آدولف هیتلر، رهبر آلمان نازی از شخصیتهایی بود که تأثیر عظیمی بر تاریخ دنیا گذاشت. بررسی آنچه که هیتلر انجام داد و تبعات آن هنوز هم مورد توجه زیادی قرار دارد و موضوع بحثها و واکنشهای مختلفی است. تاریخنگاران زیادی نیز سالها درباره «چه میشد اگر» های مربوط به هیتلر گمانهزنی کردهاند: چه میشد اگر حزب نازی به رهبری هیتلر به قدرت نمیرسید؟ چه میشد اگر هیتلر در سال ۱۹۴۱ استراتژیاش را تغییر میداد؟ چه میشد اگر نیروهای متحدین (آلمان نازی، ایتالیا و ژاپن) در جنگ جهانی دوم پیروز شده بودند و امریکا بعد از جنگ تنها و هراسان مانده بود؟ یکی از مباحثی که کمتر در این خصوص به آن پرداخته شده، این است که اگر هیتلر به منابع نفتی عظیم دست پیدا کرده بود چه میشد؟ واقعیت این است که هیتلر به نفت نیاز زیادی داشت. در سال ۱۹۴۱ ماشین جنگی آلمان – تانکها، هواپیماها و وسایل نقلیه زمینی نازیها – باید خود را برای فعالیتی بسیار گسترده در سالهای بعد آماده میکردند و سوخت برایشان حیاتی بود.
هیتلر و متحدانش بخش زیادی از اروپا و شمال آفریقا را تحت کنترل خود داشتند اما مناطق نفتخیز دنیا از دسترس آنها دور بود. در سال ۱۹۳۹ آلمان معاهده عدم تجاوز را با اتحاد جماهیر شوروی به امضا رسانده بود. این سند به صورت محرمانه اکثر مناطق اروپای شرقی را بین دو قدرت تقسیم میکرد و خیال هیتلر را از بابت جبهه شرقی راحت میکرد و او میتوانست راحتتر به حمله به لهستان و نیز جنگ با انگلیس و فرانسه در جبهه غربی مشغول باشد. معنی این معاهده برای استالین رهبر شوروی نیز این بود که او میتوانست روی خطری که از جانب شرق تهدیدش میکرد – یعنی ژاپن – متمرکز شود. در این معاهده همچنین بندی وجود داشت که تضمین فروش نفت به هیتلر بود و او از طریق کنترل رومانی نیز به نفت دسترسی داشت. با این وجود، عطش ماشین جنگی آلمان نازی بالاتر از این حرفها بود و نیاز به نفت به شدت خود را نشان میداد. هیتلر میخواست به میدانهای عظیم نفتی روسیه در قفقاز دسترسی داشته باشد و این یکی از دلایلی بود که در ماه ژوئن معاهده عدم تجاوز را لغو و به روسها حمله کرد.
عملیات بارباروسا
دسترسی به نفت تنها دلیل هیتلر برای آغاز جنگ با استالین نبود. او مدتها بود که مناطق غربی روسیه را در ذهنش به عنوان مکانی مناسب برای گسترش امپراتوری خودش در نظر گرفته بود. او در عین حال فکر میکرد تصفیه شدید رهبران ارتش سرخ که به دستور استالین در دهه ۱۹۳۰ انجام شده بود، لطمه جبرانناپذیری به شوروی زده و آن را ضعیف و آسیبپذیر کرده است. آلبر اشپیر (معمار نزدیک به هیتلر که در دوران جنگ جهانی دوم وزیر تسلیحات جنگی شد) در کتابش «درون رایش سوم» از قول هیتلر در این خصوص نوشته: «فقط لازم است که ما به در لگد بزنیم. کل ساختار پوسیدهاش فرو خواهد ریخت.» البته جنگ با روسیه تنها به خاطر دسترسی به منابع و سرزمینهای بیشتر و افزودن آنها به امپراتوری نازی نبود، بلکه بحث ایدئولوژی و نژاد هم در میان بود. ایدئولوژی فاشیسم در این جنگ به مصاف ایدئولوژی کمونیسم میرفت و نژاد آریایی نیز در برابر نژاد اسالو صف میکشید. هیتلر این جنگ را راه از میان بردن اتحاد جماهیر شوروی و نابود کردن یا به اسارت کشیدن مردم اروپای شرقی میدید. اینگونه بود که در ۲۲ ژوئن سال ۱۹۴۱، ارتش آلمان به اتحاد جماهیر شوروی حمله کرد.
هیتلر انتظار داشت که این عملیات سریع جواب بدهد و استالین ظرف مدت کوتاهی تسلیم شود. اما اشتباهات محاسباتی هیتلر در این خصوص خیلی زیاد بود و او قدرت روسها و نیز تأثیر منفی آب و هوای روسیه در پیشروی نیروهای نازی را به شدت دستکم گرفته بود. نازیها نتوانستند روسها را شکست بدهند و هزینهها و تلفات زیادی هم روی دستشان ماند. عملیات بارباروسا به این ترتیب شکست خورد و آلمان نازی در شرایطی قرار گرفت که هم در جبهه شرقی و هم در جبهه غربی باید با دشمنانش میجنگید. این عملیات یکی از اصلیترین علل شکست نازیها در جنگ جهانی دوم بود و در پایان جنگ در سال ۱۹۴۵ هم روسها بودند که وارد آلمان شدند و کنترل برلین را کوتاه زمانی بعد از خودکشی هیتلر به دست گرفتند.
عملیات فرضی
اما چه میشد اگر هیتلر راهی کاملاً متفاوت را در پیش گرفته بود؟ چه میشد اگر او ایده گسترش امپراتوریاش به سمت شرق را کنار میگذاشت و برای تداوم تغذیه ماشین جنگیاش تنها روی به دست آوردن نفت متمرکز میشد؟
عظیمترین ذخایر نفتی دنیا در ایران، عراق و عربستان سعودی واقع شدهاند و در بهار سال ۱۹۴۱ همه این سرزمینها تحت نفوذ نیروهای متفقین بودند. در همین حال در سپتامبر سال ۱۹۴۰، ایتالیا تحت رهبری بنیتو موسولینی از لیبی به مصر (که در کنترل انگلیس بود) حمله کرده و مسیر حمله به یونان را نیز از طریق آلبانی در پیش گرفته بود. اما کمپینهای جنگی موسولینی کاملاً موفقیتآمیز نبودند و هیتلر مجبور شد برای کمک به نیروهای او در این مناطق، نیروهای نازی را نیز اعزام کند. این مسئله برای هیتلر در آن زمان دردسرساز بود، اما او میتوانست از اشغال احتمالاً یونان به عنوان سکوی پرتابی برای ماجراجوییهای بیشتر در خاورمیانه استفاده کند. اگر هیتلر همان تعداد از لشکرهای اعزامی به شوروی را برای حمله به سوریه یا ترکیه و بعد هم عراق به کار گرفته بود، احتمالاً میتوانست به تأسیسات نفتی در این مناطق دسترسی پیدا کند و بخش زیادی از مشکلاتش حل میشد.
هیتلر این کار را نکرد، اما اسنادی وجود دارد که نشان میدهد او این ایده را مورد تأمل قرار داده بود. هیتلر در واکنش به کودتایی که در عراق علیه انگلیسیها اتفاق افتاده بود، دستورالعملی ارائه داده بود که ناظر بر حمایت از برخی نیروها در کشورهای عربی بود. اما استفاده از این مسئله برای پیش بردن عملیاتی گستردهتر و رسیدن به منابع نفتی کمتر مورد توجه هیتلر قرار داشت. در این کشورها ظاهراً جان کیگان – تاریخنگار – در مقاله «نیاز به خاورمیانه، ۱۹۴۱» این ایده را مطرح میکند که اگر هیتلر میخواست از طریق سوریه به عراق حمله کند، باید استراتژی پرش قورباغهای را – که اتفاقاً بعدها توسط امریکا برای اشغال ژاپن استفاده شد – مورد توجه قرار میداد. طبق این استراتژی، کشور مهاجم پیش از حمله به مقصد خود که یک جزیره بود، اقیانوس را به صورت تدریجی و با حرکت در میان جزایر مختلف منتهی به آن طی میکرد. در این راستا هیتلر باید از طریق جزیره رودس (که متعلق به متحدش ایتالیا بود) به شکلی موفقیتآمیز به قبرس حمله میکرد و خود را در موقعیتی مناسب برای حمله به سوریه از طریق دریایی یا زمینی قرار میداد. در عین حال تعداد نیروهای فرانسوی حاضر در سوریه و لبنان در آن زمان زیاد نبود و آنها از حمایت هوایی و تجهیزات پیشرفته نیز برخوردار نبودند و میشد حدس زد که قادر به مقابله با نیروهای هیتلر نباشند.
هیتلر میتوانست از این ضعف استفاده کند اما مشکل بزرگی در این برنامه وجود داشت: نازیها باید کشتیهای زیادی را برای جابجا کردن نیرو در اختیار میداشتند و این در حالی بود که منطقه شرق مدیترانه در کنترل کشتیهای قوی بریتانیایی بود. اما اگر هیتلر نمیتوانست کشتیها و نیروی دریایی به این منطقه اعزام کند، راهحل دیگری پیش رویش بود. او باید راهش را از ترکیه – که اعلام بیطرفی کرده بود – باز میکرد و از طریق استانبول، خودش را به مناطق نفتخیز مورد نظر در خاورمیانه میرساند. او در فرمان ۳۲ خود نیز به تشکیل نیرویی در بلغارستان اشاره کرده بود که «آنقدر قوی باشد که ترکیه را از لحاظ سیاسی رام و هدایتشونده کند یا مقاومت آن را بشکند». ترکها جنگجویان بیباکی بودند اما تجهیزات نظامیشان به اندازه آلمانها مدرن نبود و نمیتوانستند مدت زیادی در برابر حمله نازیها دوام بیاورند.
اگر ترکیه سقوط میکرد، نیروهای هیتلر خود را کاملاً نزدیک به میدانهای نفتی میدیدند. آنها در عین حال در موقعیتی قرار میگرفتند که احتمال حمله به میادین نفتی قفقاز را نیز از طریق جنوب فراهم میکرد. حمله از این مسیر میتوانست بسیاری از مشکلات پیشروی در غرب روسیه را – که باعث شکست عملیات بارباروسا شده بودند – از میان بردارد. در واقع تمام اهداف عملیات بارباروسا در صورت اشغال ترکیه برآورده میشد و ارتش آلمان از دو جهت مختلف پیشروی میکرد.
روباه صحرا
عامل دیگری که احتمال موفقیت حمله آلمانها به خاورمیانه در سال ۱۹۴۱ را بالا میبرد، حضور آروین رومل ژنرال ارشد (فیلد مارشال) نیروهای آلمانی بود. رومل و گروهی از نیروهای تحت فرماندهیاش در اوایل سال ۱۹۴۱ به لیبی اعزام شده بودند تا به نیروهای ایتالیا (که متحمل چند شکست پیاپی از سوی نیروهای بریتانیا شده بودند) پشتیبانی برسانند. رومل که ملقب به «روباه صحرا» شده بود در شمال آفریقا به رغم کمبود نیرو و کمبود تجهیزات توانست ضربات سنگینی به نیروهای متفقین وارد کند و تاریخنگاران همچنان او را بهترین فرمانده نبرد زمینی در صحرا میدانند. او فرماندهی بود که از ضعفهای دشمن بهترین استفاده را میکرد و در لحظهای که فرصت را مناسب میدید، ریسک را میپذیرفت و وارد عمل میشد. اما رومل همواره با مشکل کمبود نیرو و تجهیزات مواجه بود. در سال ۱۹۴۲ رومل و نیروهای معروف Afrika Korps تحت فرماندهی او توانستند تمام نیروهای متفقین در شمال آفریقا را از سر راه رسیدن به مصر کنار بزنند اما تقریباً رومل بدون پشتیبانی بیشتر نمیتوانست جلوتر برود و هیتلر هم نیرو و تجهیزات مورد نیاز او را تأمین نکرد.
با وجود تمام این گمانهزنیها، تاریخنگار امروزی نمیتواند واقعا به این نتیجه برسد که هیتلر باید مسیر مناطق نفتخیز خاورمیانه را از طریق ترکیه و سوریه طی میکرد یا نه. مشکالتی که رومل و نیروهایش در شمال آفریقا داشتند احتمالا در پیشروی نیروهای نازی در ترکیه نیز پیش میآمد و مقابله با نیروهای متفقین در خاورمیانه هم کار بسیار سختی بود. اما اگر نیروهای متحدین واقعا این مسیر را برای رسیدن به نفت خاورمیانه و قفقاز طی کرده بودند، نتیجه جنگ جهانی دوم به احتمال زیاد تغییر میکرد. نیروهای نازی تحت فرماندهی روباه صحرا قدرت آن را داشتند که بخشهای زیادی از خاورمیانه را بگیرند و حتی از ایران هم بگذرند و خود را به هند برسانند. حالت ایدهآل برای نیروهای متحدین این بود که ژاپن هم به تدریج به سمت غرب پیشروی کند و مناطقی را که در اختیار نیروهای بریتانیایی بود در کنترل بگیرد و خود را از سمت مخالف به هند برساند. این سناریو اکنون چندان محتمل به نظر نمیرسد اما فراز و نشیبهای جنگ جهانی دوم آنقدر زیاد و غیرقابل پیشبینی بود که حتی سناریوی کنترل تمام این مناطق توسط نیروهای متحدین هم دور از ذهن نمیبود. بزرگترین پیروزی هیتلر در نهایت این میشد که دست بریتانیا را در تمام این مناطق ببندد و امریکا را نیز در نیمکره غربی منزوی کند و البته اینها اتفاقاتی بودند که نیفتادند.
این نوشته اولین بار در ماهنامه دنیای پردازش منتشر شده است
درود به ران پاک هیتلر بزرگ مرد آریایی، بقول ان بزرگمرد: تاریخ را فاتحان مینویسنند، اگر من شکست بخورم، یهودیان و انگلیسیها چه دروغهای شاخداری بر علیهم خواهند گفت و نوشت تا جهان تا سالهای زیاد نتواند بر علیه روح شیطانی انها بپا خیزد، زنده باد رایش سوم