در این مقاله با ۱۳ نظریه دربارهی فیلمهای ترسناک آشنا میشوید که داستانهای هولناک و تکاندهندهاشان را هراسانگیزتر از قبل میکنند و شبها با فکر کردن به آنها خوابتان نخواهد برد.
ژانر ترسناک مثل هر ژانر دیگری پر است از فیلمهای مختلف و متنوع و رنگارنگ که در آنها کارگردانهایی با سبک و دیدگاه و نگاه مخصوص خودشان سراغ داستانهای تکاندهنده رفتهاند. همین تنوع باعث شده تا با بیشمار قصهی متنوع روبهرو باشیم که هر کدام راه را برای تفسیرهایی فراتر از ایدههای اولیهی سازندگانشان باز میکنند.
خیلی از فیلمهای ترسناک با رسیدن به تیتراژ تمام نمیشوند. تماشاگرانی که با چشمانی متحیر به تماشای ماجراهای ترسناک و آزاردهندهی این دست فیلمها نشستهاند معمولا ذهنشان درگیر نکات ریزی میشود که جرقهی تئوریها و نظریههایی جنجالی دربارهی فیلم میزنند. حالا این نکات ریز یا در چندتا از دیالوگهای فیلم نهفته است یا در نمایی گذرا که در نگاه اول به نظر مهم نمیآمد یا حتی بخشی از دنیایی پیچیدهتر را رونمایی میکنند که نیاز به تحقیق و مطالعهی بیشتری دارند و مخاطبان را وادار میکنند به دنبال یافتن پاسخ یا تأیید گمانهزنیهایش، فضای وب را کندوکاو کنند.
از فیلمهای کلاسیک مثل «هالووین» (Halloween) گرفته تا نمونههای تازهتری نظیر «موروثی» (Hereditary)، ژانر ترسناک پر است از آثاری که راه را برای تفسیرها و برداشتهای متعدد باز میگذارند و ذهن بیننده را تا مدتها بعد از تماشایشان درگیر میکنند. واقعا جالب است که برخی فیلمها تا چه اندازه بحث و گفتوگوی چالشی و جذاب بین مخاطبانشان به وجود میآورند و هواداران ژانر ترسناک را وادار به خلق نظریههایی دیوانهوار و تکاندهنده میکنند. گفتوگوهایی طولانی که بسیار بیشتر از مدت زمان رسمی فیلمها به درازا میکشند.
نظریههایی که در ادامه میخوانید تنها تعدادی از مطرحترین نمونههای این جریان است که نه تنها تنور گفتوگوهای داغ و چالشی بین هواداران ژانر ترسناک را داغ میکنند، بلکه فیلمهای ترسناک را وحشتناکتر از قبل جلوه میدهند.
اگر میخواهید تا مدتی شبها خوابتان نرود و مدام به احتمالهای مختلف فیلمهای ترسناک فکر کنید، فهرست زیر را بخوانید. فقط حواستان باشد که در بخشهایی، داستان فیلمها و وقایع ترسناکشان لو میرود.
۱. در پروژه جادوگر بلر سفر در زمان وجود دارد
«پروژه جادوگر بلر» (The Blair Witch Project) داستان سه دانشجو را روایت میکند که برای پیدا کردن جادوگری به نام بلر به جنگلی مرموز میروند و گم میشوند. دو تن از این دانشجوهای جوان در نهایت پایشان به خانهای وسط جنگل باز میشود و به دست هیبتی ناپیدا از بین میروند.
نظریههای زیادی دربارهی هویت قاتل این دو جوان مطرح شده، یکی از این نظریهها احتمال قاتل بودن فیلمبردار ماجرا یعنی جاش را مطرح میکند. به این شکل که جاش به تسخیر جادوگر بلر در آمده و دو جوان بختبرگشته را کشته.
البته این نظریه فقط ناپدید شدن آدمهای داستان را توجیه میکند و نه غیب شدن جسد یا تجهیزاتشان را. حتی اینکه چطور سر از آن خانهی عجیب در آوردند هم با این نظریه توجیه نمیشود. چیزی که بیشتر مردم نادیده میگیرند این احتمال است که سه جوان داستان با ورود به جنگل، در زمان سفر کردهاند و به گذشته رفتهاند. گواه این نظریه توضیحاتی است که در وبسایت رسمی پروژه جادوگر بلر که برای تبلیغات فیلم احداث شده بود آمده:
۱۶ اکتبر ۱۹۹۵: دانشجویان دانشکدهی انسانشناسی دانشگاه مریلند، ساکی محتوی چند فیلم، نوار ویدیو، دوربین هندی کم و یک دفترچه یادداشت را زیر تأسیسات کلبهای با قدمت صد سال پیدا میکنند. با بررسی اسناد و شواهد، رونالد کراونز کلانتر برکیتسویل اعلام میکند که ۱۱ حلقه فیلم و نوار ویدیوی سیاه و سفید متعلق به هدر دوناهیو و همراهانش بوده.
سؤالی که با خواندن این توضیحات مطرح میشود این است که چطور دوربین و فیلمهای هدر زیر کلبهای صد ساله پیدا شده، در حالی که از ناپدید شدن این سه جوان یک سال هم نگذشته است؟
ایدهی سفر در زمان معمولا دستمایهای سطحی برای برخی فیلمهاست که حفرهها و مشکلات داستانیاشان را بپوشانند، ولی در پروژه جادوگر بلر اگر چنین نظریهای درست باشد، همه چیز بُعدی عمیقتر و ترسناکتر پیدا خواهد کرد.
۲. داستان افق رویداد و برپاخیزان جهنم در یک دنیا میگذرد
در ظاهر به نظر میرسد بین «برپاخیزان جهنم» (Hellraiser) و «افق رویداد» (Event Horizon) شباهتهای ناچیزی وجود دارد. برپاخیزان جهنم اقتباسی بود از داستانهای مازوخیستی و عجیبوغریب کلایو بارکر و افق رویداد هم یک فیلم کالت دربارهی ترسهای کیهانی به کارگردانی پل دبلیو اس اندرسون. شاید در ابتدا فکر کنیم به جز جلوههای ویژه و خشونت جهنمی وجه تشابه دیگری وجود ندارد، ولی اگر بیشتر دقت کنیم و در داستان هر دو فیلم دقیق شویم ماجرا ابعاد تازهای پیدا میکند.
اول اینکه در هر دو فیلم مضمون درد و لذت و ارتباط عجیب و تنگاتنگ این دو وجود دارد. وقتی افق رویداد که در واقع دروازهای به جهنم است گشوده میشود، نیرویی شیطان فکر و ذهن شخصیتهای فیلم را مسموم میکند. در فیلم افق رویداد شاهد این هستیم که بدترین کابوسهای کاراکترهای داستان جلو چشمشان ظاهر میشوند و زندگیاشان را جهنم میکنند. مثلا دکتر ویر (با بازی سام نیل) تصوراتی از همسر مرحومش میبیند که بعد از گفتن جملهی «چه چیزهای شگفتانگیزی که قراره نشونت بدم» جان خودش را دوباره جلو چشمان او میگیرد. این جمله خیلی شبیه دیالوگ معروفی است که پینهد در فیلم برپاخیزان جهنم میگوید: «چه مناظر شگفتانگیزی قراره نشونت بدیم». همچنین وقتی دکتر ویر در افق رویداد تمام و کمال آلودهی نیروهای این دروازه میشود و انسانیتش را از دست میدهد، روی صورتش اشکال و خطوطی ظاهر میشود که شبیه طرحهای روی صورت سنوبایتها در فیلم برپاخیزان جهنم است.
با توجه به نزدیکی مضمون دو فیلم و شباهتهای بصری موجود در آنها، عدهای این نظریه را مطرح کردهاند که هر دو فیلم در یک جهان داستانی میگذرند و تا حدودی به هم مرتبط هستند.
۳. هویت موجود فضایی در فیلم موجود
«موجود» (The Thing) مثال دیگری بود از هوشمندی و نبوغ فوقالعادهی جان کارپنتر. داستان چند مرد که در مؤسسهای تحقیقاتی در قطب جنوب ساکن شدهاند و حالا با حضور موجودی بیگانه و خونخوار که خودش را شبیه آدمهای دور و برش میکند، در بدترین شرایط ممکن قرار گرفتهاند و مجبورند با شک و ظن و بیاعتمادی دستوپنجه نرم کنند.
پایان فیلم این تصور را در بیننده القا میکند که موجود فضایی کشته شده. تنها بازماندههای این واقعهی فجیع و هولناک یعنی مکریدی و چایلدز بعد از تلاشهای طاقتفرسا و مرگبار مقابل مؤسسهای که حالا به آتش کشیده شده نشستهاند و منتظر نیروی کمکی هستند که معلوم نیست کی سروکلهاش پیدا شود. پایانی غریب و بهیادماندنی که با وجود باشکوه و رضایتبخش بودن، از شک و ظن موجود در ماجرا کم نمیکند.
این پایان با نظریهای تکاندهنده ترسناکتر میشود؛ ممکن است چایلدز همان موجود باشد که بر خلاف تصور همه جان سالم به در برده. چیزی که برای اثبات این مدعا مطرح شده، لباسهای چایلدز است که در طول فیلم مدام عوض میشود و این حدس که مکریدی (کرت راسل) به جای آب به او بنزین تعارف میکند.
مشخص نیست که آیا قصد جان کارپنتر هم ایجاد چنین سؤالی بوده یا نه، ولی چیزی که پیداست این فیلم حسی از ظن و گمانهزنی عمیق در بینندگانش ایجاد کرد. شک و تردیدی عمیق که تا دههها بعد از اکران فیلم ادامه یافت.
۴. دنی در فیلم میدسامر از همان ابتدا برگزیده بود
دومین فیلم بلند آری آستر «میدسامر» (Midsommar) داستان دختری به نام دنی (فلورنس پیو) را روایت میکرد که بعد از مرگ دلخراش خانوادهاش به همراه دوستپسر بیملاحظه و اعصابخردکنش کریستین و جمعی از دوستانشان به سوئد میرفت تا در فستیوالی محلی شرکت کنند. فستیوالی که بعد مشخص میشد مناسکی عجیب و وحشتناک است و اعضای فرقهای خطرناک آن را برگزار میکنند.
در پایان فیلم دنی نه تنها عضوی از این فرقهی مهیب میشود، بلکه با لبخندی آزاردهنده و از سر رضایت، دوستپسرش را تماشا میکند که در شعلههای آتشی جانسوز غرق میشود. میدسامر هم از نظر بصری مسحورکننده بود هم موسیقی تکاندهندهای داشت که در روحوروان مخاطبانش رسوخ میکرد. برای همین تعجبی ندارد که خیلیها به تسخیر فضا و اتمسفر فیلم در آمدند و متوجه بعضی نکات پنهان آن نشدند. نکات پنهانی که نشان میدهد احتمالا دنی از خیلی وقت پیش برای پیوستن به این فرقه انتخاب شده بود.
در جایی مشخص میشود که به دوست کریستین یعنی پله (ویلهم بلومگرن) دستور دادهاند تا برای مناسک مذهبی مخصوصشان قربانیهای کافی بیاورد و اطلاعات لازم دربارهی دنی فراهم کند تا قبل از آمدن او همه چیز را دربارهی او و زندگیش بدانند. اگر در صحنهی ابتدایی فیلم و جایی که تخت خواب پدر و مادر دنی را نشان میدهد دقت کنید، متوجه میشوید که عکسی از دنی کنار تخت گذاشتهاند که در آن دور دنی را با گلهای فراوان پر کردهاند.
به طور قطع مشخص نیست که این قضیه مستقیما کار پله است یا بازیگوشیهای بصری آری آستر برای درگیر کردن ذهن مخاطب، ولی در هر صورت این نظریه فیلم تأثیرگذاری مثل میدسامر را تأثیرگذارتر و تکاندهندهتر از قبل میکند.
۵. دکتر ساموئل لومیس علاوه بر هالووین، در روانی هم حضور دارد
«هالووین» (Holloween) جان کارپنتر و «روانی» (Psycho) آلفرد هیچکاک ارتباط خونی با هم دارند، هم به شکل استعاری و هم به معنی واقعی کلمه. برای مثال جیمی لی کورتیس که نقش لوری استرود را در هالووین بازی میکند در زندگی واقعی دختر جنت لی است که در روانی نقش ماریون کرین را بازی میکرد. علاوه بر این کاراکتر دکتر ساموئل لومیس در هالووین با بازی دونالد پلیزنس، همنام کاراکتری است که جان گوین در روانی بازی میکرد.
شاید اکثرا این مسأله را بهعنوان ادای دین کارپنتر به روانی بشناسند، ولی برخی از هواداران به نکتهی جالبتری اشاره کردهاند؛ اینکه هالووین و روانی با هم مرتبطاند و شاید در یک جهان داستانی بگذرند.
نظریهای دربارهی این دو فیلم وجود دارد که میگوید سم لومیس بعد از تجربیاتش با نورمن بیتس فیلم روانی، تصمیم گرفته سراغ روانشناسی برود. مسیری که او را سمت آسایشگاه روانی هدایت کرد و جایی که او با مایکل مایرز آشنا شد و روانشناس او باقی ماند.
این نظریه رفتارهای دکتر لومیس در مقابل مایکل مایرز را توجیه میکند، اینکه از ذات خبیث بشر اطلاعات زیادی دارد و از اقدامات خشونتآمیز و حیرتانگیز مایکل خیلی تعجب نمیکند و شوکه نمیشود.
۶. مایکل مایرز در واقع یکی از همزادهای فیلم ما است
باورتان بشود یا نه، شواهد زیادی وجود دارد که دو فیلم هالووین و «ما» (Us) را به همدیگر مرتبط میکند.
توضیحات مختلفی شنیدهایم برای توجیه رفتارهای عجیب مایکل مایرز و خشونت توقفناپذیر او که مثل کوسهای خونخوار به جان قربانیهایش میافتد و هیچچیز جلودارش نیست، برخی نظریهها ساده و دم دستی بودهاند و بعضی عمیق و پیچیده. ولی بیایید فکر کنیم مایکل مایرز در دنیایی زندگی میکرده که همزادهای فیلم ما حضور دارند.
دربارهی همزادها چه میدانیم؟ توانایی تکلم ندارند، به شکلی غریب و غیرقابل تصور زورمند و قوی هستند و گاهی بهشدت سریع و پرشتاب عمل میکنند. حالا دربارهی مایکل مایرز چه میدانیم؟ اصلا حرف نمیزند، قدرتی مافوق بشری دارد و پرسرعت است. با توجه به داستانی که در فیلم ما شاهدش بودیم، این احتمال وجود دارد که مایکل مایرز در کودکی با نسخهی همزاد خودش جایگزین شده و حالا این نسخهی همزاد به جان آدمهایی افتاده باشد که در رفاه و خوشی زندگی میکنند.
اگر این واقعیت را هم در نظر بگیریم که جوردن پیل کارگردان فیلم ما بسیار از فیلم هالووین جان کارپنتر تأثیر و الهام گرفته، احتمال درست بودن این نظریه بیشتر میشود.
۷. کلکسیونر یکی از شاگردهای شکستخوردهی جیگساو است
فیلم «کلکسیونر» (The Collector) که سال ۲۰۰۹ اکران شد یک فیلم ترسناک نفسگیر و پرتعلیق بود که به سبک بازی موشوگربه و تعقیب شکارچی و طعمه روایت میشد. داستان دربارهی سارقی است که وارد خانهای میشود تا جواهرات را بدزدد، ولی متوجه میشود تنها کسی نبوده که آن شب به آن خانه وارد شده. سارق بختبرگشته با مردی شرور و خطرناک مواجه میشود که ماسکی روی صورتش زده و قصد دارد خانوادهی متمولی را مورد هدف قرار دهد.
شخصیت کلکسیونر این فیلم شخصیت جذاب و کنجکاویبرانگیزی دارد و تا قبل از قسمت دوم فیلم یعنی «کلکسیون» (The Collection) چیزی دربارهی گذشتهی او نمیدانیم. در این فیلم اشاره میشود که پدر او یک حشرهشناس بوده و به این طریق میفهمیم که علاقه و شیفتگی او به جمع کردن کلکسیونی از ارگانیسمها و اعضای بدن خشکشده از کجا میآید. با این حال، هنوز سؤالهای زیادی وجود دارد دربارهی اینکه کلکسیونر چطور یاد گرفته تلههای مرگباری چنین دقیق و کارآمد و نبوغآمیز طراحی کند. این ما را به فکر میاندازد، شخصیتی مرموز که تلههای هوشمندانه برای کشتن قربانیهایش طراحی میکند و نبوغ آزاردهندهای در ساختن ابزارآلات مرگبار دارد؟ شما را یاد کسی نمیاندازد؟ درست است، جیگساو در فیلمهای اَره.
احتمالش بعید است ولی به نظر میرسد کلکسیونر مانند آماندا و هافمن فیلمهای اره، یکی از شاگردهای جیگساو است که نتوانسته انتظارات او را برآورده کند و حالا خودش دست به کار شده. البته این فیلم در ابتدا قرار بود بهعنوان پیشدرآمدی بر فیلمهای اره ساخته شود و نامش هم اول «مرد نیمهشب» (The Midnight Man) بود. برای همین واقعا ممکن است این نظریه درست باشد.
۸. کتاب مُردهها علاوه بر مُردهی شرور، در فیلم جمعه ۱۳ام هم نقش دارد
همین که یک نظریهی هولناک دیدگاه و نظر ما را دربارهی یک فیلم ترسناک عوض کند به خودی خود وحشتناک هست، حالا با نظریهای مواجهایم که دو فیلم ترسناک را کنار هم میگذارد و ایدههایش را ترسناکتر میکند.
با شنیدن نام کتاب مُردهها همه به یاد فیلمهای «مُردهی شرور» (Evli Dead) و قهرمان دیوانهوارش اش ویلیامز میافتیم که با انواع و اقسام روشها و سلاحها به جان مُردههای متحرک و ارواح شرور میافتاد و ماجراجوییهای جنونآمیزی از سر میگذراند. با این حال به نظر میرسد این کتاب جنجالی و بدنام، باعث و بانی شکلگیری یک شخصیت خطرناک دیگر هم بوده؛ جیسون وورهیس فیلمهای «جمعه سیزدهم» (Friday the 13th).
در یکی از صحنههای فیلم «جیسون به جهنم میرود: آخرین جمعه» (Jason Goes to Hell: The Final Friday) کتاب مُردهها را در خانهی جیسون میبینیم. نظریهها و توضیحات زیادی دربارهی دنیای این فیلم شکل گرفته، مثلا دربارهی اینکه جیسون چگونه بارها از مرگ بازمیگردد، ولی جالب است که فکر کنیم مُردههای متحرک مُردهی شرور و یکی از معروفترین قاتلهای فیمهای اسلشر به هم مرتبطاند.
یکی از نکات جالبی که احتمال این نظریه را بیشتر میکند، حرف کارگردان فیلم جیسون به جهنم میرود است. آدام کورتیس در مصاحبهای گفته بود که طی گفتوگویش با سم ریمی خالق مُردهی شرور، مطرح کرده بود که جالب میشود اگر جیسون هم با کمک کتاب مُردهها زنده شود.
۹. در فیلم موروثی اعضای فرقه همه جا حضور دارند
آری آستر با این فیلم ترسناک شگفتانگیزش غوغایی در سینما و ژانر وحشت به پا کرد. «موروثی» (Hereditary) داستانی تلخ و عمیقا تکاندهنده و وحشتناک دربارهی خانوادهای نگونبخت بود که با انواع و اقسام بدبختی و زجر و فقدان و نفرینهای گذشته و حال دستوپنجه نرم میکند. موروثی یکی از تأثیرگذارترین و نفسگیرترین فیلمهای ترسناک سالهای اخیر است که جایگاه آری آستر را بهعنوان یک کارگردان مهم ژانر وحشت به سینما و جهانیان معرفی کرد.
در دقایق ابتدایی فیلم شخصیتهایی میبینیم که بعدها دوباره پیدایشان میشود و میفهمیم اعضای فرقهی مرموز مادربزرگ داستان بودند. فرقهای که مادربزرگ تا پیش از مرگش عضوش بوده و حالا به نظر میرسد حتی بعد از مرگش هم به کارشان ادامه میدهند. در پایان میبینیم که تکتک اعضای خانواده به دلیل حضور شوم و مرگبار اعضای این فرقه به طرزی فجیع کشته میشوند. خدا و پیشوایشان، پیمون، بدن پسر بزرگ خانواده پیتر را بهعنوان پوستهای انتخاب میکند تا در آن حلول کند و در پایان هم طی مراسم تاجگذاری غریب و آزاردهنده، او را بهعنوان خدای خود میپرستند.
در این صحنه، اعضای فرقه به پیتر تعظیم میکنند و اگر دقت کنید، میبینید یکی از آنها مدل مویی شبیه مدل موی یکی از دوستان پیتر دارد. یعنی کسی که در یکی از صحنههای قبلی فیلم به همراه پیتر سیگار میکشید. نظریهای وجود دارد که میگوید دوستان پیتر هم اعضای فرقه بودهاند و در مقاطع مختلف کنار او حضور داشتهاند. همچنین جوان (ان داود) که با انی (تونی کولت) رابطهای دوستانه برقرار میکند، در جایی از فیلم دمنوشی به او میدهد که از گیاهی مخصوص درست شده، که احتمالا به خورد انی داد تا برای مراسم فینال فیلم آماده باشد. این احتمال وجود دارد که دوستان پیتر با همین گیاه مخصوص سیگاری پیچانده باشند و پیتر با دود کردن آن برای مناسک آماده شده باشد.
۱۰. جک تورنس نمونهی آزمایشگاهی پروژه امکیاولترا است
«درخشش» (The Shining) یکی از بحثبرانگیزترین فیلمهای سینماست و هر منتقد و بلاگر و نویسندهای نظریهها و تئوریهای مختلف و جذابی دربارهی این اقتباس استنلی کوبریک از رمان محبوب استیفن کینگ مطرح کرده.
با این حال، یکی از تکاندهندهترین تئوریهایی که دربارهی درخشش مطرح شده، ریشه در اتفاقی واقعی دارد. بیایید کمی دربارهی پروژهی بدنام امکیاولترا بخوانیم. پروژهای دولتی و غیرقانونی که طی آن CIA روی نمونههای انسانی آزمایشاتی خطرناک انجام میداد. به آدمها داروهای مختلف تزریق میکردند تا کنترل ذهن و فکرشان را به دست بگیرند و آنها را تحت شدیدترین موقعیتهای روانی قرار میدادند. واقعیتی عجیب و ترسناک که از خیال پیشی میگیرد و احتمالا با ماجرای جک تورنس (جک نیکلسون)، شخصیت اصلی فیلم درخشش بیارتباط نیست.
طبق این نظریه، جک تورنس در واقع نمونهی آزمایشگاهی همین پروژهی مخوف است که تحت پوشش نگهداری از هتل بزرگ، وارد آنجا میشود و دولت هم به شکلی مخفیانه داروهای خودش را روی او امتحان میکند و بیل واتسون، شخصی که این کار را برای جک جور کرده در واقع مغز متفکر پشت این ماجراست. این نظریه با پایان دوم فیلم بیشتر قوت میگیرد که در آن میفهمیم بیل واتسون احتمالا از وضعیت خطیر این هتل باخبر بوده و با این حال جک و خانوادهاش را فرستاده.
۱۱. آینهی فیلم آکیولوس از عمارت هیل آمده
مایک فلنیگان یکی از مطرحترین چهرههای ژانر ترسناک مدرن است که این سالها با فیلمها و سریالهای محبوب و پرطرفدارش حسابی سروصدا کرده. خیلیها او را با سریال موفقی که برای نتفلیکس ساخت میشناسند؛ «عمارت تسخیرشدهی هیل» (haunting of hill house)، ولی هواداران جدیتر او فیلم جذابی را به یاد دارند که چند سال پیش ساخت که اسمش «آکیولوس» (Oculus) بود و کرن گیلان در آن نقشآفرینی میکرد.
داستان فیلم دربارهی خواهر و برادر جوانی است که میخواهند برای آخرین بار با آینهی مرموز و مرگباری مواجه شوند که ذهن قربانیانش را به بازی میگیرد و واقعیت اطرافشان را تغییر میدهد. آینهای که منجر به مرگ دلخراش پدر و مادرشان شده و برادر نگونبخت را روانهی بیمارستان روانی کرده.
در فیلم به گذشتهی تاریک این آینه و خانوادههای مختلفی که طی دهههای مختلف ویران کرده اشارههایی میشود. گذشتهی این آینه از آنجایی اهمیت پیدا میکند که به یکی از نظریههای جالب هواداران برسیم. گویا چشمان تیزبین یکی از تماشاگران سریال عمارت تسخیرشدهی هیل متوجه آینهای شده که با آینهی این فیلم مو نمیزند. به نظر میرسد این آینه پیش از این در عمارت هیل بوده. حالا این قضیه ممکن است تنها یک بازیگوشی از طرف مایک فلنگان باشد که خواسته از آینهی فیلم قبلیش استفاده کند و ذهن مردم را قلقلک دهد. با این حال وقایعی که در دو داستان رخ میدهد و فاصلهی زمانی بینشان راه را برای نظریهپردازیهای زیادی باز کرده و مردم این حدس قوی را میزنند که همان آینه به خانهی خانوادهی فیلم آکیولوس راه پیدا کرده.
۱۲. اتفاقات فیلم ساحره در ذهن شخصیتها رخ داده
رابرت اگرز هم از جمله چهرههای جدیدی است که فیلمهای ترسناک مدرن را با سبک جدید و بدیعش تغییر داده. هر دو فیلمش یعنی «ساحره» (The Witch) و «فانوس دریایی» (The Lighthouse) مؤلفههای بکر و غریبی دارند که در همهی فیلمها نمیبینیم. هر دوی این فیلمها جوری ساخته شدهاند که جای نظریهپردازیهای زیاد و گستردهای را باز میگذارند و مخاطبان بعد از دیدنشان نمیتوانند دست از ایدهپردازیهای مختلف و تراشیدن توجیههای دیوانهوار برای وقایعش دست بردارند. در هر دوی این فیلمها تا انتها مشخص نمیشود چیزهای عجیب و ماورایی که دیدیم واقعا اتفاق افتادهاند یا به خاطر وضعیت روانی شخصیت اصلیاشان بوده و فقط تصورات آنها را دیدهایم.
در فیلم ساحره، هم میتوان این برداشت را کرد که اتفاقات فیلم در نتیجهی سحر و جادو و نیروهای ماورایی بوده، هم میتوان نظریههای ملموستری مطرح کرد. نظریهای مثل اینکه محصولات زراعی خانوادهی فیلم دچار نوعی آلودگی و آفت شده که منجر به تولید نوعی قارچ روانگردان میشود، چیزی که در ذهن قربانیانش اثری شبیه به اثر الاسدی و مواد روانگردان دیگر به وجود میآورد.
حالا با وجود چنین نظریهای، دو توجیه برای اتفاقات عجیب فیلم نظیر دیدن یک بز سخنگو به وجود میآید. یا با سحر و جادو طرف بودیم یا توهمات و تصورات ناشی از قارچ روانگردان را دیدهایم. تصمیمش با شماست.
۱۳. سارا قاتل واقعی فیلم نزول است
«نزول» (The Descent) در بین فیلمهای ترسناک مدرن این سالها از بقیه مناقشهبرانگیزتر است. بعضیها از آن بهعنوان یکی از بهترین فیلمهای ترسناک اخیر یاد میکنند که به حقش نرسیده، بعضیها میگویند فیلمی سردرگم و در هم ریخته است که به هدفش نمیرسد. صرف نظر از این بحث و جدلها، نزول فیلمی بود که نظریهها و گمانهزنیهای زیادی دربارهی داستانش راه انداخت و ارزش بررسی دارد.
داستان دربارهی زنی جوان به نام ساراست که باید با مرگ همسر و دختر و گروهی از دوستانش کنار بیاید. سارا به همراه تعدادی از دوستانش راهی کوهستان آپالاش میشود تا با هم به غارنوردی و بررسی نقبهای دل کوه بپردازند. تا اینکه انبوهی از موجودات خونخوار و درنده که با نام خزنده شناخته میشوند به آنها حمله میکنند و مرگهای دلخراشی رقم میخورد. طی همین ماجراها، واقعیتهای دردناکی هم افشا میشود نظیر اینکه همسر درگذشتهی سارا پیش از مرگ ناگهانیش با یکی از دوستان او یعنی جونو رابطهی عاشقانه داشته.
نظریهی وحشتناکی دربارهی این فیلم وجود دارد مبنی بر اینکه اصلا موجودات خونخوار زیرزمینی وجود خارجی ندارند و این ساراست که همهی دوستانش را یکی یکی سلاخی میکند و به خاطر وضعیت روانی ناپایداری که دارد، توهماتی در ذهنش ساخته دربارهی جانورهای خطرناک درون غار تا آنها را مسبب این کشتار بداند. حتی در جایی از فیلم اشاره میشود که بدن آنها به خاطر غارنوردی دچار کمآبی شده که در کنار تنگناهراسی و سوءظنهای شدید و حملههای عصبی، منجر به توهم میشود. همچنین به شکلی غریب میبینیم که سارا چقدر راحت دست به کشتار میزند. یک بار از سر ترحم کسی را میکشد و بار دیگر جونو را به خاطر انتقام به قتل میرساند.
نزول فیلمی است که همینجوریش هم داستانی گیجکننده و عجیب دارد و چنین نظریههایی آن را ترسناکتر و گمراهکنندهتر میکند و جرقهی بحثهایی طولانی را میزند.
منبع: Looper