«جزیره شاتر» (Shutter Island) که در سال ۲۰۱۰ اکران شد، همچنان یکی از عجیبترین فیلمهای کارنامه گسترده مارتین اسکورسیزی است.
او پس از مجموعهای از فیلمهای درام بار دیگر با لئوناردو دیکاپریو همکار همیشگی خود، همراه شد تا یک تریلر روانشناختی نئو-نوآر بر اساس رمان دنیس لهین بسازد. اسکورسیزی کمک زیادی کرد که دیکاپریو از یک کودکستاره به یک بازیگر بزرگسال تحسینشده تبدیل شود، و «جزیره شاتر» یک نمونه موفق دیگر در فهرست همکاریهای آنها بود.
«جزیره شاتر» بهاندازه جزیره بارانزدهای که داستان فیلم در آن روی میدهد، یک مورد واقعاً عجیب و غریب است. اتفاقات تریلر کارآگاهی تاریک و پرپیچ و خم «جزیره شاتر» در ۱۹۵۴ و در اوج دورانی روی میدهد که دبلیو. اچ. اودن، شاعر آمریکایی انگلیسیتبار چند سال قبلتر از آن بهعنوان «عصر اضطراب» یاد کرده بود.
دو مارشال ایالات متحده، ادوارد «تدی» دنیلز (دیکاپریو) و همکار جدیدش چاک آول (مارک رافلو) برای تحقیق درباره ناپدید شدن یک بیمار روانی به نام ریچل سولاندو (امیلی مورتیمر)، از موسسهای به نام اشکلیف که محل نگهداری بیماران روانی جنایتکار است، به جزیره بیجاذبه و دورافتاده شاتر در اطراف بندر بوستون فرا خوانده میشوند. این بیمار که بچههای خود را کشته، در شرایط مرموز از سلول خود در تیمارستان گریخته است.
دنیلز بهسرعت از اتفاقات عجیبی که در بیمارستان روی میدهد آگاه میشود و به کارمندان، بیماران و حتی خود چاک شک میکند. و در میان این فضای پارانویائی، رمز و رازی عمیقتر هم وجود دارد. ما از همان ابتدا متوجه میشویم تدی احتمالاً از سفر به جزیره شاتر هدف دیگری نیز دارد: مردی به نام اندرو لیدیس که تدی اعتقاد دارد همسرش را کشته، شاید یکی از بیماران این تیمارستان باشد، مردی که دنیلز مخفیانه در تعقیب اوست.
تدی اساساً به گروه روانپزشکی اشکلیف مشکوک است؛ گروهی شامل دکتر جان کاولی با حضور دوپهلوی بن کینگزلی و دکتر جرمایا نرینگ با نقشآفرینی ماکس فون سیدو بزرگ و البته تکیده، که به لطف اینگمار برگمان پیشازاین نیز با جزایر غمافزا، ترسناک و جنونآمیز سر و کار داشت.
«جزیره شاتر» به لطف ماهیت پر پیچ و خم خود به گروه نادر از فیلمهایی تعلق دارد که میتوانید بارها و بارها آنها را تماشا و هر بار چیز جدیدی کشف کنید. و اگر میخواهید در اسرار اشکلیف عمیقتر شوید، در ادامه این مطلب، برخی از جزئیاتی که ممکن است در اولین تماشای فیلم از دست داده باشید، آورده شده است. (هشدار داده میشود – اسپویلرهایی در پیش هستند.)
اشاره موسیقی آغاز فیلم به «درخشش»
مارتین اسکورسیزی هنگام ساخت دنیای ترسآور اشکلیف میدانست انتخاب موسیقی مناسب، برای خلق لحن و فضای مورد نیاز بسیار کلیدی است. و وقتی «جزیره شاتر» آغاز میشود، خورههای فیلم که گوش تیزی نسبت به موسیقی دارند ممکن است یاد یکی از بهترین فیلمهای ترسناک تاریخ سینما یعنی «درخشش» استنلی کوبریک بیفتند. در شروع «جزیره شاتر» از آهنگی خوفناک ساخته گئورگ شاندور لیگِتی آهنگساز آوانگارد به نام «لونتانو» که در «درخشش» در چند لحظه پرتنش شنیده میشود، استفاده شده است.
واضح است که اسکورسیزی میخواست از همان ابتدا برای مخاطبان خود روشن کند «جزیره شاتر» قرار نیست یکی از فیلمهای درامِ معمول او باشد، بلکه در عوض فیلمی است که بجای «رفقای خوب» یا «گاو خشمگین»، کمی به ژانر وحشت نزدیکتر میشود. و هرچه فیلم جلوتر میرود، با مهارت بیشتری از قطعههای وحشتناک بیشتری بهره میبرد تا مخاطب را با سرازیر شدن دنیلز به دنیای جنون و پارانویا همراه کند.
فیلمهای اسکورسیزی همیشه از انرژی عصبی و بالا رفتن میزان آدرنالین تغذیه میشوند و سخت میتوان تصور کرد که او کاری بهدوراز آشفتگیهای احساسی انجام بدهد، حتی اگر ناچار باشد. محرکها گاهی اوقات ضروری هستند. آنچه بخشی از سبک فیلمسازی او را تشکیل میدهد، یاد فیلمهای قدیمی و نوع انتخاب موسیقی است.
اسکورسیزی ابتدا درباره این که از چه نوع موسیقی استفاده کند، تردید داشت. درنهایت راهحلی که به ذهن او و رابی رابرتسن عضو سابق گروه د بند و ناظر موسیقی «جزیره شاتر» رسید، به شکلی غریب مناسب «عصر اضطراب» بود که داستان فیلم در آن روی میدهد: استفاده از موسیقی کلاسیک مدرن. او در فیلمهای قدیمی خود به شکلی کوتاه و زمانبندیشده از موسیقی راک، پاپ یا بلوز استفاده میکرد.
اینجا او بهجز لیگتی سراغ آهنگسازانی چون کریستوف پندرتسکی، جان آدامز، جان کیج و مورتن فلدمن نیز رفت، و این موسیقی که در بیشتر موارد ناموزون، خشن، تکراری یا ترسناک است، قطعاً بر فضای سنگین توأم با وحشت حاکم بر «جزیره شاتر» افزوده است. اسکورسیزی درباره استفاده از قطعهای مانند «Passacaglia» اثر پندرتسکی میگوید: «با قطعههایی شبیه این، همه چیز قطعاً جسورانه و از دید من بازتاب چیزی است که در درون تدی میگذرد. اگر شما با فیلم و سفر غریب این شخصیت همراه شوید، این همان موسیقی است که در سر خواهید داشت.»
بخشی از موسیقی مدرن خشمآلود و عبوس «جزیره شاتر» تا حدی به موسیقی فیلمهای دهه ۱۹۵۰ هم شباهت دارد، چیزی که انگار از دل یک درام روانشناختی سرشار از اضطراب به کارگردانی الیا کازان یا نیکلاس ری میآید؛ یک جور موسیقی درونی و تنها. از آهنگهای پاپ بسیار کم استفاده شده، برای این که این نوع موسیقی به یک دنیای بزرگتر اشاره دارد. نوعی موسیقی است که میلیونها نفر آن را گوش میکنند و شاید با آن برقصند – دنیای بیرون از این جزیره و این ذهن آزاردیده.
یادآوری یک قاتل زنجیرهای در زندگی واقعی
بیمارستانی که دنیلز و همکار او برای تحقیق فراخوانده شدهاند مملو از افراد آشفتهای است که همگی مرتکب جنایات جدی با ماهیتهای متفاوت شدهاند. اگرچه تماشاگران وقت زیادی را با بیشتر مجرمان نمیگذرانند، اما میشنویم یکی از بیماران مستقر در مجتمع C زمزمهکنان حرف خیلی ترسناکی میزند: «قبل از این که بیشتر بکشم، جلوی من را بگیرید.»
درحالیکه این حرف بهخودیخود نگرانکننده است، اما آنچه باعث میشود شومتر به نظر برسد این است که بهاحتمال زیاد اشاره به یک قاتل زنجیرهای در زندگی واقعی، به نام ویلیام هایرنز دارد که در دهه ۱۹۴۰ در شیکاگو فعال بود. هایرنز در اوج دوران جنایتبار خود به «قاتل رژ لب» معروف بود، و پس از دستگیری، با بیش از ۶۵ سال زندان، بیشترین دوران محکومیت را در ایلینوی داشت.
دیالوگ «جزیره شاتر» نسخه کمی تغییر یافته چیزی است که هایرنز با رژ لب روی دیوار آپارتمان یکی از قربانیان خود نوشته بود: «محض رضای خدا، قبل از این که بیشتر بکشم، جلوی من را بگیرید. من نمیتوانم خودم را کنترل کنم.» به نظر میرسد معنی ضمنی این باشد، زمانی که دنیلز و همکار او تحقیقات خود را انجام میدادند، نسخه خیالی قاتل رژ لب در اشکلیف بود.
در کل فیلم به ماهیت واقعی چاک اشاره میشود
یکی از بزرگترین چرخشها در نقطه اوج غیرمنتظره «جزیره شاتر»، این افشاگری است که چاک همکار تدی، یک مارشال ایالات متحده نیست، بلکه روانپزشک همان بیمارستانی است که هر دو در آن در حال تحقیق بودند. درحالیکه این چرخش خیلیها را غافلگیر میکند، فیلم از همان ابتدا بهخوبی به شما اجازه میدهد متوجه شوید چاک آن کسی نیست که میگوید.
در آغاز تحقیقات، مارشالها مجبور میشوند سلاحهای گرم خود را تحویل بدهند. وقتی نوبت به چاک میرسد، او بهوضوح با این که تفنگ خود را از غلاف دربیاورد، مشکل دارد، انگار که عادت به حمل سلاح ندارد. یک نمای سریع از صورت دنیلز نشان میدهد او نیز از این که همکارش اینطور ناشیانه با اسلحه خود کار میکند، متعجب شده است.
بعداً در فیلم، دنیلز در حال بازجویی از پیتر برین (کریستوفر دنهام) است، و وضعیت بهزودی از کنترل خارج میشود. در یک لحظه، بیمار از این که دنیلز دائم دفترچه یادداشت خود را خطخطی میکند، جوش میآورد. این باعث یک درگیری فیزیکی کوتاه بین دنیلز و برین میشود. چاک با دست چپ دنیلز را به صندلی خود برمیگرداند، اما در همان زمان، میتوانیم او را ببینیم که با دست راست به کارکنان بیمارستان اشاره میکند پیتر را به بخش خود برگرداند. واضح است که هرچند چاک در این صحنه به نظر فقط کنار دنیلز نشسته، اما مسئولیت کل اوضاع را بر عهده دارد.
چرا نگهبانان اینقدر عصبی هستند؟
در طول فیلم، جو ناآرامی در بیمارستان حاکم است. بهعنوان مثال، در همان ابتدای ورود تدی و چاک به جزیره، تدی صریحاً اشاره میکند که به نظر میرسد نگهبانان عصبی هستند. مسئول آنها پاسخ میدهد: «همه ما هستیم.»
در این لحظه، معنای ضمنی این است که عصبی بودن نگهبانان بیشتر به خاطر بیمارِ مفقودشده است، و این واقعیت که بیمارستان توسط مقامات دولتی در حال بررسی است. بااینحال، در پایان فیلم، معنای واقعی آن دیالوگ مشخص میشود، و این زمانی است که متوجه میشویم دنیلز، درواقع خودش یکی از بیماران بیمارستان است، که به او اجازه داده شد تصور کند یک مارشال ایالات متحده، و در حال تحقیق در مورد یک پرونده است، به این امید که مجبور شود از توهمات پارانویایی خود بیرون بیاید و حقیقتِ گذشتهی غمانگیز خود را بپذیرد.
بنابراین، وقتی نگهبانان میگویند عصبی هستند، آنچه اشاره میکنند، این واقعیت است که به دنیلز – که تأیید شده خطرناکترین بیمار کل بیمارستان است – آزادی داده شده با حداقل نظارت در هر جای جزیره حرکت کند، و تنها کسی که میتوان امیدوار بود دنیلز را در این حالت، کنترل کند و در مواقع اضطراری او را از خیالات پارانویائی بیرون بیاورد، همکارش چاک است. بنابراین بله، نگرانیهای آنها کاملاً موجه است.
رفتار عجیب بیماران روانی
فوریترین منبع نگرانی در «جزیره شاتر»، حضور تعداد زیادی مجرمان روانی است که در بیمارستان تحت درمان هستند. همانطور که انتظار میرود، رفتار بیماران نسبت به دو مارشال ایالات متحده از ابتدا عجیب است، اما عجیب بودن زمانی خیلی بیشتر منطقی به نظر میرسد که میفهمید این دو مأمور فدرال درواقع چاک، روانپزشک و دنیلز، یکی از بیماران وهمزده بیمارستان هستند.
یکی از اولین بیمارانی که دنیلز با او برخورد میکند با خنده برای او دست تکان میدهد. یکی دیگر با دیدن او با حالتی مرموز انگشت خود را روی لبهایش میگذارد. اگرچه ممکن است این رفتار برای دنیلز عجیب به نظر برسد (که خود را متقاعد کرده واقعاً یک مأمور دولت است)، اما ازنظر بیماران احتمالاً بسیار بامزه است. بالاخره آنها در حال تماشای یکی از خودشان هستند که لباس دیگری به تن دارد، درحالیکه کارکنان بیمارستان در این مضحکه با او همراه شدهاند.
بنابراین کاملاً منطقی است که کل ماجرای دنیلز، که بهطور جدی در جستجوی بیماری است که هرگز وجود نداشته، برای سایر بیماران خندهدار به نظر برسد. همچنین ممکن است بقیه بیماران قبل از این که دنیلز از آنها بازجویی کند، درمورد این که چه بگویند و چه کاری انجام دهند، توسط پزشکان و نگهبانان راهنمایی شده باشند، به همین دلیل برخی از آنها طوری رفتار میکنند که گویی یک راز بزرگ را پنهان کردهاند.
در صحنههای خاص اشتباهات عمدی وجود دارد
علاوه بر موسیقی و اجرای بازیگران نقشهای مکمل، اشتباهات عمدی در صحنههای خاص، روش هوشمندانه دیگری است که تماشاگر را وامیدارد مانند تدی دنیلز دچار احساس سردرگمی و جدا شدن از واقعیت شود.
بهعنوان نمونه، وقتی چاک و دنیلز تحقیقات خود را در جزیره آغاز میکنند، نگهبانان قاعدتاً باید به دنبال ریچل سولاندو باشند، اما آنها درواقع فقط در اطراف ایستادهاند. به این دلیل که آنها واقعاً به دنبال ریچل نیستند … زیرا اصلاً ریچل وجود ندارد. در صحنهای دیگر، دنیلز یک زن را میبیند که از یک فنجان نامرئی، آب مینوشد، و درست در صحنه بعدی، لیوان ظاهر میشود. از آن عجیبتر، ما همسر دنیلز را میبینیم که یک ژاکت به تن دارد، و دقیقاً همان ژاکت تن یکی از بیماران بیمارستان است.
حتی دیالوگی که دنیلز مدام در ذهن خود میشنود – «چرا خیسی، عزیزم؟» – بعداً وقتی اندرو کنار دریاچه با همسرش روبرو میشود، با تغییر ترتیب کلمهها توسط او بیان میشود؛ «عزیزم، چرا این همه خیسی؟» نکته تمام «اشتباهات» این است که اثبات شود دنیلز / اندرو یک راوی غیرقابل اعتماد است، و تماشاگر هرگز نمیتواند مطمئن باشد چه چیز عملاً واقعی است و چه چیز فرض شده که واقعی است.
برخی از مهمترین صحنهها با حرکت معکوس نشان داده میشود
صحنه کنار دریاچه مهمترین لحظه در کل «جزیره شاتر» است. لحظهای است که تدی دنیلز / اندرو لیدیس متوجه میشود همسرش، فرزندانشان را به قتل رسانده است؛ حادثهای که او را در ورطه بیثباتی ذهنی میاندازد و یکی از مریضهای بیمارستان اشکلیف میکند.
این صحنه قبل از شروع «جزیره شاتر» اتفاق افتاده است، اما ما از طریق فلاشبکهای تکاندهنده دنیلز، شاهد اتفاق هولناک هستیم. برای تأکید بر ماهیت آنجهانی این لحظه، که در آن دنیلز پی میبرد درواقع یک بیمار روانی به نام اندرو است، بخشهای خاصی از صحنهها به حالت برعکس فیلمبرداری شده و در میان صحنههای منظم گنجانده شدهاند.
برای مثال، وقتی صحنه به دنیلز در حال کشیدنِ سیگار قطع میشود، اگر با دقت نگاه کنید، دود به جای این که از سیگار خارج شود، به آن وارد میشود. به همین ترتیب، همسرش دولورس (میشل ویلیامز) در یک فلاشبک دیگر، در حال بازگشت به عقب به سمت دریاچه است. استفاده از این جلوهی حرکتیِ معکوس، یک حالت رؤیایی در روایت ایجاد میکند و مخاطب میتواند حس کند جای چیزی در صحنه خالی است، حتی اگر نتواند دقیقاً مشخص کند آن چیست. این دقیقاً همان احساس اندرو است، وقتی به خانه برمیگردد و متوجه میشود بچهها نیستند و همسرش رفتاری عجیب دارد، و بعد آرام آرام به حقیقت وحشتناک پی میبرد.
درمان مؤثر بوده است
همانطور که در اواخر فیلم میفهمیم، همه چیزهایی که در «جزیره شاتر» دیدهایم، تلاش کارکنان بیمارستان اشکلیف برای شکستن توهمات اندرو، با اجازه دادن به او برای بازی در نقش تدی دنیلز، مارشال ایالات متحده است. و در آخرین لحظات فیلم، متوجه میشویم این درمان، حداقل کمی کارساز بوده است و اندرو خودِ واقعیاش را به یاد میآورد. اما معلوم میشود خیلی زودتر در فیلم به این نکته که درمان مؤثر بوده، اشاره شده است.
شخصیت لئوناردو دیکاپریو درحالیکه وانمود میکند دنیلز است، باور دارد فردی آتشافروز به نام اندرو لیدیس همسرش را در آتش کشته است. ازآنجاییکه ذهن دنیلز بسیار تلاش میکند خود را متقاعد کند او خودِ اندرو نیست، قادر نیست با کبریت سیگارهای خود را روشن کند. هر چه باشد، در ذهن دنیلز، آتش پیوند ناگسستنی با اندرو دارد، بنابراین چیزی است که باید از آن اجتناب شود. بااینحال، بعداً در فیلم، ما دنیلز را میبینیم که سیگارهایش را خودش روشن میکند، که اشاره دارد او شروع به پذیرفتن حقیقت در مورد رابطهاش با اندرو کرده و نشان میدهد درمان، واقعاً مؤثر است.
راز لباسهایِ خشک
در کل فیلم، فانوس دریایی در انتهای جزیره، نشاندهنده ماهیت پیچیده بیمارستان اشکلیف و توهمات پارانویایی اندرو لیدیس است. اندرو در نقش خود بهعنوان تدی دنیلز، مارشال ایالات متحده، خود را متقاعد میکند که بیمارستان، از فانوس دریایی بهعنوان یک مکان دورافتاده برای انجام لوبوتومی اجباری بر روی بیماران آنها استفاده میکند تا بکوشد از تکنیکهای جدید کنترل ذهن پرده بردارد. (لوبوتومی نوعی جراحی منسوخشده بر روی مغز انسان است که در نیمه اول قرن بیستم بهمنظور درمان اختلالات روانی انجام میشد و بر پایه ایجاد برش و آسیب تعمدی به لوب پیشانی مغز استوار بود).
اندرو در این حالت هذیانی، به سمت فانوس دریایی شنا میکند، یک نگهبان را خلع سلاح میکند و وارد فانوس دریایی میشود، و در آنجا با دکتر جان کاولی روانپزشک اصلی بیمارستان روبرو میشود. بااینحال، وقتی اندرو در فانوس دریایی است، لباسهای او به جای این که بعدازآن همه شنا، خیس باشند، کاملاً خشک به نظر میرسند.
ازآنجاییکه ما بعداً میفهمیم اندرو یکی از بیمار بیمارستان است که تنها در خیال خود خطرات و توطئههای رخداده در اشکلیف را تصور میکند، کاملاً محتمل است که او روش دراماتیکتری را برای رسیدن به فانوس دریایی را تصور کرده تا آنچه واقعاً اتفاق افتاده است. از همه اینها گذشته، کاولی میخواست اندرو به فانوس دریایی بیاید و دلیلی نداشت بیدلیل سفر را برای او سخت کند. بنابراین، ممکن است اندرو درحالیکه تصور میکرد برای رسیدن به آنجا باید در دریاهای طوفانی شنا کند، بهسادگی با یک قایق به مقصد نهایی خود رسیده باشد.
حقیقت درمورد دکتر کاولی
دکتر جان کاولی، درکنشدهترین شخصیت کل فیلم است. تدی دنیلز او را استاد دسیسهچینی میداند که از اشکلیف برای انجام لابوتومیهای غیرقانونی روی بیماران استفاده میکند تا روش جدید کنترل ذهن را ایجاد کند، اما در حقیقت، کاولی فقط به دنیلز کمک میکند تا تصورات باطل خود را درک کند و به او اجازه میدهد خیالات خود را به روشی ایمن بازی کند.
در ابتدای فیلم، ما به حرفهای کاولی گوش میدهیم که میگوید از عادت پزشکیِ مدرن در تجویز قرص برای بیماران یا انجام لوبوتومی روی آنها، در عوض استفاده از روشهای طبیعیتر برای درمان، بدش میآید. در ابتدا، این سخنرانی، ریاکارانه و حتی شوم به نظر میرسد، بهخصوص وقتی دنیلز کشف میکند کاولی از فانوس دریایی برای انجام آزمایشها روی بیماران خود استفاده میکند، اما در نقطه اوج فیلم، وقتی دنیلز به حقیقت توهمات خود پی برد، مشخص میشود کاولی در ابتدای فیلم کاملاً صادقانه نظرات خود را بیان میکرد، تا آن حد که مایل بود روند پرخطرِ اجازه دادن به دنیلز را تا بهتنهایی در جزیره بگردد، اجرایی کند. تلاش کاولی برای درمان او بود تا دنیلز / اندرو مجبور به انجام لابوتومی نشود.
اهمیت آتش و آب در «جزیره شاتر»
فیلمسازان اغلب از موتیفهایی در فیلمهای خود استفاده میکنند تا نماد برخی مضامین خاص باشد. در «جزیره شاتر»، دو چیزی که مارتین اسکورسیزی مدام در طول فیلم نشان میدهد، آتش و آب است، هر دو نمایانگر جنبههای سفر تدی / اندرو هستند – انکار و پذیرش.
آتش نشاندهنده انکار هویت واقعی دنیلز است، و به همین دلیل است که هر زمان او دچار یک توهم میشود، آتش همیشه حضوری برجسته دارد. او شعلههای آتش را در خواب میبیند، چرا که معتقد است همسرش در یک آتشسوزی کشته شده است، با این که این حرف دروغ است. وقتی او در غار با یک «ریچل» خیالی دیگر (پاتریشیا کلارکسن) صحبت میکند، کنار آتش نشسته است. وقتی دنیلز اتومبیلی را منفجر میکند، همسر و دخترش را همزمان با آتش شعلهور، تصور میکند
از طرف دیگر، آب نشاندهنده سفر دنیلز به سمت پذیرش حقیقت در مورد خودش است. در آغاز، متوجه میشویم یک طوفان دریایی بزرگ، دنیلز را در جزیره نگه داشته، که به او اجازه میدهد مسیر خودیابی را ادامه دهد. درحالیکه دنیلز در عمق مسیر «تحقیق» خود فرو میرود و شروع به پذیرفتن حقیقت میکند، آب همه جا میچکد. و درنهایت، وقتی دنیلز مجبور میشود به داخل فانوس دریایی برود تا در مورد وضعیت خود روشنگری کامل را به دست آورد، در ذهنش این تصور را دارد که در دریا شنا کرده و از کوه بالا رفته است تا خود را به فانوس دریایی برساند.
هراس از مکانهای بسته
تدی دنیلز یک روح آزاردیده است؛ یکی از آدمهایی که اسکورسیزی از همان اولین فیلم خود «چه کسی در خانه من را میزند؟» (۱۹۶۸) تا «خیابانهای پایین شهر» (۱۹۷۳)، «راننده تاکسی» (۱۹۷۶) و «گاو خشمگین» (۱۹۸۰) و درنهایت «هوانورد» (۲۰۰۴) – که دیکاپریو در آن نقش هاوارد هیوزِ بهستوهآمده از توهمات، ترسهای بیمارگونه عجیب و غریب و پارانویایی هراسآور را به تصویر کشید – هیچگاه با آنها بیگانه نبوده است. اسکورسیزی میگوید: «وقتی فیلمنامه را خواندم واقعاً تحت تأثیر این شخصیت قرار گرفتم و با او احساس همدلی کردم.»
آنچه باعث میشود «جزیره شاتر» پروژهای خاص برای اسکورسیزی باشد، نه قهرمان آشوبزده فیلم یا طرح داستانی کارآگاهی آن، بلکه «هراس از مکانهای بسته» است، ساختاری بسته، بدون منفذ و قفلشده که موردی نامعمول برای کارگردانی است که فیلمهایش معمولاً فضایی بهمراتب باز دارند.
اسکورسیزی کاری میکند که ساختار فیلم از آنچه هست حساستر میشود. او میگوید: «هنگام تدوین متوجه شدیم حتی اضافه کردن یک نمای واکنش میتواند کل صحنه را بیتأثیر کند.» توازن «جزیره شاتر» درست مانند قهرمان فیلم هر آن ممکن است به هم بخورد.
اغلب صحنههای فیلم در یک موسسه امراض روانی متروک در مدفیلد در ماساچوست فیلمبرداری شد، جایی که به گفته اسکورسیزی، «حس یک تله را منتقل میکرد، یک هزار تو، هزارتوی ذهن، چیزی که من میخواستم.»
دیکاپریو درباره روند کار کردن روی جزئیات شخصیت تدی، میگوید: «کار بسیار سختی بود، برای این که میزان پیچیدگی احساسی او برای من قابل درک نبود، تا این که من و مارتی در این سفر که تخلیه هیجانی شخصیت تدی را به دنبال دارد با او همراه شدیم. وقتی با کسی مانند مارتین اسکورسیزی کار میکنی، میدانی به لحاظ احساسی باید به جاهایی بروی که هیچگاه برای تو قابل پیشبینی نبوده است.»
برای اسکورسیزی این کار یک جور سرگرمی است. بعضی از فیلمسازان هرچه پیرتر میشوند شاخ و برگ سبک کاری خود را کوتاهتر میکنند و فیلمهایی جاافتاده و پاییزی میسازند که خردمندی ناشی از بیشتر شدن سن و سال خود را نشان بدهند، اما اسکورسیزی اینطور نیست.
عشق به خاطره
خاطرات فیلمهای قدیمی در این دنیای جزیرهمانند هم نقش خود را دارد. اسکورسیزی میگوید: «من عاشق خاطره هستم.»
او همیشه فیلمهای کلاسیک به بازیگران و گروه خود نشان میدهد. دیکاپریو میگوید: «ما فیلمهای «لارا»، «از دل گذشتهها» و البته «سرگیجه» را دیدیم. همه این فیلمها درباره کارآگاهانی نگران است که حین تحقیق با خودشان کنار میآیند.»
دیکاپریو اضافه میکند: «او میخواست «جزیره شاتر» بهنوعی حال و هوای این ژانر را داشته باشد و بخصوص میخواست این عصر را تداعی کند. انگار که به رؤیاهایش دسترسی پیدا کرده و رؤیاهایش همه آن فیلمها هستند. آنها مانند خاطراتی هستند که به یاد او میآیند.»
بنابراین وقتی اسکورسیزی از «جزیره شاتر» میگوید، بهناچار باید از فیلمهایی که به یادش مانده مانند فیلمهای ژاک تورنور بگوید، که فیلم نوآر پیچیده «از دل گذشتهها» (۱۹۴۷) را ساخت.»
او میگوید: «این حس را داشتم که پشت سر هم «از دل گذشتهها» را میبینم. برای این که دقیقاً نمیدانستم کجای آن هستم. شروعش را نمیدانستم. نمیدانستم وسطش کجاست یا آخرش. لئو خیلی خوشش آمد و گفت، “این باحالترین فیلمی است که تاکنون دیدهام”.»
این حس عصبی که ندانی دقیقاً کجای کار هستی به نظر برای اسکورسیزی اهمیت حیاتی دارد. او همیشه راهی پیدا میکند تا همچنان شارژ باشد و برای رسیدن به این هدف هر کار لازم باشد انجام میدهد، حتی اگر مجبور شود فیلمی با فضایی کاملاً داخلی مانند «جزیره شاتر» بسازد. آنچه عموماً در مورد اسکورسیزی درست از کار درمیآید، نوعی از دلنگرانی است. شاید او در سالهای ۱۹۵۰ گیر افتاده باشد، شاید هم نه، اما این دهه برای او همیشه «عصر اضطراب» است.