فیلم Black Widow یا «بیوه سیاه» پس از کش و قوسهای فراوانی که به منظور همهگیری ویروس کرونا برایش پدید آمده بود، آخرالامر این هفته به صورت همزمان در سینماها و البته دیزنی پلاس به نمایش عمومی در آمد. در تریلر جاسوسی استودیو مارول که سرشار از اکشن است، شخصیت محبوب ناتاشا رومانوف یا همان بیوه سیاه، با ایجاد یک توطئه خطرناک مربوط به گذشتهاش، باید با قسمتهای تیرهتر از زندگی شخصی خود روبرو شود.
در واقع اسکارلت جوهانسون در یک فیلم انفرادی پیرامون شخصیت ناتاشا که به نظر دیر تولید شده است، باید با گذشته خود به عنوان یک جاسوس دست آموز و روابط شکسته خانوادگیاش که مدتها قبل از شکل گیری انتقامجویان با آن درگیر بوده، کنار بیاید. اما سوال اینجاست که آیا فیلم انتظارات را برآورده میکند یا خیر؟!
اگر بخواهیم این اثر سینمایی را به شکل ساده توصیف کنیم باید بگوییم که «بیوه سیاه» یک اسپینآف معمولی از جهان سینمایی مارول است که به شدت وامدار ژانر اکشنِ جاسوسی و آثار شناخته شده هالیوودی در این شاخه است. در واقع ما با یک تریلر جاسوسی چون سری فیلمهای «بورن»، «ماموریت غیر ممکن» و حتی «جیمز باند» طرف هستیم که میخواهد در فرمول مشخص کمپانی مارول، کمی کُمدی درام خانوادگی را با داستان زندگی یک شخصیت محبوب مانند ناتاشا رومانوف تلفیق کند. با چنین اوصافی، این کار به شرطی که انتظارات خود را کنترل کنید، شما را سرگرم خواهد کرد. در غیر این صورت ما با یک فیلم به شدت ساده طرف هستیم که در بدنه داستان خود دچار تزلزل جدی است.
فیلم بیوه سیاه با داستان سرایی الهام گرفته از ژانر جاسوسی، بازیگران جذاب و فیلمنامهای کاملاً ساده سعی میکند میراث شخصیتِ مُرده ناتاشا رومانوف را در یک اثر انفرادی ادامه دهد. این یعنی ما در عصر IP «آیپی» های زامبیگونه زندگی میکنیم؛ وقتی محتوا باید ادامه پیدا کند و هیچ شخصیتی نمیتواند بمیرد، مهم نیست که از نظر مضمونی، موضوعی یا از نظر روایی چه اتفاقی قرار است رُخ دهد، چیزی که در این میان مهم است کسب پول از کنار همین آیپیها و نمادهای نمُردنی در قالب دنبالهها یا اسپینآف های سینمایی است. حالا فیلم Black Widow مصداق کامل همین رویه است.
اگرچه بر روی کاغذ و در عمل قرار بوده این اثر شروع کننده فاز چهارم مارول باشد، اما در مجموع بیوه سیاه فیلمی است که مخصوص فاز گذشته مارول بوده؛ به هر حال شخصیتها در واقع فقط شخصیت نیستند. آنها مارکها و داراییهای موجود در دفتر یک شرکت هستند. بنابراین، ناتاشا رومانوف نیز قبل از این که یک جنگجو مبارز در قامت انتقامجویان باشد، یک ابزار پول سازی در دستان مدیران مارول است.
در نتیجه چنین دیدگاهی Black Widow چیزی فراتر از یک شخصیت فرعی است. در حقیقت ناتاشا با بازی اسکارلت جوهانسون در یک جریان عظیم درآمد که در حال حاضر ۲۴ فیلم را شامل میشود، حکم یک شاخه استوار را دارد. بنابراین، اختصاص ندادن یک فیلم مستقل کامل به او به منزله کنار گذاشتن پول روی میز است. حالا مارول با وجود مرگ این شخصیت در فاز گذشته، با تولید یک فیلم منحصر به فرد برای او هم از برند خودش سود جدیدی کسب کرده و هم مسیر تازهای برای ادامه این شخصیت محبوب در فرم جدید باز کرده است. در ادامه با بررسی جز به جز نکات ضعف و قوت فیلم «بیوه سیاه» با من همراه باشید. ابتدا از نقاط ضعف شروع میکنیم.
یکی از بارزترین نقاط ضعف این اثر سینمایی در شرورهای بسیار سطح پایین آن خلاصه میشود. فیلم دو عامل شرارت را به ما معرفی میکند که هر کدام به سهم خودشان افتضاح هستند. در وهله اول ما با شخصیت درایکوف (ری وینستون) روبرو میشویم، او رهبر سازمان جاسوسی «رِد رووم» است که تقریباً تمام دو ساعت اول فیلم را خارج از صحنه میگذراند. با این وجود حتی وقتی او در پرده سوم فیلم نمایش چشمگیرتری پیدا میکند، بازهم برنامههای او بسیار احمقانه است، و البته بازی ری وینستون نیز که با لهجه روسی همراه است هم نتوانسته کمک شایانی به این شرور سطحی کند. نهایت این شخصیت چیزی شبیه به سایه برخی از شرورهای مغرور و فاسد در مجموعه فیلمهای باند است.
دیگر شرور فیلم نیز وضع مناسبی ندارد. در واقع شرور ثانویه بیوه سیاه که در تریلرها نیز دیدن آن سر و صدا کرده بود ناامید کننده ترین بخش کار است. اما چرا؟ چون اکثر طرفداران آماده مشاهد تسکمستر واقعی بودند، اما در عمل چیزی که ما با آن روبرو شدیم یک نسخه کاملا متفاوت از حد انتظارات پیش روی ما بود. شاید شمایل سازی این شخصیت از تصاویر کُمیک به درون فیلم لایو اکشن یک نکته مثبت باشد، اما هویت و ساختار طراحی این شخصیت مهم به قدری نادرست پیش رفته است که برای هر طرفدار و بینندهای ناامید کننده است.
اما ناامیدکننده ترین نکته در مورد این فیلم به طرز عجیبی مربوط به فیلمنامه کم کیفیت اریک پیرسون است. به طور خلاصه، این فیلمنامه اساساً با فرمول بیش از حد شناخته شده جهان کلیشهای یک فیلم جاسوسی با بودجه کلان همراهی میکند، آن هم بدون هیچ گونه استحکام اضافی در ساختار روایی قصه؛ در واقع در چارچوب این فیلمنامه شخصیت ناتاشا در تلاش است تا گذشته شکنجه شده خود را اصلاح کند، و این در حالی است که او باید با یک آنتاگونیست که قصد دارد زندگی خود را با از بین بردن نظم جهانی ادامه دهد نیز مبارزه کند. بدون تردید این خط داستانی بارها در فیلمهایی چون جیمز باند و حتی امثال ماموریت غیرممکن و حتی بورن دیده شده است، پس در نتیجه این فیلمنامه حاوی یک خط داستانی تکراری است که قبل از رفتن جلوی دوربین به چند پاس دیگر برای ساختارمند شدن نیاز داشته است.
کارگردانی شخص کیت شورتلند نیز کمک شایانی به این فیلمنامه نکرده است. البته انتخاب شخص شورتلند به عنوان کارگردان یک اثر مارولی عملاً اتفاق جالبی است. این کارگردان زن که فیلمی چون «سندرم برلین» را در کارنامه دارد، به لطف هدایت آثار مستقل، لحظات کوچکتر و شخصیت محور را بهتر از دیگر صحنههای شلوغ از کار در آورده است. برای مثال صحنههایی که مربوط به تعاملات خواهرانه دو شخصیت یلنا (فلورنس پیو) و ناتاشا است، بهترین لحظات فیلم را شامل میشوند. کوین فایگی تمایل به استخدام فیلمسازانی با تجربه محدود در آثار مستقلِ موفق دارد، و گرچه این کار معمولاً با جیمز گان و تایکا وایتیتی نتیجه داده، اما در مورد شورتلند خیلی جواب نداده است. در واقع او کار چندانی برای تمایز سبک فیلمش نکرده است. بنابراین ما با یک فیلم خاکستری از MCU مواجه هستیم که فاجعه نیست، اما به شدت راکد است.
راکد در اینجا به این معنی است که خیلی از لحظات فیلم اصولاً استانداردهای یک فیلم اکشن جاسوسی را در خود جای داده است، اما این استاندارد سازی دارای یک هویت به خصوص نیست. برای مثال اکثر لحظات اکشن بیوه سیاه خوب اجرا شدهاند اما همین سکانسهای اکشن آن قدر متمایز از هم نیستند که بعدها از آن به صورت جداگانه یاد شود. از طرف دیگر بین لحظات اکشن، کمدی و جدی فیلم نیز یک انسجام واحد وجود ندارد. همچنین لحن فیلم نیز بسیار متناقض است.
برای مثال خیلی اوقات فیلم تماشاگران را ناگهان از یک بحث کاملاً جدی درباره شکافها بین مفاهیم خانوادگی به یک مبحث پیرامون عقیم سازی زنان میبرد که عملاً یک کمدی مضحک است. با این اوصاف، وقتی بیوه سیاه به نقطه پایان میرسد، آنقدر فیلم بیعاطفه و ناگهانی به نظر میرسد که مخاطبان ممکن است با خود بگویند این واقعاً یک اثر مستقل برای شخصیت بیوه سیاه بود یا یک اسپینآف چند وجهی خنثی برای جهان سینمایی مارول؟! قطعاً ما به عنوان بیننده و مخاطب، ۱۰ سال منتظر چنین اثری نبودیم.
البته من در همین لحظه میگویم که «Black Widow» به هیچ وجه فیلم بدی نیست، اما اثری است که باید به مراتب خداحافظی پیروزمندانه و بهتری را برای ناتاشا رومانوف فراهم میکرد؛ با این حال شخصت او اغلب در فیلم خودش احساس یک مسافر سر راهی را برای بیننده تداعی میکند. شاید این ضعف بزرگ نتیجه این باشد که نویسندگان میدانند در مورد سرنوشت یک شخصیت از قبل مرده خطر خاصی وجود نداشته است. اما به هر حال طرح مفهوم خانواده برای شخصیت بیوه سیاه، به تنهایی جای چکش کاری بیشتری را داشته است، هرچند بهترین نکته فیلم نیز همین موضوع است.
فیلم بیوه سیاه سه شخصیت جدید به ما معرفی میکند که خانواده ناتاشا در دوران کودکی را شامل میشود. این شخصیتها شامل یلنا (فلورانس پیو) یک بیوه سیاه و خواهر ناتاشا، نگهبان سرخ (دیوید هاربر) پدر فوقالعاده شوخ و البته قدرتمند ناتاشا و ملینا (راشل وایس)، یک بیوه سیاه از نسل دیگر و مادر ناتاشا میشود.
در میان این خانواده شخصیت یلنا با بازی بسیار خوب و باور پذیرفلورانس پیو بیشترین تأثیر را بر روی داستان و البته قهرمان فیلم یعنی ناتاشا دارد. او بعنوان خواهر ناتاشا یک جاسوس دوست داشتنی و بدجنس است که زخمهای روشنی از گذشته خود دارد، و این زخمها به تدریج در طول فیلم عذاب رفته بر او را آشکار میکنند.
فلورنس پیو در اینجا در مقابل همه تیم بازیگری عالی است و حتی لهجه روسی جذابی دارد که با خصوصیات او مطابقت دارد. جدا از او دیوید هاربر به عنوان پدر ناتاشا و یلنا، یعنی الکسی شوستاکوف یا نگهبان سرخ نیز منبع اصلی تسکین کُمیک فیلم است. این شخصیت مردسالار یک سرباز قدرتمند و باقی مانده از شوروی سابق است که از نظر جسمی عملاً نوعی ابرقهرمان محسوب میشود. در ظاهر شخصیت هاربر یک مرد خودخواه دور افتاده است، اما احساسات او در جای درستی قرار دارد. بنابراین یکی دیگر از عوامل مثبت این فیلم عامل انفجاری چون دیوید هاربر در قامت نگهبان سرخ است.
با همه این تفاسیر و کم کاریهای موجود قهرمان این فیلم شخص اسکارلت جوهانسون در نقش ناتاشا رومانوف یا بیوه سیاه است. شخصیت ناتاشا با بازی جوهانسون در طول بیش از دو ساعت زمان فیلم، در موقعیتهای جالب و نسبتاً احساسی قابل قبولی قرار میگیرد، که اسکارلت جوهانسون توانسته این حوادت را در قامت یک جاسوس توانای بینالمللی به درستی پوشش دهد. البته گاهی شخص ناتاشا نیز باورکردنی نیست، علت چنین موضوعی این است که استودیوی مارول گاهی انسان بودن او را فراموش میکند. در واقع ما میبینیم که ناتاشا از چندین طبقه سقوط میکند، ماشین او را ناک اوت میکند و دهها دشمن او را لگدمال میکنند، اما بازهم به فعالیتش ادامه میدهد. البته ما در این فیلم برای اولین بار مشاهده میکنیم که یک شخصیت انتقامجویان هر چند وقت یک بار مکثی میکند تا زخمهایش را ترمیم کند، و این به خودی خود جای ستایش دارد.
در پایان نقد باید گفت: فیلم بیوه سیاه با تمام فراز و فرودهای خود سعی میکند اثر سرگرمکنندهای باشد؛ و قطعاً به این خواستهاش میرسد. اما باید توجه کرد این فیلم با وجود اینکه گروهی از شخصیتهای جدید را معرفی میکند و قسمت دیگری از جهان را برای قصه گویی مارول باز میکند تا از آن به عنوان زمین بازی بعدی خود استفاده کند، ولی بازهم یک قدم مطمئن رو به دوران جدید نیست. علت این موضوع آن است که فیلم بیوه سیاه با وجود اینکه محتویات بسیار خوبی برای پیشرفت جهانش دارد، اما از آن به درستی استفاده نمیکند.
در واقع فیلم Black Widow ساخته کیت شورتلند، شبیه به یک قسمت از سریال جاسوسی «The Americans» است که داخل الگوریتم مارول گیر افتاده است. این یعنی داستان پس زمینه ناتاشا، که در واقع نسخه سالم تری از «گنجشک سرخ» جنیفر لارنس است، با وجود اینکه میتوانست به قلمرو تاریک و شگفت انگیز قاچاق کودکان و جهان جاسوسی حاصل از آن برود، به سراغ سبک معمول آثار شنگول مارول میرود. در نتیجه باید گفت ما با یک اثر سرگرمکننده روبرو هستیم که شکافهای عمیقی در دل داستانش دارد