مطالعه بخش اول با عنوان «پیرنگ چیست و به چه چیزی پیرنگ میگویند؟»
داستانهای کوتاه بدون پیرنگ یک گونه داستانی کاملاً قابل قبول است. مشروط بر اینکه ضوابط و ملاکهای مشخصی را رعایت کرده باشد. «مرلین گرنبک» در مقاله «داستانهای بدون پیرنگ،» داستانهای بدون پیرنگ را داستانهای «برنامه ریزی شده» (The Planned Story) نامیده است. اینگونه داستانها، به پیرنگ یا سایر عناصری که در داستانهای دارای پیرنگ میبینیم، نیاز ندارد. در این دست داستانها مواد و مصالح و ایدهها به شکلی ارائه میشوند که کلیت واحدی را شکل دهند و تأثیر حسی و عاطفی مشخصی را در خواننده به وجود بیاورند. در این داستانها، نویسنده ابتدا تصمیم میگیرد که چه حال و هوا یا احساسی را میخواهد به تصویر بکشد و بعد آگاهانه همه کلمات داستانش را در جهت رسیدن به همان تأثیر به کار میگیرد. این تأثیر ممکن است شادی باشد یا وحشت یا عشق یا رقّت یا هر احساس دیگری، ولی – هر چه باشد – در داستان یگانه و ثابت است. مثلاً در داستان کوتاه «عشق جوانی بیشتر مثل گل است» نوشته رابرت مه یرز: «وقتی به او نگاه کرد، دید که سنبلها دستهای مردانهاش را نوازش میکنند و گلهای اقاقیا گوشهایش را میبوسند.» هدف نویسنده این است که احساس خالص زن و مرد جوان را در خواننده برانگیزد. مجله «آزما» در شماره مرداد ۱۳۹۷ داستانی بدون پیرنگ با عنوان «چراغها» اثر جمال میرصادقی را چاپ کرد.
میرصادقی در این مورد مینویسد: «داستانهای کوتاه، ناولتها و رمانهایی هستند که پایبند به اصول و قواعد پیرنگ نیستند. از این رو میتوان آنها را به دو گروه «داستانهای پیرنگ دار مرسوم» و «داستانهای مدرن بدون پیرنگ» تقسیم کرد». او در ادامه مینویسد: «نقطه اوج یا بزنگاه به مفهوم جنبی «طعن آمیز» و یا «نمادین» و یا «روشنفکرانهای» است. منظور از مفهوم جنبی، مفهوم اساسی جداییناپذیری است که ماورای سطح معنای ظاهری و صریح هر وضعیت و موقعیت نهفته است؛ بنابراین، شیوه روایت داستان کوتاه بدون پیرنگ متکی به ویژگیهای کنایی و طعن آمیز و روشنفکرانه آن است. نویسنده این نوع داستانها باید در شیوه روایت این مفهوم جنبی چیرهدست باشد و در خلق چنین مفهومی نسبت به آن نیروی عاطفی که میتواند او را از میان قید و بندها عبور دهد، حساسیت لازم را داشته باشد؛ یعنی نویسنده در شیوه روایت، برعکس داستان کوتاه پیرنگ دار، کمتر جزئیات را به روشنی توضیح میدهد. از این منظر، ممکن است در این نوع داستانها بنمایهای برای عمل داستانی نامعلومی کنار گذاشته شود. در واقع، یکی از شیوههای خلق نقطه اوج، در این نوع داستانها، روایت توضیحات سطحی بهظاهر پذیرفتنی است. در حالی که در همان موقع در پشت توضیحات واقعاً حقیقی، مفهوم جنبی یا معنای پنهانی و مجازی غیرمستقیم دیگری القاء میشود. چنین تمهیدی تخیل و هوشمندی خواننده را برمیانگیزد.
چون غیرمستقیم و بیواسطه معنای غیرصریح و پنهان داستان را درمییابد». از دروتی آلیسن میپرسند: چه طور پیرنگ را میآفرینید؟ پاسخ میدهد: «اتفاقی میافتد. یک اتفاق واقعی. من شخصیت را میبینم و هر چیزی که رخ بدهد از سرشت آن شخصیت مایه میگیرد.» ریچارد باوش، رماننویس، معتقد است: «از دید من پیرنگ و شخصیت چنان به هم گره خوردهاند که دشوار است درباره هر یک بهصورت مستقل و جداگانه صحبت کنم. به قولی شخصیت همان پیرنگ است. اصلاً برحسب «پیرنگ» فکر نمیکنم، بلکه برحسب چیزی که اتفاق میافتد و واکنشی که شخصیتهایم به آن نشان میدهند فکر میکنم». لاری براون، رماننویس میگوید: «من از آن کسانی هستم که شخصیتها را مهمتر از پیرنگ میدانند. به نظرم اگر شخصیتهایی خلق کنی که به اندازه کافی گیرا و به اندازه کافی واقعی باشند، هر اتفاقی که برایشان بیفتد همان پیرنگ است. خوب که فکر کنی، میبینی زندگی پیرنگی ندارد». به قول منتقدی «در داستانهای دی. اچ. لارنس، پیرنگ هرگز جاذبه اصلی نیست». این هم هست که لارنس به شکل کنایه آمیزی به جسی چمبرز گفته نیازی به پیرنگ ندارد. با وجود این، کتابهایش از ابزارهای پیرنگی کلاسیک (مثل کشمکش و گره گشایی) استفاده میکنند. ابزارهایی که ممکن است به نظر شما هم مفید باشند، بهویژه وقتی درباره روابط عاطفی میان آدمها مینویسید؛ اما به هر حال روش لارنس بیشتر اوقات استفاده از فرم آزاد بود.
او برای شروع نوشتن داستانهایش و جان دادن به شیوه داستانگوییاش در سراسر نسخه دستنویسی به درازای یک کتاب، از شخصیتهای داستانی به شکل منفرد یا زوج استفاده میکرد. روش محبوب او پیش بردن داستان بدون یک طرح کلی بود. او صحنهها و فصلها را با هم ترکیب میکرد تا با خیال و تصورش متناسب شوند و پس از این کار مواد و مصالح هنوز خامش را بررسی و بازبینی میکرد. این روش که برای بسیاری از رماننویسها با موفقیت همراه بوده، میتواند برای شما هم مفید باشد. مشروط به اینکه نگران این نباشید که ندانید داستانتان شما را به کجا خواهد برد. خیلی از نویسندهها در شروع داستان، نمیدانند اوج یا گرهگشاییاش چه خواهد بود. لارنس هم از همین تکنیک استفاده میکرد. نام این تکنیک تسلط بر شخصیت داستانی است و «در خلال آن شخصیتهای داستانی چنان برای نویسنده زنده میشوند که شروع میکنند به اعلام وجود کردن و گفتن و انجام دادن چیزهایی که نویسنده در شروع رمان هیچ فکرش را هم نمیکرده که بگویند یا انجام دهند». (ویلیام فاکنر رماننویس دیگری است که از این تکنیک استفاده میکرده است).
پیرنگ بسته، پیرنگ باز
میرصادقی در کتاب «عناصر داستان،» پیرنگ را به «پیرنگ بسته» و «پیرنگ باز» تقسیم میکند و میگوید: پیرنگ بسته، پیرنگی است که از کیفیت پیچیده و تو در تو و خصوصیت فنی نیرومند برخوردار باشد؛ به عبارت دیگر نظم ساختگی حوادث بر نظم طبیعی آن بچربد. این نوع پیرنگ اغلب در داستانهای اسرارآمیز و پلیسی به کار گرفته میشود که گرهگشایی و نتیجه گیری قطعی دارد، مثل داستانهای ادگارآلن پو. در «پیرنگ باز،» نظم طبیعی حوادث بر نظم ساختگی و قراردادی آن غلبه دارد و در این نوع داستانها، اغلب گرهگشایی قاطعی وجود ندارد یا اگر داشته باشد زیاد به چشم نمیزند؛ به عبارت دیگر نتیجه گیری قطعی که در پیرنگ بسته وجود دارد، در پیرنگ باز وجود ندارد و اگر هم وجود داشته باشد قطعی نیست. مثل داستانهای آنتون چخوف. چخوف با ایجاد شکل نامرئی و رساندن خواننده به حدی که احساس کند آنچه را در جلوی خود دارد زندگی واقعی است که به اثری هنری تغییر شکل یافته، بیآنکه احساسهای نویسنده آن را تحریف کرده باشد، تمام رد پاهای حضور نویسنده را نه تنها در روایت بلکه در طرح (پیرنگ) نیز پاک میکند.
این مطلب اولین بار به قلم مصطفی بیان در ماهنامه سرمشق منتشر شده است.