با پیشرفت هر چه بیشتر جلوههای ویژهی کامپیوتری و استفادهی فیلمسازان از آنها در ساخت و پرداخت صحنههای اکشن، فیلم اکشن مسیر متفاوتی نسبت به گذشته پیدا کرد و تعاریف حال و هوای اکشن در ژانر شناسی شکل دیگری پیدا کرد.
در چنین زمانهای دیگر غیر قابل باور نیست که در حین مبارزهی قهرمان و ضد قهرمان، دری از جهانی دیگر باز شود و سر و کلهی موجودی شریر پیدا شود که کل بشریت را تهدید به نابودی میکند. پس در ادامه دو مبارز باید دشمنی را کنار بگذارند و دست به دست هم دهند تا شر این تهدید را از سر جهان کم کنند. داستانی که در قرن بیستم میلادی قابل تصور نبود.
چنین بستری سبب گسترش دامنهی حال و هوای اکشن به دیگر ژانر ها شد. اگر بپذیریم یکی از عواملی که ژانر فیلم را تعیین میکند لحن آن است، امروزه بسیاری از فیلمها را میتوان اکشن نامید. چون چند سکانس و صحنهی تعقیب و گریز یا زد و خورد حتی در فیلمهای کمدی هم پیدا میشود اما قطعا منظور از فیلم اکشن چنین فیلمی نیست بلکه اشاره به فیلمی ست که گرهافکنی و گرهگشایی یا نقاط عطف آن در دل سکانسهای اکشن شکل بگیرد.
این ۱۲ فیلم با چنین رویکردی انتخاب شده است. سعی کردهام برای انتخاب آنها کمی سختگیر باشم و برخی از عوامل را لحاظ نکنم؛ مانند غلبهی المانهای ژانر علمی-خیالی یا محوریت شخصیتهای ابرقهرمان. این فیلمها منتخب تمام فیلمهای اکشنی ست که پای قهرمانانش روی زمین است نه میان آسمانها، قهرمانانی با ضعفها و احساساتی انسانی که پشت گرم به قدرتی خداگونه نیستند که از جهانی دیگر به آنها ارزانی شده است. آنها نان بازوی خود را میخورند.
۱۲. هانا (hanna)
- کارگردان: جو رایت
- بازیگران: سیریشا رونان، کیت بلانشت، اریک بانا
- محصول: ۲۰۱۱
- امتیاز در راتن تومیتوز: ۷۱٪
یک مأمور سابق و کارکشتهی سازمان اطلاعاتی آمریکا بعد از بازنشستگی، همراه با دختر نوجوانش در خانهای دور افتاده زندگی میکند. او میداند که ممکن است به خاطر اقدامهای گذشتهاش مورد هجوم قرار گیرد، به همین دلیل دخترش را برای مقابله با چنین شرایطی آموزش داده است. همه چیز خوب پیش میرود تا اینکه حملهکنندگانی از گذشته به سراغ وی و دخترش میآیند.
جو رایت چنین داستان پرفرازوفرودی را میگیرد و فیلم را تبدیل به اثری در باب مسؤولیتپذیری و مبارزه با پلیدیهای دوران بزرگسالی میکند. هانا در طول عملیاتهای تهورآمیزش برای فرار از دست آدمکشها با تاریکترین بخش های جهان بزرگسالی و درون خود آشنا میشود و چونان قهرمانان اساطیری به مقابله با آنها بر میخیزد.
او با سایههای درون خود روبهرو میشود، آنها را از پا در میآورد تا با شناخت خویشتن و جهان اطرافش دنیایی بهتر برای خود بسازد. این شناخت به شکل آهسته و پیوسته شکل میگیرد و حل هر معما یا گذشتن از هر مرحله مانند یک کاتالیزور عمل میکند تا هانا به چنین شخصیتی در پایان تبدیل شود.
از سوی دیگر فیلم هانا بازگو کنندهی داستان دختری ست که در دنیا فقط یاد گرفته شکارچی باشد. او هیچگاه با هیچ انسانی به جز پدرش صحبت نکرده و تا کنون به کسی ابراز مجبت نکرده است. او یاد گرفته مانند گرگی تنها زندگی کند و مانند ماشین کشتاری فقط بکشد.
حالا با رفتن سایهی پدر او باید با جهان انسانی و احساسات انسانی روبهرو شود. باید تن پوش حیوانی را از تن جدا کند و رخت انسانی به تن کند. باید یاد بگیرد احساس داشته باشد و فقط با انگیزهی ستاندن جان دیگری تصمیم نگیرد. در نهایت او باید یاد بگیرد چگونه دیگری را دوست داشته باشد؛ موضوعی که هم تبدیل به نقطه قوتش میشود و هم نقطهی ضعفش، مانند هر انسان دیگری.
۱۱. جان ویک (john wick)
- کارگردان: جان استاهلسکی
- بازیگران: کیانو ریوز، ایان مکشین
- محصول: ۲۰۱۴
- امتیاز در راتن تومیتوز: ۸۶٪
اگر به دنبال ریشههای جان ویک هستید، سری به دههی هشتاد و سینمای اکشن هنگ کنگ بزنید. آن زمان و مکان پر است از فیلمهایی که قهرمان داستانهایش با دار و دستهای عظیم در میافتد و با مشت و لگد دمار از روزگار همه در میآورد. خیلی وقتها هم سلاحی در دست ندارد که چندتایی را هم با گلوله روانهی آن دنیا کند. همه چیز به قدرت مشت هایش و سرعت لگدهایش بستگی دارد.
رقیب قدری هم اگر وجود داشته بشد که به چشم بیاید و فیلمساز وقت صرف گرفتن چند کلوزآپ از چهرهاش کند، مانند بازیهای کامپیوتری بعد از کشتن سربازان پیاده، قهرمان فیلم را به مبارزه تن به تن دعوت میکند تا شبیه به غول انتهای آن مرحله باشد. رقیبی که چند مشت و لگد نثار قهرمان می کند اما در پایان شکست میخورد.
کل روایت جان ویک هم همین است. اما استفادهی درست از تکنیک CGI و چهرهی کاریزماتیک و درد کشیدهی کیانو ریوز باعث شده فیلم با مخاطبی جهانی روبهرو شود.
آغاز ماجرا به نظر عبث میآید؛ سگ شخصیت اصلی کشته میشود و او برای انتقام به پا میخیزد. اما ابعاد اهریمنی طرف مقابل ماجرا، خشونت بیش از حد جان ویک را غیر قابل اجتناب میکند. او راه چارهای ندارد و باید تا میتواند بکشد، وگرنه خودش کشته میشود.
کشتن هدف غایی مجموعه فیلمهای جان ویک است. انتقام، فرار از مهلکه، رسیدن به رییس باند تبهکاران و همه و همه فرع بر این اصل گذاشته شده است. فیلمساز هم بهدرستی جوهرهی این نگرش فیلمسازی را درک کرده و مدام هماورد نگون بخت برای جان ویک میفرستد و او هم فقط میکشد. نه عشق و محبت به کاراکتر زنی مهم است و نه مرگ سگ.
باید تا میتوانی بکشی چون در جایی زندگی می کنی که در چشم بر همزدنی همه آنها که در پارکی دورهات کردند و در ظاهر عابری گذری هستند، میتوانند چند لحظه بعد با رسیدن پیامی به قاتل جانت تبدیل شوند.
۱۰. بیبی راننده (baby driver)
- کارگردان: ادگار رایت
- بازیگران: انسل الگورت، لیلی جیمز، کوین اسپیسی
- محصول: ۲۰۱۷
- امتیاز در راتن تومیتوز: ۹۲٪
پسر جوانی به نام بیبی با تبحر فراوان در رانندگی برای چند پروژهی سرقت، به گروهی تبهکار میپیوندد تا رانندهی فرار آنها شود. او به دنبال آن است تا پس از چند مأموریت از قید تعهدی که بر گردنش است رهایی یابد و همراه با دختر محبوبش به زندگی آزادانهی خود بازگردد و سر و سامان بگیرد اما…
فیلم بیبی راننده بر دو کنش موازی استوار است؛ تمرکز بر توانایی رانندگی بیبی و پرداخت پرجزئیات صحنههای تعقییب و گریز در همراهی با قطعهای راک از گروه کویین از یک سو و از سوی دیگر تنش عاطفی درون زندگی شخصی بیبی که به مفهوم وفاداری و خیانت پیوند خورده است.
این دو کنش آهسته از مسیر موازی خارج میشود تا در جایی یکدیگر را قطع کند و زندگی روزمرهی بیبی را به هم بریزد و به جهنم تبدیل کند. در چنین بستری شخصیتهای مثبت داستان طوری معرفی میشوند که هر لحظه نگران سرنوشت آنها میشویم و با آنها همذاتپنداری میکنیم.
تم طنز حاکم بر فضای فیلم و خصوصیاتی که هر کدام از شخصیتهای فرعی دارد دیگر نقطه قوت فیلم است. لحن کمدی بر سراسر فیلم تسلط دارد و حتی در دل تلخترین موقعیتها هم این لحن شوخ و شنگ از بین نمیرود.
به همین دلیل هر کدام از کاراکترهای فرعی طوری طراحی شده تا یکی از کلیشههای همیشگی ژانر اکشن یا زیر گونهی سرقت را دست بیندازد. نتیجهی همهی اینها باعث شده تا با فیلمی سرزنده سر و کار داشته باشیم که هم هیجانانگیز است و هم به قدر کافی درگیر کننده و پر جزییات.
دیگر نقطهی قوت فیلم بیبی راننده حضور کوین اسپیسی در قالب نقش منفی داستان است. او چنان حضور پر صلابتی دارد که حتی در اوج یک سکانس پر از شوخی و خنده هم مهیب و ترسناک جلوه میکند.
۹. متعادل کننده (equalizer)
- کارگردان: آنتونی فوکوآ
- بازیگران: دنزل واشنگتن، مارتون سوکاس، کلویی گریس مورتس
- محصول: ۲۰۱۴
- امتیاز در راتن تومیتوز: ۶۰٪
ترکیب آنتونی فوکوآ و دنزل واشنگتن میان طرفداران ژانر اکشن، ترکیب جذاب و پر طرفداری ست. مخاطب از کنار هم قرار گرفتن نام این بازیگر و کارگردان احساس آسودگی خاطر میکند و مطمئن میشود که با فیلم خوبی سر و کار خواهد داشت. قبل از متعادل کننده این ترکیب در روز تمرین (training day) جواب داده بود و حالا با بالاتر رفتن دُز اکشن، فیلمی پر هیجان برای تماشا وجود دارد.
دختری که روزی رویاهای بزرگی در سر داشته، به بیراهه کشیده شده و برای چن پاانداز مشغول به کار است. او به طور ناگهانی با مرد مرموز و عجیبی روبهرو میشود که وسوسهی خواندن کتاب در سر دارد؛ مردی که از همهی لذتهای زندگی دست شسته و دنبال آرامش و سکوت میگردد. این مرد گذشتهای پر خشونت دارد و همین باعث شده تا بخواهد باقی عمر را بدون درد سر طی کند. اما نگرانی بابت سرنوشت این دختر راحتش نمیگذارد و مجبور میشود به او کمک کند تا به رویاهایش برسد.
سر و شکل صحنههای اکشن فیلم متعادل کننده بسیار یادآور اکشنهای دهههای هشتاد و نود میلادی ست. اکشنهایی که از فناوریهای کامپیوتری بهرهای نداشتند و بر جلوههای ویژهی میدانی تأکید میکردند.
در چنین قابی فیلم برای علاقهمندان قدیمی سینمای اکشن حال و هوای جذابی دارد و آنها را به یاد خاطرات خوش فیلمهای آن زمان میاندازد. به ویژه آنکه کاریزمای جذاب و دلانگیز دنزل واشنگتن در نقش مرد مرموز هم لذت تماشای فیلم را چند برابر میکند.
دوربین فوکوآ در پرداخت صحنههای اکشن خوددار است و چندان تکان نمیخورد. روی سه پایه میماند و اجازه میدهد تا بازیگران و بدل کاران کار خود را بکنند و از گرفتن کلوزآپهای بیجا (آفت نمایش صحنههای اکشن) پرهیز میکند تا مخاطب همهی اجزای صحنه را ببیند و لذت ببرد از داستان آدمی که قصد دارد فرصت دیگری به زندگی نکبتبار انسانی زخم خورده بدهد.
۸. اسکایفال (skyfall)
- کارگردان: سام مندس
- محصول: ۲۰۱۲
- بازیگران: دنیل کریگ، جودی دنچ، خاویر باردم
- امتیاز در راتن تومیتوز: ۹۲٪
برخلاف روند رایج نام فیلم را ترجمه نکردم چرا که اسم مکانی در داستان است، مکانی که گره پایانی در آن باز میشود.
تلخترین جیمز باند تاریخ سینما از کیفیت یکهای برخوردار است که ممکن است در نگاه اول به دلیل دور شدن از شمایل همیشگی فیلمهای جیمز باندی، به ضرر فیلم تمام شود. اما با یک بررسی دقیقتر نه تنها به ضرر فیلم نیست بلکه میتوان آن را اجتنابناپذیر دانست؛ داستان از فیلمساز میخواهد که از جلوهها و کلیشههای رایج فیلمهای جیمز باند دوری کند و حال و هوایی غمگین به فیلم پیکر فیلم بدمد. در واقع دور شود از آنچه جیمز باند را همان مأمور و جاسوس آشنا میکند؛ اطمینان از پیروزی همیشگی.
این غم جاری در فضا نیاز این فیلم است چرا که یکی از مهمترین وزنههای عاطفی فیلم در خطری عظیم قرار میگیرد که به شخصیت اصلی انتخابی جز رو در رویی با حقیقتهای تلخ زندگی نمیدهد. بار عاطفی فیلم پیوند میخورد به گذشتهی جیمز باند و در نهایت با فورانی از حسهای متناقض مخاطب را میان زمین و آسمان رها میکند.
پس طبیعی ست که این داستان نمیتواند داستان همیشگی و تیپیکال جیمز باندها باشد که پر از شوخی و سرخوشی و سهل گرفتن همه چیز است تا آنکه در پایان قصه، ۰۰۷ پیروز شود و همه چیز سر جایش برگردد.
در تمامی جیمز باندهای تاریخ سینما خیال مخاطب از برتری نهایی او راحت است و فقط منتظر است تا او از جذابیت همیشگیاش برای حل معادلات به ظاهر حل ناشدنی استفاده کند؛ چه روی کوهی پر از برف باشد و چه در دل زیردریایی در حال حرکتی در اعماق دریا. تنها در این فیلم است که سایهی سنگین تباهی و احاطهی آن بر سپیدی باعث میشود که گاهی واقعا نگران آخر و عاقبت جیمز باند شویم.
فیلم روی دیگری از جهان ابرجاسوسی جیمز باند را هم نشانه میرود. سمتی که کمتر در فیلمهای اکشن محور جاسوسی به آن پرداخته میشود و بیشتر در جهان جاسوسی نویسانی مانند «جان لوکاره» وجود دارد: تصویر تیره و تاری زندگی جاسوسها و مصیبتی که آن ها به خاطر قربانی کردن تمام زندگی مادی و معنوی خود تحت لوای خدمت به سرزمینشان میپردازند. تمام اینها از اسکایفال فیلمی متفاوت از همهی جیمز باندهایی که میشناسیم، ساخته است.
۷. مأموریت: غیرممکن- فالاوت (mission: impossible- fallout)
- کارگردان: کریستوفر مککوری
- بازیگران: تام کروز، ربکا فرگوسن، هنری کاویل
- محصول: ۲۰۱۸
- امتیاز در راتن تومیتوز: ۹۷٪
ابر جاسوس ایتن هانت (تام کروز) و گروهش باید سه کلاهک هستهای تازه ربوده شده را تا قبل از آنکه دیر شود، پیدا کنند. این در حالی ست که یک مأمور CIA آنها را زیر نظر دارد.
مجموعه فیلمهای مأموریت غیرممکن به لحاظ تولید و ارائه صحنههای اکشن در جهان سینما پیشتاز است و کمترین توقع یک بیننده حین تماشای فیلمهای این مجموعه، نفسگیر بودن این سکانسها ست؛ دیدن صحنهای اکشنی که مخاطب را به وجد آورد و آدرنالین خون را بالا برد بهراحتی با انتخاب فیلمی از مأموریت غیرممکن به دست میآید.
این قابلیت و نقطهی قوت همیشگی این فرنچایز، در این فیلم بیش از همهی فیلمها وجود دارد اما آنچه آن را متفاوت از بقیه میکند و در صدر مینشاند، داستان چفت و بست دار و شیمی خوب در روابط بین شخصیتها ست.
از سوی دیگر هماورد گروه جاسوسان این بار جایی را هدف گرفته که خطر از بین رفتنش برای تمام مردمان دنیا قابل درک است؛ ویرانی اماکن مقدس ادیان مختلف. پس تلاش گروه برای حفاظت از عقاید بشری نوعی تلاش برای جلوگیری از جنگ صلیبی دیگری ست که بشر را هزار سال به عقب باز میگرداند و تمدن را با خطری جدی روبهرو میکند.
پیچدگی هر چه بیشتر لایههای جاسوسی فیلم سبب میشود برای دنبال کردن داستان به توجه و تمرکز بیشتری نسبت به فیلمهای قبلی نیاز داشته باشیم. عاملی که فیلمهای قبلی را به محصولات یک بار مصرف پاپ کورنی تبدیل میکرد که فقط جهت سرگرمی ساخته شده بودند و خط داستانی فقط میانجی رفتن از صحنهای اکشن به صحنههای اکشن بعدی بود.
فالاوت سودای دیگری دارد و میخواهد جدی گرفته شود. میخواهد علاوه بر ایجاد سرگرمی، اجازه ندهد چشم مخاطب از پرده جدا شود. این فیلم چنین هدفی دارد و به آن میرسد.
تصور نمیکنم دیگر نیازی باشد که بگویم کسی که ساخت مأموریت غیرممکن را ممکن میکند، تام کروز است. این فیلم بیش از هر فیلم دیگری از این فهرست وابسته به بازیگر نقش اول خودش است.
۶. یورش: رستگاری (the raid: redemption)
- کارگردان: گرت ایوانز
- بازیگران: ایکو ایوس، جو تسلیم
- محصول: ۲۰۱۱
- امتیاز در راتن تومیتوز: ۸۶٪
بیست نفر از اعضای پلیس در ساختمانی ۳۰ طبقه که تحت کنترل یک گروه مخوف تبهکار است به دام میافتند. ساختمانی پیچ در پیچ و پر از نقطهی کور که در هر گوشهی آن خطری در کمین است. تبهکاران در تلاش هستند هیچ کس زنده از ساختمان خارج نشود. اما…
همانطور که از داستان فیلم پیداست، قصه در طول چند ساعت و در یک لوکیشن ثابت روایت میشود. تمام تلاش چند نیروی پلیس دستگیری رییس باند تبهکاران است اما آنچه روایت را نسبت به آثار کلیشهای هالیوودی (فیلم اندونزیایی ست) متفاوت میکند، استفاده بسیار کم دو طرف از سلاح گرم در این یورش همه جانبه است.
نبردها بیشتر به شکل تن به تن و با مشت لگد شکل میگیرد و توانایی بازیگران و بدلکاران و همینطور تصاویر واقعگرایانهی فیلم و ریتم تند تدوین باعث میشود که هیجان لحظه به لحظه در قابها موج بزند.
یورش فیلمی ست که لحظهای متوقف نمیشود و اجازه نفس کشیدن به مخاطب نمیدهد و جز چند دقیقهی ابتدایی قبل از حمله به ساختمان، بقیهی فیلم بدون تعریف قصه به تقلای دو طرف برای پیروزی در نبرد میپردازد. نزدیک به نود دقیقه تلاش، زد و خورد و درگیری پشت درگیری، بدون فرصتی برای تجدید قوا تا پیروزی نهایی.
توانایی فیلم در پرداخت شخصیتها و نمایش نقاط قوت و ضعفهایشان در طول این مدت و با کمترین میزان دیالوگ مثال زدنی ست. یورش بسیار به سنت سینمای رزمی کشورهای شرق آسیا وابسته است اما این وابستگی باعث نمیشود تا به ورطهی تکرار کلیشههای آنها بلغزد.
تمامی کاراکترها فارغ از توانایی مبارزه، دارای وجوه خاکستری هستند و همین باعث میشود تا از کلیشهها فاصله بگیرند و برای مخاطبی با ابعاد جهانی مناسب باشند.
۵. برف شکن (snowpiercer)
- کارگردان: بونگ جون- هو
- بازیگران: کریس ایوانز، تیلدا سویینتون، جان هارت، اد هریس
- محصول: ۲۰۱۳
- امتیاز در راتن تومیتوز: ۹۴٪
داستانی آخرالزمانی که به تمامی در یک قطار میگذرد و بازگوکنندهی خلأها و آسیبهای نظام طبقاتی امروز جهانی ست. فیلم خطر انتهایی مسیری را که میرویم یادآور میشود.
قطاری که آخرین پناهگاه آدمی ست، پس از نابودی دنیا به دور زمین میچرخد. مسافران این قطار طبق نظام طبقاتی امروز به سه قشر تقسیم شدهاند و کارگرها در طبقهی آخر زندگی انگلواری دارند. گرچه مهمترین فعالیتهای قطار (هستی) را انجام میدهند اما چون طفیلی با آنها رفتار میشود. همه چیز زمانی به هم میریزد که این طبقه یاد میگیرد معترض شود و در این راه رهبری مییابد.
بونگ جون- هو چه در فیلمهای قدیمیتر و چه در انگل (parasite) نشان داده که در عین انتقاد از مسخ شدگی در جامعهی مصرفگرا به برخی از آموزههای سوسیالیستی جهت برون رفت از بحرانهای جهان امروز باور دارد. در سینمای او آنچه جلوی پیروزی این نگاه را میگیرد، همان قابلیت بالای نظام سرمایهداری در اصلاح و ترمیم خود است.
در این فیلم چنین دیدگاهی در طرحریزی یک تئوری توطئه وجود دارد که از قبل همه چیز را میداند و آگاه است که از پس هر شورش کوری سعادت و خوشبختی نخواهد آمد. در واقع فیلمساز به آنچه بعد از یک شورش نیاز است میاندیشد نه به خود اعتراض بدون اندیشه و کور.
صحنههای نبرد فیلم در فضاهای بسته میگذرد و خبر از توانایی سازندگان در خلق اکشن پر زد و خورد میدهد. همراهی دوربین با یک تدوین حساب شده هیجان موجود در قاب را بهخوبی منتقل میکند. اگر دنبال فیلمی با صحنههای اکشن پر از خونریزی هستید، تماشای فیلم را از دست ندهید.
۴. استاد بزرگ (the grandmaster)
- کارگردان: وونگ کار وای
- بازیگران: تونی لیانگ، ژانگ زیئی
- محصول: ۲۰۱۳
- امتیاز در راتن تومیتوز: ۷۸٪
فیلمی بر اساس زندگی واقعی استاد هنرهای رزمی که شاگردی مانند بروس لی داشت. مردی که شیوهی مبارزه و آموزشها و شاگردانش هنر رزمی شرقی را در جهان معرفی کردند.
روایت شاعرانهی کار وای از هنرهای رزمی باستانی شرقی، در ادغام با ترکیب بندی بصری سیال و کوروئوگرافی و رقص دوربین، منجر به خلق تصاویری چشمنواز و سکرآور شده است. این ادغام باعث شده که استاد بزرگ فراتر از یک فیلم اکشن رزمی با صحنههای مهیج قرار گیرد و کیفیتی شاعرانه به شخصیتها و نماهای فیلم داده است.
به نظر میرسد کار وای قصد داشته فیلمی عاشقانه تقدیم فرهنگ و هنرهای قدمی مرز و بومش کند. او مؤلفههای سینمای رزمی هنگ کنگی را گرفته و با برخی از عناصر سینما نوآر آمریکا ترکیب کرده و همه را از فیلتر ذهنی خود عبور داده تا نتیجهی کار چیزی فراتر از حد انتظار باشد.
پس اگر در فکر تماشای فیلمی رزمی شبیه به آثار اسکات ادکینز یا جکی چان هستید که در آن فردی به خاطر تواناییهای فیزیکیاش از پس حریف بر میآید و یکی یکی با مشت و لگد آدم میکشد تا در پایان سربلند شود، به تماشای این فیلم ننشینید که قطعا سرخورده خواهید شد.
استاد بزرگ طوری ساخته شده که انگار کار وای میخواسته داستان در حال و هوای عشق (in the mood for love) را به جهان فیلم قهرمان (hero) ژانگ ییمو پیوند بزند یا ژانگ ییمو با آن پیشینه در ساخت فیلمهای رزمی شاعرانه بخواهد قهرمان را شبیه به در حال و هوای عشق با اعلام بیانیهای عاشقانه به هنرهای رزمی بسازد.
همهی اینها استاد بزرگ را برخوردار از کیفیت غریبی کرده که آن را در صدر فیلمهای رزمی دههی گذشته مینشاند؛ فیلمی جذاب که عجیب حال آدم را خوب میکند. اگر از هنر قاب بندی و فرم استیلیزهی یک فیلم لذت میبرید تماشای فیلم را از دست ندهید.
۳. مکس دیوانه: جاده خشم (mad max: fury road)
- کارگردان: جرج میلر
- بازیگران: تام هاردی، شارلیز ترون
- محصول: ۲۰۱۵
- امتیاز در راتن تومیتوز: ۹۷٪
آخرالزمان و بی قانونی و هرج و مرج ناشی از آن، جان میدهد برای آدم بی کلهای مانند جرج میلر تا چند ماشین و آدمهایی تیپا خورده را جلوی دوربینش قرار دهد و ضیافتی از مرگ و قطعه قطعه شدن آدمها ترتیب دهد و همه را طوری برگزار کند که انگار چارهای نیست و اتفاقا خوش هم میگذرد.
جرج میلر داستانی یک خطی بر اساس شخصیتهای مد مکس قدیمیاش طراحی کرده و تا توانسته در دل آن بزن بزن و اکشن و تعقیب و گریز ریخته است. او در واقع داستان را فرع بر اکشن فیلمش قرار داده و از اهمیت سکانسهای پر برخورد بهخوبی آگاه بوده است.
روایت فیلم، داستان فرار دو آدم به ته خط رسیده و گمگشته است که سعی در نجات جان تعدادی دختر جوان (نماد آینده) دارند و خدا/پادشاه قبیلهای عجیب و غریب با سربازان جان بر کفش آنها را تعقیب میکند.
نقطهی قوت فیلم علاوه بر پرداخت صحنههای اکشن و برگزار کردن جدال میان شکار و شکارچی در فضایی پر هیجان، شخصیتپردازی پر جزییات کاراکترهای اصلی با کمترین میزان دیالوگ و حین فرار است؛ بدون آنکه ریتم فیلم کند شود یا لحظهای از تنش کاسته شود.
هر چه این تلاش برای نجات آینده به پیش میرود، جرج میلر دلیل بیشتری برای همذاتپنداری با شخصیتهایش به مخاطب میدهد تا در پایان با خوابیدن تب و تاب این سفر جهنمی، تماشاگر با خرسندی سالن سینما را ترک کند.
جابهجا شدن جای شکار و شکارچی در پایان، از دل همین شخصیتپردازی و مسیری که کاراکترها طی میکنند، میآید. گرچه دو شخص اصلی داستان فرصت کافی برای شناخت هم ندارند اما جرج میلر مرامنامهی آنها را چنان ظریف ترسیم میکند که هر تصمیم آنها منطقی جلوه میکند و توی ذوق نمیزند.
۲. سیکاریو (sicario)
- کارگردان: دنی ویلنوو
- بازیگران: امیلی بلانت، بنسیو دلتورو، جاش برولین
- محصول: ۲۰۱۵
- امتیاز در راتن تومیتوز: ۹۲٪
دنی ویلنوو جهان تاریکی دارد. چه زمانی که فیلمهای جمع و جوری مانند دشمن (enemy) را خارج از سیستم هالیوود میسازد و چه در چارچوب سینمای آمریکا و حین ساخت فیلمی علمی- خیالی مانند ورود (arrival) یا درامی تلخ مثل زندانیان (prisoners).
شخصیتهای او قربانی ذهن و روان آشفتهی خود هستند که باعث میشود تصمیمهایی دور از انتظار و خلاف عقلانیت بگیرند. در واقع در فیلمهای وی اتفاقی سبب میشود تا شخصیتها از خود چیزی را بروز دهند که خودشان توقع آن را ندارند چرا که ریشهی این مشکلات همانقدر که به جامعه بازمیگردد، ناشی از از خامی و خوشباوری آنها هم هست.
یک مأمور پلیس فدرال آمریکا (FBI) وظیفه دارد تا در یک مأموریت بین سازمانی به سازمان اطلاعات مرکزی (CIA) کمک کند. هدف این مأموریت از پا درآوردن یک کارتل مکزیکی تولید و توزیع مواد مخدر است. هر چه فیلم جلوتر میرود ابعاد داستان پیچیدهتر میشود تا جایی که کسانی که در ابتدا در جبههی خیر بودند، خود به شر تبدیل میشوند.
آنچه فیلم را تیره و تار میکند همین عدم وجود یک انسان قابل اعتماد در سرتاسر قصه است. همه سیاه هستند و وجودی شر دارند و فقط به فکر منافع خود یا سازمان مورد نظرشان هستند و به هیچ اصولی پایبند نیستند. در واقع برای آنها هدف وسیله را توجیه میکند و قربانیان انسانیِ رسیدن به این هدف ارزش وقت گذاشتن هم ندارند.
تراژدی زمانی رقم میخورد که تنها انسان معتقد به اصول انسانی و باورمند به ارزشها از جایی به بعد چارهای جز رها کردن اعتقاداتش و پذیرفتن این شرایط تلخ و نکبت زده ندارد.
داستان از زاویهی نگاه مأمور FBI با بازی امیلی بلانت روایت میشود. تک افتادگی او در زندگی خصوصی با تک افتادگیاش در مأموریت در هم میآمیزد و انگیزهی انتقام ابتداییاش به موازات انگیزهی انتقام سیکاریوی (قاتل) داستان پیش میرود تا جایی که مخاطب در پایان با یک سؤال اساسی سالن سینما را ترک میکند؛ چه زمانی برای رسیدن به هدفی شخصی میتوان از خط قرمزهای اخلاقی عبور کرد؟ آیا اساسا قانون توان برپایی عدالت را دارد؟
۱. ۱۳ آدمکش (۱۳ assassins)
- کارگردان: تاکاشی میکه
- بازیگران: کوجی یاکوشومو، تاکایوکی یامادا
- محصول: ۲۰۱۰
- امتیاز در راتن تومیتوز: ۹۵٪
وقایع دور از انتظار، پر خطر و مهیب در ترکیب با سبکپردازی غلو شده، یکی از مشخصات سینمای تاکاشی میکه است. او چه در فیلمهای ترسناک و چه در آثار دیگرش، در جستوجوی وقایع و شخصیتهای عادی نیست. همه چیز در فیلمهای او کیفیتی اساطیری و ذهنی دارد؛ چه داستان، چه بازی بازیگران و چه دکورها.
آدمهای برگزیدهی میکه در جهانی شبیه به جهان واقعی زندگی نمیکنند و حتی احساساتی طبیعی و زندگی عادی و روزمره ندارند چرا که انگار در جهانی با معیارهایی دیگر زندگی میکنند. آنها یا دنبال خطر میگردند یا خود تبدیل به خطر میشوند؛ نه اینکه از این راه به نان و نوایی برسند بلکه به خاطر لذت بردن از خود خطر.
۱۳ آدمکش بهترین فیلم میکه برای تجسم بخشیدن به دنیای او ست. ۱۲ سامورایی و آدمی دیوانه که چونان روح جنگل آنها را دنبال میکند در جستوجوی پهن کردن تلهای برای جانشین امپراطور هستند تا او را پیش از رسیدن به قدرت از بین ببرند. آنچه آنها برپا میکنند حمام خونی است که نه خود انتظارش را دارند و نه ارتش همراه ولیعهد.
طرح داستانی ۱۳ آدمکش بسیار وامدار فیلمهای سامورایی دهههای پنجاه، شصت و هفتاد میلادی و به ویژه هفت سامورایی (seven samurai) آکیرا کوروساوا است. اما همانگونه که نام فیلم خبر از شرافت تعدادی سامورایی نمی دهد، طرح داستان و روابط علت و معلولی نه بر مرامنامهی ساموراییها بلکه بر اجرای عدالت به شیوهی خود آدمکشها تأکید دارد. همین باعث شده فیلم در پردهی پایانی پر از زد و خورد و هیجانی باشد که لحظهای فرو نمینشیند.