به گزارش ایسنا، محمود کلاری فیلمبردار پیشکسوت سینمای ایران در ادامه یادداشت خود به بهانه زادروز ناصر تقوایی در روزنامه «اعتماد» نوشت: با اینکه فقط یک فیلم افتخار همکاری با ناصر را داشتم (ای ایران) اما حقیقتا خاطرات بسیار فراموشناشدنی از این تجربه در ذهنم نقش بسته که بعد از گذشت ۳۰ سال محال است بتوانم آن را فراموش کنم! اصلا مگر میشود روزهای سخت «ای ایران» را فراموش کرد؟ آنجا بود که فهمیدم تقوایی به معنای واقعی و دیوانهوار، عاشق سینما و همچنین ادبیات است.
ما طی دو سال در دو نوبت (جمعا نزدیک ۶ ماه) به ماسوله رفتیم و در این مدت هم کار کردیم و هم زندگی اما از نوع بسیار سختش. «ای ایران» در دهکده آن زمان کوچک و بدون امکانات ماسوله که در انتهای یک جاده ناهموار و بنبست قرار داشت، فیلمبرداری میشد که جاده آسفالت نداشت و هر وسیله نقلیهای نمیتوانست به این روستا رفت وآمد کند. امکانات آن زمان هم مثل امروز نبود و اصلا محلی برای اقامت گروه نبود. ما در مهمانسرایی نیمهساز منزل کرده بودیم که هیچ وسیله گرمایشی نداشت. سالهایی که شرایط جنگ بر کشور حاکم بود و در هر زمینهای با کمبودهای زیادی روبهرو بودیم و به سختی امکانات زندگی فراهم میشد، لذا ادارهکردن و تهیه امکانات تولید برای این گروه حدودا ۳۰ نفره در آن روستا بسیار دشوار بود.
یادم میآید مرحله اول فیلمبرداری در سال اول، آنقدر طولانی شد که فصل را از دست دادیم. ۷۰ روز فیلمبرداری کرده بودیم و از آنجا که در منطقه کوهستانی بهسر میبردیم هوا زودتر از پیشبینیها سرد و برگ درختان دگرگون شد و همین تغییرات با پلانهای ما در روزهای آخر تابستان همخوانی نداشت. با بارندگیهای شدید مواجه شده بودیم و همین باعث کندشدن کار میشد و ناصر تقوایی هم با آن کمالگرایی خاص خودش، به هر آنچه با اندیشههایش نزدیکی نداشت به هیچ عنوان رضایت نمیداد. یک روز با خیال راحت و بدون دلشوره و ابایی اعلام کرد کار را متوقف میکنیم و سال آینده ادامه کار را خواهیم گرفت و این برای من که تازه وارد سینما شده بودم عجیب میآمد.
یادم میآید در این فاصله زمانی توقف یکساله، من دو فیلم «مادر» از مرحوم علی حاتمی و «ریحانه» علیرضا رئیسیان را فیلمبرداری کردم و پیشنهاد فیلمبرداری «دندان مار» از جانب کیمیایی به من شد که به مرحله دوم فیلمبرداری «ای ایران» به ماسوله دعوت شدیم. آن لحظه حس عجیبی داشتم که همکاری با کیمیایی را از دست ندهم و از طرفی دلم با بقیه فیلمبرداری فیلم «ای ایران» بود. حس آزاردهندهای نداشتم اما به هر جهت تجربه همکاری با کیمیایی را از دست دادم، خصوصا اینکه «دندان مار» فیلم قابل توجهی شد. قطعا نظیر این اتفاق برای دیگر عوامل فیلم هم افتاده بود که آنها نیز چشمپوشی کردند و ادامه همکاری را پذیرفتند مثل اکبر عبدی که در این فاصله زمانی در فیلم «مادر» بازی کرد و از کارهای ماندگار او در بازیگری شد و من شک ندارم که پیشنهادات دیگری هم داشت که به خاطر همزمانی با بخش دوم فیلمبرداری ای ایران نپذیرفت.
درباره وسواسهای ظریف و موشکافانه و گاها افراطی تقوایی باید بگویم که او در طول کار، فقط به آنچه در ذهنش ساخته و پرداخته بود، میاندیشید و برایش اصلا مهم نبود که عوامل فیلم را آرامآرام خسته و بیانگیزه کند و بعد از مدتی آن انگیزه و شوق و ذوق آغازین را از دست بدهند. این نوع فیلمسازی تقوایی برای من حداقل در آن زمان مسبوق به سابقه نبود؛ فیلمسازی با این حد از کمالگرایی که به شکلی وسواسگونه از چیزهای کوچک و ظاهرا کماهمیت نمیگذرد و فارغ از تمام تبعات ناشی از این روش، کار را به کندی و فرساینده پیش میبرد.
حتی خاطرم میآید حین فیلمبرداری، برادر ایشان در کویت مرحوم شدند. وقتی خبر به ماسوله رسید (از طریق یک تلفنخانه قدیمی) ما برای شام جمع شده بودیم. من مامور شدم این خبر را به تقوایی بدهم. با احتیاط بسیار زیاد و با مقدمهای دلجویانه آن واقعه را به تقوایی منتقل کردم. طبیعتا همه انتظار داشتیم حداقل او برای چند روزی کار را تعطیل کند تا به انتقال جسد برادرش و مراسم خاکسپاری بپردازد ولی او روی بالکن رفت و سیگاری کشید و بعد با چهرهای افسرده و بسیار غمگین آمد و با همان شیفتگی و دقت همیشگی، چگونگی فیلمبرداری سکانس روز بعد را تشریح کرد. این واکنش برای من و همه سوالبرانگیز بود که واقعا او چگونه میتواند به همهچیز در مقابله و مقایسه با فیلمش بیاعتنا باشد؟! شیفتگی و عشق دیوانهوار او به سینما همه را متعجب میکرد چون تقوایی واقعا عجیب و منحصربهفرد است.
«ای ایران» را در شرایط سخت و در هفتههای آخر بسیار سرد فیلمبرداری میکردیم. برف زیادی باریده بود و همه جا یخبندان بود. روزگاری بود که سوخت هم به راحتی پیدا نمیشد. یادم میآید آن دوران با حمید جبلی هماتاق بودیم و هیچ وسیله گرمایشی نداشتیم. ضمنا برق هم قطع میشد. دو تخت چوبی برای استراحت در اتاق داشتیم. ما تختههای زیر تشک تختهایمان را از آن جدا میکردیم، بیرون از اتاق میسوزاندیم و بعد زغالش را میآوردیم داخل اتاق تا خودمان را کمی گرم کنیم و بتوانیم بخوابیم.
تهیهکننده اول فیلم «ای ایران» آقای سلطانزاده بود که همان مرحله اول فیلمبرداری پروژه را ترک کرد. بعد بخشی از مسئولیت تولید و تهیه کار را بنیاد فارابی و بخشی را خود ناصر تقوایی برعهده گرفتند. خاطرم هست آن زمان با وضعیت بحرانی عجیب و غریب و بسیار دشواری روبهرو بودیم. همان زمان بود که فارابی به ما اعلام کرد باید ظرف چند روز دوربین و لوازم فیلمبرداری را تحویل دهیم چون دوربین باید به فیلم کیانوش عیاری برای ساخت فیلمش تحویل داده میشد. به من پیغام دادند در صورت عدم تحویل دوربین در تاریخ تعیینشده از آن پس اجاره دوربین را خودت باید متقبل شوی. من با تقوایی صحبت کردم و به او گفتم: «ما باید ظرف تاریخ تعیینشده دوربین را به بنیاد فارابی تحویل دهیم، اگر تحویل ندهیم تهدید کردهاند که میآیند وخودشان دوربین را میبرند.» ناصر کمی فکر کرد و بسیار جدی گفت: «به آنها بگو وقتی میآیند دوربین را ببرند چند حلقه نگاتیو هم با خودشان بیاورند!» برای چند ثانیه متحیر نگاهش کردم. انگار حرفهایم را نشنیده بود یا بهتر بگویم مطلقا تهدید فارابی را جدی نگرفته بود! فارابی میخواست با این ترفند تقوایی را مجبور کند تا به کارش سرعت ببخشد اما ظاهرا نمیدانست او اصلا به این ترفندها کمترین توجهی نمیکند.
من از همکاری با تقوایی بسیار لذت بردم. کارگاه آموزشی بسیار سختی را تجربه کردم و از همه ظرایف و حساسیتها و حتی وسواسهای تا حدی بیمارگونهاش بسیار آموختم و یاد گرفتم. کار با تقوایی بیش از حد جذاب و دوستداشتنی بود. لجبازیهای سرسختانه او مرا سر شوق و به هیجان میآورد،. ای کاش تقوایی فیلمهای بیشتری میساخت و این امکان فراهم میشد تا باز هم در کنار او قرار بگیرم و از شیوه بسیار سخت و منحصربهفرد و خلاقانه فیلمسازیاش لذت ببرم.