• کارگردان: کریشتوف کیشلوفسکی
  • بازیگران: ایرنه ژاکوب، فیلیپ ولتر
  • محصول: ۱۹۹۱، فرانسه، لهستان و نروژ
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۳٪

کریشتف کیشلوفسکی کارگردانی لهستانی بود که در کشور خودش آثار درجه یکی خلق کرد. بسیاری سریال «ده فرمان» (dekalog) او را هنوز هم بهترین سریال تاریخ تلویزیون در جهان می‌دانند که دو قسمت آن با همان بازیگران و با تغییرات اندکی به شکل فیلم سینمایی در جهان عرضه شد؛ فیلم‌های «فیلم کوتاهی درباره‌ی عشق» (a short film about love) و «فیلم کوتاهی درباره کشتن» (a short film about killing).

در فیلم‌های کریشتف کیشلوفسکی زندگی آدم‌ها به شکلی رازآمیز به هم پیوند می‌خورد. مردانی و زنانی که هیچ‌گاه یکدیگر را ندیده‌اند در مسیری قرار می گیرند که با گذر از آن به درکی تازه از زندگی و روابط انسانی می‌رسند. در این جا دختری فرانسوی به نوعی با دختری لهستانی که به تازگی در گذشته در ارتباط است و انگار وجود وی را از طریق نیرویی احساس می‌کند. کیشلوفسکی از این طریق سوالی اساسی را مطرح می‌کند که همان ارتباط زندگی و سرنوشت آدم‌ها با دیگری است. البته برای دختر این سفر و این مسیر راهی است تا به خودشناسی برسد و در نهایت بتواند هویتی مستقل برای خود دست و پا کند. اما آیا ما انسان‌ها به طور کامل مستقل از یکدیگر هستیم یا هویت ما در برخورد و ارتباط با دیگران شکل می‌گیرد؟ آیا ما می‌توانیم بدون ارتباط با دیگران به فهمی از زندگی و ماهیت آن دست یابیم؟ این‌ها سوالاتی است که کیشلوفسکی از خود و ما می‌پرسد و خوشبختانه جوابی به آن نمی‌دهد و اجازه می‌دهد که مخاطب به فکر فرو برود.

دوربین کیشلوفسکی آرام است و سعی می‌کند به درون شخصیت‌ها نفوذ کند. این دوربین آرام رفته رفته فضایی ذهنی می‌سازد که برای درک احوالات شخصیت اصلی بسیار واجب است. گویی نیرویی مغناطیسی در طول درام جاری است که مخاطب را به سمت خود می‌کشاند و کاری می‌کند تا توجه و تمرکز وی در سیر تسلسل نماها حل شود. از سمت دیگر کیشلوفسکی از نماهای ثابت استفاده می‌کند تا از طریق نمایش خطوط چهره‌ی بازیگرانش به درون شخصیت‌ آن‌ها نفوذ کند. زل زدن دوربین به بازیگری مانند ایرنه ژاکوب با آن توانایی در خلق شخصیت‌های تیپاخورده و واداده که با ترسی درونی در حال مبارزه هستند، از زیبایی‌های فیلم «زندگی دوگانه ورونیک» است.

آن چه از پاراگراف‌های بالا به ذهن متبادر می‌شود، اهمیت روابط انسانی در این فیلم است؛ روابطی به ظاهر ساده و گاه بسیار پیچیده که هم می‌توانند وجد آور باشند و هم می‌توانند آدمی را تا مرز فروپاشی کامل پیش ببرند. در فیلم «زندگی دوگانه ورونیک» نسبت به دیگر آثار کیشلوفسکی این روابط بر شخصیت‌های غریب‌تری تمرکز دارد؛ شخصیت‌هایی که هر کدام دوران سختی را پست سر می‌گذارند و بدون این که از قبل یکدیگر را بشناسند به هم کمک می‌کنند. در نگاه کریشتف کیشلوفسکی هیچ چیز زیباتر و در عین حال رازآمیزتر از همین روابط عادی روزمره در یک زندگی عادی نیست و وی سعی می‌کند پیچیدگی این روابط را به نحوی به زبان تصویر در آورد.

موسیقی در آثار کیشلوفسکی یکی از مهم‌ترین اجزا برای فضاسازی و همراهی با فیلم است. او از موسیقی استفاده‌های خارق‌العاده‌ای می‌کند که معروف‌ترین آن‌ها به مجموعه‌ی سه رنگ و اولین آن‌ها یعنی فیلم «آبی» (blue) بازمی‌گردد. موسیقی معروف فیلم «زندگی دوگانه ورونیک» هم کار زبیگنیف پرایزنر است که در بیشتر کارهای کیشلوفسکی با او همراه بوده.

«دختری به نام ورونیکا به شهر کراکوف واقع در کشور لهستان می‌آید تا ضمن فراگیری موسیقی بتواند در این رشته فعالیت کند. اما وی دچار بیماری می‌شود و زمانی که برای اولین اجرای خود به روی صحنه می‌رود به شکلی ناگهانی می‌میرد. در همان زمان دختر دیگری به نام ورونیک در شهر پاریس فرانسه آرزو دارد که به طور جدی وارد حرفه‌ی خوانندگی شود. وی بنا به دلایلی از این آرزو دست می‌کشد و معلم می‌شود. ورونیک تصور می‌کند از طریق تله‌ پاتی با دختر دیگری که نمی‌داند کیست ارتباط دارد. این دختر همان ورونیکای لهستانی است …»