در ابتدا برای پرداخت به روایت برخورد نزدیک از نوع سوم اثر استیون اسپیلبرگ و رابطه آن با وحشت کهکشانی، به تعریف وحشت کهکشانی و خالق آن اچ.پی.لاوکرفت می‌پردازم.

ترس کهکشانی

ترس کهکشانی مفهومی است که از قلب داستان‌های لاوکرفت می‌آید، در این ژانر از ترس خشونت و خونریزی نقشکمتری دارد و ترس از ناشناخته‌ها در مرکز داستان قرار می‌گیرد. لاوکرفت به گونه‌ای داستان‌ها را روایت میکرد که چند عنصر بخش اصلی داستان‌های او شدند. در اسطوره‌ی او عناصر اصلی شامل ماوراالطبیعه، ما قبل انسان، عوامل فرازمینی می‌شود. لاوکرفت ترس را قوی‌ترین احساس انسان می‌دانست و قوی ترین نوع‌ ترس را ترس از
ناشناخته‌ها می‌دانست. او در نوشته‌هایش تمرکز اصلی را بر بزرگی کهکشانی دارد که انسان در آن بسیار کوچک بهنظر می‌آید. او به گونه‌ای با روان انسان برخورد می‌کند که شکننده بودن آن را به شکل عریانی به نمایش می‌گذارد.
انسان تا زمانی که با ناشناخته‌ها رابطه‌ای نداشته باشد اتفاقی نمی‌افتد اما زمانی که انسان تلاش به دریافت حقیقت میکند عقلانیت خود را تحت خطر از بین رفتن قرار می‌دهد ( در اسطوره‌ی کوتولو زمانی که مردم با او برخورد می‌کنند‌ دیوانه می‌شودند) و در داستان‌های لاوکرفت پروتاگونیست نقشی ندارد و بیشتر بی نقش بودنش به چشم می‌آید.

تم‌های اصلی که در داستان‌های او قابل توجه‌اند و ترس کهکشانی را شکل می‌دهند، اطلاعات ممنوعه، در روایت‌های‌ لاوکرفت موجوداتی ما قبل انسان بر هستی حکومت می‌کنند که انسان‌ها از وجود آن‌ها بی‌خبرند اما زمانی که از وجود آن‌ها با خبر می‌شوند ( “کوتولو” و کتاب شیطانی “نکرونامیکان” ) نمی‌توانند بر روان خود کنترل داشته باشند زیرا قابلیت درک آن را ندارند و البته کنجکاوی کشف حقیقت را دارند. لاوکرفت مسئله کالت و تاثیر آن را در داستان‌هایش به نمایش می‌گذارد که چگونه این خدایان قدیمی همچو کوتولو برای خود مریدانی (انسان) دارند که تحت تاثیر کوتولو قرار می‌گیرند و انسان‌های دیگر را هم در دام کالت خود می‌اندازند.

یکی دیگر از تم‌های داستان‌های لاوکرفت تمدن در حال نابودی بود، هر هنرمندی محصول زمان خود است و در آن سال‌ها لاوکرفت که خود مردی با سابقه خانوادگی که به انگستان بر می‌گشت بود تاب مهاجرت خارجی‌ها به آمریکا را نداشت و فقط برای سفید پوستان آنگلوساکسونی احترام قائل بود که می‌توان بازتاب این تفکر را در آثار او دید. او تغییر و تحول زمانه خود را برنمی‌تابید و آن را “به راستی انحطاط” می‌خواند.
خطرات تحولات علمی، یکی دیگر از تم‌های اصلی ترس کهکشانی است زیرا به اعتقاد لاوکرفت بعد از نظریه نسبیت انیشتن کره زمین تبدیل به یک مفهوم ناچیز شده است و با پیشرفت آن خطراتی هم برای انسان بوجود خواهد آمد.
دین در اسطوره‌ی کوتولو نقش اساسی را دارد و همین‌طور در داستان‌های لاوکرفت، در اسطوره‌ی او انسان‌ها برده‌ی خدایان قدیمی هستند و این خدایان قدیمی به انسان توجهی ندارند یا در برابر او برخوردی خصمانه دارند. در بسیاری از داستان‌های لاوکرفت شخصیت اصلی بسیار تحصیل کرده و به دنبال تحلیلی می‌گردد تا این بی‌اعتقادی خود را ثابت کنند و در یک مسیر جستجویی قرار می‌گیرند که با توقعاتشان متفاوت است.
در دنیای لاوکرفت انسان جدا افتاده است و کمک و امیدی هم ندارد و به جوابی هم نمی‌رسد. اما از همین جا تفاوت اثر اسپیلبرگ و لاوکرفت مشخص می‌شود، در دنیای اسپیلبرگ امید و کمک وجود دارد و شخصیت‌ها به پاسخ سوال‌های خود می‌رسند.

تاکید اسپیلبرگ همچو لاوکرفت در “برخورد نزدیک” بر واقع است (البته او بر شخصیت‌ها هم تمرکز داشته اما تمرکز اصلی بر خودِ برخورد نزدیک است) و داستان شخصیت‌ها روایت می‌شود و در لحظاتی به هم متصل شود تا واقع برخورد نزدیک اتفاق بیفتد.

در ابتدا با شخصیت روی نیری مواجه می‌شویم که فردی تحصیل کرده است ( و در صحنه‌ی توضیح دادن مسئله ریاضی به فرزندش ) و نشان می‌دهد که رابطه‌ی مستقیمی بین علم و اثبات آن می‌بیند (همچو شخصیت‌های لاوکرفتی اما برعکس شخصیت لاوکرفتی او فردی میزانتروپیک نیست و خانواده دارد) روی به خانواده‌اش توجه دارد به نظر عاشق فرزندان و همسرش است و خانواده هم او را دوست دارند تا زمانی که او با حقیقت مواجه می‌شود (این رودررویی با حقیقت بسیار شبیه به ترس کهکشانی لاوکرفتی است زیرا از لحظه ای که برخورد نزدیک می کند تمام زندگی اش تحت الشعاع وسواس او با سفینه‌های فضایی قرار می‌گیرد او در این راستا ابتدا شغل و بعد از آن خانواده و احترام همسایه‌ها را از دست می‌دهد و او وسواسی پیدا می‌کند تا حقیقت را کشف کند که با کشف این حقیقت او به حقیقتی در اصل می‌رسد، اما همه چیز دیگر را رها خواهد کرد فرزندان، همسر ، شغل و البته زندگانی زمینی) اسپیلبرگ محصول زمان خود است اما تفکر او شباهت‌هایی به لاوکرفت دارد. لاوکرفت کشف حقیقت فرزمینی و ماورا طبیعه را خطرناک می‌دانست اما اسپیلبرگ برخوردی میانه رو تر با معقوله “دیگری” دارد. او در فیلم برخور نزدیک امکان صحبت کردن را با موجودات هوشمند می‌دهد اما تا قبل از “برخورد” همین موجودات هستند که خلبانان را ربوده بودند و کودک را هم می‌ربایند، این موجودات تغییر نکرده‌اند فقط حاضر می‌شوند خود را نشان دهند. نکته جالب در رابطه با این موجودات این است که آن ها خاص نیستند زیرا مثل تصورات همگانی از موجودات فضایی‌اند و در اصل “کوتولو” ی این فیلم سفینه‌های این موجودات است، سفینه‌ها ابعاد بسیار بزرگی دارند و این سفینه ها هستند که ترس را در انسان ها بر می انگیزد.

والبته مرحله کشف حقیقت هم باید در نظر داشت زیرا در این مرحله همچو ندای کوتولو شخصیت با جستجوی مداوم به حقیقت می‌رسد در این راه بعضی‌ها او را کتمان می‌کنند ( همچو خانواده‌اش که او را ترک می‌کنند) و عده‌ای به او توجه نمی‌کنند ( نه نفر دیگر در هلیکوپتر مقر نظامی کوهستان دویلز ) که البته در آخر روایت آن‌هایی که کتمان و بی‌توجهی کردند صدمه خواهند دید. ( لاوکرفت در جستجو خطر می‌بیند و اسپیلبرگ، جواب)

این برخورد از نوع اول در انتهای فیلم به چه چیزی می انجامد؟
در داستان اسپیلبرگ زن‌ها فقط نقشی فرعی در پیشبرد داستان دارند یا فرزند خود را گم می‌کنند (جیلیان) یا فرزندان خود را از مرد دیوانه نجات می‌دهند آن‌ها زنان سفیدپوست بلوند چشم آبی هستند که نقش مادر خانواده هسته‌ای را به خوبی بازی می‌کنند. رانی (همسر روی) در طول فیلم جز مانع بودن نقش دیگری را ایفا نمی‌کند و جیلیان هم که برخورد داشته است مثل روی روحیه‌ای را ندارد که بتواند حقیقت را در آغوش بگیرد چون پسر دارد (اما روی هم فرزند و همسر داشت پس این عشق ناگهانی از برخورد مشترک شکل گرفت؟) داستان برخورد نزدیک با قواعد اخلاقیات و مفهوم خانواده هسته‌ای شروع می‌شود اما وسواس برای کشف حقیقت در پایان همه‌ی این مفاهیم را زیر سوال می‌برد.
آیا آقای اسپیلبرگ پیشنهاد می‌کند که در راه “حقیقت” رویای آمریکایی و خانواده هسته‌ای (که از آن‌ها طرفداری می‌کند) معنای خود را می‌بازد.
اما لاکومب شخصیتی است که در جستجوی حقیقت است ولی ندایی همچو یک کالت او را فرا نمی‌خواند ( بلکه او مرحله به مرحله با توجه به علم پیش می‌رود) او دانشمندی است که مرحله به مرحله شواهد را کنار هم می‌گذارد و زمانی که با بیگانگان برخورد می‌کند تصمیم نمی‌گیرد که همراه آن‌ها برود بلکه آن‌ها را نظاره می‌کند، او از رخداد رضایت‌مند است.

اسپیلبرگ در این فیلم انسان‌ها را در سه مقطع قرار داده است. دسته‌ی اول که عوام هستند کتمان گرانند همچو همسر روی و بسیاری از مردم عادی، دسته دوم اعضای کالت بیگانگان است که شامل روی، جیلیان و افرادی می‌شود که ندای سفینه فضایی‌ها را تا بالای کوه پاسخ می‌دهند و وسواس شکل کوه دویلز را دارند و همچو اعضای یک کالت توسط موجودات فرازمینی شستشوی مغزی داده می‌شوند و دسته سوم دانشمندان هستند که لاکومب در میان آن‌ها قرار می‌گیرد، آن‌ها صدای عقلانیت‌اند اما فعال نیستند فقط نظاره‌گر آمد و رفت موجودات هستند. ( در داستان‌های لاوکرفت شخصیت اصلی در برخورد با حقیقت می‌میرد یا دیوانه می‌شود اما در روایت اسپیلبرگ آن‌ها بیشتر سر در گم یا ناپدید می شوند) که این سردرگمی می‌تواند برخورد با پیشرفت تکنولوژی در دهه هشتاد باشد همانطوری که لاوکرفت نسبت به تغییرات زمانه خود ضد مدرن بود اسپیلبرگ هم به پیشرفت علم و مفهوم دهکده جهانی اینگونه پاسخ می‌دهد، که در این ارتباط برقرار کردن (پدیده اینترنت) خطرهای هم وجود دارد.

ترس از ناشناخته ها در سینمای ایران
اژدها وارد می شود!
سال ۲۰۱۶ برای سینمای ایران به خاطر دومین اسکار که نصیب اصغر فرهادی شد ماندگار شد اما در این سال اتفاق خوب دیگری هم افتاد و آن هم پخش فیلم اژدها وارد می‌شود اثر مانی حقیقی بود. این فیلم اتفاق خوبی است زیرا در گفتمان ژانر، فیلمی است که می تواند مورد مطالعه قرار بگیرد.

اما این فیلم همچو فیلم اسپیلبرگ یک اشتراک اساسی با ترس لاوکرفتی دارد و آن هم ترس از ناشناخته‌هاست که با توجه به متن فرهنگی ایران، شکل خرافه به خود می‌گیرد.
در اژها وارد می‌شود بیننده با یک سوال بزرگ طرف است، اژدها چیست؟ و چرا کسانی که با آن برخورد می‌کنند سرنوشتشان مسیر شومی را طی می‌کند.
مسئله‌ای که درباره فیلم اژدها وجود دارد مسئله ترکیب ژانرهای متفاوت است. این ژانرهای زیاد و تغییر قرارداد‌ها در فیلم باعث می‌شود که خط داستان مورد نظر (جستجوی حقیقت) گم شود.
یک مامور ساواکی با پدیده‌ای ماوراطبیعه مواجه می‌شود و عوامل دیگری وارد می‌شوند که این پدیده و تمرکز بر آن را کم و کمتر می‌کنند اما باید در نظر داشت اژدها در انتهای داستان باقی می‌ماند و تلاش برای کشف واقیعت سه شخصیت اصلی داستان را به کام مرگ می‌کشد ( که از این نظر بیشتر از اسپیلبرگ، مانی حقیقی به حوزه ترس لاوکرفتی نزدیک می‌شود)
می‌توان گفت در داستان‌های لاوکرفت و فیلم برخورد نزدیک مسئله ترس ناشناخته از دیدی ماکرو برسی شده اما در فیلم مانی حقیقی مسئله‌ای فرهنگی به شکل میکرو روایت می‌شود.

نویسنده: اوستا محمودوند