نظریهی مونتاژ. یکی از مباحث اصلی و مهم در کلاسهای آکادمیک مطالعات سینما. تعریفش این است که کنار هم قرارگرفتن تصاویر و سکانسهای مختلف به وسیلهی تدوین، میتواند چنان معنایی را در ذهن ایجاد کند که فراتر از آن چیزی است که به شکل بصری قابل ارائه است. سنگبنای این نظریه توسط فیلمسازان شوروی سابق در دههی ۱۹۲۰ گذاشته شد. افرادی که در پی اعمال فلسفهی جدید کشورشان (دیالکتیسم) به هنر تازه پا گرفتهی سینما بودند. نظریهی مونتاژ از آن زمان تاکنون توانسته است تا راه خودش را در هالیوود و سینمای سایر کشورها پیدا کند. بسیاری از فیلمسازان این تئوری را به نفع خود تغییر دادند و از آن در خلق جلوههای شگفتانگیز بهره گرفتند. در این فهرست با فیلمهایی آشنا میشویم که میتوانند ظرفیت این نظریه و تاثیر چشمگیر آن بر سینما را به خوبی نشان دهند.
۱. مادام بودهی خندان (The Smiling Madam Beudet)
- محصول: ۱۹۲۳
- کارگردان: ژرمن دولاک
- بازیگران: ژرمن درموز، الکساندر آرکوئیلر
- امتیاز متاکریتیک: ـــ
- امتیاز راتن تومیتوز: ۷۲ از ۱۰۰
یکی از اولین فیلمسازان فمینیست یعنی ژرمن دولاک که در نگارش نظریهی فیلم نیز نقش دارد، یکبار این چنین استدلال کرده بود که معنا و مفهوم فیلم هم درون سکانس و هم مابین آنها خود را نشان میدهد. او که بیشتر با جریان امپرسیونیم و سورئالیسم همسو بود، فیلمهایش از طرفی، از تدوین بهره گرفتند تا ذات درونی کاراکتر را شکل دهند.
یکی از مثالهای عالی از مونتاژهای اولیه سینما را میتوان در «مادام بودهی خندان» پیدا کرد، نمایشی ۴۰ دقیقهای از شخصیتی به همیننام در خلال ازدواج ملالانگیزش. در حالی که چندین سکانس، افکار و احساسات او را نشان میدهد، شوهرش از او میپرسد که آیا میخواهد به اجرای اپرا برود و تماشاگر، تجسم مادام بوده از مردانی را میبیند که لباس مضحکی به تن کردهاند و زنی را احاطه کردهاند و برایش آواز میخوانند. حتی این ترکیب به ظاهر خندهدار در حقیقت نمایشی از مردسالاری ظالمانه است. دولاک استفاده از این روش تدوین را در ادامه نیز به کار میگیرد. داخل محدودهی خانه، نماهای نزدیک از اشیا به مانند ساعت و گلها که به چیزی بیش از جزئیاتی عادی تبدیل میشود و معنایی عمیق از کشمکش قهرمان زن داستان را نشان میدهد. گرچه این فیلم مثالی عینی از تکنیک موتتاژ نیست، کار دولاک در مادام بوده، پیشرفت تدوین در فیلم داستانی و چگونگی استفاده از این تکنیک برای ایجاد تاثیر هنری و فلسفی را نشان میدهد.
۲. رزمناو پوتمکین (Battleship Potemkin)
- محصول: ۱۹۲۵
- کارگردان: سرگئی آیزنشتاین
- بازیگران: السکاندر آنتونف، گریگوری آلکساندروف و …
- امتیاز متاکریتیک: ۹۷ از ۱۰۰
- امتیاز راتن تومیتوز: ۱۰۰ از ۱۰۰
به عنوان مروج اصلی نظریهی مونتاژ، سرگئی آیزنشتاین آن چیزی را که به دیگران توصیه میکرد، در فیلمهای خود نیز به کار گرفت. فیلم «اکتبر: ۱۰ روزی که دنیا را تکان داد» از این کارگردان روسی، به زیبایی آن چه را که او «مونتاژ روشنفکرانه» مینامد، دنبال میکند. (به معنی تدوینی که مخاطب را به جای داشتن احساسات، به تفکر وا میدارد). این مونتاژ، سکانسهایی از مجسمههای معبودهای مختلف از فرهنگهای مختلف را نشان میدهد و اندیشهی وجود خدا را با این عبارت یعنی «برای خدا و وطن» مورد بررسی و تحقیق قرار میدهد. با این حال، مونتاژ عاطفی در «رزمناو پوتمکین» که در آن سربازان اقدام به قتل عام شهروندان بیدفاع و غیرمسلحی میکنند که در حال تظاهرات در پلکان اودسا هستند، به خاطر ترسی که برمیانگیزد، در تاریخ سینما ماندگار شده است.
سکانسهایی از مردمی که فرار میکنند، فریاد میزنند، میمیرند و عزاداری میکنند، لحظهای مشترک از رنجی که میکشند، سبب میشود تا زمان و مکان فرو بپاشد به رغم اینکه خشونت بسیار کمی به تصویر کشیده میشود. برای مثال، در یکی از صحنهها، سربازان به زنی از ناحیهی چشم شلیک میکنند. تاثیر این اتفاق هیچگاه به صورت عینی نمایان نمیشود اما قبل و بعد از اصابت گلوله، وقنی که زن جیغ میکشد و خون از صورت و عینک شکستهاش به پایین سرازیر میشود، با صحنههای دیگری از وحشت تدوین شده است که در ذهن نقش میبندد. افراد زیادی به سکانس پلکان اودسا و لحظهی معروفی که در آن بچهای در کالسکهاش به سرعت به سمت پایین میرود و از مادر خود که جانش را از دست داده است، دور میشود، ادای احترام کردهاند از جمله برایان دیپالما در فیلم تسخیرناپذیران محصول سال ۱۹۸۷.
۳. مردی با دوربین فیلمبرداری (Man with a Movie Camera)
- محصول: ۱۹۲۹
- کارگردان: ژیگا ورتوف
- بازیگران: ـــ
- امتیاز متاکریتیک: ـــ
- امتیاز راتن تومیتوز: ۹۷ از ۱۰۰
این فیلم مستند که توسط ژیگا ورتوف کارگردانی شده و همسرش الیزاوتا اسویلوا آن را تدوین کرده است، نمایشی مسحورکننده از شهری در شوروی سابق و ساکنانش را به تصویر میکشد که هیچ داستانی از آن در مونتاژ وجود ندارد. نزدیک اوایل فیلم، زنی بیدار میشود و صورتش را میشورد. او چشمانش را باز میکند و بعد از آن فیلم به به صحنهی بازشدن کرکرهی پنجره میرود و سپس به خود دوربین برمیگردد در حالی که لنز دوربین روی گلها فوکوس کرده است.
بقیهی کنار هم قرارگرفتن سکانسها به شکل سیاهی کمدی هستند. برای مثال در سکانسی، زوجی که به تازگی ازدواج کردهاند با خوشحالی در حال امضای اسناد مرتبط در دفتر ازدواج هستند. سکانس بعدی زوج دیگری را نشان میدهد که در حال امضای برگهی طلاق خود در همان مکان هستند. اکنون بعد از گذشت نزدیک به یک قرن، وقتی که صحبت از تدوین و چگونگی خلق بار معنایی و روایت اثر به میان میآید، «مردی با دوربین فیلمبرداری» همچنان به عنوان یکی از نوآورانهترین فیلمها در تاریخ سینما شناخته میشود.
۴. روانی (Psycho)
- محصول: ۱۹۶۰
- کارگردان: آلفرد هیچکاک
- بازیگران: آنتونی پرکینز، ورا مایلز، جان گوین، مارتین بالسام و …
- امتیاز متاکریتیک: ۹۷ از ۱۰۰
- امتیاز راتن تومیتوز: ۹۶ از ۱۰۰
به مانند سکانس پلکان اودسا در فیلم «رزمناو پوتمکین»، صحنهی حمام در فیلم «روانی» به خاطر خشونت مثالزدنیاش معروف شده است گرچه به لطف قدرت تکنیک مونتاژ، خشونت به میزان کمی به تصویرکشیده شده است. صحنه از جایی شروع میشود که شخصیت زن اصلی داستان یعنی ماریون کرین ( با بازی جنت لی) در حال دوشگرفتن در اتاق خود است که ناگهان متجاوزی که ماسک به چهره دارد، پرده را عقب میکشد و چاقوی خود را بیرون میآورد. وقتی این سکانس با موسیقی متن فراموشنشدنی و تند و تیز و صدای ناهنجار ساز ویولون همراه میشود و کاتهایی سریع از صحنهها که در آن چاقوی درخشان و برنده و چهرهی وحشتزدهی لی و بدن عریانش حضور دارد، خشونت چاقوزدن شبیهسازی میشود.
هیچکاک توانست با به کارگیری مونتاژ سریع در برداشتهایی طولانی از چشمان ماریون مرده و خونی که به آرامی به پایین میچکد، از قدرت این تکنیک به نحو احسن بهره ببرد و تماشاگران را مجبور کند تا در آن چیزی که میبینند، فرو بروند و این امر باعث میشود تا فیلم روانی به عنوان یکی از آثار کلاسیک ژانر ترس شناخته شود.
۵. پدرخوانده (The Godfather)
- محصول: ۱۹۷۲
- کارگردان: فرانسیس فورد کوپولا
- بازیگران: مارلون براندو، آل پاچینو، جیمز کان، رابرت دووال، دایان کیتن و …
- امتیاز متاکریتیک: ۱۰۰ از ۱۰۰
- امتیاز راتن تومیتوز: ۹۷ از ۱۰۰
سکانسی که به اندازهی پلکان اودسا یا سکانس استحمام از فیلم روانی مشهور است، صحنهی غسل تعمید از فیلم پدرخوانده به کارگردانی فرانسیس فورد کوپولاست که همچنان به عنوان یکی از مثالهای برتر و اصلی نظریهی مونتاژ که در مدرسهی فیلمسازی مطرح میشود، باقی مانده است. در این سکانس، ضدقهرمان داستان یعنی مایکل کورلئونه به مراسم غسل تعمید خواهرزادهی خود میرود و به شکلی رسمی با برائت از شیطان به پدرخواندهی او تبدیل میشود. اما از سوی دیگر و همزمان با این مراسم، زیردستان او به در حال انجام چندین قتل به دستور او هستند.
تدوین این فیلم پا را فراتر از جایگزینکردن سکانسها میگذارد گرچه همزمان این روش نیز در حال اجراست. با این حال، این کنار هم قرارگرفتن سکانسهای مختلف، به ارتباط بین مذهب و دستهی خلافکاران سر و شکلی میدهد که هر دوی این موارد، بخشی از هویت، خانواده و فرهنگ و زندگی مایکل است. با این حال غسل تعمید واقعی مربوط به بچه نیست بلکه خود مایکل است که به نوعی با قبول نقش خود در مافیا، در این آیین مذهبی شرکت میکند. بار دیگر، سبک مونتاژی تدوین، معنی عمیقی را در هر دو سکانس خلق میکند (قتلها و غسل تعمید) به جای اینکه تنها یک سکانس را به تصویر بکشد.
۶. راکی (Rocky)
- محصول: ۱۹۷۶
- کارگردان: جان جی. آویلدسن
- بازیگران: سیلوستر استالونه، تالیا شایر، برت یانگ و …
- امتیاز متاکریتیک: ۷۰ از ۱۰۰
- امتیاز راتن تومیتوز: ۹۲ از ۱۰۰
مونتاژ سکانسهای تمرینات ورزشی که به زیبایی و با شوخی در انیمیشن «تیم آمریکا: پلیس جهانی» محصول ۲۰۰۴ از آن یاد شده است، به یکی از اجزای اساسی و مهم فیلمهای هالیوودی بدل شده است. متن آهنگ این انیمیشن به نحوهی استفاده از این تکنیک اشاره میکند: «چیزهای زیادی که در آن واحد اتفاق میافتد، همه را یکجا نشان بده و به همه یادآوری کن که چه خبر است و با هر صحنه، روند پیشرو را اندکی بهبود ببخش تا بفهمانی که نشاندادن همهی اینها خیلی طول میکشد و به این میگویند مونتاژ». اما مونتاژ تمرینات ورزشی و همهی این داستانها با فیلم راکی شروع شد. وقتی که او با لباس خاکستریرنگ نمادینش و با آهنگ کلاسیک «میخوام الان پرواز کنم» بیل کانتی و در محلهی طبقهی کارگری فیلادلفیا، دوید، بوکس کار کرد و شنای سوئدی انجام داد.
این سکانس یقینا ایدئولوژی رویای آمریکایی را تقویت میکند که میگوید سخت کارکردن، همهی آن چیزی است که با آن میتوان بر فقر غلبه کرد اما لعنت بر این اگر این سکانس انگیزشی نباشد وقتی که سیلوستر استالونه از پله ها بالا میرود تا به موزهی هنر فیلادلفیا برسد و در حالی که به شهر نگاه میکند، فاتحانه دست خود را بالا میبرد. گرچه این سکانس به اندازهی سایر سکانسهای موجود در این فهرست آوانگارد نیست، مونتاژ سکانسهای تمرینات ورزشی نقش زمان را در هم میشکند و از کنار هم قراردادن سکانسهای مختلف استفاده میکند تا معنی عمیقتری به آن ببخشد به جای آن که صرفا به تکتک صحنهها بپردازد و با این روش، عزم راسخ، تلاش و خودسازی قهرمان داستان را نشان میدهد. فیلمسازی هوشمندانهای مثل این کمک کرد تا فیلم راکی به موفقیتی دور از انتظار دست یابد و در زمزهی فیلمهای کلاسیک سینمای آمریکا قرار گیرد.
۷. فرشتگان مقرب (Archangel)
- محصول: ۱۹۹۰
- کارگردان: گای مدین
- بازیگران: کایل مککالوک، مایکل گاتلی و …
- امتیاز متاکریتیک: ۶۸ از ۱۰۰
- امتیاز راتن تومیتوز: ۷۵ از ۱۰۰
نویسنده و کارگردان کانادایی، گای مدین که هماکنون ارتباط نزدیکی با شرکت کرایتریون دارد و با این شرکت توضیعکننده در حال همکاری است، تاثیر زیادی از فیلمهای صامت گرفته است و عشق و علاقهی او به نخستین فیلمهای سینمای شوروی سابق و مونتاژشده غیر قابل انکار است. فیلم فرشتگان مقرب به کارگردانی او (که نام این فیلم صورت انگلیسیشدهی شهری در کشور روسیه به نام آرخانگلسک است) حکایتی سورئال از عشق را در میانهی جنگ جهانی اول بازگو میکند.
این فیلم در حالی با مونتاژ شروع میشود که راوی داستان به طبیعت عشق که با تصاویری از خانوادهها (والدین، بچهها، کودکان و یک سگ) همراه شده است، میاندیشد. سپس به عاشقان قبل از اینکه سراغ قدرت مخرب حب نفس و غرور برود که با تصاویری از جنگ و تخریب ( آتش، کلاههای جنگی و یک نقاشی که چاقویی به آن اصابت کرده است) به تصویر کشیده شده است و در پایان جوخهی تیراندازی که به پسری جوان شلیک میکند. با این شیوهی مونتاژ، مدین اشارهای به منابع الهام خود میکند از جمله سرگئی آیزنشاتین. در حالی که فضایی سورئال اما جدی را در این فیلم ایجاد میکند، فیلمی که در نوع خود منحصربهفرد است.
۸. مرثیهای برای یک رویا (Requiem for a Dream)
- محصول: ۲۰۰۰
- کارگردان: دارن آرونوفسکی
- بازیگران: الن برستین، جرد لتو، جنیفر کانلی، مارلون وینز
- امتیاز متاکریتیک: ۶۸ از ۱۰۰
- امتیاز راتن تومیتوز: ۷۹ از ۱۰۰
مرثیهای برای یک رویا که دومین فیلم آرونوفسکی و یکی از برترین فیلمهای او محسوب میشود، تکنیکی را به تصویر میکشد که آرونوفسکی از آن به عنوان «هیپهاپ مونتاژ» یاد میکند که در آن ریتم، نحوهی کنار هم قرارگرفتن سکانسها را تعیین میکند. وقتی که شخصیتهای فیلم شروع به مصرف مواد مخدر میکنند، آرونوفسکی سریعا مابین این سکانسها با نمایی بسیار نزدیک کات میدهد. گشادشدن مردمک چشم، سلولهایی که منبسط میشوند، مچی که باز و بسته میشود، شیشهی قرصی که درش باز میشود، نوری که سوسو میزند و سرنگی که پر میشود و مواردی از این دست که همگی کمک میکند تا در این فضای وهمآلود و تاریک غرق شوید.
استفادهی این چنینی از مونتاژ احساسی، عطش فرد معتاد به مصرف به مواد مخدر و هجوم به سمت این مواد را برای مخاطبی شبیهسازی میکند که در واقع هیچ تجربهای از این وضعیت ندارد. با سکانسهایی که درست در یک قدمی چشمان شماست و انگار به شما وصل شده است که هم وحشتآور و هم هیجانانگیز است. گرچه این شیوهی مونتاژ از تدوین بسیاری از فیلمهای متداول هالیوودی هنرمندانهتر است، اما این تکنیک تدوین و استفاده از گامهای سریع، با شروع هزارهی جدید و محبوبیت فیلمهایی مثل «هویت بورن» محصول سال ۲۰۰۲ به امری متداول تبدیل شده است.
۹. خانوادهی اشرافی تننبام (The Royal Tenenbaums)
- محصول: ۲۰۰۱
- کارگردان: وس اندرسون
- بازیگران: دنی گلاور، جن هکمن، آنجلیکا هیوستون، گوئینت پالترو و …
- امتیاز متاکریتیک: ۷۶ از ۱۰۰
- امتیاز راتن تومیتوز: ۸۱ از ۱۰۰
در اولین فیلم موفقش، وس اندرسون تنوع مختلفی از روشهای تدوین را به کار گرفته است که با میزانسن مختص او همراه شده است تا داستان خانوادهای را روایت کند که در عین خوش ذوق بودن، عجیب و غیرمتعارف است. این مونتاژ زمانی سرگرمکننده میشود که رالی سنت کلیر (با بازی بیل ماری) پروندهی یک کارگاه خصوصی دربارهی زنش مارگو (با بازی گوئینت پالترو) و گذشتهی پر فراز و نشیبش را میبیند. سکانسهای کوتاهی که از نظر زمانی به هم واسبتهاند، همسر او را در حالی نشان میدهد که در دوازده سالگی سیگار میکشد، در ۱۴ سالگی از مدرسهی شبانهروزی فرار میکند و با گروهی از افراد مختلف از پاریس تا پاپوا گینهی نو وارد رابطه میشود و عاشقشان میشود. با این حال، مونتاژ بهتر در پایان فیلم و هنگامی که ریچی تننبام (با بازی لوک ویلسون) اقدام به خودکشی میکند، اتفاق میافتد.
این فیلم با یک سری کاتهای پرشی شروع میشود. ریچی در حالی نشان داده میشود که با روش خاصی مویش را میزند و ریشش را اصلاح میکند و این سکانس به مونتاژی از آخرین افکار زودگذر او میرود (شاهین او، زمان کودکیاش و مادرش که کیک تولد او را در دستش نگه داشته است و در نهایت مارگو که به آرامی به سمت او میآید) و از طرفی او در حال بریدن مچ خود است. همهی اینها که با آهنگ دلهرهآوری از الیوت اسمیت با نام «سوزنی در یونجه» همراه شده است، احساسات و انگیزههای او برای اعمال هولناک و بدش را نشان میدهد. مشابه دولاک، اندرسون نیز به شکی استادانه از مونتاژ برای ساخت عمیق شخصیت بهره میگیرد که برای فیلمی که گروه بازیگری این چنین بزرگ و صاحبنامی دارد، امری حیاتی و مهم است و داستان عجیبش را بر مبنای ترحم بنا میگذارد.
۱۰. بالا (Up)
- محصول: ۲۰۰۹
- کارگردان: پیت داکتر
- صداپیشگان: اد اسنر، کریستوفر پلامر، جردن ناگای
- امتیاز متاکریتیک: ۸۸ از ۱۰۰
- امتیاز راتن تومیتوز: ۹۸ از ۱۰۰
مشابه فیلم راکی، مونتاژ ابتدایی در این فیلم که ما شاهد همراهی کارل و الی در طول زندگی مشترکشان هستیم، گذر زمان را از بین میبرد و از سوی دیگر شخصیتی را ایجاد میکند و کشمکش داستان را شکل میدهد. بنابر دلایل متعدد و بر خلاف آرزویی که در دلشان داشتند و میخواستند به ماجراجویی دور و درازی بروند، کارل و الی نتوانستند به سفر بروند. وقتی که مونتاژ به پایان میرسد و داستان فیلم سر و شکلی واقعی به خود میگیرد و آغاز میشود، کارل تنهاست و ناراضی و ناامید از عدم تحقق رویایی است که روزی خیال آن را در سرش داشت. درخشش و تاثیر این مونتاژ در سادگی و قدرتش نهفته است.
در حالی که به اندازهای ساده است تا مخاطب هدف یعنی کودکان سر از داستان دربیاورند، سکانسهای مونتاژشده حقیقتا تکاندهنده است و اغلب اوقات در بین غمانگیزترین سکانسهای انیمیشنهای پیکسار قرار میگیرد. قصهگویی و فیلمسازی هوشمندانهای به مانند این توانسته است تا انیمیشنهای پیکسار را به جایگاه بلندمرتبهی کنونی برساند تا نشان دهد که هنر و منفعت مالی از فروش در گیشه مقابل هم نیستند.
منبع: Taste of Cinema