مدنیت کهن، تاریخ پرشکوه و فرهنگ غنی ایرانزمین از اعماق تاریخ و فرازنای هزارههای متمادی، پژوهشگران، باستانشناسان و تاریخ نویسان فراوانی را با دیدگاههای گوناگون به سوی خود جلب نموده است. گویی هرکدام برآنند تا در پس پیشفرض ها و یافتههای خویشتن این تاریخ و فرهنگ شگرف را در چارچوب نظریههای خود بررسی نموده و رختی از انگارههایشان بر آن بدوزند. بسیاری از مستشرقان برمبنای نظریههای زبانشناسی به سرآغاز تاریخ این سرزمین و عدهای دیگر برمبنای اندیشههای مارکسیستی به تقسیم تاریخ آن پرداختهاند. در این میان گروههای باستانشناسی و یافتههای آنان نیز دریچهای بر افقهای مبهم تاریخ آغازین این مرز و بوم گشودهاند.
بیشتر این تحقیقات از سوی اندیشمندان غربی صورت گرفته است و تاریخ باستان ایران زمین نیز بهتبع آن توسط آنان به نگارش درآمده است؛ اما مدتی است که پژوهشگران سرزمینمان نه برمبنای یافتهها و تاریخنویسی غربیان بلکه براساس آنچه روایت ملی و بومی از تاریخ و فرهنگ باستان ایران نامیده میشود، بهت دقیق و پژوهش در این باب پرداخته و برآنند تا داستان ایران را بر بنیاد گفتارهای ایرانی بیان نمایند. برمبنای باور اکثر این محققان، سیمای تاریخ ملی ایران در خوداینامک و تبلور آن در آثار مورخان سدههای نخستین اسلامی و بهویژه سروده سترگ حکیم توس، شاهنامه، به تصویر کشیده شده است و در آن از مراحل نخستین تاریخ جهان تا پایان سلسلهٔ ساسانیان آمده است.
از این دست آثار میتوان به نوشتۀ احسان یارشاطر تحت عنوان تاریخ ملی ایران بهعنوان بخشی از کتاب تاریخ ایران از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانیان به پژوهش دانشگاه کمبریج اشاره نمود. علاوه بر آن فریدون جنیدی نیز اثری را با نام زندگی و مهاجرت آریائیان بر پایه گفتاری ایرانی به نگارش درآورده است؛ اما موضوع این مقاله نقد و بررسی کتاب تاریخ و فرهنگ باستانی ایرانیان و شاهنامه فردوسی تألیف آصف خلدانی است که برمبنای اندیشهٔ مذکور و شاید بهعنوان سومین اثر مهم در این راستا میتوان به آن اشاره کرد. خلدانی در ابتدای اثر خویش با نقد نگاه پژوهشگران غربی که به پیروی از تاریخ خود (تقسیم تاریخ خود به دوره پیش از میلاد مسیح و پس از میلاد مسیح)، تاریخ ایران را نیز در چارچوب دینی به دو دوره «پیش از اسلام» و «دوران اسلامی» تقسیم نمودهاند، پرداخته و آن را یکسره نادرست و شیوهای نارسا میداند و معتقد است که خود ایرانیان هیچگاه تاریخ خویش را برمبنای دین تقسیم ننمودهاند و در ضمن گاهشماری و زمانبندی تاریخ در تمامی سدهها در میان زرتشتیان، ایرانیان مهری و مسلمانان بر پایهای سکولار یا آنچه وی «دانشیک» مینامد صورت گرفته و آغاز آن نیز نوروز است.
شاید تا حدودی این سخن درست باشد که نوروز مبنای غیردینی داشته است؛ اما باید به این نکته نیز توجه نمود که در طی سدههای مختلف، زرتشتیان و مسلمانان هرکدام بر آن بودهاند تا رخت اندیشههای خویشتن را بر قامت آن دوخته و نوروز را به گونه ای آیینی بر اساس باور مذهبیشان درآورند. از سوی دیگر آنان هرکدام برای مبدأ گاهشماری خویش از باورها و اندیشههای مذهبیشان یاری جستهاند، مگر نه آنکه ِ هخامنشیان دارای تساهل و تسامح مذهبی فراوان، آغاز سال خود را بر پایهٔ اندیشههای آیین مهر بنا نموده و یا ساسانیان پایههای سلطنت خود را بر باورهای زرتشتی، آن هم براساس اندیشههای سیاسی خویشتن بنیان کرده بودند و در دوران حکومتهای پس از حمله اعراب و آمدن اسلام این خود موضوعی بسیار آشکار است. درواقع آیا میتوان نقش مذهب را در تاریخ ایران و حتی در تقسیمبندی آن نادیده گرفت؟ مگر ساسانیان بر پایهٔ اندیشههای هزاره گرایی خود، به نابود کردن آثار حکومت اشکانیان نپرداختند که نتیجهٔ آن در شاهنامه فقط در چند بیت به این دودمان پرداخته شده است و در این بزرگترین اثر ایرانزمین یکی از سلسلههای بزرگ آن، مغفول ماندهاست. بسیار عجیب است که مؤلف در همان ابتدای اثر خود عنوان میکند که «چه در تاریخنگاری دوران ساسانی و چه در تاریخ نگاری اسلامی، هیچ یک و در هیچ نوشتاری «تاریخ» ایرانیان را بر پایه دین زمانبندی نکردهاند.» شاید این مورد بیشتر خواست نویسنده باشد که تقسیمبندی دورههای گوناگون تاریخ ایران را نه برمبنای دین که بر پایهای «دانشیک» استوار نماید که این خود موضوعی ارزشمند است.
از سوی دیگر مؤلف عنوان میدارد که «… تاریخنگاران هر بار هم که به رخدادی از روزگار پیش از برافتادن ساسانیان پرداختهاند، سخن از فرس و پارسیان و عجم میان آوردهاند و نه اصطلاحهای نوپرداختهای چون “پیش از اسلام” و “دوران اسلامی”.» این موضوع امری بدیهی است، نویسندگان و مورخان سدههای نخستین اسلامی تاریخ ایران باستان را براساس خوداینامکهای ساسانی تألیف نمودهاند و در آن یا براساس واژههای پهلوی که تعریب گردیده بودند یا براساس واژه عجم که اعراب برای ایرانیان بهکار میبردند، به مردم ایران اشاره نمودهاند. از سوی دیگر چنان که خود مؤلف بیان مینماید واژههایی چون «دوران پیش از اسلام و «دوران اسلامی» واژگانی نوین است که در طی سدههای اخیر در میان پژوهشگران غربی رواج یافته است و به دنبال آن در دانشگاههای ایران و در میان تاریخپژوهان ایرانی نیز این تقسیمبندی موردقبول است. بههرروی تازش بر تاریخنگاران غربی و نارسا دانستن شیوه آنها به دلیل این تقسیمبندی به نظر نادرست میآید و برای این منظور نیاز به نقدهای علمیتر و اساسیتر است؛ اما در ادامه خلدانی به مواردی اشاره میکند که درست بوده و گاه در بررسی تاریخ و فرهنگ باستان ایران مغفول ماندهاست، او بهدرستی اشاره نمودهاست که در بسیاری از نوشتارهای غربیان و نیز آثار محققان ایرانی تنها بر آیین زرتشت تأکید شده است و آیین مهر که زادگاه کاملاً ایرانی داشته مورد غفلت قرار گرفته است.
از سوی دیگر چنانکه مؤلف بیان میدارد تاریخنگاران غربی بر اساس آنچه مدارک نوشتاری موجود است بیشتر به شرق ایران زمین بهعنوان پدیدآورنده تاریخ ملی و باستانی ایرانیان نگریستهاند و دیگر مناطق را در این امر مغفول گذاشتهاند. این موضوعی درست است که نویسنده به خوبی به آن اشاره کرده است، اینکه بیشتر تأکید این محققان نوشتارهای زرتشتی بوده و هر آنچه در این آثار بهدست آمده بهعنوان تاریخ باستانی ایران انگاشتهاند؛ لذا توجه نویسنده به این امر ستایش برانگیز است که بر آن است فرای آنچه در ادبیات زرتشتی بوده و پیش فرضهایی که بر این ادبیات حاکم است، آنچه در این نوشتارها تاریخ و فرهنگ باستانی ایران نامیده شده، بهعنوان دستاورد مردمان سراسر خطهٔ خراسان بزرگ، طبرستان، گیلان، آذربایجان، پارس، لرستان، کردستان و سیستان معرفی نماید؛ اما پرسشی دیگر؛ نویسنده در گفتار سوم کتاب از خوداینامک بهعنوان برجستهترین شاهکار تاریخنگاری ایرانیان که دربرگیرنده متنهای بایگانی شده و سنتهای شفاهی سینه به سینه نقل شده از افسانه و اساطیر دینی، پهلوانی و ِ زندگی شاهان بوده است، یاد میکند؛ اما بهراستی ایرانیان تا پیش از ساسانیان اقدام به نگارش تاریخ خود (یکی از کتب عهد عتیق) به کتاب نکردهاند.
چگونه است که در کتاب استر تاریخ پادشاهان یا تواریخ ایام در زمان خشایارشاه اشاره شده است و از سوی دیگر کتزیاس بهعنوان منبع تاریخ خویش به سالنامههای دربار پادشاهان ماد و هخامنشی اشاره کرده است، درحالیکه در خوداینامکها و به طبع آن در شاهنامه اشاره مستقیم بر پادشاهی هخامنشیان بهعنوان نخستین و بزرگترین پادشاهی جهانی ایران نشده است. آیا بهراستی تمام منابع پیش از خوداینامک، سنت شفاهی و روایات سینه به سینه است؟ از این موضوع درگذریم که در این مقال مجالش نیست. دیگر موضوع درخور توجه کتاب، بحثی است که بهخاستگاه آریاییان و ایرانیان پرداختهاست؛ چنانکه میدانیم مهاجرت آریاییان نزد پژوهشگران غربی سرآغازی برای بررسی تاریخ باستانی ایران درنظر گرفته میشود. نویسنده با درک این موضوع، به بیان دیدگاه جدیدی پرداخته است که بنا بر گفتهٔ خویش براساس ۳ درباره زمان کوچیدن انسان امروزی از آفریقا و تحقیقی است که اسپنسر ولز آمدنش به فلات ایران و ماندگاریاش در دامنههای کوههای زاگرس و البرز تا به خراسان بزرگ و براساس دانش دیان ای فراهم شده است. عجیب است که مؤلف برای اثبات نظریهٔ خود به توضیح بیشتری نمیپردازد و بران است تا خواننده تنها با اشاره به پژوهش فوق درستی آن را پذیرفته و در نتیجه صحت نظریهٔ او نیز درباره خاستگاه آریاییان پذیرفته شود و آنچه پیش از این محققان غربی درباره مهاجرت این گروه به آن اشاره نمودهاند، یکسره اشتباه تلقی شود و به یکسو نهاده شود.
نویسنده در کمتر از شش برگ به این نظریهٔ مهم پرداخته و در این شش برگ بدون اشاره بر مدارک و مستندات خویش بر آناست تا خاستگاه آریاییان و استقرار آنها در فلات ایران را براساس فرضیه خویش به اثبات رسانده و یا بهتر بگویم اثبات شده فرض نماید؛ اما بهراستی میتوان برای چنین نظریههایی که در چالش با نظریههای مورخان غربی قرار گرفته است، مبانی و پایههای علمی و استوارتر بیان ننمود و تنها با اشاره به یک پژوهش آن هم در مقدمهٔ کتاب، از خوانندگان این توقع را داشت که این موضوع را اثباتشده بپذیرند. از سوی دیگر برخلاف مورخان غربی که زمانی را برای مهاجرت آریاییان از سرزمینهای شمالی ایران درنظر میگیرند، مؤلف زمانی را برای مهاجرت گروه بیشماری از آفریقاییان به درون فلات ایران بیان نمیکند و این خود نقطه ضعفی برای این نظریه است که از دو مؤلفهٔ اصلی تاریخ یعنی زمان و مکان، قید زمان آن را درنظر نگرفته است. امید است نویسنده کتاب و یا دیگر پژوهندگانی که بر این نظریه باور دارند به بیان کاملتر و علمیتر براساس مدارک و مستندات اقدام نمایند تا بدینوسیله صحت و سقم نظریهشان براساس سنجهای علمی آشکار شود. خلدانی در پاره نخست کتاب که تحت عنوان «چرخه آغازین و دوران باستان» است و تاریخ ایران را تا شروع پادشاهی کیانیان موردتوجه قرار میدهد، نظریهای را بیان میکند که قابلتأمل بوده و آن پرداختن به پادشاهان اساطیری شاهنامه بهعنوان دورههایی از تاریخ و تمدن باستانی ایران است که پیشینیان ما در برهههای مختلف این تاریخ کهن طی نمودهاند.
دورههایی که در شاهنامه تحت نام یکی از پادشاهان اساطیری چون هوشنگ، تهمورث، جمشید، ضحاک، فریدون و … یاد شده است و دستاوردهای مورداشاره در شاهنامه برای هر یک از پادشاهان، درواقع دستاوردهایی است که شاهان و مردمان فلات ایران در یک دوره کسب کردهاند. نظر فوق بسیار درست مینماید و در بررسی تاریخی شاهنامه بسیار ارزشمند است، درواقع با نظریهای که نویسنده بیان کرده است اساطیر شاهنامه رنگ واقعی و تاریخی بهخود گرفته و رازگشاییهایی صورت یافته برمبنای نظریه مذکور َگرد ابهامات را از بخشهایی از شاهنامه که اسطورهای و غیرتاریخی تلقی میگردد، زدوده و علاوه بر آن خلدانی به زیبایی فرهنگ ایرانیان را در این رازگشاییها به تصویر کشیدهاست؛ چنانکه پیشتر نیز اشاره شد در بررسی فرهنگ و تمدن باستان ایران خلدانی علاوه بر باورها و ادبیات زرتشتیان به آیین مهر بهعنوان آیین کهن ایرانی توجه داشته و این موضوع اثر او را از نگاهی تکبعدی بر مدنیت باستانی سرزمینمان خارج ساخته است. اشارههایی که او بهدرستی بر این آیین کهن در شاهنامه یافته و موردتوجه قرار دادهاست، اشارههایی که بیانگر آناست شاهنامه تنها بر خوداینامک استوار نبوده و برای نگارشش فردوسی بر منابع دیگری نیز توجه داشته است؛ اما نکتهای دیگر در بررسی فرهنگ ایران و تأثیر آن بر دیگر فرهنگها در کتاب دیده میشود. متأسفانه خلدانی در برخی از اشارات خود بر رخدادها و پدیدههایی از آیین مهر به نظریه و مطالبی اشاره نموده که کتابش را از بررسی علمی دور میسازد.
در کتاب برداشتهای کلی و تعمیمهایی دیده میشود که نویسنده با استفاده از مطلبی در شاهنامه و بررسی آن در قالب باورهای مهری، آن را مبدأ و سرآغازی برای شکلگیری بسیاری از اندیشهها، آیینها و مراسم ادیان دیگر دانسته است، برای نمونه میتوان به تأثیر داستان سیاوش و کیخسرو بر مسیحیت، عرفان اسلامی و تشیع اشاره نمود.
در بخشی خلدانی رویدادهای مربوط به ِ یحیی تعمیددهنده و چگونه کشته شدنش، آمدن عیسی بهعنوان نجاتدهنده راستین و مراسم سوگواری ایرانیان برای امام حسین (ع) را تمامی برگرفته از رخدادهای مربوط به داستان سیاوش و تأثیر آن بر باورها و آیینهای مذاهب دیگر دانسته است. میبایست اشاره نمود بحث تطبیقی با دیدن ادیان نیازمند مطالعات خاص و تخصصی درباره ادیان است که صرفاً موارد مشابهی در ادیان گوناگون نمیتوان به تأثیر یک رخداد در آیینی بر دیگر ادیان اشاره نمود. تعمیمهایی که نویسنده در برخی از فصول کتاب به آن اشاره کرده است، این اثر را در این موارد به لحاظ علمی زیر سؤال میبرد و این برداشتهای کلی و تعمیمهای غیرعلمی بر ساختار کتاب و آنچه نویسنده بهعنوان پژوهشی قابل تأمل از فرهنگ و تاریخ باستان ایران زمین در برابر نوشتارهای پژوهشگران غربی دراینباره نگاشتهاند، خدشه وارد مینماید. از سوی دیگر به نظر میرسد خلدانی در بررسی تاریخی شاهنامه، بیشترین تأکید را بر آیین مهر داشته و گویی به تقابل با نوشتارهایی برخاسته است که بیشترین توجهشان به شاهنامه براساس ادبیات زرتشتی است.
در پایان باید اشاره کرد، پژوهش و آثاری ازایندست که برآنند با نگاه و اندیشه ایرانی و بر پایهٔ منابع ایرانی چون سروده سترگ فرزانهٔ توس، شاهنامه و نوشتارهای دیگری که در زمره آناست به فرهنگ و تاریخ کهن ایران بپردازد، بسیار ارزشمند بوده و قابلتقدیر است. امید که در آیندهای نهچندان دور، بر پایهٔ فرضیات، یافتهها و بنیانی علمیتر و با ارائه مدارک و مستندات بیشتر، آثاری اینچنین تألیف شود و علاوه بر جامعه فرهیختهٔ ایران در دانشگاههای کشورمان و دیگر دانشگاههای معتبر جهان بهعنوان نظر و فرضیهای دیگر از مدنیت کهن سرزمینمان در کنار دیگر پژوهشهای محققان غربی مورد بررسی و تدقیق قرار گیرد و امید است چنین آثاری دچار آفت ملیگرایی و شوونیسم نشود؛ چنانکه در این اثر و آثاری ازایندست دیده میشود. آیا بهراستی میتوان تمام تلاشهای گروههای پژوهشی و باستانشناسی غربی را یکسره برای منافع و مطامع دیگر دانسته و تمام آنها را نادرست و نارسا و بر پایه سیاستهای خاص به شمار آورد؟ مگر نه آن است که تا پیش از کوششهای بسیاری از دانشمندان فرانسوی و بهویژه شامپولیون در سده نوزدهم میلادی مصر باستان و تاریخ آن تنها در آثار هرودوت، دیودور و استرابون آشور دیده میشد و با اینکه پیش از کوششهای بتا و لایارد، آشور تنها نامی در کتاب مقدس بود، بهراستی نمیتوان تلاشها و یافتههای افرادی چون لافتوس، گیرشمن و دیگر گروههای باستانشناسی و دانشمندانی، چون گروتفند، راولینسن و نارمن شارپ در بازخوانی خط میخی پارسی را موردتوجه قرار نداد، باستان و تمام این یافتهها را در راستای سیاستی خاص دانست. بههرروی امید است با استفاده از بنیانهای علمی، یافتن و ارائه مستندات افزونتر اقدام به چنین نگارشها نمود تا با بهره بردن از نگرشی علمی و ایرانی دریچههای نوین را بر تاریخ و فرهنگ این کهن مرز و بوم نگریست.
این نوشته اولین بار در فصلنامه نقد کتاب تاریخ به قلم عباس جداری کریمیان منتشر شده است.