فیلم Nomadland  ترجمه شده به «سرزمین آواره‌ها» (سرزمین کوچ‌نشین‌ها) یک درام آمریکایی آرام است که از درون، روحی ناآرام دارد و در ساختار کلی به فیلم‌های جاده‎ای نزدیک است. اثری که با بیانی تازه تجربه‌های زیستی نسلی به جا مانده از زمان پسابحران، در کشوری با ساختار اقتصاد سرمایه‌داری را نمایش می‌دهد.

این فیلم در پوسته بیرونی، ظاهری مستندگونه و طبیعت‌گرا دارد اما در لایه‌های عمیق‌تر به‌خوبی به برخی از مهم‌ترین چالش‌هایی اشاره می‌کند که شهروندان یک کشور توسعه یافته و صنعتی با آن دست و پنجه نرم می‌کنند.

کلوئی ژائو (Chloé Zhao) در مقام کارگردان، تهیه‌کننده و نویسنده این درامِ شخصیت‌محور با تمرکز بر زندگی طبقه کارگر آمریکا، به لحن متفاوتی از قصه‌گویی روی آورده است.

داستان زندگی فِرَن (فرانسیس مک‌دورمند) به عنوان یک کوچ‌نشین امروزی از میان افرادی انتخاب شده که روزهای زندگی خود را در کاروان‌ها، تریلرها و ون‌های کوچک سپری می‌کنند و دائما از یک مکان به مکان دیگر کوچ می‌کنند.  فرن و هم‌پالکی‌هایش، در جستجوی آرامش و اندک درآمدی برای گذران زندگی، خارج از چارچوب‌های متعارف جامعه و به دور از هیاهوی شهرهای پرجمعیت، زندگی ماشینی و مدرن را رها کرده و به این شیوه ساده‌زیستی ادامه می‌دهند. مرز میان جبر و انتخاب برای این شیوه زیست پرسش اساسی فیلم است.

ژائو چینی‌تبار، در این اثر، با زیرکی زندگی طبقات متوسط و ضعیف جامعه امروز آمریکا را به چالش می‌کشد و با نگاهی بی طرفانه مخاطرات و زوایای پنهان این روش زیستی را ثبت می‌کند. دوربینِ تحت هدایت او با رویکردی مستندنگارانه و غیر مداخله‌گر، همچون ناظری همراه اما پنهان، به مرور روزمرگی‌های شخصیت اصلی و روند تحمیلی و فرسایشی این شیوه زیستی می‌پردازد.

این استراتژی اگرچه در شکل‌گیری رشته اصلی درام لکنت ایجاد کرده اما در مستندنگاری یک گونه از شهروندی بی قید و مکان موفق است. این زاویه پرداخت در پروژه‌های قبلی ژائو، به ویژه اثر تحسین شده سوارکار (The Rider) نیز وجود دارد.

برای فیلمی که شیر طلایی ونیز و دو جایزه بهترین فیلم درام و بهترین کارگردانی را نیز در گلدن گلوب و اسکار ۲۰۲۱ کسب کرده، کسب مقام سوم متاکریتیک ۲۰۲۰ عجیب نیست. همچنین بازی به یادماندنی فرانسیس مک‌دورمند، جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن را نیز برای این فیلم به ارمغان آورده است.

اگرچه متن غیر داستانی رمان «جسیکا برودر» به نام «سرزمین آواره‌ها» (زنده ماندن در آمریکای قرن ٢١)، ساخته شده، منبع الهامی است تا نویسنده بر اساس آن درباره «فِرَن» بیوه‌ای شصت ساله و اهل نوادا بنویسد، اما شکل‌گیری این شخصیت رنجور و رها در پی آشنایی بیننده با زیر و بم زیستی او شکل می‌گیرد.

«فِرَن» که همسرش را در پی سقوط بازار تجاری آمریکا در سال ۲۰۰۸ و ورشکستگی شرکتی که در آن کار می‌کرده از دست داده، چندی بعد خانه‌اش را نیز بعد از بسته‌ شدن معدن‌های گچ «کنگلومرا» از دست می‌دهد و تصمیم می‌گیرد تا در خودروی ون سفید رنگش زندگی کند.

فرانسیس مک‌دورمند، بازی سنجیده‌ای در این فیلم دارد و شمایلی از شخصیتی رنج کشیده اما مستقل را به واقعیت در می‌آورد. اگرچه می‌توان ردپایی از سرسختی و لجاجت او در فیلم «سه بیلبورد خارج از ابینگ میزوری» را نیز در این فیلم دید.

نکته جالب درباره بازیگران فیلم، این است که اغلب از میان نابازیگران و کوچ‌نشینان واقعی انتخاب شده‌اند و تعامل مک‌دورمند با آنان در طول فیلم کاملاً به صورت بداهه صورت گرفته است.

مواجهه با چالش‌های روزمره زندگی فرن و تلاش او برای بقا، کشف و شهود تازه‌ای از زندگی در غربِ بی‌رحم را به تصویر می‌کشد. برای فرن به عنوان زنی که برای امرار معاش همچون کارگران فصلی در هر جایی مشغول می‌شود و دوره‌گردی را با سفر از اردوگاهی به اردوگاه دیگر تجربه می‌کند، این متفاوت بودن بهای سنگینی دارد.  ژائو از تقابل فرن با جامعه‌ای که او خودخواسته آن را طرد کرده تصویری زیبا خلق کرده تا این روایت جاده‌ای را جذاب‌تر کند.

قاب‌های «جاشوآ جیمز ریچارد»، که اغلب چشم‌انداز‌های زیبایی از جاده‌ها و دشت‌ها و مردمان کوچ‌نشین است خاطره فیلم‌های وسترن دهه ۵۰ آمریکا را زنده می‌کند.  این نوستالژی تاریخی در کنار لحظات واقع‌گرایانه‌ای که به محدوده و حریم شخصی‌تری از کاراکتر اصلی نفوذ کرده (بهداشت شخصی، حمام‌کردن و دیگر فعالیت‌های معمول مانند شستن لباس‌ها و گرم ماندن در سرما و …) سبب می‌شود تا لحن فیلم دچار یک پریشانی مضمونی شود.

حتی بخشی از چالش‌های پیش پا افتاده‌ای که فرن با آن‌ها مواجه است، از عدم قطعیت و کمبود ثباتی اجتناب‌ناپذیر که در این روش زیستی آشکار است، ناشی می‌شود و بخشی دیگر که نوعی رهایی خودخواسته است ناشی از سلب مسئولیت اجتماعی در برابر بندهای مدرنیته در نظام مالیاتی و سرمایه‌داری است؛ که ژائو زیرکانه آن‌ها را به چالش‌های بین بقا و فنا بدل می‌کند.

نکته قابل توجه دیگر در این فیلم این است که، فیلمساز سعی کرده تا از قضاوت پرهیز کند و در کنار معرفی زندگی از هم پاشیده فرن، آشنایی او را با گروهی از افراد بی‌خانمان نشان می‌دهد که خودخواسته و بعد از رسیدن به سن بازنشستگی، قید داشتن خانواده، ملک شخصی و یکجانشینی را زده و زندگی در جاده‌ها و امرار معاش از راه مشاغل عجیب و رده پایین را انتخاب کرده‌اند.

تنهایی، استقلال و رهایی سه شرطی ست که کوچ‌نشینی را از یک معضل اجتماعی به یک شیوه زیستی تغییر می‌دهد. قرار گرفتن در این جمعیت سیال، به هر شکل و رویه، به جبر یا خودخواسته شرایط خاصی را ایجاد می‌کند که در آن عبور از ترس‌ها و نیازهای اولیه شرط اصلی ادامه دادن است.

هم سفر شدن با شخصیت اصلی، در کنار درک شهامت درونی وی برای کندن و دل بریدن در کنار به تصویر کشیدن مزایا و معایب رهایی از قید و بندهای زندگی شهری و انتخاب کوچ‌نشینی سبب می‌شود تا این فیلم از یک اثر صرفا تجربی به یک مانیفست تصویری با مضمونی لایه‌بندی شده تبدیل شود.

منبع