استراحت مطلق فیلمی به کارگردانی و تهیه‌کنندگی عبدالرضا کاهانی و نویسندگی عبدالرضا کاهانی و سعید قطبی‌زاده تولید سال ۱۳۹۳ می‌باشد. عبدالرضا کاهانی: متولد ۱۳۵۲ در شهر نیشابور هست و کارش را با ساخت فیلمهای کوتاه آغاز کرد اما ورود رسمی اش به دنیای سینما با فیلمنامه نویسی فیلم « سفر به شرق » ( ۱۳۸۰ ) آغاز شد. پس از « سفر به شرق » « کاهانی » وارد عرصه کارگردانی شد اما چندان مورد توجه واقع نگردید تا اینکه در سال ۱۳۸۷ فیلم تحسین شده « بیست » را با انبوهی از ستارگان سینما روانه سینماها کرد که مورد استقبال مردم و منتقدین قرار گرفت. « آن جا » فیلم بعدی « کاهانی » محسوب می شد که در نطفه بایکوت شد! در سال ۱۳۸۸ نیز کاهانی « هیچ » را کارگردانی کرد که این یکی با حواشی بسیار به سینماها وارد شد و مورد استقبال هم قرار گرفت و سپس « اسب حیوان نجیبی است » را روانه سینما کرد که با استقبال بسیار خوبی مواجه شد. « بی خود و بی جهت » هم ششمین فیلم عبدالرضا کاهانی بود که این یکی نیز با استقبال بسیار خوبی مواجه شد.

خلاصه داستان استراحت مطلق

فیلم استراحت مطلق دربارهٔ زنی (ترانه علیدوستی) است که از شهر دامغان به تهران آمده تا دوباره به محل کار قبلی اش برود. او در سفر به تهران با شوهر سابقش مواجه می‌شود که فردی خشن و پرخاشگر می‌باشد و همچنین دوستان شوهرش که…

روایت پلشتی و پوچی در قصه‌ای شهری از طبقات فرودست و آسیب‌پذیر که نه‌تنها معیشت‌شان که روابطشان نیز درگیر تباهی و فروپاشی اخلاقی است. اخلاق نه به معنای متعارف کلیشه‌ای که به معنای مجموعه کنش‌مندی‌هایی که رفتارشناسی آنها را صورت‌بندی می‌کند.

درباره فیلم

« استراحت مطلق » در ادامه روند فیلمسازی کاهانی ساخته شده است که پیش از این با فیلمهای « اسب حیوان نجیبی است » و « بی خود و بی جهت » آن را طی کرده بود. علاقه کاهانی به طنز تلخ و فضاسازی تیره داستانش اینبار نیز در « استراحت مطلق » بکار گرفته شده با این تفاوت که می توان « استراحت مطلق » را متنوع ترین اثر کاهانی از لحاظ لوکیشن دانست.

کاهانی اینبار قصه افرادی را بازگو کرده که هرکدام از آنها به نوعی از جامعه جدا افتاده اند و درگیر زندگی پوچ گرایانه خودشان هستند و به عبارتی دیگر، آنها بی آنکه هدف مشخصی داشته باشند در حال چرخیدن دور خودشان می باشند. کاهانی با در کنار هم قرار دادن این شخصیت های پردردسر و کمتر دوست داشتنی، سعی کرده تا کنش و واکنش های آنان را در کنار یک داستان ساده از زنی که به تهران آمده و به آنها ملحق شده ترسیم کند اما این روایت ایرادات فراوانی دارد که « استراحت مطلق » را از استاندارد های یک اثر انتقادی- اجتماعی دور می کند.

بی شک کاهانی یکی از باهوش ترین فیلمنامه نویسان نسل کنونی سینمای ایران به شمار می رود که در بررسی دکوپاژ و مدیریت صحنه، بهترین عملکرد را دارد. کاهانی ثابت کرده که به جزئیات موقعیت اهمیت می دهد و این اصل نیز در « استراحت مطلق » به خوبی قابل رویت است. اما اهمیت کاهانی به جزئیات دکوپاژ ، همواره سبب شده تا وی از کیفیت فیلمنامه و پرداخت شخصیت ها غافل بماند و اینبار نیز در « استراحت مطلق » این ایرادات عیان، دوست داشتن فیلم را به امری سخت مبدل ساخته است.

شخصیت های « استراحت مطلق » همگی افرادی مایوس و ناامید و مستاصل هستند که امید به زندگی در آنان از بین رفته و به حدی با شرایط غریبانه و ناامید کننده خودشان گرم گرفته اند که در آن غرق شده و آن را بخشی از وجودشان کرده اند. شخصیت زن داستان با اینکه می خواهد شرایط را تغییر دهد اما در درون خود فرد پژمرده ای است که کمترین دلیلی برای شادی ندارد. این وضعیت را می توان در افراد دیگر داستان دید که هرکدام وام دار صفتی از جمله افسردگی، پرخاشگری هستند نیز مشاهده کرد. کاهانی کمترین نور امید را در داستانش از بین برده و اجازه نداده تلخی فضای فیلم رنگ ببازد.

اما ایراد « استراحت مطلق » را می توان نحوه روایت داستان و ارتباط شخصیت ها با یکدیگر دانست. متاسفانه مانند اغلب آثار کاهانی، قصه گویی در « استراحت مطلق » نقش پر رنگی ندارد و بی آنکه فیلم داستان مکملی داشته باشد، تنها به ترسیم یک خط مستقیم می پردازد که اتفاقا همان خط مستقیم هم کم جزئیات بی طراوت است و هیچ رغبتی برای دنبال کردن بر جای نمی گذارد.

کاهانی تلاشی نکرده تا مخاطب فیلمش، قهرمان زنِ داستان را باور کند و به سرنوشت او فکر کند چراکه هرگز پاسخی به چراهای متوالی که برای مخاطب درباره این زن بوجود می آید پاسخی نمی دهد و همین امر باعث شده تا تماشاگر اهمیتی برای وی قائل نشود. در عوض کاهانی تمرکز خود را بر روی کنایه های اجتماعی و موقعیت های کمدی قرار داده که بازیگران مرد آن آن را اجرا می کنند و کمتر هم به دل می نشیند. مانند سکانس هایی که در آن مخاطب باید به اسعتمال مواد مخدر و خماری شخصیت های داستان بخندد یا با الفاظ رکیکی که متاسفانه بسیار در طول فیلم تکرار می شود، غافلگیر شود.

در واقع می توان گفت که کاهانی برای جذاب کردن هرچه بیشتر داستان فیلمش به پرورش ایده و استفاده از خلاقیت هایی که در گذشته نشان داده از آن بی بهره نیست اقدام نکرده و در عوض فستیوالی از موقعیت های سطحی کمدی ( از نوع تلخ! ) را به همراه زبان گزنده فیلم که تاکید به استفاده از آن بی دلیل به نظر می رسد را به سینما آورده که روی هم رفته نمی تواند دستاوردی در حرفه کارگردانی و فیلمنامه نویسی برای او به ارمغان آورده باشد.

شاید خودِ کارگردان بهتر از هرکس دیگری می دانست که باید برای کشاندن مخاطب فیلمش به سالن های سینما متوسل به درج کلماتی از جمله « زن و شوهر » اعلام کردن دو بازیگر فیلم اقدام کند چراکه در دل داستان نیز تاکید بی جهتی بر برخوردهای فیزیکی میان رضا عطاران و همسر واقعی اش در فیلم انجام شده که کمترین کمکی به پیشرفت داستان نمی کند و اصلا بود و نبودش تاثیری در روند فیلمنامه، جز کنجکاوی مخاطب ندارد.

با اینحال « استراحت مطلق » مانند اغلب آثار کاهانی، بازی های خوبی دارد. رضا عطاران و ترانه علیدوستی بهترین بازیهای فیلم را رقم زده اند و بابک حمیدیان نیز در نقش فردی عصبی و پرخاشجو باورپذیر است. اما بازیگری که در « استراحت مطلق » باعث شگفتی شده، مجید صالحی است که اینبار حضور بسیار متفاوتی در فیلم داشته و ثابت کرده که می تواند بازیگر خوب و قابل اعتمادی باشد. بدترین حضور هم مربوط به همسرِ عطاران یعنی فریده فرامرزی می باشد که مشخصا در اولین نقش آفرینی سینمایی اش نباید انتظار بالایی از وی داشت و می توان ساده ترین ایرادات در فن بیان و حرکات بدون دیالوگ را در وی مشاهده نمود.

« استراحت مطلق » در مجموع اثری تلخ و تیره درباره جامعه ای است که کاهانی حتی کورسوی امید را برای آن در نظر نگرفته است. فیلم ایرادات مشخصی در فیلمنامه و ارتباط شخصیت ها دارد اما شاید بتواند با تکیه بر موقعیت های تلخ و در عین حال کمدی که همگی آنها از دل جامعه برخواسته و برای مخاطب بیگانه نیست، تماشاگرش را راضی کند. کاهانی نشان داده که به دردهای اجتماعی آگاه است و از سوژه هایش را به خوبی از دل جامعه به بیرون می کشد؛ اما جامعه شناسی به تنهایی نمی تواند ضامن ساخت یک فیلم موفق اجتماعی باشد.کارگردان نیاز دارد تا به تمام اجزای یک فیلمنامه مسلط باشد و سوژه های اجتماعی اش را در قالب یک قصه پرورش یافته به مخاطبش عرضه کند که کاهانی حداقل در « استراحت مطلق » نتوانسته قصه گوی خوبی باشد.

در همین رابطه منتقد دیگری نوشت:

سینمای کاهانی سینمای آدم‌های دفرمه است. آدم‌های معمولی اما عجیب و غریبی که آروغ می‌زنند، لای پاهای‌شان را می‌خارانند، کثیفند، بدن‌های بدریخت‌شان را بیرون می‌اندازند و ابایی هم ندارند که کسی ببیندشان. آدم‌های بد دهن و کج و معوج. سینمای کاهانی، سینمای آدم‌های خُل مشنگی‌ست که دائم با اطرافشان در جنگ هستند، درگیرند، عصبی‌اند و انگار دنبالِ راه فراری می‌گردند تا از زندگی نکبتی‌شان خلاص شوند. دنیای آدم‌هایی که به کارهای حقیر تن می‌دهند. آدم‌هایی که از دستِ خودشان هم ذله‌اند. آدم‌های آشفته‌ای که گیج می‌زنند. آدم‌هایی که از زورِ بدبختی، مواد می‌کِشند و چِت می‌کنند و چون در عالمِ واقعیت، قدرت و توانِ حرکت ندارند، در عالمِ هپروت، برای لحظاتی، فارغ از دنیا و حال و احوالش می‌شوند و این‌گونه دلِ خودشان را خوش می‌کنند. این‌ها هر چند معمولی‌اند و دور و برمان، در دنیای واقعی، فراوان، اما در عین حال، بسیار هم خاص هستند و کاهانی نشان می‌دهد که در تصویر کردنِ این آدم‌های بدبخت و بیچاره، تبحر بالایی دارد. آدم‌هایی نظیر داوود و صابر و حامد که فقط دُور خود می‌چرخند و زندگی‌شان با خفت می‌گذرد و حتی آدم‌هایی مثل « سبیل » که با این‌که پولدار است، کاسه‌ی توالت می‌فروشد؛ از این ناتورالیستی‌تر کجا می‌توانید سراغ بگیرید؟! این آدم‌ها دقیقاً در این زندگیِ مشنگ‌گونه، یک مشنگِ تمام‌عیار هستند و این همان نکته‌ای ست که یا می‌توانید با آن مخالف باشید و به موجب آن، سینمای کاهانی را مسخره و پوچ و بی‌معنا بدانید و یا می‌توانید موافق باشید و از کاهانی یک فیلم‌ساز موفق بسازید. این طبیعتاً به دیدگاهِ متفاوتِ آدم‌ها به زندگی برمی‌گردد ( و من جزو دسته‌ی دوم، یعنی دسته‌ی موافقین هستم ) اما وقتی پای داستان‌گویی و ریزه‌کاری‌های یک فیلم به میان می‌آید، باید دید، جدا از لحنِ کلی اثر و دیدگاهِ فیلم‌سازِ صاحبِ امضای شخصی ( چه موافقش باشیم و چه مخالفش )، آیا او موفق به گفتن حرف و داستان و ایده‌اش شده یا نه.

کاهانی خالق لحظه‌هاست؛ او با گرفتنِ بازی‌هایی به شدت طبیعی، نوشتنِ دیالوگ‌های ناب و به شدت درست، لحظاتِ فوق العاده‌ای خلق می‌کند. در همین فیلم، کم نیستند صحنه‌هایی که به شدت باورپذیر و نفس‌گیر از آب در آمده‌اند. مخصوصاً صحنه‌های درگیریِ شخصیت‌ها با هم ( اصلاً سینمای کاهانی اتفاقاً سینمای همین آدم‌هایی‌ست که همیشه با هم درگیر هستند )، به شدت خوبند و قابل توجه. خلق این لحظه‌ها، بی‌شک، قلق خاصی دارد که کاهانیِ باتجربه، به خوبی از پس آن‌ها برمی‌آید. لحظاتی که البته در این‌جا، در این فیلم، به کلیتِ موفقی نرسیده‌اند، آن‌چنان که مثلاً در « بی‌خود و بی‌جهت » رسیده بودند و همچنان فکر می‌کنم « بی‌خود و بی‌جهت »، بهترین فیلمِ اوست. این‌که چرا قصه‌ی فیلم، به درستی عمل نمی‌کند، کارِ سختی در پیش نداریم.

فیلم با تصادف سمیرا آغاز می‌شود و با تصادف او هم به پایان می‌رسد. او شخصیتِ اصلیِ فیلم است اما این سمیرا دقیقاً حرف حسابش چیست؟ پیداست که مردانِ داستان، چشم‌شان به شدت به دنبالِ اوست، چه آقای « سبیل » که دائم به او پیشنهاداتِ بودار می‌دهد و تلاش می‌کند در کارخانه‌اش کارِ او را حفظ کند، چه صابر ( با بازی فوق‌العاده‌ی مجید صالحی که نشان می‌دهد، علاوه بر طنز، در ایفای نقش‌های این‌چنین جدی و خاص هم، تبحر زیادی دارد ) که با نگاه‌هایش نشان می‌دهد که تمایلی به سمتِ سمیرا دارد و چه حتی داوود که از همه بیشتر به سمیرا نزدیک است و حتی به خاطرِ او، با همسرش رضوان هم در می‌افتد. پس ظاهراً قرار است داستانِ زنی شهرستانی را ببینیم که با ورودش به تهرانِ آشفته و بی‌رحم، با انواع ناملایمات مواجه می‌شود، مردانی بی‌هویت دور و برش را پُر می‌کنند، آزارش می‌دهند و در انتها انگار با مرگش است که همه چیز به حالتِ عادی خود برمی‌گردد. اگر قرار است چنین چیزی ببینیم، پس چگونه می‌توانیم رفتارِ یک بام و دو هوای سمیرا را در قبالِ مردانِ دور و برش توجیه کنیم؟ او در برابر « سبیل »، چه واکنشی دارد؟ پیشنهادهای بودارِ او را با آرامش می‌شنود و تازه به راحتی سوارِ ماشینِ او هم می‌شود. عکس‌العملش در قبالِ نگاه‌های نامعمولِ صابر چیست؟ هیچ! تازه با صابر درد دل هم می‌کند و از رفتار بی‌رحمانه‌ی حامد هم نزدِ او شکایت می‌کند. و تازه رفتارش در مقابلِ داوود، جالب‌تر هم هست: صحنه‌ی دوپهلویی در فیلم وجود دارد که طی آن داوود، عروسکِ روی آینه‌ی ماشینش را با حرکتی، بی‌لباس می‌کند و موجبات خنده‌ی سمیرا را فراهم می‌آورد. این زن با آن گریمِ به شدت درستِ « شهرستانی »‌اش ( رنگِ موی توی ذوق‌زننده و ابروهایی که به شکل نافرمی برداشته شده‌اند ) که از طبقه‌ی پایینِ اجتماعی‌اش خبر می‌دهد، انگار آن‌چنان بی‌تمایل به داوود هم نیست، اما خودش را کنترل می‌کند. حتی یک بار در حالی‌که او عاشقانه به داوود نگاه می‌کند و موسیقیِ ملایمی هم نوعِ این نگاه را تائید می‌نماید، ناگهان با ضربه‌ی غافلگیرکننده‌ی حامد، شیشه‌ی جلوی ماشین خُرد می‌شود و این لحظه‌ی ظاهراً عاشقانه، خراب. پس انگار سمیرا هم چندان از این اوضاعش ناراضی نیست! فیلم‌ساز با صحنه‌های پایانی‌اش که آدم‌های داستان، هر کدام، در خانه‌ی خودشان نشسته‌اند و به روندِ همیشگیِ زندگی‌شان ادامه می‌دهند در حالی‌که دیگر سمیرایی وجود ندارد و البته با توجه به دیالوگی که از زبان سمیرا خارج می‌شود با این مضمون که اگر بمیرد، همه چیز درست خواهد شد، دقیقاً می‌خواهد این پیام را برساند که این سمیرای زجرکشیده، انگار از اول هم اصلاً وجود نداشته و بود و نبودش اهمیتی برای آدم‌های این فیلم نمی‌کرده و در نهایت هم در شهری بهم‌ریخته، حل می‌شود، اما همان‌طور که ذکرش رفت، ما هیچ فشاری روی این زن، به عنوان شخصیتِ محوری داستان حس نمی‌کنیم تا این پیام را حس کنیم. مردهای دور و برِ او هم البته کارِ خاصی نمی‌کنند تا تمِ موردِ نظرِ فیلمساز قابلِ برداشت باشد: پی‌رنگ‌های مربوط به « سبیل »، صابر و حامد، سیکلی تکراری را طی می‌کند و علناً هیچ اتفاقی نمی‌افتد؛ پیشنهاداتِ « سبیل » ادامه می‌یابد، صابر چندین و چند بار حامد را به خاطرِ این‌که نمی‌تواند پولی در بیاورد، مورد شماتت قرار می‌دهد و معلوم نیست این بخش، چه ربطی به هدفِ داستان پیدا می‌کند، حامد هم تنها کاری که انجام می دهد، خراب کردنِ سمیرا، پیشِ چشمِ بقیه است و دیگر هیچ. این مردان، کارِ خاصی در طولِ داستان در قبالِ سمیرا انجام نداده‌اند که حالا این خیالِ راحت‌شان بعد از مرگِ سمیرا، تمِ داستان را برساند. این‌گونه است که فیلم بلاتکلیف به نظر می‌رسد. انگار بلاتکلیفی سمیرا به بلاتکلیفی کُل فیلم ختم شده است.

برگرفته از مووی مگ و سینمای من