فیلمهای زیادی درباره هولوکاست ساخته شده است. از فیلمهای درامِ برنده جایزه مانند «فهرست شیندلر» (۱۹۹۳)، «پیانیست» (۲۰۰۲)، و «پسر شائول» (۲۰۱۵) و کمدیهای سیاه مانند «زندگی زیبا است» (۱۹۹۷) که بهطور مستقیم به زندگی در اردوگاههای کار اجباری میپردازد تا فیلمهایی مانند «سمسار» (۱۹۶۴) و «انتخاب سوفی» (۱۹۸۲) که تأثیر زندانی بودن در این اردوگاهها بر زندگی شخصیتها پس از جنگ را بررسی میکنند.
فیلمها از زوایای مختلف به هولوکاست نگاه کردهاند و داستانهای شخصی مختلف درباره این تراژدی گفته شده است، بهطوریکه به نظر میرسد روایت یک داستان هولوکاستِ دستنخورده و تازه، دشوار باشد، اما وادیم پرلمان کارگردان اوکراینی که اولین فیلم او، «خانهای از شن و مه» (۲۰۰۳) با بازی بن کینگزلی، جنیفر کانلی و شهره آغداشلو نامزد سه جایزه اسکار ازجمله بهترین بازیگر زن مکمل برای آغداشلو شد، در «درسهای فارسی» (Persian Lessons)، یک داستان تازه را روایت میکند.
داستان فیلم از ۱۹۴۲ و در دوران جنگ جهانی دوم آغاز میشود. ژیل (ناول پرز بیسکایارت) یک جوان یهودی است که همراه سایر زندانیهای یهودی توسط سربازان آلمانی به مقصدی نامعلوم برده میشود. یک زندانی دیگر در ازای ساندویچ ژیل، به او یک کتاب فارسی قدیمی را پیشنهاد میدهد. این کتاب برای ژیل هیچ فایدهای ندارد، اما او بیشتر از روی ترحم به زندانی، با این مبادله موافقت میکند. وقتی آنها به مقصد میرسند، معلوم میشود که اینجا محل اعدام است، و زندانیها یکییکی به ضرب گلوله کشته میشوند. قبل از این که آلمانیها به ژیل شلیک کنند، او کتاب را بالا میآورد و فریاد میکشد، «من را نکشید، من یهودی نیستم، من ایرانی هستم!» از شانس خوب ژیل، یک افسر ارشد آلمانی به نام کُخ (لارس آیدینگر) در جستجوی یک ایرانی است که به او زبان فارسی را یاد بدهد و به هر سربازی که چنین شخصی را پیدا کند و برای او بیاورد، قول غذا و شراب داده است.
ژیل را پیش کخ میآورند، و کخ از او میخواهد هر روز چند کلمه فارسی به او یاد بدهد. برادر کخ در تهران زندگی میکند و برنامه او این است که پس از جنگ به ایران برود و در آنجا یک رستوران آلمانی باز کند. ازآنجاکه آلمان و ایران در دوران جنگ جهانی دوم با یکدیگر رابطه دوستانه داشتند، این تمایل کاملاً قابل قبول به نظر میرسد. البته ژیل حتی یک کلمه فارسی نمیداند و با استفاده از نام زندانیهای یهودی، راهی هوشمندانه و در عین حال غمانگیز برای ابداع یک زبان فارسی جعلی پیدا میکند. تعامل بین این دو شخصیت، هسته اصلی فیلم را شکل میدهد. دراینبین، یکی از سربازها و دوستدختر او که برای کخ کار میکند، به قومیت و ملیت ژیل مشکوک هستند، و پرلمان با استفاده از این موقعیت فیلم خود را با کمی تنش همراه میکند.
او و ایلیا زوفین فیلمنامهنویس خود به مضامینی نظیر ظرفیت انسان برای بقا، همدلی و دوستی بین زندانیهای یهودی و این که چگونه اطاعت کورکورانه و تسلیم شدن در برابر دیکتاتوری میتواند آدمهای عادی را به قاتلان خونسرد تبدیل کند، میپردازند. کخ نماینده این آدمهای عادی است، مردی نسبتاً معتدل و فرهیخته که در ماشین کشتار هیتلر به یک آلت دست تبدیل شده است.
«درسهای فارسی» که تولید مشترک بلاروس، روسیه و آلمان است، اولین بار در دنیا فوریه ۲۰۲۰ در هفتادمین جشنواره فیلم برلین روی پرده رفت و بعد در جشنوارههای مختلف ازجمله مسکو، وایادولید، پکن و استکهلم نیز نمایش داده شد. فیلم به نمایندگی از بلاروس برای رقابت در بخش اسکار بهترین فیلم بلند بینالمللی، به آکادمی علوم و هنرهای سینمایی معرفی شد، اما آکادمی به دلیل این که غالب گروه سازنده پروژه بلاروسی نبودند، فیلم را برای رقابت در این بخش واجد شرایط ندانست.
علی موسوی در filmint.nu با وادیم پرلمان درباره «درسهای فارسی» گفتوگو کرد که ترجمه فارسی آن را میخوانید.
در ابتدای فیلم ذکر میشود، «با الهام از وقایع واقعی». میدانید کدام قسمتها یا چه مقدار از آنها درواقع درست بود؟
این داستان در قالب یک داستان کوتاه به نام «ابداع زبان» در سال ۱۹۵۲ به قلم ولفگانگ کولهازه نویسنده آلمان شرقی نوشته شد. مفهوم همان بود، ابداع یک زبان جعلی برای زنده ماندن در اردوگاهها. جزئیات و کل ارتباط با اسرای اردوگاه در آن داستان نیست. بنابراین، من نمیدانم که چه چیز الهامبخش داستان بود و ما هرگز متوجه این موضوع نشدیم، پس من فقط گفتم، «با الهام» که یعنی چنین چیزی اتفاق افتاد، شاید نه دقیقاً مانند آنچه در فیلم به تصویر کشیده شد، اما شبیه به آنچه همیشه اتفاق میافتاد؛ این موارد با جزئیات در تاریخ آن دوران ذکر شده است. داستانهای باورنکردنی بسیاری از بقا و عشق در اردوگاهها، دوستی بین نگهبانان و زندانیها وجود داشت. منظورم این است، تصور وقوع چنین اتفاقی خیلی دور از ذهن نیست.
خوب، ما فیلمهای زیادی بر مبنای داستانهای واقعی دیدهایم، که بهعنوان مثال زندانیهای یهودی فقط برای این که زنده بمانند برای نگهبانان موسیقی اجرا میکردند یا کارهایی نظیر آن انجام میدادند.
اتفاقات شگفتانگیزی در آن دوران روی داد. برونو شولتز نویسنده کتاب «خیابان کروکدیلها» در گتو (محله یهودینشین) دروهوبیچ نگهداری میشد، و داستانی کاملاً مشابه داشت. یک افسر اساس، شولتز را وادار کرد روی سقف خانهاش نقاشیهای دیواری بکشد. این کار شولتز را زنده نگه داشت تا این که او در ۱۹۴۲ توسط یک افسر گشتاپو به ضرب گلوله کشته شد.
انتخاب زبان فارسی جالب است. ممکن است همه تماشاگران ندانند که ایران در جنگ جهانی دوم در کنار آلمان بود و همچنین هر دو ملت به داشتن نژاد آریایی افتخار میکردند، برای همین اشتراکات زیادی داشتند. این توضیح میدهد که به چه دلیل افسران دیگر از کخ سؤال نمیکنند چرا این آدم را که ادعا میکند ایرانی است، به اردوگاه آورده است. در پایان جنگ، متفقین، شاه ایران را که طرفدار آلمان بود برکنار کردند و پسرش را بر تخت سلطنت قرار دادند.
این میتواند پایان فیلم من را توضیح دهد.
من سه فیلم شما را دیدهام. در «خانهای از شن و مه» به یک تراژدی شخصی میپردازید. در «زندگی در مقابل چشمان او» به یک تراژدی در جامعه که ناشی از کشتاری از نوع مدرسه کلمباین است، میپردازید، و حالا به یک تراژدی جهانی میپردازید. آیا شما جذب تراژدیها میشوید؟
ازقضا، همسر سابق من ایرانی است و پدر او من را «متخصص تراژدی» مینامید! بنابراین حدس میزنم هرچه سنم بالاتر میرود، بیشتر «متخصص تراژدی» میشوم! اما من «خانهای از شن و مه» را تراژدی آمریکایی مینامم. فیلم بیشتر بیانگر تراژدی مهاجران است و این که چگونه در روند مهاجرت خود را از دست میدهند. «زندگی در مقابل چشمان او» واقعاً درباره دوستی و افتخار است و این که در آن شرایط چه کار میکردید، و اگر اشتباه انتخاب میکردید، چگونه پشیمان میشوید. درمورد «درسهای فارسی»، فکر نمیکنم که هنوز کارم با هولوکاست تمام شده باشد، اما این یکی داستانی الهامبخش را روایت میکند. خیلی از مردم از من به خاطر نشان دادن چهره انسانی از نازیها و این که کاری کردهام تماشاگر حتی نگاهی دلسوزانه به کخ داشته باشد و فکر کند چه بد که او فریب زبان را خورد، ناراحت هستند. من میخواستم نشان دهم که همه ما توانایی این کار را داریم، نهفقط آلمانیها. فکر نمیکنم چنین چیزی در هیچیک از فیلمهای هولوکاست نشان داده شده باشد؛ فقط در کتابها. در تقریباً تمام فیلمهای هولوکاست، نازیها به شکل قاتلان، روباتها، کسانی که فقط داد میزنند و شلیک میکنند، نشان داده میشوند؛ هرچند وقت یکبار کمی اِشنَپس مینوشند، یا مانند آمون گوت در «فهرست شیندلر» خیلی احساساتی هستند. اما هیچکس تا حالا این را ندیده است که آنها عشق میورزیدند، از بچههای خود مراقبت میکردند. بعضی از فیلمهای آلمانی چنین چیزی داشتند. این آدمها که هر روز صبح از خواب بیدار میشدند و به دفتر کار خود میرفتند، کی بودند؟ او لباس اساس را میپوشید، همسرش میآمد و گرد و غبار روی شانههایش را پاک میکرد و سؤال میکرد برای شام چه ساعتی برمیگردد، و او میگفت، «خوب بستگی دارد که امروز چند واحد بیاورند.» آنها اینطور زندگی میکردند، و حتی زندانیها را مردم نمینامیدند، و از آنها بهعنوان «واحدها» یاد میکردند. این آدم موقع خداحافظی، بچههایش را میبوسید و میرفت و آن روز هزاران نفر را میکشت، اما این شغل او بود. این چیزی است که میخواستم نشان دهم، فکر میکنم همان چیزی است که هانا آرنت سعی کرد در کتاب «آیشمن در اورشلیم: گزارشی در باب ابتذال شر» نشان دهد. آنها فقط از دستورات خود پیروی میکردند و فقط کار خود را انجام دادند. میخواستم با این فیلم بگویم که همه ما توانایی آن را داریم و باید مراقب باشیم.
هر سه فیلم شما که اشاره کردم از کتاب اقتباس شدند و شما تهیهکننده این فیلمها هم بودید. کتابها را خودتان برای اقتباس انتخاب کردید؟
دو فیلم اول را بله، اما این یکی را پیدا کردم. من بهطور معمول کتاب میخوانم و اگر به دلم بنشیند، میروم و با پول خودم آن را میسازم. این همان کاری است که با دو فیلم اول انجام دادم. فیلمها را با کمک بازیگران، گروه تولید، بودجه، و معامله یکجا میسازم، بنابراین دو فیلم اول را از این طریق تولید کردم. برای این یکی، یک تهیهکننده روسی تعداد زیادی فیلمنامه به من داد. فیلمنامه «درسهای فارسی» در اصل به زبان روسی بود، و من آن را انتخاب کردم و گفتم دوست دارم آن را بسازم. بعد تا دو سال هیچ اتفاقی نیفتاد تا این که تهیهکننده دیگری وارد کار شد که در ساخت فیلم نقش بسیار مهمی داشت.
از زمانی که فیلمنامه را خواندید تا اتمام فیلمبرداری چقدر طول کشید؟
تقریباً سه سال. به همین دلیل فکر میکنم انتخاب پروژهی مناسب برای من مهم است. به همین دلیل است که بسیار سختگیر هستم و کم فیلم میسازم، چون مجبورم مدت طولانی با آن زندگی کنم و میتوانم در زندگیام بسیاری از این فیلمها را بسازم.
شما در این فیلم بازیگران بسیار خوبی دارید، ناول پرز بیسکایارت در نقش ژیل و لارس آیدینگر در نقش کخ بسیار عالی هستند. چقدر درگیر روند انتخاب بازیگران بودید؟
شما باید بپرسید که آیا مسئول انتخاب بازیگران در این کار دخیل بود! من در همه کارها دخالت میکنم. بازیگران را من انتخاب کردم. همسرم هم خیلی کمک کرد – او دوست دارد در انتخاب بازیگران به من کمک کند. ما یک فهرست طولانی از افرادی را که مناسب نقشها بودند و زبان هم بلند بودند، انتخاب کردیم.
ناول پرز بیسکایارت آرژانتینی است. او آلمانی بلد بود؟
راستش فراموش کردم از او بپرسم! او آرژانتینی است و فرانسه را بهخوبی اسپانیایی بلد است، اما یک کلمه آلمانی نمیدانست. شبهای قبل از فیلمبرداری، لارس آیدینگر به او یاد میداد که چگونه کلمات آلمانی را تلفظ کند و بعد آنها میرفتند و در صحنهای بازی میکردند که ناول به لارس یاد میداد چطور کلمات فارسی جعلی را تلفظ کند!
چه مقدار از زبان فارسیِ ابداعشده در فیلمنامه بود و چه مقدار را شما و بازیگران خودتان درست کردید؟
در فیلمنامه فقط قبل از دیالوگها، واژههای شبه فارسی در کروشه ذکر شده بود و سپس اشاره شده بود که قرار بود چه چیزی را بیان کنند. فیلمنامه به زبان روسی بود که من آن را به انگلیسی ترجمه کردم و بعد یک نفر آن را به آلمانی ترجمه کرد. ما آن را همراه با فهرستی از اسامی واقعی، چیزی حدود ۴۰۰ اسم که در مستندات قربانیان هولوکاست ذکر شده بود، به یک لغتشناس-زبان شناس در دانشگاه دولتی روسیه در مسکو نشان دادیم. فکر میکنم اسامی مربوط به جنوب اروپا بود، زیرا قرار بود اردوگاه فیلم در فرانسه باشد. به او گفتم، «این فیلمنامه است، و این چیزی است که آنها باید بگویند. من میخواهم به یک زبان تقریباً شرقی که به نظر میرسد مانند فارسی / عبری باشد، برسی.» و همچنین گفتم، «یک فرهنگ لغت میخواهم، اما میخواهم بهدرستی انجام شود.» به او گفتم که نمیخواهم فقط یک اسم را بردارد و روی آن کار کند. میخواهم این زبانِ جعلی، فعل، قید و بقیه چیزها را داشته باشد؛ مثل این که بخواهم فیلمنامه دیگری به همان زبان بنویسم، ادامه داستان آنها را بگویم، میخواهم آنها بتوانند کلمات مختلف بگویند. بنابراین او به این چیز زیبا رسید که من اولین بار در صحبتهای بازیگران وقتی فیلمنامه را میخواندیم، شنیدم و آن را بسیار دوست داشتم. از چیزهای کوچک مانند «Adonay» که در عبری به معنای خداست یا «Onay» به معنای عشق استفاده کردم. من یک فرهنگ لغت کامل دارم که ممکن است روزی آن را منتشر کنم.
شما باید بین یک واقعه بسیار تراژیک و لحظههای سبکتر در فیلم مانند دختران که افسران را مسخره میکنند، یک تعادل بسیار خوب برقرار میکردید. توجه به تراژدی و در عین حال پرداختن به آن صحنهها چقدر دشوار بود؟
ساختن فیلم همیشه ترسناک است و فکر میکنم جالب است که تو باید به این نکته توجه کنی. این شجاعانهترین کاری است که باید انجام دهم، زیرا برای من بهعنوان یک یهودی، عبور از این خط بسیار ترسناک است. زیرا مقدس است. هولوکاست، چه مذهبی باشید چه غیر مذهبی، برای ما مانند یک واقعه مقدس است. فرقی نمیکند که سکولار باشید یا نه. این چیزی است که نباید با آن شوخی کرد، خصوصاً در انظار عمومی. بنابراین، برای من دشوار بود و در عین حال نمیخواستم یک فیلم سبک مانند «جوجو خرگوشه» بسازم. پس برای من فقط یک بخش شوخطبعی وجود داشت، همان چیزی که شما به آن اشاره کردید و همه موارد دیگر فقط به موقعیت بستگی داشت، و برای خنده نوشته نشد. در اولین نمایش فیلم در جشنواره برلین، مردم تقریباً در کل فیلم میخندیدند. آنها در صحنهای که کخ میگوید، «مادر به فارسی چه میشود» و ژیل میگوید، «آنتا»، خندیدند. آنها خندیدند و من به خودم گفتم کجای این خندهدار است. او فقط یک کلمه از خودش درآورد. وقتی کخ میپرسد، «گوشت خوک به فارسی چه میشود»، این هم خندهدار است؟ یا این کلمه یا آن کلمه چه میشود؟ به خاطر همدردی با ژیل و باهوش بودن اوست؟ نمیتوانم ازنظر روانشناسی آن را توضیح دهم. اگر فیلم را با تماشاگر ببینید، آنها میخندند؛ اما من فقط قصد داشتم آنها در یک نقطه بخندند، اما تماشاگران همیشه میخندند. برای من کمی زننده است، اما فکر نمیکنم نوع اشتباهی از خنده باشد. فکر میکنم از روی دلسوزی است، تقریباً مثل خندهی از روی راحتی است که تنش را کمتر کند.
درمورد اردوگاههای کار اجباری و مواردی از این قبیل تحقیقات زیادی انجام دادهاید؟
بله تحقیق کردم. به این حوزه بسیار مورد علاقه دارم. من در تمام زندگیام کتابهایی درمورد هولوکاست خواندهام. من در این زمینه کاملاً آموزشدیده هستم. به همین دلیل است که میگویم «درسهای فارسی» آخرین فیلم هولوکاست من نیست.
قبل از فیلمبرداری با بازیگران زیاد تمرین میکنید؟
نه، من هیچوقت تمرین نمیکنم. مثل این است که یک اسب مسابقه واقعاً خوب داشته باشی و قبل از مسابقه سوار آن شوی و دور بزنی. برای من اصلاً منطقی نیست. شما از قبل میدانید که اسب خیلی سریع میرود و این که قبل از شروع مسابقه دائم دور بزنی، برای من اتلاف وقت است.
فیلم کجا فیلمبرداری شد؟
در بلاروس، در شهری که قبلاً بیشتر یهودیها در آن زندگی میکردند تا این که نازیها آمدند و همه آنها کشتند، احتمالاً در همان مکانی که فیلمبرداری انجام شد، که قبلاً اردوگاه زندانیها بود. جوِ بسیار سنگینی بود و فیلمبرداری بسیار ناامیدکننده بود، فوقالعاده سرد، کثیف، سختترین فیلمبرداری که تاکنون داشتهام.
جنبههای فنی فیلم، فیلمبرداری و بهویژه تدوین بسیار چشمگیر است. چقدر درگیر مرحله تدوین بودید؟
به شما نشان میدهم. (پرلمان آیپد خود را بیرون میآورد و عکسهای از خودش را در پشت مانیتور در اتاقهای مختلف تدوین به من نشان میدهد). من با تدوینگر اینجا مینشستم، درحالیکه مانیتورم مقابلم بود. من این فیلم را در مسکو و پاریس تدوین کردم.
هنگام تدوین موارد زیادی را تغییر دادید؟
همهچیز را تغییر دادم. در فیلمنامه یک بخش کامل به رابطه عاشقانه بین فرمانده و یک دختر یهودی اختصاص داشت که فکر کردم پیشپاافتاده است و کل آن را حذف کردم. ما اصلاً آن را فیلمبرداری نکردیم. صحنههایی هم بود که فیلمبرداری کردم و دور ریختم. یک صحنه عالی بود که ژیل با آن زبان جعلی یک قصه پریان میگوید، یک صحنه طولانی که او گریه میکند و همه اینها. یک صحنه خیلی خوب دیگر هم درست بعدازآن بود که کخ، ژیل را از رفتن به آشویتس نجات میدهد و او را به اردوگاه بازمیگرداند. در فیلم، آنها فقط برمیگردند و بعد انفجارهایی روی میدهد و اردوگاهها آزاد میشوند و ژیل شروع به فرار میکند، اما صحنهای بود که کخ، ژیل را به دفتر خود برمیگرداند، او را مینشاند و میگوید به نوشتن ادامه دهد، و ژیل که حالا روی صندلی کخ نشسته است، کتاب را به او برمیگرداند و میگوید، «نه.» کخ میگوید، «چرا نه؟» و ژیل میگوید، «همه دلایل اینجا در این کتاب است.» کخ میگوید، «منظورت چیست؟» و ژیل میگوید، «اسمها را بخوان. تو چیزی را که من در سه و نیم سال گذشته برای تو میپختم میخوردی، اسمها را بخوان». کخ میگوید، «کدام اسمها؟» ژیل پاسخ میدهد، «اسمهای داخل کتاب» و او شروع به خواندن اسمها میکند، و کخ کتاب را میبندد و میگوید، «نمیخواهم حتی به آن فکر کنم.»
این ممکن بود راز را فاش کند.
بله، فاش میکرد. صحنه بسیار خوبی بود و من آن را فیلمبرداری کردم، اما صحنه تهران در آخر فیلم را از بین میبرد.
برنامه اکران جهانی «درسهای فارسی» چگونه است؟
فیلم در سراسر جهان اکران میشود. «درسهای فارسی» از اواخر آوریل در ایتالیا اکران شد. سال گذشته در آلمان اکران بسیار خوبی داشت تا این که سینماها تعطیل شدند. فیلم در چین در چیزی حدود ۱۹۰۰۰ سینما روی پرده رفت که بسیار کم اتفاق میافتد، و بسیار موفق بود. در اسپانیا فیلم شماره دو بود، حتی بالاتر از «واندر وومن ۱۹۸۴»، که برای فیلمی با بودجه بسیار کم – که به همین دلیل آن را در بلاروس فیلمبرداری کردیم، خوب است. «درسهای فارسی» در آمریکا پاییز اکران میشود.
من متوجه شدهام که ناگهان موجی از ایرانیها نیز در حال انتشار مطالب و نظرات درباره فیلم در شبکههای اجتماعی هستند.
واضح است. عنوان فیلم بلافاصله همه ایرانیان را به خود جلب میکند، بهخصوص که شما «خانهای از شن و مه» را هم ساختید. آنها فکر میکنند این آدم علاقه زیادی به کشور و زبان ما دارد!
علاقه دارم، اما نمیتوانم فارسی بخوانم یا بنویسم!
«خانهای از شن و مه» اولین فیلم بلند شما بود، و خیلی نامعمول است که کسی اولین فیلم بلند خود را با یک شرکت بزرگ فیلمسازی و بازیگران مطرح بسازد. چطور ناگهان به این سطح پرش کردید؟
در روسیه یک حکایت معرکه هست و از یک مزرعه اشتراکی میگوید که در آن یک زن، شیر گاوها را میدوشد، و او ساده و چاق است، و ناگهان در زمان استالین او را در یکی از آنها دادگاهها محاکمه میکنند و میگویند، «ماریا ایوانووا، شیردوشِ فوقالعاده موفق و سازنده، چطور برای خارجیها یک فاحشه ساده شدید؟» و او سرخ میشود و میگوید، «آقایان من نمیدانم، گمان کنم فقط از روی خوششانسی!» شاید پاسخ سؤال شما همین باشد!