طی سالیان گوناگون کارآگاه‌های متعددی را در سریال‌های تلویزیونی دیده‌ایم. چه آن‌ها که بازتعریف مدرنی از شخصیت‌های کلاسیک بوده‌اند، یا بازپرس‌های جسوری که در اتاق‌های بازجویی مظنون‌های آب زیر کاه را به زانو در می‌آورند یا مأموران فدرالی که به دنبال موجودات فضایی و گرگینه‌ها می‌افتند. اساسا هر سریالی که در آن قهرمان داستان به دنبال کشف یک حقیقت یا افشای یک معمای پیچیده‌ است و توطئه‌ها، قتل‌‌ها و حتی گاهی شواهدی مبنی بر اتفاق‌های ماورا طبیعی را پیدا می‌کند، در دسته‌بندی داستان‌های کارآگاهی قرار می‌گیرد.

تمام کارآگاه‌ها شبیه هم نیستند و در یک سطح قرار نمی‌گیرند. در میان این حجم انبوه از بازپرس‌های قهرمان که در تلویزیون دیده‌ایم، تعدادی از آن‌ها بیشتر به چشم می‌آیند و در جایگاه بالاتری می‌ایستند. بعضی‌هایشان مهارت‌های حیرت‌انگیز ابر انسانی‌اشان جوری است که پرونده‌های جنایی را سریع‌تر از مأمورهای عادی حل می‌کنند و برخی دیگر ضعف‌ها و کمبودهایی دارند که اتفاقا به وجوه انسانی‌اشان می‌افزاید و باعث می‌شود ما با آن‌ها بیشتر ارتباط برقرار کنیم. نقاط ضعفی که در جایی از داستان به نقطه‌ی قوت کارآگاه تبدیل می‌شود و به حل پرونده و دستگیری مجرمین کمک می‌کند.

شاید هیچ‌وقت نفهمیم چرا انقدر از تماشای پرونده‌های جنایی کارآگاه‌ها لذت می‌بریم و آن‌ها را با چنین تمایلی دنبال می‌کنیم. چه این کارآگاه‌ها از طریق تحلیل‌های روان‌شناختی دقیق به دستیگری مجرمان برسند، چه از طریق روش‌های خلاقانه‌ی دیگر، تمام آن‌ها شخصیت‌های به‌یادماندنی و جذابی هستند که از تماشای ماجراهایشان حسابی لذت می‌بریم.

۱. فرانک پمپلتون در سریال دایره‌ی قتل: زندگی خیابانی (Homicide: Life on the Street)

  • بازیگر: آندره براور

آندره براور سال‌ها پیش از اینکه در سریال کمدی «بروکلین نُه-نُه» (Brooklyn Nine-Nine) با پلیس‌های بازیگوش و سر به هوا سروکله بزند، در سریال دایره‌ی قتل: زندگی خیابانی نقش آندره براور را بازی می‌کرد که با بازجویی‌های مثال‌زدنی‌اش از مظنون‌ها اعتراف می‌گرفت.

فرانک پمپلتون برای حرف کشیدن از مظنون‌ها ترکیبی از ایجاد ترس، هم‌دردی دروغین با شخص (که اعتمادش را جلب کند) و گمراه کردن را به کار می‌گرفت. او هم‌زمان هم پلیس خوب بود، هم پلیس بد و هر چیزی که این میان قرار دارد. پمپلتون به خاطر همین شیوه‌های منحصربه‌فردش برای حرف کشیدن از خلافکاران شهرتی افسانه‌ای پیدا کرده و خودش هم از این قضیه حسابی لذت می‌برد و از اینکه همه می‌دانند چه‌قدر کارش خوب و حرفه‌ای است کیف می‌کرد.

پمپلتون که مردی دم‌دمی‌مزاج و مغرور است، اهل خوش‌گذرانی و وقت‌گذرانی با همکارانش نیست و هیچ‌وقت بعد از ساعت اداری سراغ اینجور کارها نمی‌رود. او نسبت به همکاران پلیسی که به او توهین کرده‌اند کینه‌ای عمیق و ماندگار حس می‌کند و مثلا نمی‌داند از همکارش تیم بی‌لیس متنفر باشد یا فقط او را تحمل کند.

پمپلتون پیچیده‌ترین و کنجکاوی‌برانگیزترین شخصیت سریال دایره‌ی قتل است که مدام با اعتقاد، اخلاق‌مداری و تعصب جاری در اداره‌ی پلیس دست‌وپنجه نرم می‌کند. تماشای براور که نقش یک پلیس بی‌اعصاب و باهوش و درجه‌یک را بازی می‌کند از اصلی‌ترین دلایل دیدن این سریال است.

۲. کلمبو در سریال کلمبو (Columbo)

  • بازیگر: پیتر فالک

هیچ فهرستی از کارآگاهان برتر تلویزیونی بدون حضور ستوان فرانک کلومبو با بازی پیتر فالک کامل نخواهد بود. کارآگاهی که به خاطر نقش بازی کردن جلوی بقیه و ارائه‌ی تصویری خنگ از خودش معروف شد.

کلمبو با آن پالتوی معروف و سیگار برگی که شاید هیچ‌وقت روشن نمی‌شد،‌ طی چند دهه پرونده‌های جنایی را حل کرد. این کارآگاه فوق‌العاده و بی‌ادعا تمام سعی‌اش را می‌کرد تا جلو مظنونین تا حد ممکن بی‌آزار و دست‌وپا چلفتی به نظر برسد و از همین طریق آن‌ها را غافلگیر می‌کرد. کلمبو همیشه در انتهای بازجویی‌اش و وقتی مظنون به خیال خودش فکر می‌کرد از مهلکه گریخته، جمله‌ی معروفش را می‌گفت: «فقط یه مسأله‌ای هست» و بعد تمام چیزهایی که را کشف کرده بود و می‌دانست، رو سر او هوار می‌کرد. مظنون بخت‌برگشته هم که شوکه و درمانده می‌شد،‌ معمولا خودش به همه چیز اعتراف می‌کرد.

بخشی از جذابیت کلمبو و ایده‌ی سریال این است که کلمبو خودش و شخصیتش یک معماست و به همین طریق معماهای جنایی را حل می‌کند. هیچ‌وقت همسرش را نمی‌بینیم با اینکه اغلب از او یاد می‌کند. کلمبو گاهی تکه‌هایی از زندگی شخصی‌اش پیش از کارآگاه شدن را به بقیه می‌گوید،‌ ولی بعدها متوجه می‌شویم که روایت‌هایش واقعی نبوده. حتی در اکثر صحنه‌های سریال، از گفتن نام کوچکش هم اجتناب می‌کند. ما می‌دانیم اسم کوچکش فرانک است چون روی نشانش دیده‌ایم،‌ ولی وقتی از خودش می‌پرسند که اسمش چیست خیلی ساده می‌گوید «ستوان».

۳. تئو کوجک در سریال کوجک (Kojak‎)

  • بازیگر: تلی ساوالاس

نقش این پلیس را که با سر طاسش معروف شد تلی ساوالاس فقید ایفا می‌کرد. ماجراهای این سریال با فیلم تلویزیونی «قتل‌های مارکوس نلسون» (The Marcus-Nelson Murders) محصول سال ۱۹۷۳ آغاز شد که به‌عنوان پایلوت یا قسمت اولیه‌ی سریال کوجک عمل می‌کرد. ساوالاس با نقش‌آفرینی بامزه و مثال‌زدنیش کاری کرد تا این پلیس تبدیل به یکی از نمادهای معروف آمریکا شود. کافی است مأمور پلیسی با سر طاس ببینیم که فوری یاد او بیفتیم و امکان ندارد کسی بتواند پلیسی با شکل‌وشمایل او در فیلم و سریالش بیاورد و مردم به کوجک اشاره نکنند.

کوجک رفتارهای عجیب و منحصربه‌فردی داشت. مثلا مدام آب‌نباتی دهنش بود و آن را می‌مکید، عادتی که از همان فصل اول سریال همراهش بود تا سیگارش را ترک کند؛ تکه کلام‌هایی داشت که مدام می‌گفت. جملاتی نظیر «حالا بگو کی دوستت داره عزیزم؟» و «کوچی کو». کوجک از آن پلیس‌هایی نبود که در بررسی صحنه‌های جرم و پیدا کردن سرنخ‌ها نبوغ دارند و شخصیت مجرمان را فوری شناسایی می‌کنند. او یک کارآگاه کاریزماتیک، سرسخت و باهوش بود که ترجیح می‌داد تیر بخورد تا اینکه رشوه بگیرد.

با اینکه سریال کوجک سال ۱۹۷۸ و به خاطر افت میزان بیننده‌ها کنسل شد، تلی ساوالاس در ۷ فیلم تلویزیونی دیگر هم نقش کوجک را بازی کرد که از میانه‌های دهه‌ی ۸۰ آغاز شد و تا اوایل دهه‌ی ۹۰ ادامه یافت. سال ۲۰۰۵ نسخه‌ای بازسازی‌شده از کوجک ساختند که نقش او را وینگ ریمز در آن بازی می‌کرد، ولی سریال بعد از ۹ قسمت به کار خود پایان داد.

۴. جان لوتر در سریال لوتر (Luther)

  • بازیگر: ادریس البا

سریال لوتر محصول BBC جایزه‌های گوناگونی دریافت کرده و برای این اتفاق دلایل خوبی وجود دارد. اولین و اصلی‌ترین دلیل، حضور ادریس البا در نقش اصلی یعنی جان لوتر است. لوتر کارآگاهی تیزهوش و حواس‌جمع است که زیاد به اعصاب خودش مسلط نیست و همین خیلی وقت‌ها باعث دردسرش می‌شود. لوتر علاقه‌ای به اعمال خشونت علیه مظنون‌ها ندارد و حتی از سلاح و تفنگ متنفر است، ولی طی فعالیت‌های حرفه‌ایش چیزهایی دیده که خشمی فزاینده درونش انباشته کرده.

گمان نکنید که چون لوتر اهل کشتن آدم بدها نیست، پس همیشه طبق قانون عمل می‌کند. هرچه داستان لوتر بازتر می‌شود و ماجراهای بیشتری را می‌بینیم، متوجه می‌شویم که او حاضر است برای رسیدن به اهدافش و اجرای عدالت از برخی جرایم چشم‌پوشی کند، برای مشاوره گرفتن سراغ قاتل‌ها می‌رود؛ حتی در جایی از داستان برایش پاپوش می‌دوزند و به اتهام قتل فراری می‌شود و بقیه‌ی همکارانش به دنبال او می‌افتند. البته واکنش‌ها و رفتارهای لوتر در مقاطعی اغراق‌شده و دور از واقعیت به نظر می‌رسند و مخاطب را تا حدودی از قصه دور می‌کنند، اما نقش‌آفرینی درست و حساب‌شده‌ی ادریس البا کاری کرده لوتر یکی از تماشایی‌ترین سریال‌های کارآگاهی این چند ساله شود.

۵. جسیکا فلچر در سریال نگارش قتل (Murder, She Wrote)

  • بازیگر: آنجلا لنزبری

بهترین تفریح و تفنن برای کسی که شغلش نوشتن داستان‌های جنایی و معمایی است چه می‌تواند باشد؟ حل کردن معماهای زندگی واقعی. این همان کاری است که جسیکا فلچرِ رمان‌نویس در طول ۱۲ فصل از سریال نگارش قتل انجام داد. آنجلا لنزبری نقش این کارآگاه آماتور را بازی می‌کند که معمولا سراغ پرونده‌ای می‌رود که در آن دوست یا آشنایی به غلط متهم به جرمی شده و برای اثبات بی‌گناهیش تلاش می‌کند تا گناهکاران واقعی را به دام بیندازد. جسیکا فلچر چه در شهر کوچک و خیالی کابوت کاو باشد یا برای تبلیغ و معرفی رمان‌های تازه‌اش به سفر برود، همیشه خودش را درگیر پرونده‌های جنایی می‌کند و هربار هم مشخص می‌شود خیلی بهتر از مقامات و مأموران قانون به پرونده رسیدگی و قاتل واقعی را پیدا کرده.

نگارش قتل سریال به‌شدت موفق و محبوبی بود که از سال ۱۹۸۴ تا ۱۹۹۶ ادامه یافت. لنزبری به خاطر بازی در نقش جسیکا فلچر جوایز بی‌شماری گرفت که در تاریخ ماندگار شد. او در رشته‌ی بهترین بازیگر نقش اول زن سریال‌های درام نامزد ۱۲ جایزه‌ی امی شد که تا امروز بیشترین نامزدی در این رشته به حساب می‌آید. لنزبری سال ۲۰۱۸ در مصاحبه‌ای گفت به نظرش تمایزها و تفاوت‌های فلچر باعث می‌شد که نسبت به بقیه‌ی کارآگاه‌ها محبوب‌تر شود. «به نظرم به خاطر همین بین مردم محبوبیت پیدا کرد. شخصیتی بود که همه می‌توانستند با او ارتباط برقرار کنند و حس می‌کردند از جنس خودشان و بخشی از زندگی آن‌هاست.»

۶. مولدر و اسکالی در سریال پرونده‌های ایکس (The X-Files)

  • بازیگران: دیوید دوکاونی، جیلین اندرسون

دیوید دوکاونی و جیلین اندرسون طی ۱۱ فصل و دو فیلم سینمایی نقش مأموران FBI فاکس مولدر و دانا اسکالی را بازی کردند و انتظار می‌رفت طی این مدت زمان طولانی پرونده‌های بیشتری را ببندند. ولی در دفاعشان باید بگوییم که در سریال پرونده‌های ایکس با اینکه تعدادی پرونده‌ی قتل متداول وجود داشت، ولی بیشتر وقت اسکالی و مولدر صرف پیگیری و جست‌وجوی سرنخ‌های ماورایی می‌شد. موضوعاتی که به سیاره‌های دیگر و موجودات عجیب‌وغریب ربط پیدا می‌کرد.

در ابتدای سریال، مولدر به بشقاب‌پرنده‌ها و ارواح و خون‌آشام‌ها و هر موجود و داستانی که در کتاب‌های علمی تخیلی و فانتزی می‌بینیم باور دارد، ولی اسکالی دانشمندی است که اعزام شده تا صحت تحقیقات او را زیر سوال ببرد. در طول قسمت‌های گوناگون سریال، این دو شخصیت متضاد به هم نزدیک‌تر می‌شوند. اسکالی که یک‌دنده و بدبین است و سخت باور می‌کند و مولدر که همه‌ی زندگیش صرف تئوری‌های توطئه شده به درک مشترکی از همدیگر می‌رسند. اسکالی به مولدر یاد می‌دهد که هربار ماشینش روشن نشد آدم فضایی‌ها را مقصر نداند و مولدر هم اسکالی را قانع می‌کند که هر از گاهی اتفاقاتی فراتر از تصورات روزمره‌ی ما رخ می‌دهد که توضیحش ساده نیست.

سریال پرونده‌های ایکس کیفیت ثابتی ندارد و بعضی جاها بهتر از بقیه در آمده، اما رابطه‌ی و تعامل بین این دو کارآگاه همیشه جذابیتش را حفظ می‌کند و این چیزی است که بینندگان یکی از بهترین علمی تخیلی‌های دهه‌ی ۹۰ را به دنبال سریال می‌کشاند.

۷. ورونیکا مارس در سریال ورونیکا مارس (Veronica Mars)

  • بازیگر: کریستن بل

ورونیکا مارس آن‌قدر کارآگاه خوبی است که حتی کنسل شدن سریال هم مانع فعالیت‌های او نشد. کریستن بل نقش ورونیکا مارس را بازی می‌کند، دختری ‌نوجوان که خانواده‌اش در آستانه‌ی نابودی قرار گرفته. بهترین دوستش را به قتل رسانده‌اند، پدرش که کلانتر شهر خیالی نپتون بود اخراج شده و مادرش خانواده را ترک کرده و رفته پی زندگی خودش. ورونیکا که زمانی از دختر معروف‌های دبیرستان بود حالا به قعر سقوط می‌کند. ولی بعد تصمیم می‌گیرد به پدرش که حالا کارآگاه خصوصی شده کمک کند و در این حین خودش هم یک کارآگاه درست و حسابی می‌شود.

ورونیکا هم‌زمان که به جرم و جنایت‌های بزرگ‌تر شهر رسیدگی می‌کند، حواسش به معماهای زندگی هم‌کلاسی‌هایش هم هست. دختری سخت‌کوش، مستقل و باهوش که ثابت می‌کند یکی از کاربلدترین شهروندان نبپون است.

با وجود اینکه ورونیکا مارس بدنه‌ی هواداران قدرتمندی داشت و بعد از مدتی تبدیل به یک سریال کالت شد،‌ آن را سال ۲۰۰۷ کنسل کردند. با این حال سال ۲۰۱۳ در Kickstarter کمپینی برای ورونیکا مارس راه‌اندازی شد و سازنده‌ی سریال یعنی راب توماس توانست ۵ میلیون دلار کمک مالی از مردم دریافت کند تا فیلم سینمایی آن را بسازد. سال ۲۰۱۹ یعنی ۱۲ سال بعد از کنسل شدن سریال، فصل چهارم آن از شبکه‌ی Hulu منتشر شد.

۸. جیم راکفورد در سریال پرونده‌های راکفورد (The Rockford Files)

  • بازیگر: جیمز گارنر

جیم راکفورد شبیه بقیه‌ی کارآگاه خصوصی‌هایی که تا کنون دیده‌ایم نیست، حداقل در بین شخصیت‌های تلویزیونی. جیم راکفورد خلاف جهت آب شنا می‌کند و به روش‌های معمول اعتقادی ندارد. به جای اینکه سر هر پرونده با مأموران قانون و پلیس‌ درگیر شود، راه خودش را می‌رود و تمام تلاشش را می‌کند تا کمترین برخورد را با آن‌ها داشته باشد. حتی اگر بفهمد مشتری با پرونده‌ای سراغش آمده که از قبل دست پلیس رفته، پیگیری آن را قبول نمی‌کند.

راکفورد از درگیری فیزیکی هم خوشش نمی‌آید و تا جایی که ممکن است دست به سلاح نمی‌برد، چون مجوزی برای حمل اسلحه نگرفته. وضعیت مالی مناسبی هم ندارد و در جاهای پایین شهر زندگی می‌کند. معمولا هم بعد از بستن پرونده پول زیادی گیرش نمی‌آید یا کلا پولی دریافت نمی‌کند.

راکفورد مردی بذله‌گو و معمولا بدبین ولی در عین حال کارآگاهی خوش‌قلب است که مدتی به اشتباه زندانی شده و حالا بعد از آزادی از دست طلبکاران فراری است و آسایش ندارد. به خاطر همه‌ی این ماجراها، حالا دید زیاد مثبتی نسبت به زندگی و دنیا ندارد. این کارآگاه بیشتر از گلوله، شوخی و حرف‌های بامزه در چنته‌اش دارد و هر اپیزود را با شوخی‌های درجه‌یکش پیش می‌برد. با اینکه سریال پرونده‌های راکفورد سال ۱۹۷۴ پخش شد، امروز هم سرپاست و با تماشایش می‌توانید کلی لذت ببرید و برعکس خیلی از سریال‌های آن‌ دوره، گزینه‌ی درجه‌یکی برای تماشای پشت سر هم و بی‌وقفه به حساب می‌آید.

۹. شرلوک هولمز در سریال شرلوک (Sherlock)

  • بازیگر: بندیکت کامبربچ

گاهی اوقات برای اینکه نتیجه‌ی خوبی بگیریم باید سراغ کلاسیک‌ها برویم. کاری که BBC با سریال شرلوک کرد همین بود. در این سریال که نسخه‌ی مدرن‌شده‌ی داستان‌های سِر آرتور کنان دویل بود، بندیکت کمبربچ در نقش شرلوک هولمز و مارتین فریمن نقش رفیق و دستیار وفادار او دکتر واتسون ظاهر شد. سازندگان سریال شرلوک شخصیت‌ها و داستان‌ها را به زمان ما آوردند،‌ ولی بطن و اساس کتاب‌ها را حفظ کرده بودند و برای همین خاصیت جادویی شرلوک هولمز افسانه‌ای دست‌نخورده باقی ماند.

شرلوک هولمزِ کامبربچ از گوشی‌های موبایل هوشمند استفاده می‌کرد و به جای اینکه پیپ بکشد، چسب نیکوتین می‌زد تا سیگار را ترک کند. با این حال ویژگی‌هایی داشت، مثل سبک و مدل حرف زدنش  که به نظر می‌رسید انگار تمام‌وکمال به دوره‌ی مدرن ما تعلق ندارد و همین جذابیت او را چندبرابر می‌کرد. انگار شخصیتی اسطوره‌ای بود که به ناگاه در زمانه‌ی ما چشم باز کرده.

شرلوک همچون خیلی از کارآگاه‌های دیگر، ارتباط خوبی با آدم‌ها ندارد. یکی از تفاوت‌های بزرگ بین شرلوک هولمز کامبربچ با نسخه‌ای که کنان دویل نوشت، همین بدبینی او نسبت به آدم‌ها و دنیای اطرافش است. بندیکت کامبربچ طی مصاحبه‌ای سال ۲۰۱۶ درباره‌ی شخصیت شرلوک گفت که دیدگاه و رفتار او نسبت به جامعه و آدم‌ها هم نقطه‌ی قوتش است و هم نقطه‌ ضعف او. «شرلوک حس نمی کند همه‌ی اطرافیانش خنگ و ابله هستند، فقط برای اینکه هوشش در بالاترین سطح ممکن کار کند، نیاز دارد که همه چیز در اطرافش ساکت و آرام بگذرد. به نظرم بزرگ‌ترین نقطه ضعف او این است که گاهی وقت‌ها به خاطر همین مغز بزرگ و افکار تمام‌نشدنیش، خیلی چیزهای واضح جلو چشمش را نمی‌بیند و متوجه‌ آن نیست».

۱۰. دیل کوپر در سریال توئین پیکز (Twin Peaks)

  • بازیگر: کایل مک‌لاکلن

توئین پیکس یکی از منحصربه‌فردترین سریال‌های معمایی است که تا به حال ساخته شده. این سریال که دیوید لینچ از خالقانش است، داستان قتل دختری به نام لورا پالمر را روایت می‌کند. مأمور ویژه‌ی FBI دیل کوپر به شهری کوچک اعزام می‌شود تا به پرونده‌ی این قتل رسیدگی کند.

کوپر در اکثر اوقات جوری بازی می‌کند که انگار هجویه و پارودی مأمورینی است که در سریال‌های دیگر دیده‌ایم. دیالوگ‌هایش را به نحوی ادا می‌کند که انگار دارد برای بچه‌ مدرسه‌ای‌ها حرف می‌زند. عشق قهوه و کلوچه دارد، پیام‌های تمام‌نشدنی برای منشی‌اش دایان می‌گذارد و وقتی در خواب‌هایش سرنخ‌های عجیب‌وغریب می‌بیند، آن را جدی می‌گیرد و دنبالش می‌افتد.

از همان قسمت‌های ابتدایی فصل اول با استراتژی عجیب و دور از ذهن او آشنا می‌شویم، یعنی وقتی که مظنون‌ها را یکی یکی نام می‌برد و هم‌زمان به بطری‌ کنار دستش سنگ می‌زند. حین این کار یادداشت می‌کند که کدام سنگ‌ها به بطری خوردند و کدام نخوردند و اینکه آیا سنگی که برخورد کرد بطری را شکست یا نه. ولی هر چقدر هم رفتار کوپر غیرمتعارف و عجیب به نظر برسد، باید بدانید که کارش را بلد است و این رفتارها باعث نشده شخصیتی مضحک و بی‌عقل باشد. کوپر با شیوه‌های سنتی و کلاسیک کارآگاهی هم به‌خوبی آشناست و در آن تبحر دارد و حین بازجویی‌ها در عرض چند ثانیه می‌تواند هست و نیست مظنون را بفهمد و طبق آن رفتارش را تنظیم کند.

۱۱. آدرین مانک در سریال مانک (Monk)

  • بازیگر: تونی شالهوب

تونی شالهوب در فیلم‌هایی مثل «مردان سیاه‌پوش» (Men in Black) شخصیت‌های بامزه و به‌یادماندنی به تصویر کشیده، ولی احتمالا همه او را به خاطر نقش‌آفرینی‌اش در سریال مانک به یاد خواهند آورد.

سریال مانک مؤلفه‌های کمدی زیادی دارد، ولی با این حال شخصیت اصلی ماجرا گذشته‌‌ای تراژیک و تلخ داشته. شالهوب نقش آدرین مانک، کارآگاه سابق سان فرانسیسکو را بازی می‌کند که بعد از قتل همسرش دچار فروپاشی روانی شده. مانک بیش از سه سال از خانه‌اش بیرون نرفت و پس از اینکه بالاخره تصمیم گرفت بیرون بزند و کارآگاه خصوصی شود، می‌فهمد که لیست طویلی از فوبیاها و مشکلات عصبی گریبانش را گرفته، از جمله اختلال وسواس فکری عملی.

فوبیاهای مانک و دیگر مشکلات روانی او منبع اصلی بیشتر شوخی‌ها و موقعیت‌های کمدی سریال است و البته مانعی بزرگ برای کار او به حساب می‌آید. یکی از بهترین نمونه‌های این قضیه در اپیزود «آقای مانک و اعتصاب زباله» (Mr Monk and the Garbage Strike) است، جایی که رفتگران کل شهر اعتصاب کرده‌اند و کیسه‌های زباله همه جا پخش شده و مانک با جرموفوبیای حادش مجبور است همه‌ی این‌ها را تحمل کند و تا مرز جنون پیش می‌رود.

از طرفی این ضعف‌ها و مشکلات روانی مانک می‌‌تواند تبدیل به نقاط قوت او هم بشود. برای مثال وسواس فکری عملی او باعث شده تا جزئیاتی را ببیند و متوجه نکات ریزی شود که معمولا از چشم دیگران پنهان می‌ماند.

۱۲. جین تنیسون در سریال مظنون اصلی (Prime Suspect)

  • بازیگر: هلن میرن

هلن میرن را احتمالا بیشتر به خاطر حضور در نقش‌های سلطنتی به یاد دارید، اما او از سال ۱۹۹۱ تا ۲۰۰۶ نقش کارآگاهی شکست‌ناپذیر و سرسخت به نام جین تنیسون را در سریال انگلیسی مظنون اصلی بازی کرد. تنیسون که زنی جاه‌طلب و باهوش است و تنها پلیس زن اداره‌اشان به حساب می‌آید، در کنار تلاش برای حل پرونده‌های جنایی مجبور است با نگاه جنسیت‌زده‌ی محیط کاریش هم کنار بیاید و دست‌‌وپنجه نرم کند.

سریال مظنون اصلی تحسین اکثر منتقدان را برانگیخت و در راتن تومیتوز میانگین امتیاز ۱۰۰% برایش ثبت کرده‌اند. بخش عمده‌ی این موفقیت مدیون نقش‌آفرینی بی‌نظیر هلن میرن است. میرن برای ایفای این نقش از تمام انرژی و توان و فکرش مایه گذاشته و این را می‌توانید در تک تک صحنه‌ها حس کنید. تنیسون با وجود تمام قوت‌ها و برتری‌هایش، شخصیتی عمیقا زخم‌خورده و دارای مشکلات درونی است. اصلا نمی‌تواند رابطه‌ای شخصی بیرون از محیط کار با کسی برقرار کند و برای اینکه با اضطراب فلج‌کننده‌اش کنار بیاید خودش را در الکل غرق می‌کند و هرچه سریال جلوتر می‌رود، مشکلات شخصی او هم بیشتر می‌شود.

تنیسون کارآگاهی است که به شکل حیرت‌انگیزی انسانی و باورپذیر در آمده و تماشای او تجربه‌ای مسحورکننده و جذاب است و دیدن سریال مظنون اصلی برای هواداران ژانر پلیسی از ضروریات است.

۱۳. رابرت گورن در سریال نظم و قانون: قصد جنایی (Law & Order: Criminal Intent)

  • بازیگر: وینسنت دن‌آفریو

نظم و قانون: قصد جنایی از معدود سریال‌های مجموعه‌ی نظم و قانون است که تمرکز و توجه‌اش را روی پرونده‌های معروف و شناخته‌شده نگذاشته. ماجراهای این سریال حول ذهن و شخصیت منحصربه‌فرد رابرت گورن با بازی وینسنت دن‌آفریو می‌گردد. گورن کارآگاهی غیرمتعارف است که مظنون‌های پرونده را از زوایای خاصی نگاه می‌کند و سوژه‌ها و پرونده‌ها را با دیدگاه جالب خودش حل می‌کند. انگار ذهنش مثل بقیه عمل نمی‌کند و چیزهایی را متوجه می‌شود که از دید بقیه پنهان مانده یا اصلا در مخیله‌اشان نمی‌گنجیده.

البته این خاصیت و مهارت ویژه‌ی گورن بدون زحمت به دست نیامده است. در طول سریال متوجه می‌شویم که مادر گورن از اسکیزوفرنی رنج می‌برده و به دنبال درمانش هم نرفته و گورن مجبور بوده در کنار او زندگی کند و شاهد رفتارهای غیرمتعارف و ترسناکش باشد. و در جاهای مختلف سریال می‌بینیم که او انگار بیشتر از بقیه از دنیای شخصیت‌های روان‌پریش و دچار مشکلات روحی سر در می‌آورد. گورن مردی عصبانی و خشمگین است که وقتی نمی‌تواند به اهدافش برسد یا نتیجه‌ی دلخواهش را نمی‌گیرد، عنان از کف می‌دهد. در بخش‌هایی به‌یادماندنی از سریال متوجه می‌شویم که او انگار با شخصیت قاتل‌ها و جنایتکاران احساس نزدیکی بیشتری می‌کند تا با همکارانش.

این سریال هم مثل بقیه‌ی سریال‌هایی که زیرمجموعه‌ی نظم و قانون ساخته شدند، از یک فرمول سرراست پیروی می‌کند و معمولا در جایی به پایان می‌رسد که گورن طی بازجویی‌اش قاتل را مجبور به اعتراف می‌کند. نقش‌آفرینی مثال‌زدنی دن‌آفریو در این بخش‌های سریال و نقاط اوج هر قسمت کاری کرده تا سریال ارزش تماشا داشته باشد. او برای بازجویی‌هایش انرژی فوق‌العاده‌ای می‌گذارد و خیلی جاها حس می‌کنیم واقعا برای سوژه اهمیت زیادی قائل است.

۱۴. کول و هارت در سریال کارآگاه حقیقی (True Detective)

  • بازیگران: متیو مک‌کانهی و وودی هارلسون

فصل اول کارآگاه حقیقی محصول HBO یکی از بهترین سریال‌‌های پلیسی جنایی است که تا کنون ساخته شده و بخش زیادی از این کیفیت و موفقیت مدیون حضور متیو مک‌کانهی و وودی هارلسون در نقش راست کول و مارتی هارت است.

رابطه‌ی کول و هارت جنس غریبی از رفاقت میان پلیس‌هاست. در ابتدای ماجرا به نظر می‌رسد هیچ‌جوره با هم کنار نمی‌آیند چون در دو دنیای کاملا متفاوت زندگی می‌کنند. کول (مک‌کانهی) مردی به‌شدت باهوش و حساب‌گر ولی پوچ‌گرا و بدبین است و معمولا درباره‌ی بیهودگی زندگی و وجود بشر حرف می‌زند. هارت اما از سوی دیگر تمام مؤلفه‌های یک آدم عادی و معمولی را دارد و پی زندگی زمینی و آدمیزادی خودش است و خیلی دنبال کشف معمای حیات و فلسفه‌ی بشر نمی‌گردد.

تنش و تضاد بین این دو شخصیت اصلی ماجرا به حدی جذاب و درگیرکننده است که خیلی وقت‌ها دلتان می‌خواهد به جای دنبال کردن پرونده‌ی جنایی قصه، کل زمان سریال صرف نمایش سروکله زدن‌های راست و کول شود و ما لذت ببریم. فقط حیف که کارآگاه حقیقی به صورت آنتولوژی ساخته شده و در فصل‌های بعد با شخصیت‌های کاملا جدید و تیم بازیگران کاملا متفاوتی رو‌به‌رو شدیم و دیگر فرصت تماشای این دو شخصیت درجه‌یک و فوق‌العاده نصیبمان نشد.

۱۵. مر شیهان در سریال مر از ایست‌تاون (Mare of Easttown)

  • بازیگر: کیت وینسلت

اصلا نمی‌شود مر شیهان،‌ این کارآگاه زخم‌خورده و افسرده و خسته از ناملایمات زندگی را بدون کیت وینسلت تصور کرد. در اینجا با یکی از موقعیت‌های نادری طرف هستیم که در آن بازیگر و شخصیت چنان چفت هم شده‌اند که حیرت می‌کنید. کیت وینسلت با مهارت مثال‌زدنیش مر شیهان را جوری به تصویر کشیده که اصلا حس نمی‌کنید دارید یک شخصیت خیالی در یک سریال جنایی می‌بینید، انگار یکی از بستگان ماست که بر حسب اتفاق کارآگاه هم هست و درگیر پرونده‌ای جنایی شده.

شاید با دیدن سریال مر از ایست‌تاون کمی از ریتم و مدل پرداخت قصه‌اش تعجب کنید و به نظرتان شبیه یک سریال جنایی معمول به نظر نرسد. ولی بخش عمده‌ای از جادوی سریال و تأثیرگذاریش از همین می‌آید. سازندگان مر از ایست‌تاون حواسشان بوده که در کنار روایت یک ماجرای جنایی پرتنش، به زندگی شخصی کارآگاه داستان هم بپردازند و کارشان را چنان خوب انجام داده‌اند که خیلی وقت‌ها دلمان می‌خواهد بیشتر با خود مر آشنا شویم تا با سرنخ‌های پرونده. اتفاق به‌شدت تلخ و تراژیکی که در گذشته‌ی مر جا خوش کرده و باعث شده تا در پس نگاه‌ها و تمام رفتارهایش غمی کشنده ببینیم، بعدی عمیق به شخصیت مر و داستان سریال بخشیده که شاید در کمتر داستان پلیسی و جنایی دیده باشیم.

مر زخم‌های کاری و عمیقی از زندگی خورده، ولی همچنان سرپاست و به زانو در نیامده. انگار از این اتفاق‌های تلخ زره‌ای پولادین درست کرده تا در زندگی و شغل پردردسرش دوام بیاورد و نابود نشود. ولی از طرفی این رویکردش نسبت به ماجرا باعث شده که هیچ‌وقت درست و حسابی عذاداری نکند و با مسأله رو در رو نشود. آن اتاق زیرشیروانی که همیشه از رفتن دوباره به درونش وحشت دارد و سعی کرده کلا فراموشش کند، همچون نمادی است برای تلخی گزنده‌ی زندگی مر که تا پا در آن نگذارد و تمام‌وکمال با آن مواجه نشود، غم درونش مثل یک بمب ساعتی عمل می‌کند. بمبی که معلوم نیست چه زمانی و در چه موقعیتی منفجر خواهد شد و زره‌ پولادین مر را نابود خواهد کرد. خود مر هم از همین وحشت دارد، که آن روز فرا برسد و این غمی که پس ذهنش پنهان شده و نادیده‌اش گرفته سد را بشکند و زندگیش را به ویرانی بکشاند.

۱۶. هرکول پوآرو در سریال پوآرو (Poirot)

  • بازیگر: دیوید سوشی

این کارآگاه مشکل‌پسند و بسیار شیک بلژیکی، یکی از محبوب‌ترین شخصیت‌های مخلوق آگاتا کریستی است‌. مأمور پلیس سابقی که با هوش بی‌نظیر و شخصیت منحصربه‌فردش سخت‌ترین و پیچیده‌ترین معماها را حل می‌کرد و هیچ‌کس نمی‌توانست به گرد پای او برسد و هرکس فکر می‌کرد از او باهوش‌تر است و توانسته سرش کلاه بگذارد، در نهایت می‌فهیمد که چه اشتباه مهلکی مرتکب شده .

بازیگرهای زیادی نقش هرکول پوآرو را بازی کرده‌اند. از ایان هولم و آلفرد مولینا گرفته تا جان مالکوویچ و این اخیرا هم کنت برانا. ولی همه‌ی ما وقتی نام پوآرو را می‌شنویم ناخودآگاه چهره‌ی دیوید سوشی (ساچت) جلو چشمانمان می‌آید. او در ۷۰ قسمت و از سال ۱۹۸۹ تا  ۲۰۱۳ در سریال پوآرو محصول شبکه ITV   نقش این کارآگاه مشهور را بازی و خیلی‌ها را شیفته‌ی خودش کرد.

رفتار پوآرو همیشه جوری است که اطرافیانش را به اشتباه می‌اندازد و جنایتکارانی که معمولا در جمع پنهان شده‌اند، با دیدن منش و مدل رفتاری او گمان می‌کنند انسان بی‌آزار و بی‌حواسی است که خیلی اهمیتی به اتفاقات دورش نمی‌دهد. همین باعث می‌شود تا جلو او دچار اشتباه محاسباتی شوند و در دامش بیفتند. آن‌ها حواسشان نیست که پشت این سبیل مدل‌دار و وسواس‌ها و حساسیت‌هایش روی حفظ عادات همیشگی، یک هیولا با هوشی مافوق بشری خوابیده که حتی ریزترین جزئیات هم از چشمان تیزبینش پنهان نمی‌ماند. در کنار تمام این موارد، پوآرو عادت دلنشینی در دراماتیک کردن موقعیت‌ها داشت و همیشه با آن لهجه‌ی دوست‌داشتنی جوری حقایق را افشا می‌کرد که تماشاگران حاضر در صحنه (و همچنین تماشاگران نشسته جلو تلویزیون) مسحور و خیره و متحیر بمانند و کیف کنند.

منبع: Looper

منبع