پایان فیلم ها قدرت ماندگاری در ذهن ما را دارند. آنها می توانند ما را بخندانند، به گریه بیاندازند یا به ما در تفکر در مورد معنای زندگی کمک کنند.اینطور هم می شود استدلال کرد که پایان یک فیلم مهمترین بخش روایت است. پایان، نقطه اوج تمام اتفاقات، کنشها و دیالوگهایی است که در طول فیلم رخ دادهاند. همه چیز به صحنه پایانی ختم میشود. پایانبندی، داستان اصلی را جمعبندی میکند و یا تایید میکند و یا رد میکند که برداشت مخاطب از پیرنگ فیلم چه بوده است. صحنه نهایی، تمها و پیامهای فیلم را به درستی منتقل میکند. این آخرین فرصت فیلم است تا به سوالات اساسی مخاطب پاسخ دهد یا ابهامات باقیمانده را برطرف کند. گاهی اوقات، پایان فیلم شما را با سوالات بیشتری نسبت به پاسخها رها میکند.
پایان یک فیلم اساسا می تواند به سه شکل باشد.
- پایان درخشان: فیلم میتواند پایانی داشته باشد که تماشاگران را با حس تماشای یک شاهکار رها کند.
- پایان متوسط: ممکن است پایانی معمولی داشته باشد که تاثیر ماندگاری روی بیننده نگذارد.
- پایان فاجعه بار: یا آنقدر از نظر عینی افتضاح باشد که باعث شود بیننده هرگز نخواهد دوباره آن را ببیند.
بدون توجه به اینکه پایان فیلم چگونه درک شود، هر فیلمی برای مطابقت با روایت خود نیاز به پایانی متفاوت دارد.برخی از پایان های فیلم چنان جذاب و گیرا ساخته شده اند که توجه مخاطب را حتی پس از تماشای کامل فیلم، جلب می کند. اگر بعد از تمام شدن فیلم همچنان به پایان آن فکر می کنید، به احتمال زیاد فیلمسازان در ایجاد یک تجربه دیدنی ارزشمند موفق بوده اند. بنابراین، در اینجا ۱۰ پایان فیلم آورده شده است که برای همیشه در ذهن شما باقی خواهد ماند
۱۰-Requiem for a Dream (2000)
درام پرالتهاب دارن آرونوفسکی، رکوئیم برای یک رویا، سفری دلخراش در زندگی چهار ساکن جزیره کونی است که همگی به نوعی تحت تأثیر مواد مخدر قرار گرفته اند. سارا (الن برستین) یک بیوه بازنشسته است که در یک آپارتمان کوچک زندگی میکند و به شدت میخواهد در برنامه واقعیتنمای مورد علاقهاش حضور داشته باشد. پسرش هری (جرد لتو) معتادی است که آرزو دارد با بهترین دوستش تایرون (مارلون وینز) به عنوان یک معتاد به مواد مخدر بزرگ شود. دوست دختر هری، ماریون (جنیفر کانلی) پتانسیل این را دارد که یک طراح مد یا هنرمند باشد، اما در دنیای مواد مخدر محور او غرق می شود.
پایانی به غایت افسرده کننده
متاسفانه، با وجود تلاش شخصیتهای اصلی برای تغییر زندگیشان، مواد مخدر همچنان بر آنها تسلط دارد. اعتیاد به طور کامل زندگی هری و تایرون را در بر میگیرد و آنها را به زندان میکشاند. این به معنای از دست دادن کامل کنترل بر زندگیشان است. سارا، با آرزوی حضور در یک برنامهی واقعیتنما، برای رسیدن به وزن ایدهآل و شرکت در برنامه، دست به مصرف آمفتامین میزند. اما در نهایت، این دارو تواناییهای شناختی او را نابود میکند.احتمالا ناراحتکنندهترین سرنوشت در میان این چهار نفر، سرنوشت ماریون باشد. او به طرز تحقیرآمیزی، فرصت داشتن یک حرفهی موفق را از دست میدهد. ماریون برای تامین هزینهی مواد مخدر، به تنفروشی روی میآورد و مجبور به ارائهی خدمات جنسی به افراد پست میشود.این فیلمی پرتنش با پایانی دردناک است که باعث میشود آرزو کنید آنها هرگز در زندگی هم نقشی نداشتند.
۹-Triangle (2009)
در فیلم هیجان انگیز ترسناک «مثلث» به کارگردانی کریستوفر اسمیت، جس (با بازی ملیسا جورج)، یک مادر مجرد، زمانی که پسرش در مدرسه است، برای یک گردش روزانه با گروهی از دوستان سوار بر یک قایق بادبانی میشود. به نظر میرسد همه چیز خوب است، به جز این که جس نمیتواند احساس کند که چیزی درست نیست. هنگامی که طوفانی به پا میشود و آنها مجبور میشوند برای رسیدن به امنیت سوار یک کشتی اقیانوسپیما عظیم شوند، شکهای او تایید میشود.با وجود خالی به نظر رسیدن کشتی، جس مطمئن است که قبلا آنجا بوده است. با این حال، آنها واقعاً تنها نیستند و کسی مصمم به شکار آنهاست. جس ناخواسته کلید پایان دادن به این وحشت را در اختیار دارد.
پایانی گیج کننده
«مثلث» به طور کامل ذهن شما را به هم می ریزد. این فیلم از ابتدا تا انتها یک سفر غیرمنتظره است و در هیچ مقطعی نمی توانید به طور واقعی حدس بزنید که فیلم به چه سمتی خواهد رفت.در این فیلم، زمان صرفا یک مفهوم ذهنی است و جس و دوستانش مجبورند خود را با جریان آن وفق دهند. این یک فیلم حلقهی زمانی خلاقانه است که ژانر تکراری را احیا کرده و چیزی منحصر به فرد خلق کرده است. با پیشرفت داستان، متوجه می شوید که جس احتمالا سال هاست در تلاش برای خروج از این حلقه است.
هیچ چیز شما را برای پایان فیلم آماده نمی کند. در انتها مشخص می شود که جس در واقع مادری وحشتناک بوده و به طور تصادفی خودش و پسرش را در یک تصادف رانندگی کشته است. اساسا جس به عنوان مجازات بدرفتاری با پسرش در زمان زنده بودنش، در یک جهنم بی پایان گیر افتاده است. این پایانی است که سال ها شما را به فکر فرو خواهد برد.
۸-Enemy (2013)
یکی از اولین فیلمهای انگلیسی زبان دنیس ویلنوو، فیلم هیجانانگیز و آزاردهندهی «دشمن» با بازی جیک جیلنهال است. داستان فیلم در مورد استاد تاریخ دانشگاه تورنتو، آدام بل (با بازی جیلنهال) است که زندگی نسبتاً یکنواختی دارد. او یک روز بعد از اجاره کردن یک فیلم، متوجه میشود که بازیگر اصلی آن شباهت عجیبی به خودش دارد. آدام به سرعت درگیر پیدا کردن و در نهایت ملاقات با همزاد خود به نام آنتونی کلیر (با بازی جیلنهال) میشود.پس از متوجه شدن اینکه آنها از نظر فیزیکی کاملاً یکسان هستند، حتی با یک جای زخم مشترک روی صورتشان، خود آنتونی هم به آدام علاقه وسواسگونه پیدا میکند، البته با دلایلی متفاوت.
پایانی عجیب و گیجکننده
تهدید و خطر در تک تک فریمهای این فیلم نفوذ کرده است. این احساسات در پایان هم وجود دارند، اما به شدت اغراقآمیز شدهاند.یکی از تفسیرهای این فیلم این است که در مورد نحوهی به دام افتادن ما انسانها در قالبهای ساده اما پیچیده است. دربارهی زندگیهایی است که میتوانستیم داشته باشیم و مسیرهایی که میتوانستیم انتخاب کنیم. همچنین ممکن است در مورد این باشد که آدام و آنتونی دو نیمه از یک کل واحد هستند.به هر حال، با در نظر گرفتن عنکبوتهای عظیمی که دائماً بخشهایی از فیلم را تسخیر میکنند، تفسیر فیلم ذاتا دشوار است. هرگز به معنای این عنکبوتها اشاره نمیشود، اما بسیاری حدس میزنند که آنها نشاندهندهی نظم و آشفتگی در زندگی هستند.
هر چه معنای آن باشد، چیزی که عوض نمیشود این است که صحنهی نهایی فیلم همسر آنتونی را نشان میدهد که در حمامشان به یک تارانتولای غولپیکر تبدیل شده است. این صحنه آنقدر تکاندهنده و غیرمنتظره است که تا هفتهها بعد از تماشای فیلم به فکر شما خواهد ماند.
۷-La La Land (2016)
فیلم لالالند، ساختهی دیمین شزل، ادای احترامی باشکوه به موزیکالهای عصر طلایی هالیوود است و به عنوان شاهکاری تأثیرگذار شناخته میشود. داستان فیلم دربارهی دو هنرمند جوان است که در شهر فرشتگان به دنبال رسیدن به رؤیاهای بزرگ خود هستند.میا (با بازی اما استون)، بازیگر مشتاقی است که به عنوان باریستا در کافیشاپ یک استودیو کار میکند و به ستارگان سینما قهوه سرو میکند. سباستین (با بازی رایان گاسلینگ)، نوازندهی بااستعداد پیانو جَز است که با اجرا در بارهای کثیف امرار معاش میکند. این دو با هم آشنا میشوند و عاشق هم میشوند، اما با افزایش شهرت هر دوی آنها، مجبور به کنار آمدن با خواستههای متفاوتشان هستند.
یک پایان زیبا وغم انگیز
داستان عاشقانهی میا و سباستین با لمسی از مدرنیته، یادآور فیلمهای کلاسیک هالیوود است. آنها یکی از محبوبترین زوجهای سینمای مدرن به شمار میروند. سرانجام زمانی که به میا نقش اولی پیشنهاد میشود، حرفهی او اوج میگیرد، اما این اتفاق به قیمت رابطهشان تمام میشود.سالها بعد، میا بهعنوان یک ستارهی بسیار موفق سینما و در کنار همسرش، وارد یک کلاب جَز میشود. صاحب و مدیر این کلاب کسی نیست جز خود سباستین. ما میبینیم زندگی آنها اگر در کنار هم میماندند چگونه میبود، اما درست زمانی که این رویا به ما نزدیک میشود، با درک این موضوع که آنها در نهایت مسیرهای جداگانهای را طی خواهند کرد، آن رویا از دستمان میرود. آنها با یک نگاه عمیق و پرمعنا به هم خیره میشوند، لحظهای که برای همیشه در ذهن شما ماندگار خواهد شد.
۶-Twin Peaks: Fire Walk With Me (1992)
دیوید لینچ استاد به هم ریختن ذهن مخاطب و ایجاد ابهام دربارهی معنای فیلمهایش است. پایانبندیهای آثار او به طور ویژهای مبهم هستند و دنبالهی سینمایی سریال محبوب او، «توئین پیکس»، نیز از این قاعده مستثنی نیست.فیلم «توئین پیکس: با من قدم بزن در آتش» در طول آخرین هفتهی زندگی لارا پالمر (با بازی شریل لی) روایت میشود. طرفداران سریال از قبل از چگونگی مرگ او مطلع هستند، اما فیلم با نمایش زندگی واقعی لارا در آن روزهای سخت منتهی به مرگش، از جمله داشتن دو دوستپسر کاملا متفاوت، اعتیاد به مواد مخدر و رابطهی پیچیده با پدر احتمالا ناپایدارش، به عمق ماجرا میرود.
پایانی ویرانگر و آزاردهنده
با وجود اینکه از مرگ وحشتناک لارا خبر داریم، تماشای این فیلم پیش درآمد هرگز کمتر از آن ترسناک نخواهد بود. لارا یک نوجوان آشفته بود که هیچ فرد قابل اعتمادی در زندگیاش وجود نداشت. او ناخواسته توجه مردان سودجویی را به خود جلب میکرد و هیچ بزرگسالی نمیتوانست متوجه نیاز او به کمک شود. این موضوع، در کنار عناصر عرفانی باورنکردنی شهر توئین پیکس، هر امیدی را از لارا سلب میکرد.
پایان این فیلم ترسناک، لارا را در حالی که به طور وحشیانه مورد حمله قرار گرفته و در نهایت به اتاق قرمز بدنام سریال برده میشود، نشان میدهد. در حالی که لارا در میان خندههای از دست رفته گریه میکند، دست مامور ویژه دیل کوپر (با بازی کایل مکلاچلن) روی شانهاش قرار میگیرد و در گوشه اتاق فرشتهای تقریبا شفاف معلق است. این پایانی ویرانگر و آزاردهنده است که هرگز پس از تماشا شما را رها نخواهد کرد.
۵-Train to Busan (2016)
صنعت فیلمسازی کمبودی در زمینهی آثار زامبی ندارد، اما «قطار به بوسان» کره جنوبی، یکی از بهترین فیلمهای زامبی در تمام دوران است. این فیلم داستان یک تاجر پرمشغله به نام سोक-وو (با بازی گانگ یو) را دنبال میکند که به نظر میرسد حتی زمانی که دختر کوچکش سو-آن (با بازی کیم سو-آن) به دیدار او میآید، نمیتواند گوشی خود را زمین بگذارد. در حین سفر با قطار فوقسریع KTX از سئول به بوسان برای رساندن دخترش به خانهی مادرش، شیوع زامبی اتفاق میافتد. سوکوو و بقیهی مسافران باید از خود در برابر هیولاهای وحشی و آدمخوار دفاع کنند.
پایانی شیرین و تلخ
در طول کل فیلم، سوکوو، سو-آن و متحدانی که در طول مسیر پیدا میکنند، دائما در حال مبارزه با انبوهی از مردگان متحرک وحشی هستند و شاهد تکه تکه شدن و زنده بلعیده شدن انسانها هستند. سوکوو از طریق این تجربهی هولناک یاد میگیرد که دیگران را بر خود مقدم بداند و متوجه میشود که مهمترین چیز در دنیا برای او دخترش است.بنابراین، زمانی که او در نهایت مجبور میشود خود را برای نجات سو-آن و زن باردار که در قطار همراهشان بوده است، فدا کند، عمیقا ناراحتکننده است. در حالی که بدنش شروع به تسلیم شدن در برابر عفونت زامبی میکند، او روز تولد سو-آن را به یاد میآورد و با لبخندی بر لب به میان انبوه زامبیها سقوط میکند. این پایانی به معنای واقعی شیرین و تلخ است که اثری ماندگار بر شما خواهد گذاشت و قطعا باعث جاری شدن اشکهایتان میشود.
۴-Incendies (2010)
پیش از کارگردانی شاهکارهای سینمایی مانند «ورود» یا حماسههای علمی-تخیلی نظیر «تلماسه»، دنی ولف نوئه درام خانوادگی آزاردهندهی «آتشسوزیها» را کارگردانی کرد. این فیلم حول محور دو خواهر و برادر دوقلو، ژان (با بازی ملیسا دزورمو-پولن) و سایمون (با بازی ماکسیم گودت) میچرخد که برای برآورده کردن آرزوی مادر در حال مرگشان مبنی بر کشف ریشههای پیچیدهی خود، به خاورمیانه سفر میکنند. مسیر آنها به کشف نفرت عمیق، جنگ بیپایان و عشق ماندگار منجر میشود.
پایانی به شدت ویرانگر
ژان و سایمون از جنایتهای هولناکی که در کشور مادرشان رخ داده و چالشهای تقریبا غیرممکنی که او قبل از مهاجرت به کانادا و بزرگ کردن دوقلوهایش مجبور به رویارویی با آنها بوده است، آگاه میشوند. نوال (با بازی لوبنا عزبال)، مادر آنها، سختیهای بسیاری را پشت سر گذاشته و شر جنگ را به چشم خود دیده است. فیلم از به تصویر کشیدن اتفاقات و کارهایی که نوال مجبور به تحمل یا انجام آنها بوده است، سر باز نمیزند.او در نهایت در اسارت توسط یکی از اسیرکنندگانش به نام نیهاد مورد تجاوز جنسی قرار میگیرد. با این حال، در لحظات پایانی فیلم، مشخص میشود که پسر اول او که سالها پیش مجبور به ترک او شده بود، توسط ملیگرایان دستگیر و با آنها همراه شده است. نیهاد همان اسیرکنندهی نوال بوده است و این یعنی او نه تنها برادر ناتنی دوقلوها، بلکه پدر آنها نیز هست.
پایان این فیلم به شدت تکاندهنده است و تا ابد در ذهنتان باقی خواهد ماند.
۳-I Saw The Devil (2016)
سینمای کره جنوبی با جزئیات داستانی و احساسات عمیق شناخته میشود، اما برخی از فیلمهای کرهای مناسب همهی مخاطبان نیستند. ژانر وحشت کرهای حتی طرفداران سرسخت این ژانر را هم به چالش میکشد. فیلم « I Saw The Devil» ساختهی کیم جی-وون، به اندازهی یک فیلم هیجانانگیزِ انتقامجویانه، یک فیلم ترسناک هم هست. داستان فیلم دربارهی مأمور مخفی، کیم سو-هیون (با بازی لی بیونگ-هون) است که در یک مأموریت انتقامجویانهی خشونتآمیز علیه قاتل سریالی محلی، کیونگ-چول (با بازی چوی مین-سیک) که به طور وحشیانهی نامزد او را به قتل رسانده، قدم میگذارد.
پایانی خونین و آزاردهنده
کیم سو-هیون ماموریت انتقامجویانهی خود را به بازی موش و گربه تبدیل میکند. هر بار که او کیونگ-چول را در آستانهی کشتن قربانی بعدیاش گیر میاندازد، او را به شدت کتک میزند و رها میکند. کیم سو-هیون تنها به کتک زدنهای ساده بسنده نمیکند، بلکه کیونگ-چول را شکنجه میدهد تا طعمهای از عذابی که او به دیگران تحمیل کرده است، بچشد.در نهایت، انتقامجویی کیم سو-هیون او را در بر میگیرد و منجر به مرگ خواهر نامزدش و کتک زدن وحشیانهی پدرزنش میشود.
با وجود این، او همچنان بر انتقام مصمم است و کیونگ-چول را در تلهای گرفتار میکند که به گونهای طراحی شده است که با باز کردن در اتاق شکنجه توسط خانوادهی از هم پاشیدهی او کشته شود. صحنهی پایانی، کیم سو-هیون را در حالی که به فریادهای خانوادهی کیونگ-چول در زمان مرگ او گوش میدهد، نشان میدهد. در این لحظه، کیم سو-هیون مجبور است با غم و اندوه خود کنار بیاید و نقش خود را در اجرای انتقام بپذیرد. این صحنهای است که عمیقا در ذهن شما حک میشود و در زمانی غیرمنتظره شما را آزار خواهد داد.
۲-The Mist (2007)
بر اساس رمانی از استیفن کینگ، فیلم «مه» به کارگردانی فرانک دارابونت، در یک شهر کوچک در ایالت مین و یک روز پس از طوفانی سهمگین روایت میشود. دیوید درایتون (با بازی تامس جین) تصمیم میگیرد پسرش بیلی (با بازی ناتان گامبل) و همسایهشان برنت نورتون (با بازی آندره بروگر) را برای تهیهی آذوقه به فروشگاه مواد غذایی محلی ببرد. مه مرموزی شهر را فراگرفته است و دیوید و سایر خریداران فروشگاه به محض ورود متوجه میشوند که این مه خانهی موجودات وحشتناکی است که در انتظار کشتن انسانهای داخل فروشگاه هستند.
پایانی دردناک
دیوید تمام تلاشش را میکند تا با رهبری کردن باقیماندهی افراد فروشگاه، از پسر کوچکش محافظت کند. این گروه ناهمگون در مورد نحوهی پیشروی اختلاف نظر دارند، عمدتا به دلیل تحریکِ مباحثات توسط خانم کارمودی، فرد مذهبی افراطی ساکن شهر (با بازی مارشیا گی هاردن). دیوید تلاش میکند همه را در فروشگاه نگه دارد، اما در نهایت متوجه میشود که برای پیدا کردن کمک، باید به دل مه بزنند.دیوید، پسرش و سه نفر دیگر به طرز معجزهآسایی از چنگ موجودات مرگبار فرار میکنند و خود را به کامیون دیوید میرسانند. پس از رانندگیای به طول ساعتها، دیوید و سایر بزرگسالان متوجه میشوند که امیدی وجود ندارد. او برای نجاتشان از مرگ دردناک توسط موجودات، به هر چهار نفر شلیک میکند، اما درست زمانی که مه بالاخره کنار میرود، متوجهی سربازانی میشود که در حال انتقال بازماندگان هستند.
این یکی از غمانگیزترین و ناامیدکنندهترین پایانهای تاریخ سینماست و چیزی است که تا ابد در ذهن شما باقی خواهد ماند.
۱-Oldboy (2003)
فیلم «پیرمرد»، ساختهی پارک چان-ووک کارگردان اهل کره جنوبی، دومین قسمت از سهگانهی روایی او دربارهی انتقام است و یکی از بهترین فیلمهای هیجانانگیز با موضوع انتقام به شمار میرود. اوه دائه-سو (با بازی چوی مین-سیک) پس از گذراندن ۱۵ سال زندان به دلیلی نامعلوم، ناگهان آزاد میشود و پنج روز فرصت دارد تا بفهمد چرا زندانی شده و از همسر و دخترش جدا مانده است. او در مسیر انتقامجوییاش با زن جوانی به نام می-دو (با بازی کانگ هه-جونگ) آشنا میشود که به او کمک میکند.
پایانی آزاردهنده و آسیبزا
اوه دائه-سو از تمام کسانی که در ربودن و زندانی کردنش نقش داشتند، انتقام میگیرد. او در مسیر انتقامجوییاش با می-دو وارد رابطه میشود و با تکههای گذشتهی خود روبرو میشود که به کشف حقیقت پشت ۱۵ سال تبعیدش منجر میشود. در دوران دبیرستان، او به طور ناخواسته شایعهای را مبنی بر آزار و اذیت خواهرش توسط همکلاسیاش، وو-جین لی (با بازی یو جی-ته) پخش میکند، شایعهای که به گفتهی وو-جین لی منجر به خودکشی خواهرش میشود.وو-جین لی سپس آلبوم عکسی پر از تصاویر دختر اوه دائه-سو در طول زندگیاش به او هدیه میدهد. وو-جین لی برای اجرای مأموریت انتقامجویانهی خود، اوه دائه-سو را به مدت ۱۵ سال زندانی میکند تا او نتواند دخترش را در بزرگسالی بشناسد و در عوض به او علاقمند شود. این یکی از منزجرکنندهترین و آزاردهندهترین پایانهای تاریخ سینماست که مطمئنا تا آخر عمر در ذهن شما باقی خواهد ماند.