نوید محمدزاده با دو فیلم «متری شیش‌ونیم» و «سرخپوست» که در همین ابتدای سال اکران شد توانست نظرها را بیش از پیش به خود جذب کند. او دیگر از تکرار خودش در نقش یک جوان معترض یا معتاد به بازی در نقش‌های پیچیده‌تری روی آورد که توانست چهره تازه‌تری را به او بدهد. قبل از «سرخپوست» تصور بازی در نقش یک کاراکتر درون‌گرا و حتی نظامی برای او دشوار بود اما او با گریم مناسبی که در نقش نعمت جاهد داشت توانست بازی قابل قبول و البته تازه‌ای را در کار خودش ثبت کند. او از همان ابتدای حضورش در سینما با فیلم اکران نشده «آن دو» بهروز قبادی شمایل تازه‌ای را از خودش به نمایش گذاشت. در این ابتدای راه با بازی در نقش یک سرباز کرد توانست با وجود کم تجربگی بازی مناسبی از خودش به اجرا بگذارد. او از همان ابتدای راه خبر از چهره تازه‌ای می‌داد که آمده در سینما بماند. البته سینما او را دوست داشت و او به عنوان نماینده نسلی معترض، گاهی معتاد و شکست خورده و گاهی عاشق پیشهای مجنون توانست خودش را در سینما تثبیت کند. در این بین «سرخپوست» یک کار درخشان در کارنامه اوست. «سرخپوست» در کل فیلم مهمی در سینمای ایران است. ابتدا به عنوان یک اثری که از سینمای تنگ اجتماعی ایران گریزی به دهه ۴۰ زد و توانست یک داستان اجتماعی از نوع دیگری را تعریف کند. درست است که فیلم به ضرورت تاریخی نیاز داشت که در دهه ۴۰ بگذرد (چراکه در آن زمان دوربین در زندان‌ها وجود نداشت) اما ضرورت بیشتری فیلم را به تاریخ و دهه روشن‌فکری ۴۰ پیوند داد. اگر از بعضی موردهایی بگذریم که می‌توانست در داستانی امروزی ممیزی شود «سرخپوست» داستان اقلیت‌های اجتماعی است.

در ظاهر نعمت جاهد همه کاره و قهرمان قصه است اما او یک خلأ و یک کاراکتر خالی است که همه ماهیت و سمبل‌های دوروبر و رسمی‌اش به احمد سرخپوست بستگی دارد. احمد سرخپوست آن خلأ برسازنده‌ای است که ترفیع، آینده شغلی و ماهیت سمبلیک سرگرد جاهد به او بستگی دارد. خلأیی که تا پایان فیلم حتی چشم‌هایش را هم نمی‌بینم. تنها تصویری که از او داریم پرهیب و هیکل کلی او از دوردست است که یعنی چنین شخصیتی وجود دارد. درحالی‌که هیچ جزئیاتی از وجود او در پرده سینما بازنمایی و ظاهر نمی‌شود. فیلم ساختاری معمایی دارد اما این معما ابعاد پیدا و پنهان گوناگونی به خود می‌گیرد. تا پایان فیلم شخصیت احمد سرخپوست دیده نمی‌شود و فیلم‌ساز با هوشمندی، تمام تلاش خود را به کار بسته تا از آن نماینده عدالت و مظلومیت در فیلم تصویری ارائه ندهد. انگار شخصیت سرخپوست مفهوم مجسم عدالت و مظلومیت مردم است. در طول فیلم برای نام‌گذاری عنوان سرخپوست توضیحی د ا د ه نمی‌شود اما اشاراتی پنهان در آن وجود دارد. او صاحب زمینی بوده که از او به زور گرفته شده است و او در عین بی‌گناهی به زندان و حالا اعدام محکوم شده است. احمد سرخپوست وضعیتی شبیه سرخپوست‌های آمریکایی دارد که زمین و محل سکونتشان از آنها به زور گرفته شده و حال باید بجنگند و تسلیم شوند. کاری که سرخپوست می‌کند درست شبیه سرخپوست‌هایی است که در فیلم‌های وسترن مقابل امریکایی‌ها می‌ایستد اما او نیز همچون مظلومان دیگر محکوم به شکست است.

سرخپوست فیلم درنهایت با کمک واکسی که به صورت خود میزند مخفی شده و فرار می‌کند. اینجا نمادشناسی فیلم پیچیده‌تر می‌شود و گویی به سیاه‌پوستان مطرود جامعه امریکایی در قرن بیستم اشاره دارد. فیلم در عین حال که وضعیت مطرودان جامعه آمریکایی اعم از سرخ و سیاه را مورد توجه قرار می‌دهد به اصلاحات ارضی شاه و انقلاب سفید در اوایل دهه ۴۰ هم اشاره دارد. گرفتن زمین سرخپوست می‌تواند در ادامه اصلاحات ارضی اتفاق افتاده باشد. کاراکتر سرخپوست از یک طرف شبیه سرخپوست‌هایی است که از سوی اکثریت در آمریکا قلع و قمع شدند و زندگی‌شان به نابودی کشیده شد و از طرف دیگر با سیاه کردن خود (نمادی برای ماسک حقیقت زدن به چهره) نمادی برای سیاه‌های آمریکایی بود که تا نیمه اول قرن بیستم وضعیت اسفباری داشتند و نظام آپارتاید تسمه از گرده آنها کشیده بود. به این ترتیب از هر طرف که با فیلم روبه‌رو شویم با اثری درباره اقلیت‌ها مواجه هستیم. اقلیتی که به قول ژیل دلوز فیلسوف فرانسوی متفاوت از اکثریت است: «تفاوت میانِ اقلیت و اکثریت در اندازه آنها نیست. اقلیت ممکن است از اکثریت بزرگتر باشد. آنچه اکثریت را تعریف می‌کند، مدلی است که شما برایِ مطابقت دادن اختیار می‌کنید؛ برایِ مثال حدِ متوسطِ شهرنشینان مرد بزرگسال … از طرفِ دیگر، اکثریت مدلی ندارد؛ اکثریت یک شدن است؛ یک فرایند است. می‌توان گفت که اکثریت هیچ‌کس نیست. همه استعداد در اقلیت را دارند و این می‌تواند آنها را به مسیرهایِ ناشناخته‌ای هدایت کند.

مردم همیشه یک اقلیت آفریننده‌اند و یگانه باقی می‌مانند. حتی وقتی به اکثریت تبدیل شوند می‌توانند هر دو ویژگی را داشته باشند. این بزرگترینِ هنرمندان (نه هنرمندان عوام پسند) هستند که مردم را به وجود می‌آورند و آنها را فاقدِ مردم می‌یابند». اما مسئله فیلم در ستایش اقلیت است. مسئله اقلیت‌ها، یا مسئله ادبیات خُ رد یا کوچک، که نه مسئله اقلیت‌های قومی، نژادی یا محلی بلکه مسئله همه ماست: چگونه می‌توان از زبان خود یک ادبیات کوچک (یا اقل یا خُ رد) بیرون کشید؟ چگونه می‌توان کوچگر، مهاجر و کولیِ زبانِ خود شد؟ بنابراین می‌توان از سرخپوست به عنوان یک خلأ برسازنده برای نشان دادن تو خالی بودن اجتماع مورد بحث و ترفیع و سوداهای آن بهره گرفت و از طرف دیگر می‌توان فیلم را اثری در دفاع از مردم بی‌شکل این اقلیت گسترده (به معنای دلوزی آن) تفسیر کرد. حتی می‌توان در پایان فیلم که از قضا متناسب با فضای کلی اثر است طلیعه انقلاب یا دگرگونی جامعه رادید. اینجاست که باید برگردیم و سرگرد را در نسبیت با تعهد تفسیر کنیم. چراکه او فقط به دنبال اثبات مردانگی خود و گیرآوردن متهم به لحاظ حرفه‌ای است و می‌تواند با اثبات خود از خیر سودای تسلیم زندانی بی‌گناه بگذرد. فیلم در کل در مرز دو دنیا و تقابل این دوگانه‌ها قرار دارد. مددکار زن فیلم با بازی پریناز ایزدیار در عین حال که حالتی از عشق متقابل به سرگرد را نشان می‌دهد، راهی برای نجات دادن احمد سرخپوست است که عشق گویی وسیله رسیدن به آن هدف است. مرز این عشق و دستاویز به آن برای دفاع از مظلوم در روایت زن مشخص نیست.

از طرف دیگر شکل بازی در بازی سرگرد و سرخپوست نیز دستکم دوگانه است. از یک سو شاید سرگرد به واسطه عشق به مددکار از خیر تسلیم کردن آن قهرمان غایب گذشته و از طرف دیگر می‌توان پایان آن را نمایش قدرتمندی سرگرد برای نشان دادن اقتدار خود داشت. او حالا مظلوم فراری را به دست آورده و چون توانایی خود را ثابت می‌کند عطای تسلیم او را به لقایش می‌بخشد. داستان فیلم در یک زندان در سال ۱۳۴۷ روایت می‌شود. احمد سرخپوست شخصیتی زندانی، بی‌گناه و فراری است. در همین زمان زندان باید تحویل داده شود و سرگرد باید بعد از خروج از آنجا ترفیع بگیرد. اما مانعی بر سر راه اوست. فرار احمد سرخپوست که در جایی در همان زندان رو به تخریب پنهان شده است. داستان «سرخپوست» داستانی چندلایه و تأثیرگذار است. فیلم ابعاد مختلفی دارد و اجازه تفسیر و برداشت‌های مختلف از آن را می‌دهد. بازی نوید محمدزاده در آن بسیار درونی و درست است و یکی از نقاط قوت فیلم در کنار فیلمنامه، اجرای قابل قبول آن است. فیلمی که در مکانی تقریباً ثابت و در زمانی محدود حول و حوش ۱۲ ساعت ادامه پیدا می‌کند. «سرخپوست» دومین فیلم سینمایی نیما جاویدی بعد از «ملبورن» نشان از بلوغ فیلم ساز درفیلم نامه نویسی و تسلط بیشتر او در کارگردانی دارد. «سرخپوست» فیلمی تک لوکیشن و تقریباً تک پرسوناژ است و شخصیت اول زن آن درعین تأثیر در درام نقش مکمل کاراکتر سرگرد نعمت جاهد با بازی نوید محمدزاده را دارد. نیما جاویدی در «سرخپوست» از لوکیشن زندان به عنوان یک کاراکتر استفاده کرده است اما فیلم در برخی جزئیات داستانی و ساختار می‌توانست جذاب‌تر عمل کند تا با داستانی منسجم‌تر روبه‌رو می‌شدیم. با این وجود «سرخپوست» به شیوه هر اثر خوبی قابلیت تفسیرهای متعدد را دارد. این فیلم در عین سادگی بسیار تفسیرپذیر و درعین حال درست است.

این مطلب اولین بار در مجله همشهری سینما به قلم کامبیز حضرتی منتشر شده است.