آدمی هر روز مرگ را به چشم خود میبیند و آن را از نزدیک حس میکند؛ لیکن بر اساس اندیشۀ مکتب روانکاوی قرن ۲۱، هیچکس مرگ خود را باور نمیکند و هر فرد در ناخودآگاه خویش متقاعد شده که فناناپذیر است؛ اما زمانی که این واقعیت، چهره خود را بر انسان آشکار میکند، اثری با آسیبهای عمیق باقی میگذارد که در ذهن و ماهیت وجود انسان نقش میبندد. این آسیبها موجب بروز واکنشهایی با اشکال متفاوت در دورههای مختلف زندگی بشر شده است. همچنین، آگاهی از مرگ به ایجاد رویاروییهایی منجر شده است که برای انکار نیستی و تحول درد ناشی از لمس فقدان شکل گرفتهاند. مرگ- آگاهی سابقهای طولانی دارد.
در برخی از قصهها مرده بر اثر دعا و راز و نیاز بسیار با خدا به زندگی باز میگردد. در یکی از روایتهای قصۀ «بلبل مقتول»، برادر که به شکل بلبل باز میگردد و انتقام میگیرد، با دعای خواهر، گریه زاریِ او و دل سوختن خدا بر او به زندگی باز میگردد. در یکی دیگر از قصههای ایرانی، پدری به سختی تلاش میکند، دستان دختری را ـ که پسرش بسیار دوست دارد ـ در دستان او بگذارد. پس از تلاشهای بسیار موفق میشود؛ اما پسر میمیرد و دل پدر میشکند. راوی اینجا میگوید پدر مرده پسر را لای ملحفهای میپیچد و هفت خانه میگرداند. سپس جنازه را در مسجد میگذارد و تا صبح آنقدر قرآن و دعا میخواند که خدا صدایش را میشنود، دلش به رحم میآید و به پسر دوباره جان میدهد. پسر عطسهای میکند و زنده میشود(داریان، ۱۳۶۳، ۲۷۰).
در قصۀ «انارخاتون»، فرزندان مادری برای اینکه او محکوم شود، کشته میشوند. اجساد بیجان بچهها را به مادر میدهند و او را ـ که کور شده است ـ از شهر بیرون میکنند. او در خرابهای مینشیند و آنقدر گریه میکند که خوابش میبرد. در خواب مردی نورانی را میبیند و این مرد نورانی دو پسرش را زنده میکند و چشمهای او را نیز شفا میدهد(بهرنگی و دهقانی، ۱۳۴۸، ۴۴).
همچنین بخوانید:
بازگشت از مرگ با سحر در قصههای عامیانه ایرانی
بازگشت از مرگ به شکل موجودی دیگر در قصههای عامیانه ایرانی
بازگشتی که به واسطۀ یک مرد نورانی رخ میدهد و یا با گریههای یکی از عزیزان مرده، دعا و قرآن خواندن او اتفاق میافتد، نیز به امری ماوراءالطبیعه باز میگردد. هرچند در این قصهها شاهد عناصری مانند قرآن هستیم که به دوران پس از اسلام باز میگردد؛ اما نمیتوان مطمئن بود که این قصهها نسبت به قصههای دیگر متأخرتر هستند.
اگر به گفتۀ یونگ، بازگردیم که ذهن بشری تاریخ خاص خود و روان آن نشانههای فراوانی دال بر تکامل خود دارد میتوان نتیجه گرفت که انسان در رویارویی با موضوع مرگ و واکنش به این این امر مهم در قصهها نیز تحول ایجاد کرده است. با بررسی قصهها مشاهده شد که بازگشت از مرگ ابتدا تنها مخصوص موجودات ماوراءالطبیعه بود. این قصهها همانطور که گفته شد به اسطوره باز میگردند و یادآور برخورد انسان با طبیعت و برداشت او از رستاخیز آن است؛ اما در ادامه بازگشت از مرگ برای انسانها نیز اتفاق افتاد؛ ولی از آنجا که این بار، این موجود یک انسان است و خود از نیروهای ماوراءالطبیعه بهرهای ندارد پس به یک واسطه نیاز دارد و آن واسطه چیزی جز جادو نیست. توسل به جادو، سحر و طلسم بهگونهای جدال با طبیعت و واداشتن آن برای تسلیم در برابر انسان بوده است. بدویان برای تسلیم ساختن طبیعت سرکش به اجرای آیینهای جادویی مانند رقص و پایکوبی، برافروختن آتش، اعطای قربانی، خواندن اوراد میپرداختند(گریگور، ۱۳۶۳، ۱۳). اینجاست که میتوان حضور جادو را در قصهها به خوبی مشاهده کرد. انسان از مرحلۀ تسلیم در برابر طبیعت (اسطوره) عبور کرده و به مرحلۀ مبارزه با آن به وسیلۀ جادو رسیده است. با ورود اسلام به ایران باور مذهبی موجب شد دعا و قرآن جای جادو را بگیرند. مرده که خود یک انسان است با دعا به درگاه خدا و خواندن قرآن به زندگی باز میگردد.
ذهن انسان در گذر زمان و با مواجهه با مسائل مختلف متحول شده است. پس بدیهی است که نمود آن در قصهها که از مهمترین ساختههای ذهن خلاق است، مشاهده شود. ذهن انسانی که طبیعت را درک نمیکرده و از آن وحشت داشته است، در مواجهه با پدیده مرگ که خود امری اجتناب ناپذیر و وحشتآور است واکنش نشان میدهد و از آن میگریزد. در این روند به هر آنچه که بتواند متوسل میشود؛ اما نحوه این یاری جستن در گذر زمان تغییر میکند. سیر تحول آن تا به امروز از اسطوره به جادو و از جادو به دین بوده است. آنچه بدیهی است، تأثیر آن هنوز هم در زندگی روزمره بشر باقی مانده است.
این مطلب اولین بار به قلم عاطفه غفوری منتشر شده است.