البته این ادعا هنوز در حد فرضیه باقی مانده و کسی نه توانسته این را اثبات و نه آزمایش کند. اما در عرصه خیال، به تصویر کشیدن میمونهایی که میتوانند مانند انسانها رفتار کنند، سابقه طولانی دارد و در یکی از این آثار این حیوانات مانند قومی در مقابل قوم انسانها قرار میگیرند. زمانی که در اواخر دهه ۶۰ میلادی فیلم « سیاره میمونها » اکران شد، با دستمایه قرار دادن دو موضوع مهم جامعه آمریکا، یعنی تبعیض نژادی و جنگ سرد، توجه بسیاری از مخاطبان را به خود جلب کرد. حالا نزدیک به نیم قرن از اکران این فیلم میگذرد و جدیدترین نسخه «سیاره میمونها» با استقبال منتقدان روبهرو شده است. فیلم «جنگ برای سیاره میمونها » سهگانه جدید آن را به پایان میرساند، اما این ایده ادامه دارد، زیرا داستان در طول این سالها بارها تمام و دوباره از نقطهای دیگر شروع شده است. مانند بسیاری از آثار مشهور علمی- تخیلی «سیاره میمونها» هم از یک کتاب اقتباس شده است. پیر بول فرانسوی در سال ۱۹۶۳ کتابی نوشت که در آن روزنامهنگاری به یک سیاره ناشناخته سفر میکند و در آن با انسانهایی روبهرو میشود که قادر به حرف زدن نیستند و لباسهای خاصی به تن دارند.
این انسانهای ناتوان به شکل بردههای میمونهایی درآمدهاند که دارای تمدن پیشرفته شدهاند. در آن دوران باغ وحشها یکی از مکانهای تفریحی پرطرفدار به شمار میآمد و بئر بول یک بار در بازدید از باغ وحشی با دیدن حرکات گوریلها به این نتیجه رسیده بود که امکان دارد این حیوانات بتوانند با جهشهای زیستی به تواناییهای انسانی دست پیدا کنند و در مقابل انسانها هم ممکن است قدرت امروزی خود را از دست بدهند. کتاب او در انگلیس و آمریکا با دو نام متفاوت که هردو به معنی سیاره میمونها بود، منتشر شد. او تصور نمیکرد این کتاب به شهرت خاصی دست پیدا کند، اما اثر مورد استقبال قرار گرفت و به دلیل اینکه داستان میتوانست معماگونه و هیجانانگیز باشد، کمپانیهای فیلمسازی به فکر تولید فیلم از روی آن افتادند. آرتور جیکوبز، تهیهکننده آمریکایی، رمان سیاره میمونها را خواند و امتیاز ساخت فیلم آن را از وکیل پیر بول خرید. او مدتی به دنبال نویسندهای گشت تا بتواند بر اساس این کتاب فیلمنامه مناسبی بنویسد و سرانجام رادسرلینگ را پیدا کرد.
او نویسنده سریال مشهور زمان خود، منطقه گرگ و میش بود که قسمتهای مختلف آن در ژانرهای مختلف وحشت، علمی – تخیلی و معما رخ میداد. سرلینگ که از ذائقه روز خبر داشت، مفاهیم مرتبط با جنگ سرد و خطر نابودی جهان در اثر استفاده از سلاحهای کشتار جمعی را به داستان اضافه کرد و قسمتهایی از آن را تغییر داد. بااینحال ساخت فیلم با توجه به لزوم استفاده از انواع جلوههای ویژه خیلی هزینهبر شده بود. سرمایهگذاران در این شرایط باید اطمینان پیدا میکردند که فیلم به فروش مناسب میرسد، آن هم درحالیکه تا پیش از آن فیلم مشابهی ساخته نشده بود. راهحلی که جیکوبز پیدا کرد، استفاده از یک ستاره بود. او فیلمنامه را به چارلتون هستون پیشنهاد داد. هستون پیش از آن در فیلمهای حماسی و پرفروشی مانند بنهور، ده فرمان و السید بازی کرده بود و میتوانست گیشه را تأمین کند. هستون فرانک شافنر را برای کارگردانی پیشنهاد کرد. برای اطمینان بیشتر از یک فیلمنامه نویس دیگر هم دعوت به کار شد و مایک ویلسون تمام جزئیات را بازنویسی کرد، ولی تغییری که دارسرلینگ در آخر داستان داده بود و هراس از جنگ جهانی ویرانگر را نگه داشت. فیلم با بودجه پنج میلیون دالر ساخته و در سال ۱۹۶۸ اکران شد. قسمتهای مربوط به سیاره ناشناخته فروش این فیلم به بیش از ۳۳ میلیون دلار رساند.
موفقیت فیلم باعث شد جیکوبز به فکر ساخت یک سریال تلویزیونی بر اساس آن بیفتد. اولین سریالی که بر این اساس ساخته شد، شامل ۱۴ قسمت بود، ولی روایت پرهیجان فیلم در آن بسیار کند شده بود که مورد توجه مخاطبان قرار نگرفت. مدتی بعد یک شبکه تلویزیونی دیگر یک سریال پویانمایی بر اساس همین داستان ساخت که آن هم موفقیتآمیز نبود، اما ایده «سیاره میمونها» در کتابهای کمیک مورد توجه قرار گرفت و کتابها و داستانهای زیادی بر اساس آن تولید شد. ایده «سیاره میمونها» بیش از همه جا در سینما به موفقیت رسیده است. درست دو سال بعد از اولین فیلم «در عمق سیاره میمونها» به کارگردانی تد پست ساخته شد. در این فیلم مستقیماً موضوع سلاحهای هستهای و خطر آنها مطرح شده است. یک سال بعد در ۱۹۷۱«فرار از سیاره میمونها» به کارگردانی دان تایلر ساخته میشود که در آن یک بازگشت زمانی رخ میدهد و یک زوج میمون از تمدنی که در آینده دارند، به زمان حال منتقل میشوند و در آمریکای سالهای ۷۰ فرود میآیند. آنها میخواهند هویت خود را بهعنوان موجوداتی کاما هوشمند پنهان کنند، ولی این کار خیلی دشوار است. سال بعد «نبرد سیاره میمونها» به روی پرده میآید. این فیلم در سال ۱۹۷۲ ساخته شده، ولی وقایع آن در ۱۹۹۲ رخ میدهد؛ جایی که میمونها به جای سگ و گربه تبدیل به حیوان خانگی شدهاند و با انسانها زندگی میکنند.
یک میمون از نسل هوشمند باز هم تاش میکند هویت خود را مخفی کند تا کسی نداند که او از نسل هوشمند مربوط به آینده است، اما بالاخره جنگ آغاز میشود. سزار از اینجا وارد داستان میشود. او در فیلمهای بعد تا امروز نقش اصلی را ایفا میکند. در سال ۱۹۷۳ نبرد برای سیاره میمونها ساخته میشود که اتفاقات آن بعد از یک جنگ بزرگ بین میمونها و انسانها رخ میدهد. حالا سزار رهبر میمونهاست، اما او نوعی پیوند و همدردی با انسانها حس میکند و تلاش میکند با انسانها به صلح برسد، در عین حالی که میداند باید میمونها را از دسترس انسانها دور نگه دارد. گوریلی به نام آلدو، از زیردستان او، با این کار مخالف است و عقیده دارد انسانها به دلیل ظلمی که همیشه در حق میمونها کردهاند، باید مجازات شوند. پس از این فیلم که پایان بندی کاملی داشت، تا مدتها فیلم دیگری ساخته نشد. سالها بعد یک کارگردان مشهور ساخت نسخه جدیدی از «سیاره میمونها» را شروع کرد که دنبالهها را کنار گذاشت. این فیلم به نوعی بازسازی قسمت اول بر اساس رمان محسوب میشد و همان نام ابتدایی را داشت. در فیلم تیم برتون فضانوردان میمونهای دستآموز در اختیار دارند و از آنها در آزمایشها و کارهای روزمره استفاده میکنند. فضانوردی به نام لئو شامپانزهاش را گم میکند و برای جستوجوی او روانه سفری میشود که او را به یک سیاره میرساند؛ جایی که میمونها تمدنی اشرافی شبیه به امپراتوری روم دارند و انسانها اگرچه لال و ناتوان نیستند، اما برده به شمار میآیند.
در این فیلم هم یک گذر از زمان رخ میدهد. ۱۰ سال بعد روبرت ویات ساخت فیلمی با عنوان ظهور سیاره میمونها را شروع کرد. پنج فیلم اول را میتوان یک مجموعه محسوب کرد که داستان به هم مرتبطی دارند. فیلم تیم برتون هم یک اثر مستقل است. ولی از زمانی که ویات در سال ۲۰۱۱ ظهور سیاره میمونها را ساخت، یک سهگانه جدید با داستانی جدید شروع شد که اگرچه بیارتباط با قسمتهای قبلی نیست، ولی از نظر پیوستگی داستانی و حتی تکنیکهای ساخت یک مجموعه جدید به حساب میآید. سزار در این فیلم هم حضور دارد و در اختیار یک پزشک به نام ویل رادمن است که روی دارویی برای مقابله با آلزایمر کار میکند. او آزمایشهای ناخوشایندی روی شامپانزهها انجام میدهد. با شکست آزمایش ثابت میشود که دارو اثر مخرب دارد و باید میمونهایی که بهعنوان سوژه آزمایش استفاده شدهاند، کشته شوند. سزار زنده میماند و فرماندهی میمونها را به عهده میگیرد. در قسمت بعدی که در سال ۲۰۱۴ ساخته شد و سقوط سیاره میمونها نام داشت، تمدن انسانها در اثر نوعی بیماری از بین رفته است و انسانها و میمونها مانند دو قبیله متخاصم زندگی میکنند، اگرچه سزار که رئیس قبیله میمونهاست، نظر مثبتی نسبت به انسانها دارد. مت ریوز، کارگردان این فیلم، سه سال بعد جنگ برای سیاره میمونها را ساخت و نبرد دو طرف را همچنان ادامه داد.
سه قسمت اخیر سیاره میمونها یک نکته مشترک دیگر هم دارند و آن استفاده از یک بازیگر برای نقش سزار است. اندی سرکیس که در فیلمهای ارباب حلقهها و هابیت نقش ایفا کرده است، بازیگری است که بارها توانسته در قالب موجودات شبیه انسان روی پرده برود. شیوه کار این است که از بازی او فیلمبرداری میشود و با استفاده از برخی حسگرها و برنامههای رایانهای حرکتهای شخصیت سزار ساخته میشود. این حرکتها حتی در اجزای صورت هم وجود دارد. در فیلمهای قبلی تا سال ۲۰۰۱ بر موضوع چهرهآرایی بازیگران حتی در تبلیغات سینمایی تاکید میشد و در قسمتهای جدید استفاده از تکنیکهای رایانهای باعث به وجود آمدن لشکری از میمونها شده است که از نظر جسمی کاملاً شبیه دیگر حیوانات هستند، اما به شکلی باورپذیر میتوانند مانند انسانها رفتار کنند. باوجود اینکه محصولات هنری دیگر با موضوع سیاره میمونها نتوانستند به سطح موفقیت آن در سینما دست پیدا کنند، ولی تولید برخی از آنها همچنان ادامه پیدا کرد. کمیکهای پراکندهای با این موضوع نوشته و نقاشی شدند که از اولین کمیک شناختهشده در سال ۱۹۷۱ در ژاپن آغاز شده و تا کنون ادامه پیدا کرده است. در سال ۱۹۸۳ برای کنسول آتاری بازی سیاره میمونها ساخته شد. تولید بازیهای ویدیویی ادامه پیدا کرد و در سال ۲۰۱۴ نسخهای برای گوشیهای هوشمند هم به بازار آمد. همچنین عروسکهای میمونهای این مجموعه بهعنوان اسباببازی بچهها بارها تولید شده است. مجموعه فیلمهای سیاره میمونها در ابتدا با توجه به موضوع نژادپرستی ساخته شد و در آن این فرضیه طرح میشد که با وجود برتری قطعی انسان بر میمون ممکن است چند جهش زیست یا آشوب جنگی باعث وارونه شدن این نسبت شود و میمونها بر انسان مسلط شوند؛ اتفاقی که اگرچه امروزه غیرممکن به نظر میآید، اما حتی فکر کردن به آن هم میتواند عجیب باشد.
این مطلب اولین بار در ماهنامه سرآمد به قلم محمد سرابی منتشر شده است.