فروشنده فیلمی به نویسندگی و کارگردانی اصغر فرهادی است. این هفتمین فیلم بلند اصغر فرهادی است که ابتدا «برسد بدست آهو» نام داشت اما در اواسط فیلمبرداری نامش تغییر کرد و با عنوان فروشنده اکران شد. در مراسم اختتامیه جشنواره کن، جایزه بهترین فیلمنامه به اصغر فرهادی داده شد و شهاب حسینی هم برندهٔ جایزه بهترین بازیگر مرد شد. همچنین فروشنده ششمین فیلم پرفروش تاریخ سینمای ایران است. فروشنده به عنوان نماینده ایران در اسکار ۲۰۱۷ به آکادمی اسکار معرفی شد و سرانجام در تاریخ نهم اسفند ماه سال ۱۳۹۵ موفق شد جایزه بهترین فیلم غیرانگلیسی زبان را بدست آورد.
داستان فیلم فروشنده
رعنا و عماد زن و شوهری جوان هستند که در حال اجرای تئاتری بر اساس نمایشنامه مرگ فروشنده نوشته آرتور میلر میباشند. آنها به علت نشست زمین مجبور میشوند به اجبار خانه خود را ترک کنند و به اصرار یکی از دوستانشان به نام بابک به خانهای اسبابکشی میکنند که پیشتر زنی بدنام به نام «آهو» در آن ساکن بودهاست. ابتدا همه چیز خوب پیش میرود ولی وقایع بعدی به بحرانی غیرقابل کنترل ختم میشود…
روند ساخت فروشنده
اصغر فرهادی که قرار بود پروژهٔ جدید خود را در اسپانیا آغاز کند و تا شروع پیش تولید فیلم، یکسال زمان داشت که تصمیم به ساخت فیلم فروشنده در ایران گرفت. فرهادی پروانه ساخت این فیلم را در ۱۸ مهرماه ۱۳۹۴ از سازمان سینمایی دریافت کرد. نام پیشین این فیلم «برسد به دست آهو» بود که به علت اینکه نام «فروشنده» تناسب بیشتری با داستان نهایی فیلم داشت، تغییر نام پیدا کرد. درگذشت یدالله نجفی، صدابردار با سابقه فیلم، باعث ایجاد وقفهای یک هفتهای در فیلمبرداری شد و سرانجام فیلمبرداری فیلم فروشنده، به کارگردانی اصغر فرهادی ۷ اسفند به پایان رسید.
بازتاب فیلم در جهان
- وبگاههای سینمایی ایندیوایر با انتشار فهرستی از صد فیلم کنجکاوی برانگیز که در سال ۲۰۱۶ اکران میشوند، پنجمین فیلم فهرست خود را به فروشنده، هفتمین فیلم سینمایی اصغر فرهادی اختصاص داد. ایندیوایر دربارهٔ این فیلم نوشت: «شاید برای اغلب ما، اصغر فرهادی، هیجانانگیزترین فیلمساز ایرانی این دهه است. ملودرام برنده اسکار او، جدایی نادر از سیمین سال گذشته در راس فهرست ایندیوایر به عنوان بهترین فیلم دهه اخیر قرار گرفت و فیلم فرانسوی او گذشته نیز فیلم فوقالعادهای است.» وبگاه «سیر کوئیت»، فروشنده ساخته اصغر فرهادی، محصول مشترک ایران و فرانسه و تونی اردمان محصول آلمان را شانسهای نهایی برای جایزه بهترین فیلم خارجی زبان اسکار ۲۰۱۷ دانستهاست.
- «اوون گلیبرمن» منتقد مجله ورایتی گفتهاست: «فروشنده حتی از ساختههای پیشین فرهادی مینیمالتر، سربه زیرتر و جمعوجورتر است. با اینحال اما تکنیک نویسنده و کارگردان مثل همیشه با اعتماد به نفس کامل همراه است. هنرنمایی در جای خودش است و هر سرنخی به نتیجهای غیرقابل انتظار ختم میشود».
- «پیتر برادشو» منتقد گاردین «این فیلمی زیرکانه و جاه طلبانه است. فروشنده سعی میکند که تأثیر و نتیجهٔ بزرگتری نسبت به فیلم قبلی فرهادی داشته باشد و کیفیت مبهم و معمایی جدایی نادر از سیمین را ندارد. در حقیقت تم انتقام-عدالت طلبی فیلم تقریباً مرا به یاد اثر ملودرام – جنایی دنی ویلنوو یعنی فیلم زندانیان میاندازد. با این همه آی کیو محض فیلمسازی فرهادی این فیلم را بسیار تماشایی کردهاست، هوشمندی مطلق موجود در فیلمسازی فرهادی، اثر او را بسیار تماشایی میکند. فقط فیلمسازی با تسلط او میتواند جایی هم برای میزان متهورانهای از کمدی در فیلم خود باقی بگذارد: عماد در کلاس از خستگی چرت میزند و شاگردانش برای گرفتن سلفیهای خندهدار در کنار صورت خروپفکنان آقای معلم ژست میگیرند».
- «دبورا یانگ» منتقد هالیوود ریپورتر نوشتهاست: «این فیلم استادانه به ویژه در پایانبندی بسیار عالی است اما نه چندان گیراست». «تیم رابی» منتقد تلگراف معتقد است «گذشته و فیلم جدیدش فروشنده هردو از نظر داستانی مانند کلافی درهمتنیده و جذاب بودند، نسخه سینمایی آنچه یوجین اسکرایب یک نمایش خوشساخت نامید. ما شاهد پچپچهای آنها در حین اجرای نمایش هستیم، مانند این است که در بین نمایش آرتور میلر داریم یک نمایش کوتاه دیگر میبینیم. این ایده بسیار خوبی است که فرهادی میتوانست بیشتر آن را بپروراند».
- «مگی گگلر» منتقد «ویو آرت» گفتهاست: «فروشنده فیلمی بسیار هوشمندانه و خوشساخت است. فرهادی یکبار دیگر درونیات و ذهنیات شخصیتهایش را میکاود و موشکافانه انگیزههای آنها را بررسی میکند. روایت ریزبینانه او همراه با بازی بینقص ترانه علیدوستی و شهاب حسینی، به خوبی میدرخشد. بدون هیچ تردیدی، اصغر فرهادی یک فیلمنامهنویس درجه یک است. او شیوه سینمایی دقیقی برای خودش دارد که او را از فیلمسازان غربی، متفاوت میکند».
- «هیدی لویت» در گلوب اند میل نوشت: «این فیلم درامی درخشان است که از نمایشنامه «مرگ فروشنده» اثر «آرتور میلر» به خوبی در پس زمینه خود استفاده کردهاست. ما زوج بازیگری را میبینیم که در جستجوی یک آپارتمان جدید هستند چرا که خانهشان در حال فروپاشی و ناامن است. با زندگی روزانه این دو بازیگر همراه میشویم که تنها از راه بازیگری امرار معاش نمیکنند و آنها را همچون کسانی درک میکنیم که در دنیای واقعی وجود دارند. آنها تفاوتی با بازیگرانی که در لسآنجلس و نیویورک دست و پا میزنند ندارند. هنگام تماشای فیلم احساس کردم در حال تماشای یک مستند از بازیگران در تئاترهای زیرزمینی هستم که دارای زرق و برق برادوی و هالیوود نیستند. بازیهای نئورئالیستی و کامل بازیگران زمانی که دنیای عاطفی کاراکترها به اوج میرسد و رابطه زوج نقش اصلی از هم میپاشد مرا بسیار تحت تأثیر قرار داد. در واقع در این فیلم استعداد در همه جا و بدون مرز وجود دارد.
- روزنامه لو موند در شماره روز بیست و سوم ماه مه خود ضمن اشاره به شباهت اثر با کارهای پیشین فرهادی مانند «جدایی نادر از سیمین» و «گذشته»، از نوعی «بازی با سانسور» و تأثیر رعایت اقتضاهای وزارت ارشاد ایران و محدودیت شرایط در بعضی صحنههای فیلم گفتهاست.
- آلن هانتر در نشریه اسکرین دیلی نوشت: اصغر فرهادی با فیلم جدیدش «فروشنده» به قلمروی میشائیل هانکه قدم گذاشتهاست. رابطه بهظاهر رضایتبخشی که زوج داستان داشتند، بعد از مجموعهای از بدبیاریها در حال از هم پاشیدن است. «فروشنده» فیلمی است که رفتهرفته بهتر میشود.
جایزهٔ اسکار
در هشتاد و نهمین دوره جوایز اسکار جایزه بهترین فیلم خارجی زبان به فروشنده تعلق گرفت. فروشنده برای تصاحب این جایزه با رقبایی همچون تونی اردمن و زیر شن در رقابت بود. این دومین جایزه اسکار سینمای ایران و اصغر فرهادی است و فرهادی توانست نام خود را در کنار اینگمار برگمن و فدریکو فلینی و کارلوس سائورا به عنوان چهارمین کسی که موفق شده دو بار این جایزه را ببرد ثبت کند.
انوشه انصاری از طرف اصغر فرهادی به روی صحنه رفت و بعد از گرفتن جایزه از دستان شارلیز ترون از جانب اصغر فرهادی، نامهای خواند:
«افتخار بزرگی است که برای دومین بار این جایزه با ارزش را دریافت میکنم. از اعضای آکادمی متشکرم و همینطور دیگر کاندیدهای این رشته. متاسفم که امشب در کنار شما نیستم. من به احترام مردم کشورم و شش کشور دیگر که با قانونی غیرانسانی منع ورود مهاجران مورد بیاحترامی واقع شدند به آمریکا نیامدم. تقسیمبندی جهان به ما و دشمنان ما توسط سیاستمداران افراطی باعث ترس میشود؛ ترسی که توجیهی است دروغین برای خشونتها و جنگها؛ جنگهایی که مانع بزرگی بودهاند برای رسیدن به دموکراسی و رعایت حقوق بشر در کشورهایی که مورد تهاجم واقع شدهاند. سینماگران میتوانند با چرخش دوربینهایشان به مشترکات انسانی، کلیشههایی که از ملیتها و ادیان مختلف ساخته شدهاست را بشکنند و زمینه همدلی و به دنبال آن همبستگی مردمان جهان را فراهم کنند. همدلی چیزی است که ما امروز بیشتر از هر زمان به آن نیازمندیم.»
نقدی بر فروشنده
عطش دوباره دیدن فروشنده تنها چند ساعت پس از تماشای فیلم از آن حسهایی نیست که بعد از دیدن هر فیلمی به شما دست دهد. اینکه تا آخرین اسم تیتراژ پایانی روی صندلی بنشینید و فریم به فریم فیلم را در ذهنتان مرور کنید کار هر فیلمی حداقل در سینمای ایران نیست. فرهادی فیلمی ساخته که با کارهای گذشتهاش فرق دارد چون در سکانسهای پایانیاش تعلیقی خلق میکند که ناخودآگاه به تک تک حرکات کاراکترها واکنش نشان میدهید و تپش قلبتان را محکمتر از حالت طبیعی حس میکنید. فروشنده تلاش فرهادی برای ساخت فیلمی در فضای تنشزا، رازآلود و نامطمئن است؛ از همان سکانس افتتاحیه که طولانیترین تکپلان فرهادی در فیلموگرافیاش است گرفته تا سکانسهای پایانی که به رسم سبک او بدون یک نت موسیقی چنان فضایی به وجود میآورد که چشم به پرده میدوزید و منتظرید انفجاری رخ دهد نشان از تجربهای متفاوت میدهد. فیلم اما همان مضامین آثار گذشته را در خود دارد و باز هم با شخصیتهای مرددی طرف هستیم که باید در سختترین لحظات تصمیم بگیرند، به ارزشهای اخلاقی پایبند باشند و راهی برای رهایی بیابند.
فروشنده فیلم شستهرفته و ساختارمندی است که کوبنده شروع میشود و تأثیرگذار به اتمام میرسد. یک پایانبندی خوب به معنای حک شدن تمام فیلم در ذهن تماشاگر است و فرهادی هم نشان داده پایانبندی را میفهمد. هل دادن ماشینِ گیر کرده در گل و راهروی دادگاه هیچوقت از ذهنمان پاک نخواهد شد اما به طبع آن، جیغ و دادهای داخل تونل و جر و بحثهای نادر و سیمین هم از یادمان نخواهد رفت. فرهادی همانقدر که به یک پایانبندی قوی اهمیت میدهد، آغاز فیلمش را نیز به دقت طراحی میکند. ساختمانی که در شرف ریختن است و عماد که به همسایهها برای تخلیهی خانه کمک میکند، همراه یک دوربین مشوش بدونکات شده که به ترک روی شیشه و بولدوزر گودبرداری ختم میشود. بعد از این اوج ناگهانی نوبت به مقدمهچینیها میرسد. با شخصیتها آشنا میشویم، با روابط آنها و راست و دروغهایشان.
رعنا (ترانه علیدوستی) و عماد (شهاب حسینی) بازیگران تئاتر مرگ فروشنده هستند، تئاتری که بسیار بیشتر از یک داستان فرعی است و در حد یک کاراکتر به آن پرداخته میشود. فروشنده بسیار پرجزئیات است و شاید همین ریزهکاریها باشد که چندبار دیدنش را میطلبد. هر شخصیتی، هر دیالوگی، هر لوکیشنی و هر قابی با طرح و نقشهی قبلی و در ارتباط با یکدیگر طراحی شدهاند. فیلم را نمیتوانید به عناصر سازندهاش تجزیه کنید؛ نمیتوان فیلمبرداری را از طراحی صحنه جدا کرد، بازیگری بازیگران را جداجدا مورد بررسی قرار داد و کارگردانی و تدوین را بدون توجه به هم قضاوت کرد. نیروی محکمی همهی این عوامل را در کنار یکدیگر قرار داده و یک ساعت سوئیسی ساخته که دو ساعت و پنج دقیقه بدون یک ثانیه اشتباه کار میکند. موشکافی جزئیات فروشنده از حوصلهی این نقد خارج است و فرصت دیگری میطلبد اما شاید اشاره به یکی از مواردی که در فیلمهای قبلی فرهادی هم سابقه دارد به درک بیشتر فروشنده کمک کند. خانه و ساختمان همیشه در فیلمهای فرهادی جایگاه مهم و نقشی پررنگ داشتهاند. از آپارتمان مژده در چهارشنبهسوری گرفته تا ویلایی که سپیده در دربارهی الی پیدا میکند و خانهی نادر در جدایی، خانهها همیشه هویت داشتهاند و نقشی اساسی ایفا میکردند. آپارتمان نیمهمخروبهی عماد و رعنا و خانهی جدیدشان که آغازگر همهی دردسرها است، نشانی دیگر از تأکید فرهادی روی خانهها است. ترکهای روی دیوار خانهی قبلی و نقاشیهای کودکانهای که در خانهی جدید میبینیم تنها یکی از نشانههای تضاد بین این دو است. حتی قاببندیها از درون فریم پنجرهها و راهپلهها که گویی به امضای فرهادی بدل شدهاند، در فروشنده نیز مشهود هستند.
فروشنده از لحاظ تعدد شخصیتها فیلم جمع و جورتری است که بیشتر از همه روی عماد تمرکز میکند، شخصیتی که یک معلم ادبیات و بازیگر تئاتر است و قرار نیست ویژگی منحصر به فرد یا فوقالعادهای داشته باشد. شهاب حسینی با درک بالایی از شخصیت عماد، یک بازی راحت و بی غل و غش ارائه داده که به موقعش ویلی لومانِ تئاتر مرگ فروشنده است و از وضع کساد زندگیاش گله میکند و به موقع هم در قالب همسری مهربان که دنبال حقیقت است فرو میرود. او در فروشنده بیش از یک نقش بازی میکند، چون عماد موقعیتهای بسیار متفاوتی را تجربه میکند. روی سن نمایش باید حواسش به اشکهای همسرش باشد، در کلاس مدرسه اعصابش از شاگردهای بازیگوش خرد میشود، با دوستی که خانهی جدید را برایشان جور کرده دعوا میکند و برای پسربچهی همکارش ادای باب اسفنجی در میآورد. شهاب حسینی سعی نکرده با اغراق وجوه مختلف این کاراکتر را از یکدیگر جدا کند، بلکه با یک بازی یکنواخت واکنشهای متفاوت به موقعیتهای متفاوت را به نمایش گذاشته است.
از طرفی ترانه علیدوستی برای رعنا بازیهای متفاوتی ارائه میدهد که مرز بین آنها همان اتفاقی است که برای این شخصیت میافتد. رعنای اول را کمتر میبینیم اما از همان سیگنالهای خفیفی که از او میگیریم درمییابیم که شیطنتهای خودش را دارد و چندان هم برایش مهم نیست که دست به لوازم صاحب قبلی خانه بزند و آنها را جابهجا کند. رعنا پس از حادثه اما به درون لاک خودش میرود، کمحرفتر میشود و حتی دنبال مقصر قضیه نیست و فقط میخواهد اتفاقی را که برایش افتاده فراموش کند. کمحرفی و عکسالعملهای خفیف فیزیکیِ رعنا در نیمهی دوم فیلم برای ترانه علیدوستی به معنای ارائهی یک بازی ظریفتر و مبتنی بر نگاهها و حالات صورت است. فلفل تیز فروشنده اما بابک کریمی است، کسی که به خاطر بازی گنگاش هیچوقت نمیتوانیم قضاوتی در موردش داشته باشیم. گاهی در شمایل یک دوست ظاهر میشود و جایی فکر میکنیم کاسهای زیر نیمکاسهاش است. وسعت کم تیم بازیگران اصلی فروشنده کفهی ترازو را به سمت شهاب حسینی سنگین کرده و فضای بیشتری به او برای نمایش یک بازی راحت اما دقیق میدهد.
تئاتر مرگ فروشندهی آرتور میلر، شغل معلمی عماد و اشاره به فیلم گاو، نقاشیهای کودکانهی روی دیوار خانهی جدید و آهنگ پیشدرآمد علی عظیمی تنها چند مورد واضح از وسایلی هستند که فرهادی از آنها برای روایت داستانش استفاده میکند. او بدون دیالوگنویسی بیش از حد و بازیهای اغراقآمیز داستان تعریف میکند. پربیراه نیست اگر بگوییم اصغر فرهادی بهترین روایتگر سینمای ایران است، چرا که بدون توضیح واضحات و حساب کردن روی آگاهی بیننده، تکههای پازل داستانش را کنار هم میچیند و تصویر نهایی را که شاید برای هرکس متفاوت باشد شکل میدهد. فروشنده داستانی دربارهی انتقام است که روی پایههای دروغ، خیانت و ترس ایستاده است. فیلم حرفش را لحظهای و با تعلیقی که ایجاد میکند میزند و دیگر مثل جدایی اتمسفری پیوسته ندارد. این همان تفاوتی است که فرهادی در کارش ایجاد کرده و تجربهی تازهای برای آشنایان به آثار او ایجاد کرده است. لحظاتی که عماد از رعنا سؤال میپرسد و او به خاطر ترسش جوابی مطابق واقعیت نمیدهد ما را یاد آشفتگیهای سپیده در دربارهی الی و تردیدهای راضیه در جدایی میاندازد. آن فیلمها بعد از نقطهی اوجشان به چیزی شبیه نتیجهگیری و ثبات میرسیدند اما پس از اتفاق فروشنده، داستان همچنان صعود میکند و به مرز انفجار میرسد. شاید همین است که باعث میشود فروشنده در لیست آثار فرهادی در رتبهی اول قرار نگیرد.
پایانبندیهای بقیهی فیلمهای فرهادی با اینکه صفر و یک نبودند اما «پایان» بودند، جایی که قصه تمام میشد و درگیریها به خاتمه میرسید و چیزی که میماند تصمیم ما بر چگونگی این پایان بود. اما فروشنده با اینکه پایانبندی به یاد ماندنیای دارد، قصه را تمام نمیکند و حتی با تکیهی زیاد بر تعلیق میخواهد کوبندهتر از چیزی که هست جلوه کند. قصه در فیلمهای قبلی پیش از اینکه به مرحلهی تصمیمگیری تماشاگر برسد تمام میشد (اینکه ترمه مادرش را انتخاب میکند یا پدرش را چیزی را تغییر نمیدهد) اما در فروشنده گره داستان هنوز سرجایش است و ما فقط یک سکانس پر از تعلیق و استرس عالی را تماشا کردیم. شاید فرهادی در روایت این نوع داستانها تازهکار باشد و در فیلمهای قبلیاش روایتی یکنواختتر را انتخاب کرده باشد، اما در فروشنده لحظه را به بازه ترجیح میدهد و این پیام را هم با سکانس افتتاحیه و پایانبندی به مخاطب میرساند. فروشنده همچنان کاملاً یک فیلم از دنیای فرهادی است که رنگ و بوی تازهای گرفته اما شاید به اندازهی کارهای قبلی، پخته نباشد.
فروشنده خوشساخت است و بیننده را همراه میکند، گاهی از سرعتش کاسته میشود اما وقتی تمام میشود دیگر کسی به سکانسهای متوسطش فکر نمیکند چون پایانی دارد که مانند چکش قاضی در دادگاه باعث سکوت همه میشود. این تأثیر اما لحظهای است و چند روز بعد که از فضای فیلم خارج شدید با اینکه لذت آن هیجان زیر زبانتان مانده، طولانیمدت نخواهد بود. جای تحسین بسیار دارد که اصغر فرهادی با موفقیتهای بزرگی که با دو سه فیلم آخرش کسب کرده، همان راه را در پیش نگرفته و از منطقهی راحتیاش فاصله گرفته است. فیلم بدون شک وامدار تجربههای گذشتهی او است اما روایت قصهاش جنس دیگری دارد و البته تأثیرگذاریاش تاریخ انقضای کوتاهتری. فرهادی همچنان در بالاترین کیفیت خودش کار میکند و راههای جدید را امتحان میکند، کاری که شاید هر کارگردانی بعد از چند فیلم موفق هیچوقت انجام ندهد.
در همین رابطه منتقد دیگری نوشت:
«فروشنده» به پلکان بلندی شبیه است که پیدرپی در خودش میپیچد و بالاتر میرود، که هرچه بالاتر میرسد صعبالعبورتر میشود!پر از داستان، خوشقریحگی و جزییاتی که مانند تاروپود درهمتنیده میشوند تا جهانی خلق شود: فروشنده، هفتمین ساخته اصغر فرهادی، با اختلاف بهترین، بالغترین و شکنجه آورترین فیلم اوست. اصغر فرهادی حالا فیلمی ساخته که در مقایسه با آن، شاهکار پیشین آش یعنی درباره الی و یا حتی موفقترین فیلمش یعنی جدایی نادر از سیمین نمونههایی خام و بزک نشده به نظر میرسند! او در فروشنده بار دیگر بعد از درباره الی و بهمراتب پختهتر از آن، داستانی راز آمیز و وهمآلود را در پیکرهای تنومند، صیغه دادهشده و اعجابانگیز میگنجاند تا جهان گیرا، محسوس و بهیادماندنی فیلم فروشنده ریشه بدواند…بله! اصغر فرهادی جهان کامل و جامعی را در برابر لنز دوربین خلق میکند بهطوریکه تماشاگر تبدیل به ذرهای نامرئی از هوای صحنه میشود و یا به قسمتی از آکسسوار. او در مقام فیلمنامهنویس بساط یک درام مهیج و ماجراجویانه را میچیند که تعقیب و گریز نفسگیری ست در زندگی عماد و رعنا.
در این میان تماشاگر هم کمی دورتر از مرکز درام با عماد و رعنا همراه میشود تا در بالا رفتن از پلکانی که فروشنده نام دارد، غرق شود…
این جادوی فیلم است، پیش از آنکه متوجه شوید، جزئی از جهان فیلم شدهاید و این فروشنده را در کنار شاهکارهایی مانند کندو و قیصر از مابقی تاریخ سینمای ایران منفک میکند.
آنچه جهان فروشنده را چنین ملموس میکند، وحدت سفتوسخت میان فرم و محتوا، هوش و خلاقیتی ست که این دو را در کمال ایجاز، طراحی و اجرا مینماید. فروشنده مملو از جزییات و ریزهکاریهایی ست که برخلاف ظاهر بیاهمیتشان، نقش ویژهای در چگونگی شکلگیری جهان فیلم در ذهن مخاطب دارند. از همان آغاز فیلم، فیلمساز پیدرپی جزییات و صحنههای معمول و بی تأکیدی را در مسیر روایت طراحی میکند که هرچند تماشاگر توجه ویژهای را معطوف به آنها نمیکند، اما در ناخودآگاهش اثری بهجا میگذارد که او را نسبت به اتفاقی که قرار است بیفتد حساستر و بیدفاعتر میکند. صحنه شاهکاری که عماد در تاکسی نشسته، دعوای میان بازیگر فاحشه و پسر ویلی در تمرینهای پیش از اجرا و یا لباسهای داخل کمد مستأجر قبلی را به یاد بیاورید…همه و همه به مقدمهای میمانند تا ذهن تماشاگر را آماده حادثه کنند. در نیمه دوم فیلم، یعنی پس از ورود یک مرد غریبه به حمامی که رعنا در آن بوده است، کارکرد این جزییات متفاوت میشود. حالا عماد و به تبعیت از او تماشاگر خشم فروخوردهای دارند و بیوقفه تلاش میکنند تا در سکوت، آنها درون خودشان حل کنند. حتی اصرار عماد برای رفتن به کلانتری و تنظیم شکایت هم راه فراری ست تا بتواند خود راکمی تسلی بخشد؛ اما فاجعه عمیقتر، فرهادی بیرحمتر و فروشنده بیمارگونهتر و جنونآمیزتر از آن است که او به این راحتیها آرام شود.
جزییات در نیمه دوم فیلم حکم سوهان روحی رادارند که مدام آن شب و آن حادثه را به رخ عماد، رعنا و تماشاگر میکشند. لنگه جوراب پاره، کاندوم و پول روی قفسه کمد، ماشینی که هر ده دقیقه یکبار باید جای پارکش را تغییر دهند و ماکارونیای که قرار است یکشب آنها را از همه تنشها بکند و برعکس پرتشان میکند به دل اتفاق افتاده، لحظهبهلحظه رعنا را ویرانتر و بیدفاعتر، تماشاگر را عصبانی و کلافهتر و عماد را جریتر و انتقامجوتر میکند. از چهارشنبهسوری و عطری که روی دست روحانگیز است و بویش در ماشین پیچیده که مثلاً نمونهای اولیه و گلدرشتی! به نظر میرسد بگیرید تا دیالوگ الی که “اگه مجبور باشم پیاده تا تهران میرم” تا لباس سیاهی که رخت عزاست و در سکانس آخر دادگاه تن نادر است و پدری که دیگر نیست تا اشکی که از چشمهای به خوابرفته سلین درگذشته پایین میآید. جزییات اینچنینی همواره در فیلمهای فرهادی نقش مهمی ایفا میکنند اما در فروشنده حاوی بار عاطفی شورانگیزتری اند و معناهای فرامتنی زیادی را (شکافی که در ابتدای فیلم و هنگام اسبابکشی بر بالای تخت دونفرهشان افتاده، شکستن چراغ در اولین ورود رعنا به حمام خانه جدید) بنا به نیاز داستان به ذهن تماشاگر متبادر میکنند و بار اصلی پیشبرد روایت را هم به دوش میکشند. درواقع این جزییات هستند که پیشروتر از دیگر عناصر فیلم، به جهان فروشنده شکل میبخشند و آن را اینچنین هولناک میکنند.
جزییات حتی مهمتر از عناصر اصلی درام، حکم پلههای پلکان فروشنده رادارند. اما خشم فروخورده عماد کمکم سرباز میکند. در مدرسه، سر اجرا و در خانه. انبوه نشانههایی که در اطرافش وجود دارد و مهمترینشان رعنا، او را بهسوی انتقام شخصی سوق میدهد و عماد با طنینی از قیصر، تصمیم میگیرد مرد غریبه را پیدا کند و انتقامش را از او بگیرد.
از جایی که مرد غریبه با بازی کمنظیر فرید سجادی حسینی وارد خانه میشود و مواجه نهایی میان او و عماد آغاز میشود، فیلم به شکنجه آورترین بخشهایش میرسد و پلکان درحالیکه صعبالعبور و لغزان است، به بلندترین جای خود میرسد: عماد و پشتبندش رعنا دریکی از بهترین صحنههای فیلم از سالن اجرا بیرون میزنند تا به مرد حبس شده در خانه برسند. به بهترین و دردناکترین سکانسی که فرهادی موفق شده در کارنامه فیلمسازیاش تصویر کند.
“مرگ فروشنده” آرتور میلر یکی از اصلیترین پیوندهای میان مضمون و فرم فروشنده است. همانطور که خود فرهادی در مصاحبهای میگوید:
عماد درواقع هر شب با بازی نقش ویلی، نقش خودش را در زندگی حال حاضرش اجرا میکند.
علاوه بر شباهتهای مضمونی اینچنینی که زیاد در موردشان صحبت شده، صحنه نمایش این امکان را به فرهادی میدهد تا در میانفشار و هجمه استرسی که در طول فیلم بر سر مخاطب و کاراکترها آوار میکند، ضیافتی از نور و رنگ به راه بیاندازد که کمی خاطر تماشاگر را آرام کند و از طرفی بافت بصری فیلم را غنیتر.
فروشنده از حیث کارگردانی هم با اختلاف کاملترین و پختهترین اثر فرهادی ست. نحوه نورپردازی فیلم، استفاده از معماری و دکورهای خاص و عظیم، فیلمبرداری درخشان شادمان فر و جعفریان و مهمتر از همه خلق میزانسن هایی بهظاهر ساده که در سینمای ایران کمتر کسی از فرط پیچیدگی سراغشان میرود، همگی نهتنها فروشنده را تبدیل به بهترین تجربه کارگردانی فرهادی که یک سر و گردن بالاتر از محصولات سینمای ایران هم قرار میدهد. مرگ فروشنده جایی تمام میشود که ویلی خودش را کشته تا خانوادهاش را با پول بیمهای که از مرگ او میگیرند از تنگدستی و بدبختی نجات دهد. ویلی به سیم آخر زده و هیچچیز جلودارش نیست. همانطور که عماد!
کاتالیزور درام، رعنا، عماد را تهدید میکند که اگر به خانواده مرد بگوید دیگر کاری با او نخواهد داشت. حالا عماد باید انتخاب کند که خانواده وزندگیاش را از این فلاکتی که دچار شده نجات دهد یا خاطر آزردهاش را آرام کند…فرهادی که استاد خلق تعلیقهای روانی اینچنینی ست، با سر رسیدن خانواده مرد، همسر، دختر و دامادش همهچیز را میان آسمان و زمین معلق نگه میدارد. تماشاگر که کلافه و عصبی شده و دیگر تحمل اینهمه شکنجه روانی را ندارد نگاهش به لبهای عماد دوختهشده که میگوید یا نمیگوید. نبوغ فرهادی درست در همین لحظات است که کار خودش را میکند؛ تماشاگر را مجبور میکند تا برای حال همان مردی نگران باشد و دعا دعا کند عماد لب به بیان حقیقت باز نکند که تا پیشازاین در تمام مدت فیلم برایش بذر نفرت پاشیده و او را از مرد متنفر ساخته است. در همین هول و ولای میان گفتن و نگفتن است که عماد و مرد داخل اتاق میروند تا حسابوکتاب کنند و ناگهان پووووف! جهان فروشنده با سیلی محکمی که عماد میزند منفجر میشود…
ویلی به خیال نجات خانوادهاش تن به مرگ میدهد. او خیال میکند با خودکشیاش خانواده از منجلاب بیرون میآید و روزهای خوشتری سر میرسد. دریغ که بیمه عمری به خانواده پرداخت نخواهد شد و دردی درمان نخواهد گشت و همهچیز حالا در نبود ویلی برای همسر پیر و پسرش اسفناک تر خواهد شد.
هرچند که عماد دهانش را بسته نگه میدارد تا خانوادهاش را که قرار بود بهزودی سهنفره شود، نجات دهد، (البته که تا همینجا هم انقدر گندش درآمده که دامادش از قضیه بویی برده باشد) اما باید خودش را هم تسلی ببخشد.
پلکان موهم سرگیجه را به یاد بیاورید که چطور اسکاتی پلهها را بهسختی پشت سر میگذاشت و هرچه بالاتر میرفت ادامه مسیر برایش جانکاهتر میشد… اسکاتی در انتهای فیلم پلکان پر پیچوخم را تا آخرین پله بالا میرود و به بلندیهای کلیسا میرسد. در همان لحظه است که جودی، جلو چشمانش سقوط میکند. او با دستان خودش معشوقهاش را از دست میدهد. عماد حالا یک جنازه روی پلههای خانهاش دارد که همهچیز را ویرانتر از قبل میکند. در سکانس انتهایی فیلم رعنا و عماد زیر گریم هستند. رعنا زخمهای صورتش را میپوشاند و عماد گودی زیر چشمانش را. همهچیز ازدسترفته است و آنها در نقطهایاند که یا پایان یک زندگی ست یا شروعی دوباره بر آن. مطابق همیشه اصغر فرهادی تماشاگر را با همه این فکر و خیالها تنها میگذارد تا جهان فروشنده برای همیشه در خاطر او باقی بماند.
برگرفته از بلاگ نماوا و زومجی