فیلم سینمایی «داستان همسر من» (The Story of My Wife) به کارگردانی ایلدیکو انیدی هفتهی گذشته در جشنوارهی بینالمللی فیلم کن برای اولینبار اکران شد اما با استقبال چندانی از سوی منتقدان مواجه نشد.
داستان همسر من دربارهی یک ناخدای کشتی است که در یک کافه با دوستش شرط میبندد با اولین زنی که وارد کافه شود ازدواج خواهد کرد. این درام رمانتیک اقتباسی است از رمانی به همین نام نوشته میلان فوست نویسنده مجار که در اوایل دهه ۱۹۴۰ منتشر شد.
داستان همسر من را ایلدیکو انیدی کارگردانی کرده. انیدی را بیشتر برای فیلم سینمایی «در جسم و روح» (On Body and Soul) میشناسیم. فیلمی که موفق شد سال ۲۰۱۷ خرس طلای جشنواره بینالمللی برلین را تصاحب کند و این کارگردان را به شهرت رساند. گرچه در جسم و روح فیلم تحسینشدهای بود اما به نظر میرسد اثر جدید این کارگردان نتوانسته منتقدان را راضی کند.
میانگین ستارههای ۱۰ منتقد بینالمللی مجله فیلم اسکرین که به ارزیابی آثار جشنواره میپردازند برای این فیلم ۱٫۸ ستاره بوده؛ یعنی میان ۱ ستاره (ضعیف) و ۲ ستاره (متوسط) و البته بسیار نزدیک به عدد ۲ که نشان میدهد داستان همسر من از دیدگاه این دسته از منتقدان تقریبا اثری نزدیک به متوسط و متمایل به ضعیف شناخته شده است.
دیدگاه منتقدان انگلیسیزبان هم نسبت به این اثر سینمایی چندان بهتر نبوده و در وبسایت راتن تومیتوز که بیشتر بازتابدهنده نظرات این دسته از منتقدان است از مجموع ۶ نقد تنها یک منتقد از فیلم رضایت داشته و نهایتا رضایت ۱۷ درصدی برای این اثر سینمایی رقم زده شده است.
بسیاری از منتقدان اشاره کردهاند که فیلم اصالت آثار سابق این هنرمند را ندارد و گرچه ممکن است واجد ظاهری زیبا و برخی جذابیتهای محدود بصری باشد اما در نهایت اثری کمعمق است که ایدههای خلاقانهای ارائه نمیکند.
در ادامه بخشهایی از نقدهای نوشته شده درباره فیلم داستان همسر من، جدیدترین اثر ایلدیکو انیدی را میخوانیم.
اسکریندیلی – وندی آید
رمان «داستان همسر من» اثر سال ۱۹۴۲ میلان فوست منبع اصلی این فیلم ناخوشایند چندملیتی و بسیار طولانی ایلدیکو انیدی بوده است. فیلم داستان رابطه عاشقانه بیثبات میان کاپیتان یاکوب استور و لیزی، همسر او را به تصویر میکشد؛ کاپیتان همسرش را پس از شرطبندی با دوستش انتخاب کرده. طبق این شرطبندی قرار شده او با اولین زنی که وارد کافه میشود ازدواج کند.
شاید چندان جای تعجب نداشته باشد که بفهمیم این شیوه استراتژی موفقیتآمیزی برای انتخاب شریک زندگی نیست اما فیلم زمانی بسیار طولانی را برای رساندن همین نکته تلف میکند. گرچه این اثر سینمایی یک درام تاریخی خوش سر و ظاهر است که گرههای قصهاش در مناظر دریاهای طوفانی و خلوتگاههای مجلل پاریس و هامبورگ گشوده میشود اما فاقد آن اصالت تأثیرگذار و ظرافت و لطافت اثر قبلی انیدی، فیلم در جسم و روح است که نامزد اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسیزبان و برندهی خرس طلایی جشنواره فیلم برلین شده بود.
شیوه تولید این اثر سینمایی فیلم را از نظر بصری جذاب کرده اما تصمیم اینکه فیلم به زبان انگلیسی ساخته شود آن هم با بازیگران غالبا غیرانگلیسیزبان باعث ایجاد یک مشکل بدیهی و البته ماندگار در تمام طول فیلم شده. وقتی دیالوگها به نظر غیرواقعی میرسند شانس کمی باقی میماند که بتوان مخاطب را راضی کرد رابطه مرکزی فیلم اصیل و واقعی است و اینکه اساسا اهمیت و ارزشی دارد.
دیالوگهای انگلیسی در واقع باعث شده فیلم در بازار مناطق انگلیسیزبان از نظر تجاری کمتر موفق باشد نه برعکس. البته شاید این اثر فرصت و امکان ارتباطبرقرارکردن با مخاطبانی را داشته باشد که رمان اقتباسشده برایشان جایگاه و طنین ویژهای دارد.
ورایتی – جسیکا کیانگ
گرچه دریا به بیتفاوتی بیرحمانهاش نسبت به زندگی ملوانان معروف است اما در فیلم سینمایی داستان همسر من به کارگردانی ایلدیکو انیدی دریا از لئا سیدو (در نقش لیز) برای کاپیتان محبوب بسیار مهربانتری است.
در فیلم ایلدیکو انیدی کارگردان مجار که سال ۱۹۸۹ برای اولین فیلم کارنامهاش «قرن بیستم من» (My 20th Century) از جشنواره کن جایزه دوربین طلایی گرفت، ایمولا لانگ طراحی صحنه فوقالعادهای با حال و هوای دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ پیاده کرده و همچنین حضور لئا سیدو و البته مدل موهایش چشمگیر است.
فیلم احتمالا آنقدر جذابیت بصری دارد که قابل تماشاکردن باشد گرچه به سختی میتوان صفت خلاقانه را به آن نسبت داد.
هالیوود ریپورتر – بوید فن هویی
در فیلم سینمایی داستان همسر من صدای استوار یک مؤلف و یکی از جذابترین فیلمسازان اروپای شرقی، فیلمساز زن مجار ایلدیکو انیدی نه تنها گنگ و نارسا شده بلکه گویا بوی نا گرفته و گندیده است.
این اقتباس از مشهورترین رمان میلان فوست که طی دهه ۱۹۲۰ و در پاریس، هامبورگ و صحنههای دریا جریان دارد به فصلهای متفاوت تقسیم شده و گویا باید احساسی رمانگونه را به مخاطب تزریق کند. اما به جای آن بهویژه در بخش میانی اثر بیشتر با یک پاورقی بیپایان مواجه میشویم که به نظر میرسد در آن یک کاپیتان کشتی درستکار و همسر فرانسوی بوالهوس او با هم یک بازی موش و گربه یکنواخت را پیش میبرند.
روکش زیبا و البته بیش از حد کلاسیک فیلم در کنار حضور لئا سیدو در نقش مرکزی ممکن است موجب توجه بعضی از پخشکنندگان و سرویسهای VOD مشهور به این اثر سینمایی شود اما سینمادوستانی که طرفدار آثار ایلدیکو انیدیاند با این پرسش مواجه خواهند شد که هنگام ساخت این اثر سینمایی دقیقا چه بلایی سر دیدگاه خلاقانه و متمایز این کارگردان آمده است.
بخش زیادی از فیلم نشان میدهد کاپیتان کشتی چه مرد صادق و درستکاری است و بازی یکنواخت بازیگر اصلی هم مؤید این نکته است که او چقدر زیاد کار کرده و چه وقت کمی را صرف تفریح میکند. او میداند چطور شرایط اضطراری عمده را در دریا اداره کند اما در خشکی بیدستوپا است و جسارت چندانی ندارد.
به این ترتیب چرا مردی با این جدیت باید خود را درگیر چنین ایده غریبی کند که کل زندگیاش را به این شکل معنیدار تغییر دهد؟ آن هم فردی چون او که دوست دارد زندگیاش تا بیشترین حد ممکن قابل پیشبینی و سازمانیافته باشد. متأسفانه پاسخ این سؤال در فیلم یافت نمیشود. ایده و شخصیتهای فیلم ساختگی به نظر میرسند.
فکرمیکنم به این فیلم بی نظیر کم لطفی شده من نقد های مختلفی از سایت های متفاوت خوندم و تصمیم گرفتم زاویه دیدمو به اشتراک بذارم شاید باعث گسترش دید این فیلم بشه.
خیلی از نقدا رو این موضوع که چرا کاپیتان همچین شیوه بچگانه ای برای ازدواج انتخاب کرد مانور داده بودن در صورتیکه باید در نظر بگیریم اون فردیه که بیشتر عمرش تو دریا بوده و عملا هیچکسو نمیشناسه دوما بعد ازاینکه با دوستش شرط بندی کرد در حد یه شوخی بود و باهم میخندیدن حتی دوستش بلند شد رفت ولی با دیدن لیز ورق برگشت و یجورایی جذبش شد برای همینم مدتها بعد از ازدواجش به اون دوستش که باهم تو کافه شرط بندی کرده بودن موضوع ازدواجشو گفت اگه واقعا بحث شرط بندی بود باید زودتر ازاینا میگفت. بحث دومی که خیلی ها بهش اشاره کرده بودن مظلومیت جیکوب و مرموز بودن لیز بود در صورتیکه بنظر من این فیلم یه فرد پارانوئید رو در روابطش بررسی کرده بود.اینکه بدون اینکه از لیز توضیح بخواد تو ذهنش سناریو میچید از ترس خیانت،خودش خیانت کرد،انقدر درگیر افکار شک برانگیزش بود که به لیز محبت نمیکرد همونطور که تو دو سکانس این موضوع مشخص شد زمانیکه برای اولین بار براش گل گرفت و لیز کلی ذوق کرد و گفت تاحالا برام گل نگرفتی و داری تبدیل به جنتلمن میشی و یه بارم تو کافه بهش گفت تو هیچوقت ازم خواستگاری نکردی.باید روابط هم از زاویه دید لیز بررسی بشه فردی که چندماه،چندماه کنارش نیست ،محبتی ازش نمیبینه،با شک کردناش لیز رو اذیت میکنه و بجای اینکه توضیح بخواد تو ذهنش داستان میسازه.بااینحال لیز اگر هم روابط ازادتری داشت ولی هیچوقت خیانت نکرد فقط اون زمانی تصمیم گرفت بره که جیکوب تو کافه بهش گفت دیگه علاقه ای بهش نداره و همه چی براش تموم شده حتی تو یه سکانس اعلام کرد از لیز طلاق گرفته.تنها اون زمان که لیز فهمید دیگه عشقی نمونده ازش جدا شد و همه چیو تموم کرد
این فیلم میخواست بگه یه فرد پارانوئید علاوه براینکه خودشو اذیت میکنه باعث میشه نتونی از زیبایی های رابطت لذت ببری و در نهایت باعث میشی طرفتو از دست بدی