با اکران «داستان اسباببازیها» (Toy Story) و گسترش استودیو انیمیشنسازی پیکسار در سال ۱۹۹۵ دنیای سینما برای همیشه شاهد تغییرات گستردهای شد. پس از «سفیدبرفی و هفت کوتوله» (Snow White and the Seven Dwarfs)، تکنولوژی رنگی جدید جایگزین نقاشیها دو بعدی شد تا استودیو انیمیشنسازی والت دیزنی و دنیای انیمیشن راه جدیدی را در پیش بگیرند.
به گزارش مووی مگ به نقل از ۳۰نما، اما میراث پیکسار تنها در تکنولوژی خلاصه نمیشود. درست است که «داستان اسباببازیها» با تکنولوژی تصویری جدیدش تغییراتی ایجاد کرد اما این انیمیشن موفق شد تا دنیای انیمیشنهای بلند را در مسائل دیگری نیز دچار تغییر کند. پیکسار جنبههای بزرگتر و جدیدتری به انیمیشنهای افسانهای گذشته، آوازخوانی دسته جمعی و داستانگویی کودکانه اضافه کرد. افرادی چون «جان لسستر»، «اندرو استنتون»، «پیت داکتر» و «جو رنفت» با این ایده که انیمیشن تنها برای کودکان نیست و کودکان دوست ندارند با آنها مثل بچهها رفتار شود تصمیم به ساخت فیلمی متفاوت گرفتند. پیکسار با این فکر که داستان، شخصیتها و احساسات نکتههای کلیدی یک داستان موفق هستند شروع به کار کرد.
پیکسار بارها و بارها این فرمول موفق را تکرار کرد و هر بار به موفقیت بیشتری دست یافت. البته در این راه دراز شکستهایی نیز وجود داشت. در سال ۲۰۱۵ پیکسار برای اولین بار دو فیلم در یک سال منتشر کرد، حال این استودیو زمانش را بین اکرانهای سینمایی و دیزنی پلاس تقسیم میکند. با توجه به این که به نظر نمیرسد روند پیکسار در حال کند شدن باشد، «کلایدر» نگاهی انداخته به کارنامه این استودیو موفق.
۲۴. ماشینها ۲ (Cars 2)
با اینکه کارنامه پیکسار دیگر بینقص نیست اما انیمیشن «ماشینها ۲» بدون شک بزرگترین شکست آنها تاکنون است. با داستانی ناخوشایند و عاری از خلاقیت و احساسات تنها راه توصیف این انیمیشن این است که آن را بد بخوانیم. هنوز مشخص نیست که اشکال کار این فیلم دقیقاً کجا بود اما با جایگزینی «جان لسستر» به جای «برد لوییز» امیدها بر این بود که راه نجاتی برای این انیمیشن باشد. اما در نهایت پس از اکران مشخص شد که دیگر کاری از دست لسستر بر نمیآمد. تنها نکته مثبت «ماشینها ۲» انیمیشنسازی بی نقص آن است.
۲۳. دایناسور خوب (The Good Dinosaur)
با این که انیمیشن «دایناسور خوب» در سال ۲۰۱۵ نقدهای مثبتتری نسبت به «ماشینها ۲» دریافت کرد اما این فیلم کمترین فروش تاریخ استودیو پیکسار را به خود اختصاص داد. این ردهبندی با احتساب فیلمهای قدیمی این استودیو بدون تکنولوژی سه بعدی و هزینه بلیت است. در نهایت مهمترین نکته درباره یک فیلم داستان آن است نه فروش باکس آفیس که متأسفانه «دایناسور خوب» در این زمینه هم با شکست مواجه شد. البته باید در نظر گرفت که در ساخت این انیمیشن مشکلات زیادی ایجاد شد که در نهایت به اخراج کارگردان «باب پیترسون» و تعویض تمام تیم هنری و ساخت دوباره آن منجر شد. «پیتر سون» در اولین تجربه فیلمسازی خود موفق شد تا جنبه احساسی فیلم را درست طراحی کند اما مشکل اصلی این انیمیشن، ضعف شخصیت اول آن بود.
۲۲. ماشینها ۳ (Cars 3)
«ماشینها ۳» فیلم خوبی است. شاید بدترین فیلم پیکسار نباشد اما فاصله زیادی با بهترین فیلمهای این استودیو دارد. نیمه اول این انیمیشن داستان خستهکنندهای دارد اما شروع درخشش داستان در نیمه دوم به خوبی دیده میشود. حضور «کریستلا آلونزو» مانند نفسی از هوای تازه در مقایسه با شخصیت بی پروا «مککویین» بود. کارگردان «برایان فی» نیز موفق شد تا با خلق تصاویر بی نقص و طبیعی به جذابیت داستان اضافه کند. مشکل اصلی «ماشینها ۳» روایت داستانی درباره پیشینه و بازنشستگی در زمان مناسب است که شاید خیلی مورد توجه افراد زیر ۱۳ سال نباشد.
۲۱. زندگی یک حشره (A Bug’s Life)
«داستان اسباببازیها» یک موفقیت بزرگ برای استودیو انیمیشنسازی پیکسار بود اما در زمان ساخت، عوامل پیکسار از موفقیت آن آگاه نبودند و حتی نمیدانستند که امکان ساخت انیمیشن کامپیوتری دیگری را خواهند داشت. فیلم بعدی آنها، «زندگی یک حشره» بیشتر شبیه به تست آزمون و خطا است و به نظر میرسد که سازندگان پیکسار هنوز مطمئن نبودند چه داستانهایی مورد پسند بینندگان خواهد بود. «داستان یک حشره» فیلم بدی نیست اما فراموش شدنی لقب مناسبی برای آن است. خوشبختانه استودیو پیکسار سریع متوجه اشتباهش شد و دو فیلم بعدی آنها کاملاً بینقص هستند.
۲۰. دلیر (Brave)
با توجه به اینکه پیکسار شروعی متفاوت نسبت به دیگر استودیوهای انیمیشنسازی داشت سال ۲۰۱۲ برای آنها زمان ورود به داستانهای افسانهای بود. تلاشهای پیکسار در زمان ساخت «دلیر» با شخصیت اول زن قوی، فضای کشور اسکاتلند و داستان فولکلور باعث شد تا انتظارها از آن زیاد باشد اما فیلم نهایی به نظر نمیرسید خیلی هدف مشخصی داشته باشد. داستان بین قبیلهها کمی کسل کننده بود و حضور خرس کمی داستان را عجیب کرد. البته شروع و پایان داستان «مریدا» و «مادرش» شیرین و حاوی پیامهای ارزشمندی بود. «مارک اندروز» که در حین ساخت جانشین «برندا چپمن» شد علاقه بیشتری به افزودن صحنههای اکشن به فیلم داشت و به جنبه مادر دختری داستان توجه زیادی نشان نداد.
۱۹. در جستجوی دوری (Finding Dory)
داستان «در جستجوی دوری» بسیار خندهدار است اما نمیتوان آن را جزو ادامههای موفق استودیو پیکسار دانست. «اندرو استنتون» در پیدا کردن زاویهای جدید برای داستان «پیدا کردن نمو» موفق عمل کرد و ایده بازگو کردن داستان از زبان «دوری» با معرفی شخصیتهای جذاب جدید بسیار جالب بود اما این انیمیشن بینقص نیست. نقطه عطف «دوری» نشان دادن زندگی خوبش علیرغم ناتوانی او است. هدف اصلی داستان «در جستجوی دوری» این بود که او موفق شد با وجود فراموشی حافظه کوتاه مدت و دیگر مشکلات شخصیتی زندگی خوبی داشته باشد و باید نکات مثبت هر ناتوانی را دید.
۱۸. دانشگاه هیولاها (Monsters University)
«دانشگاه هیولاها» اولین پیشدرآمد استودیو پیکسار بود که در پی قرارداد آنها با دیزنی، استودیو پیکسار موظف به ساخت یک پیشدرآمد یا دنباله برای هر دو فیلم بود. «دن اسکنلون» و تیمش موفق شدند پیام «تو نمیتوانی هر آنچه میخواهی باشی» را در قالب داستانی جالب و خندهدار منتقل کنند. شخصیتهای «دانشگاه هیولاها» نیز بسیار بینقص و خوب بود اما مشکل این انیمیشن اکران آن در دورهای بود که کارنامه پیکسار با وجود «ماشینها ۲» و «دلیر» خیلی خوب نبود. بسیاری معتقد بودند «دانشگاه هیولاها» میتواند وضعیت استودیو را بهبود ببخشد اما این انیمیشن با فیلمهای ماندگار استودیو فاصله داشت.
۱۷. شگفتانگیزان ۲ (Incredibles 2)
به جای خلق داستانی جدید، داستان «شگفت انگیزان ۲» چند دقیقه پس از داستان فیلم اول اتفاق میافتد و توجه فیلم دوم به عمق بخشیدن به شخصیتهایی معطوف میشود که همگان در فیلم ابرقهرمانی ۲۰۰۴ «برد برد» دوست داشتند. در حقیقت خانواده «پار» است که در «شگفت انگیزان ۲» میدرخشد در حالی که «برد» به «هلن» اجازه میدهد تا بیشتر شخصیت خود را بشناسد در حالی که «باب» در خانه نقش آقای مادر را بازی میکند. در این داستان «هلن» یاد میگیرد تا به خانوادهاش برای حفاظت از یکدیگر اعتماد کند و «باب» میآموزد که نگهداری از خانواده چه شغل چالش برانگیزی است. علاوه بر داستان جذاب، «شگفت انگیزان ۲» یکی از بهترین کارهای انیمیشنی است که پیکسار تا به حال انجام داده است. «برد» میداند که یک صحنه موفق اکشن به اندازه انفجار نیست بلکه به تاثیر آن بر تک تک شخصیتهای درگیر است. «جک جک» قهرمان اصلی داستان است و تیم انیمیشن «برد» با جنبههای مختلف قدرت او بازی میکنند تا صحنههای خندهدار و خاطرهانگیز بسازند. تنها مشکل این فیلم وجود بیش از حد زوایای داستانی است که شاید آن را کمی فراموششدنی کرده است.
۱۶- ماشینها (Cars)
این فیلم از آن دسته فیلمهاییست که مخاطبان زیادی نسبت به آن احساس تنفر دارند. اما فیلم به خودی خود بد نیست. بخشی از آن حس بد بهخاطر دنبالههای وحشتناکش است. مشکل خود این فیلم اما این است که زمین بازی را کوچک انتخاب کرده. دقیقا برخلاف آثار شاخص پیکسار. به همین خاطر موفق به خلق یک پدیده بزرگ نمیشود. نکتهای که البته با تنالیتهی فیلم هم هماهنگ و جور است. طراحیهای زیبا در کنار شخصیتهایی که قابلتحمل هستند اما به یاد ماندنی خیر. و محیط فیلم هم عجیب است. سوالاتی ایجاد میشود که نمیتوانیم از ذهن بیرون کنیم: آدمها کجا هستند؟ آیا ماشینها آنها را خوردهاند؟ اصلا چرا ماشینها دستگیره دارند؟ در کنار این ضعفها باید نقطه قوت فیلم را هم برشمرد. جدا از گرافیک زیبایش که خصیصهی اصلی پیکسار است، این نکته که به اهمیت طبقهی متوسط کارگر آمریکا پرداخته جالب توجه و تحسینبرانگیز است.
۱۵- به جلو (Onward)
مضمون دوستی و ماجراهای پیرامونش یکی از مضامین مورد علاقهی پیکسار است. چیزی که در این فیلم هم به زیبایی به تصویر کشیده شده. گرچه دو شخصیت اصلی برادر هستند، اما در طول مسیر یک داستان دوستانهی عالی را پدید میآورند. قصهی فیلم هم جالب است اما از لحاظ احساسی آنچنان اوج نمیگیرد. به عبارت بهتر بر خلاف غالب آثار موفق پیکسار، نقطهی اوج احساسی درگیرکننده که پلهای شود برای رسیدن به یک بینش تازه، ندارد. به هر حال اما ون اسکانلن موفق شده یک داستان فانتزی بامزه با جزئیاتی مثالزدنی بیافریند. پایان آن زیباست و دو صداپیشهی اصلی، تام هالند و کریس پرت در آن میدرخشند. فیلم شاهکار است؟ البته که نه. ولی از دسته فیلمهاییست که میتوان با خیال راحت با دوستان یا به همراه خانواده دید و لذت برد.
۱۴- داستان اسباببازی ۴ (Toy Story 4)
این فیلم خیلی زود اثبات میکند که باید ساخته میشده. وقتی در انتهای قسمت سوم آن اتفاقات رخ و داد و مسیر به آن شکل رقم خورد، به نظر میرسید که داستان اسباببازیهای محبوبمان به انتهای خودش رسیده. و راهی برای ادامه دادنش وجود ندارد. اما خلافش ثابت شد. داستان فیلم مربوط به زمانی است که فرد به هدف زندگیاش رسیده و سپس برای آغاز فصلی تازه، باید گذشته را رها کند. پیام برای پیکسار کمی عجیب است؟ خیر! پیکسار همیشه حرفی را که درست بداند میزند. در این فیلم رابطهی وودی و بو پیپ جذاب درآمده و شخصیت فورکی به شدت نبوغآمیز است. کرکتری که فلسفهی وجودی (تم اصلی چندگانه) را با خردورزی بلاهتبار پیوند میزند. داستان نقص زیاد دارد و خیلی از شخصیتها صرفا حضور دارند، بدون آنکه بود و نبودشان تفاوتی ایجاد کند. مهمتر از همه باز لایتیر. ولی داستان قرار است دربارهی عبور کردن باشد. پس باید از باز عبور کنیم و به وودی بچسبیم.
۱۳- لوکا (Luca)
لوکا شبیه هیچ یک از آثار مهم پیکسار نیست. سطح اهمیت ماهیت هدف و انگیزهی شخصیتهای اصلی به شدت پایینتر از سایر فیلمهای پیکسار است. در عمل هیچ بار عاطفیای (در مقیاس پیکسار) ندارد. روایت علت و معلولی هم چندان محلی از اعراب ندارد (مثلا مقایسه کنید با راتاتویی). زیرمتن که بیشتر از همیشه با متن فاصله دارد اینجا اهمیت بسیار بالاتری نسبت به آن پیدا کرده. با فیلمی مواجهیم که قرار است دربارهی رفاقت باشد. اما در هستهاش عشقی همجنسگرایانه وجود دارد. زندگی پسری پس از آشنایی با فردی بزرگتر از خودش کاملا دگرگون میشود. لوکا انیمیشن جذابی دارد (که البته هزاران کیلومتر از «روح» عقبتر است.) با موزیکی جذاب و خوشحس. داستان سادهاش را هم ساده روایت میکند و تماشایش استفادهی مناسبی از وقت است.
۱۲- داستان اسباببازی ۲ (Toy Story 2)
راستش را بخواهید ردهبندی این چندگانه خیلی سخت است. داستان اسباب بازی ۲ هم فیلم خیلی خوبی است. فیلمی که در آن برههی زمانی همه چیز را تغییر داد. داستانی به زیباییِ قسمت اول، با بررسی گوشهی دیگری از اگزیستانسیالیسم و پیوندش با رفاقت. جان لسهتر در آن زمان با این فیلم نهتنها مجموعه را سعادتمند کرد که به پیکسار هم ارج و قربی دوباره بخشید. و البته به دنیا نشان داد چگونه میتوان دنبالهای عالی برای یک داستان عالی ساخت.
۱۱- داستان اسباببازی ۳ (Toy Story 3)
دلیل اصلی اینکه این چندگانه برای بسیاری از عاشقان سینما بهترین چندگانهی تاریخ است (بالاتر از ارباب حلقهها یا پدرخوانده) همین قسمت سوم است. فیلمی که با حفظ لحن و تن، قدم در تاریکترین قلمروهای فلسفهی وجودی و بحران وجودی میگذارد. و تاثیرش از بهترین فیلمهای لایو-اکشن با همین تم بیشتر است. چگونه این دنیای تاریک را در قالب داستان چند اسباب بازی مطرح کنی که کودک و بزرگسال از آن لذت ببرند. فیلم در عین حال به شدت خندهدار است. در کنار پیشرفتهای عجیب تکنولوژیک در سال ۲۰۱۰ نسبت به سال ۱۹۹۵، تصاویری حیرتانگیز به شدت تاثیرگذار و بهیادماندنی پر از پیامهای مهم، بزرگ و درست میسازد. با آن پایان شکوهمندش و تصویری که از اندی و وودی بر پرده نقش میبندد. و در یک جمله خلاصه میشود: به سوی بینهایت و فراتر از آن.
۱۰- راتاتویی (Ratatouille)
این یکی از مهمترین عناوین تاریخ پرافتخار پیکسار است. از حواشی قبل از ساخت و تعارضات بین پیکسار و دیزنی گرفته (زمانی که پیکسار میخواست به دنبال پخشکنندهی جدیدی بگردد) و تلاش کمپانی برای خلق یک فیلم جدی که بزرگسالانهترین اثر پیکسار تا آن زمان به شمار میرفت. تا جدایی جان پینکارا که باعث شد برد بیرد سکان کارگردانی را به دست بگیرد. همهی اینها در نهایت نتیجهای مثبت داشت. فیلم از طرف همهی گروهها و سلایق با استقبال خیلی زیاد مواجه شد و نشان داد تواناییهای پیکسار چقدر فراتر از انتظارات است. فیلمی که تماشای آن هم باعث ترشح شدید بزاق میشود. اثری که به خوبی فضای فانتزی پیکسار را با فضای بزرگسالانه و اتمسفر خاص رستورانها ادغام میکند. و ترکیبی لذتبخش از همکاری موشها و آدمها پیش روی مخاطب میگذارد.
۹- روح (Soul)
یکی از پختهترین انیمیشنهای تاریخ و یکی از درستترین فیلمها با موضوع مرگ و زندگی که تا به حال ساخته شده. تم مرگ و زندگی از آن دسته موضوعاتی است که افراد کمی جرات و جسارت وارد شدن به آن را دارند . پیکسار اما با قدرت این سوال را مطرح میکند: «معنای زندگی چیست؟» بعد تمام مباحث لذت بردن از زندگی و تلاش برای رسیدن به هدف را به چالش میکشد و در آخر به طرز معجزهآسایی نتیجه هم میگیرد. فیلم یکی از عمیقترین موضوعات فلسفی را با دنیای فانتزی پیکساری در هم میآمیزد. داستان خیلی خوب آن در دستان پیت داکتر و کمپ پاور با هنرمندی در دل یک فضای بکر و بیمانند روایت میشود و غنای بصری آن همان تم مرگ و زندگی را هم به سطوح بالاتر میرساند. قابهایی که هرکدام یک اثر هنری هستند و به نظر دست سازندگان باز بوده تا تمام تخیلات و ایدههای جسورانهشان را به تصویر بکشند. در کنار این تصاویر اعجابانگیز، صداها و موسیقیهای شاهکار (به معنای واقعی کلمه) ترنت رزنور و اتیکاس راس به همراه قطعه موزیکهای جز زیبای جان باتیست تجربهای بینظیر و منحصر به فرد برای مخاطب رقم میزند. حیف و صد حیف که به خاطر پاندمی فیلم نتوانست رنگ پرده را ببیند.
۸. کوکو (Coco)
فیلمی که پیکسار ساخته قوی است، یک ماجرای کاملاً اصیل، کاملاً باشکوه و البته اشکآور که بینندگان را به دنیایی پر از شگفتی و جرات منتقل میکند. مطلب بعدی روح کوکو است، زیرا دومین تلاش انفرادی کارگردان مثل داستان اسباب بازی ۳ «لی اونکریچ» در مورد خانواده است. او عاقلانه، خود و تیم فیلمسازی را در فرهنگ مکزیک مخصوصاً قسمتهایی که مربوط به جشن مردگان است، غرق میکند و در نتیجه فیلم، منجر به پذیرفته شدن قهرمانان توسط خانواده، با وجود اختلافات بسیارشان و تلاش برای درک یکدیگر در سطح عمیقتر میشود. این فیلم قلب عظیمی دارد و از این نظر به آنچه پیکسار در آن مهارت دارد بازمیگردد: «دلسوزی». دلسوزی برای غریبهها، برای خارجیها، برای کسانی که با شما متفاوت هستند، اما در اینجا این امر باعث میشود تا حدی صبر و شفقت برای خانواده خودتان را صفر کنید.
فیلمسازی در اینجا بسیار برجسته است و پررنگترین و جذابترین داستان تصویری پیکسار را ارائه میدهد. علاوه بر این، آهنگهای اصلی هر دو به یاد ماندنی و مهیج هستند و آهنگساز «مایکل گیاچینو» با اینکه از آهنگهای اقتباسی استفاده میکند، اما نبض کل فیلم را به تپش میاندازد. فیلم حتی خنده دار هم هست! اساساً، این اثر یک پیکسار کلاسیک است که متأسفانه اخیرا به یک مورد نادر تبدیل شده است.
۷. بالا (Up)
اگرچه یکی از تلاشهای قبلی پیکسار مقابله با یک داستان بسیار احساسی از همان ابتدا هویدا بود، لکن «بالا» برای اولین بار، کاری کرد که احساسات شدید بروز پیدا کنند. مونتاژ ابتدایی فیلم، ماجراجویی رنگارنگ و شیرین غمانگیز پیت داکتر نه تنها یکی از تأثیرگذارترین سکانسها در تاریخ انیمیشن است، بلکه یکی از پختهترین آنها نیز به حساب میآید. مخاطبان پیر و جوان به طور مساوی اهمیت آنچه بدون نیاز به گفتوگو یا روایت از طریق صدا در حال وقوع است را درک میکنند و این نشانهای از استعداد داکتر و تیمش است. در حالی که «بالا» در ادامه داستان خود نتوانست با آن نقطه احساسی بالا (یا پایین) مطابقت داشته باشد، اما این فیلم همچنان به عنوان یک تصویر/داستان تنهایی و دوستانه و مطابقت نیافته موفق میشود که از سنت جلوگیری کند و به نفع قهرمان سالخورده از بند سنت رهایی یابد.
۶. داستان اسباب بازی (Toy Story)
فیلمی که همه چیز را آغاز کرد هنوز هم پس از این سالها ادامه دارد. غروری ساده، یک کمدی دوست محور در دنیای اسباب بازیها که تیم فیلمسازی آن را به طرز درخشانی ارائه میدهند. آنچه که به راحتی میتوانست به یک جشن نوستالژی تبدیل شود با اهمیت زیاد نسبت به شخصیت جلو میرود. این فیلم با خاطرات شخصی مخاطب از اسباب بازیهای دوران کودکی گره خورده است البته بدون اینکه به عناصر احساسی آن وابسته شود. فراموش کردن اینکه «داستان اسباب بازی» چقدر در نوع خود پیشگام بود، آسان است اما با نگاه به دورنمای سینمایی آن، میتوان ادعا کرد که این گروه انیماتور و سینه فیل که جرات کردهاند چیزی را به طرز چشمگیری متفاوت بسازند، قابلستایش است. اگرچه انتخاب سوژه سازندگان میتواند به راحتی فراموش شود اما شهامت آنها برای ساخت چیزی کاملا متفاوت، غیر قابل انکار است.
۵. شگفتانگیزان (The Incredibles)
برد اولین «خارجی» بود که در پیکسار فیلم ساخت. گروه اصلی فیلمسازانی که پیشگام برند پیکسار بودند همه فیلمهای سینمایی قبل از فیلم «شگفتانگیزان» (The Incredibles) را کارگردانی کردند، بنابراین همه نگاهها معطوف به چیزی بود که کارگردان سازنده فیلم کلاسیک «غول آهنین» (The Giant Iron) میتواند به نتیجه برسد. چیزی باورنکردنی، آشکار شد. فیلمهای ابرقهرمانی در سال ۲۰۰۴ در حال افزایش بودند، اما برد (کارگردان) با پرسیدن معنای «عالی» بودن در جهانی که از منحصر به فرد بودن آن بیخبر است، چیزی منحصر به فرد را روی میز گذاشت. برد (کارگردان) از به تصویر کشیدن یک زوج متاهل که از نظر جنسی به یکدیگر جذب میشوند ترس نداشت و فیلم دائماً در حال غافلگیر کردن با ساختار داستانی است که همواره مخاطب را روی پا نگه میدارد. یک طراحی کاملاً با شکوه و الهام گرفته از دهه ۶۰ میلادی، امتیاز فوقالعادهای از مایکل گیاچینو که استعارهای از ژانر جاسوسی بازی میکند (مانند بقیه فیلمها). بالاترین میزان سهم در بین فیلمهای پیکسار تا آن زمان که نتیجه آن کاملا یکی از بهترینهای پیکسار شد.
۴. کارخانه هیولاها (Monsters Inc)
در سال ۲۰۰۱، پیکسار با دنیای اسباب بازیها و حشرات دست به گریبان بود، دیگر زمان آن فرارسیده بود که آنها به دنبال ماجراجویی بیشتر بروند: جهانی که وجود ندارد. چه چیزی ممکن است احمقانه باشد، «همه این طرحها را ببینید!» این اثر به یک داستان شیرین و خندهدار از تنهایی و عشق در دست کارگردان آن، پیت داکتر تبدیل شد. البته که «بو» بسیار شایان ستایش است و «مایک وازوفسکی» با صدای «بیلی کریستال» به شدت خندهدار است، اما «کارخانه هیولاها» مقابله با زندگی به ظاهر بیعیب و نقص اما واقعبینانه شخصیت سالی و اینکه چگونه تجربه مراقبت از موجود دیگر میتواند حفرهای در قلب او پر میکند را روایت میکند. «کارخانه هیولاها» را میتوان به عنوان یک عکس دوستانه یا یک داستان دوستمحور دید، اما در واقع داستانی در مورد عشق است. این واقعیت که حول رابطهی یک هیولای بزرگ آبی و یک دختربچه انسان میچرخد، نمیتواند جملات کاملی را تشکیل دهد که خود گواه استعداد داکتر و تیمش است. این فیلم ثابت کرد که پیکسار تک بعدی نیست و یک نشانهی مهم و اساسی برای فیلمهای بعدی آن شد.
۳. وارونه (Inside out)
صعود و سقوط زیادی درون «وارونه» بود. پیکسار پنج سال بود که فیلمی محبوب در سطح جهانی نداشت و هر فیلمی توانایی برگرداندن شهرت و عظمت پیکسار را نداشت. این مهم در نهایت از استودیوی پیت داکتر به وقوع پیوست و او جایگاه پیکسار را بالاترین حد ممکن رساند. «وارونه» نه تنها ساختاری درخشان دارد، بلکه بسیار سرگرم کننده، خندهدار و منحصر به فرد است و آخرین فیلمی که تا آن زمان به این اندازه نادر بود. اما آنچه «وارونه» را خاص میکند، چیزی است که فیالواقع بهترین فیلمهای پیکسار را خاص میکند: اهمیت دادن به یک موضوع بالغ و کامل و البته از عهده آن بر آمدن. با درجه بالا از هوش هیجانی، نه تنها صحبت کردن با بچهها یا هر چیزی که به مذاق تماشاگرها خوش بیاید.
این فیلم مطمئناً فیلمی دلچسب است، اما تا حدی نیز دلخراش و در نهایت سرگرمکننده است که بدون هیچ شائبهای پیچیدگی احساسات انسان را در نظر میگیرد. یکی از پیامهای کلیدی اثر این است که اجتماع همه احساسات باعث میشوند ما همان چیزی باشیم که هستیم، نه فقط پیامهای خوب. این اثر پدیدههایی جدی حتی برای بزرگسالان را به همراه دارد. توضیح صریح ارزش غم و اندوه به جای ارائه پیشنهاد خاموش کردن آن مانند خوشحال کردن به جرات پررنگ است و این بلند پروازی چیزی است که مدتی در استودیو از دست رفته بود. ۲۰ سال بعد که استودیو اجرای فوقالعاده خود را آغاز کرد، توانست یکی از بهترین فیلم های خود را با «وارونه» ارائه دهد.
۲. وال-ای (WALL-E)
«وال-ای» اثر متمایز و شاهکار به معنای کلمه کمپانی پیکسار است. هیچ دیالوگی در نیم ساعت اول وجود ندارد، فیلمبرداری بینقص و تغییر مکان اصلی در دو پردهی آخر از ویژگیهای شاخص اثر هستند. فیالواقع مهارتی خاص لازم است تا مخاطبان را عاشق یک ربات کند، اما اندرو استنتون، نویسنده/کارگردان مشترک فیلم، این مقوله را باشکوه به تصویر میکشد. در حالی که «والای» اثری است با رویکردی انتقادی در باب بیتفاوتی و هدر دادن رفتاری که جامعه کنونی ما را آزار میدهد، اما از طرفی داستانی عاشقانه بین «وال-ای» و «ایو» نیز در جریان است. این دو یکی از معروفترین زوجهای روی پرده نمایش در طول تاریخ هستند و هیچکدام از آنها با جملات کامل صحبت نمیکنند.
این فیلم همچنین به شکلی درخشان انتظارات را زیر و رو میکند ، زیرا «وال-ای» نه یک قهرمان بیمیل است و نه کسی که همیشه آرزوی بزرگواری دارد. «وال-ای» یک روح لطیف و مهربان است که به راحتی عاشق است. او در تمام این سالها روی زمین فقط مشغول انجام کاری است که برای آن ساخته شده است، چیزهایی را که در طول راه جالب به نظرش میرسند را جمعآوری میکند و رویای دوستی و محبت را در سر میپروراند. او سرانجام به خاطر اعتماد به نفس یا تمایل به کسب قلب دوشیزه مهربان، خود قهرمان فیلم میشود. او به دلیل اینکه بشر دوست است، قهرمان میشود. او مهربان است و همین ایده فریبنده و ساده است که او را به کمال میرساند.
۱. در جستجوی نمو (Finding Nemo)
«در جستوجوی نمو» اثر «پوپولیستی» پیکسار است. این استودیو قطعا تا آن زمان موفقیتهای فراوانی را کسب کرده بود، اما هیچ فیلمی به اندازهی «نمو» مسحورکننده نبود. دستاورد «بلو-ری» به عنوان یک ویژگی، یکی از نویسنده/کارگردان مشترک اثر «اندرو استنتون» میگوید که «نمو» در هنگام ساخت، فیلم جذاب پیکسار نبود، همه در مورد «شگفتانگیزان» صحبت میکردند نه این ماهی کوچک. اما در پایان استنتون تقریباً همه را با این فیلم غافلگیر کرد، پس از اکران سر و صدای زیادی به راه انداخت و تا به همین امروز یک مشخصهی فرهنگی محسوب میشود.
در این اثر همهی عناصر به درستی و بسیار زیباییشناسانه در کنار هم جمع شدهاند تا «در جستجوی نمو» را به یک تجربه کاملا جذاب تبدیل کنند. یک حس شگفتی وجود دارد که باید از تصاویر مرتبط با بینش صاحب اثر منتشا شده باشد. فیلم داستان یک پدر و پسر در مورد اهمیت رها کردن گذشته و حرکت به سوی آیندهست، فیلمی ماجراجویی، درامی غمانگیز و قهرمانی بیمیل. همه و همه در یک فیلم گنجانده شدهاند و استنتون این عناصر را به زیبایی ترکیب میکند تا در یک فینال پر احساس به اوج برسد. هر جا یک گلوله در گلوی مخاطب باقی میگذارد. تنهایی و بحران وابسته به زمان.