ترکیبی آشفته از مثلثهای عشقی و چالشهای خطرناک، در این مجموعه ده اپیزودی بهطور مداوم شاهد تلاش داستان برای خطرناکتر از واقعیت جلوه دادن موقعیت به تصویر کشیده شده در سریال Panic هستیم.
یکی از بزرگترین موانع سر راه اعتقاد بر تبانیگری و وجود دستان پشت پرده در ابعاد شهری آن است که واقعی جلوه دادنشان نیازمند پذیرفته شدن این دست توطئهها از جانب اکثر ساکنین آن شهر است.
برای پیشبرد یکی از این توطئهها که در مجموعه جدید ساخت آمازون پرایم ویدیو دیده میشود تلاشهای فراوان و گسترده همهکسانی که در آن شرکت دارند لازم و ضروری است.
در مجموعه پنیک، دانش آموزان دبیرستانی در یک شهر کوچک در تگزاس به نام کارپ مسابقه مخفی سالانهای برگزار میکنند که در آن بازیکنان باید در انجام زنجیرهای از کارهای خطرناک دوام بیاورند.
جایزه این مسابقه: پول کافی برای پیدا کردن کاری جدید، هزینه تحصیل و یا زندگی در خارج از شهر. همین جایزه برای ترغیب بسیاری از بازیکنان شرکتکننده در مسابقه کافی است.
اما شاید سختترین چیز برای پنیک برجسته نشان دادن این مسئله است که چند نفر حاضرند هرگونه خطری، حتی ریسک روبهرویی با اتهام قتلعام را بپذیرند تا داستان سریال عملی شود.
تمامی ده اپیزود سریال توسط لارن اولیور (که نویسنده مجموعه کتابهایی است که این سریال از آن اقتباس شده) نوشتهشده است. از همین رو، هر یک از قسمتهای داستان تبدیل به یکی از چالشهای پنیک میشود: یک موقعیت روانشناسی دشوار که برای افرادی که در آن دخیلاند معنا و اهمیت بسیار بیشتری از بینندگان مجموعه دارد.
این مسئله که سریال Panic سعی دارد یک کلاس کامل از برندگان احتمالی، از هدر (اولیویا ولش) تا داج (مایک فیست) و ری (ری نیکلسون) را در طول ده اپیزود در مرکز توجه قرار دهد به وضعیت آن کمک چندانی نمیکند.
این هدر است که درنهایت کاریز اصلی داستان میشود. او سعی میکند باعلاقه خود به چند نفر، تغییر روابط دوستانه خود، مادری دغلکار و کار نیمهوقت بهطور همزمان دستوپنجه نرم کند.
از میان تمام افرادی که در خارج و داخل از پنیک وارد زندگی او میشوند به نظر میرسد ری تنها یکی از شخصیتهایی است که موفق میشود از زیر بار خود جدی گیری مجموعه خارج شود.
بااینکه اکثر اعضای این مجموعه چهرههای درهمرفته دائمی دارند، مونتگومری در این میان به پنیک فراز و نشیبهای احساسی بیشتری میدهد. حتی وقتی لبخندش پنهان گر افکاری بدشگونتر است حداقل میتوان آن را بهنوعی برقرارکننده تعادل در نظر گرفت.
علاوه بر این، بهطور واضح میتوان الگوهای بیاعتمادی که ماهیت پنیک را بهعنوان یک تشکیلات شکل میدهد هم مشاهده کرد که به خود مجموعه نیز ریشه دوانده است.
از یک جایی به بعد، باور هر رویدادی در سریال تقریباً غیرممکن میشود، پس ده اپیزود مجموعه تبدیل به یک بازی صبر میشود تا ببینیم پس از نشست گردوغبار توطئهها چه چیزی در انتها باقی میماند.
همین مسئله برای چندین و چند تلاش سریال در شکلدهی روابط عاشقانه بهعنوان نابودگر عمل میکند. روابط عاطفی کوتاه و مثلثهای عاشقانه بهسرعت شکل میگیرند و در هم میشکنند و اکثر اوقات این روابط برقآسا تنها باهدف تأثیر بر روی سرانجام مسابقهها صورت میگیرد.
بخشی از منطق مجموعه برای ماندگاری سریال Panic آن است که شهر کارپ با بهپایان رسیدن سال تحصیلی جذابیت چندانی ندارد. تا حدی قابلدرک است که در سریالی با محوریت نوجوانان که زندگیشان توسط یک بازی کینهجو ازاینرو به آن رو شده باید ساختارها و قوانین عجیبوغریب خودش را داشته باشد.
اما روایت درهمریخته داستان – خصوصاً بخشهایی که از جانب هدر انجام میشود- و پنهان کردن عمدی و آگاهانه اطلاعات از بینندگان و شخصیتهای مختلف اغلب اوقات باهدف ایجاد یک معما در عوض قرار گرفتن در مرکز معما انجام میشود.
چالشها نیز به نظر میرسد در هنگام عبور از پل اقتباس صفحات کتاب به صفحات فیلمنامه راه خود را گمکردهاند.
بررسی و آنالیز کردن راهنماییهای یافتن لوکیشن مرحله بعدی مسابقه به دلایلی نامعلوم به حل معما با صدای بلند تبدیل میشود.
برای انستیتویی که بر روی محرمانگی بناشده بسیاری از این راهنماییها در ملأعام صورت میپذیرد و به نظر میرسد بهاندازهای آسان هستند که با اندکی تأمل میتوان آنها را حل کرد.
پنیک مانند عنوانش قصد دارد شوم به نظر برسد تا جایی که به بدن هر یک از ساکنین واجد شرایط کارپ لرزه بیندازد اما از طرف دیگر بهقدری اعمالشان در معرض دید است که حتی یک افسر پلیس میتواند قطعات این معما را پیش از دریافت تمامی راهنماییهای ممکن کنار هم چیده و به جواب برسد.
علاوه بر این، هر چالش جدید انگار از رؤیای ناشی از تب ترس اخلاقی برخاسته است. از آن دست رؤیاهایی که شبیه «شما هیچ خبر ندارید نوجوانان ساکن محل زندگی شما چهکارهایی میکنند» اخبار محلیتان است که با کمی تفحص و ریزنگری از پایه و اساس از هم فرومیپاشد.
بااینحال سریال Panic حرف خاصی ورای پیام «بچهها در خطر هستند» برای گفتن ندارد. چه بخواهید آن را «ارهمانند» توصیف کنید چه سادیستیترین معمای فرار از اتاق؛ این چالشها هیچ هدف و معنای دیگری جز واردکردن آسیبهای جدی روانی به نوجوانان کارپ ندارند.
از سوی دیگر اگر بهصورت خودآگاه از مقایسه این مجموعه با سایر مجموعههای دیگر خودداری کنیم تماشای پنیک بدون آنکه ذهن شما به سمت محصول تابستان سال گذشته نتفلیکس به نام Outer Banks نرود امر بسیار دشواری است.
آن مجموعه بازیگوشی موجود در دیان ای «اگر گونیز (Goonies) سال آخر دبیرستان بودندِ» خود را بهطور کامل پذیراست اما سریال Panic به نظر میرسد هرگز نمیتواند به تعادل و صلح با سطح خطری که میخواهد از ایجاد تنش و درام بهدست بیاورد برسد. شما با چیزی روبهرو هستید که میتواند شما را بکشد اما کسانی که مسئول آن هستند برای آن سیستم ارزشی اجباری قائل میشوند.
نسخهای از این مجموعه وجود دارد که از بیثباتی این بازی استفاده میکند تا درباره چگونگی رفتار نوجوانان با یکدیگر و انتظارات بزرگسالان از آنها پیامی را برساند. اما تمامی ازهمگسیختگیها و سرعت پیشروی ناهمگون داستان و خطوط داستانی غیر منسجم بیشتر نشاندهنده این است که این مجموعه کیفیت را فدای کمیت کرده است.
این بدین معنا نیست که پنیک هیچ جذابیتی ندارد.
شخصیت آن (بانی بدلیا) یکی از شخصیتهای نادر بزرگسال در این مجموعه است که تنها نقش پل ارتباطی میان خانوادهها برای پیشروی داستان را بر عهده ندارد. مشابه ری، وقتی آن وارد داستان میشود میتوان وجود شخصیت منحصربهفرد او را در دریایی از یکسانی و همگونی حس کرد.
بااینکه اعلام چالشها با بیدقتی و بیاحتیاطی انجام میشود باید اعتراف کرد که طراحی بعضی از آنها به یادماندنی است. کارگردان رأی روسو-یانگ به خوبی از پس به تصویر کشیدن چالشی که بخش اعظم اپیزود دو را به خود اختصاص میدهد برمیآید و در یکی از اپیزودهای پایانی به طرز غافلگیرکنندهای میزان قابلتوجهی استرس و تشویش از یکی از اتاقها حس میشود.
درجایی که داستان به آخرین مانع خود میرسد کاملاً منطقی است که از خود بپرسید آیا تمام این کارها ارزشش را دارد یا خیر. با توجه به نحوه پایانبندی این فصل و تصویر نهایی نمایانگر احتمال ادامه داستان، به نظر میآید سریال Panic ممکن است برای فصلهای بعدی هم ساخته شود اما هنوز هیچ چیز مشخص نیست.