اول مهرماه از جمله روزهایی است که کمتر کسی میتواند آن را فراموش کند، چون زادروز محمدرضا شجریان، استاد آواز ایران است، کسی که با حنجرهی طلاییاش در نیم قرن اخیر، به آواز ایرانی وزانت داد و هم چنان مردم به نوای آشنای او در کنج خانههایشان گوش دل سپردهاند و شبهای رمضان را با صدای او سر میکنند و گویی با صدای او سفرهی پربرکت افطارشان کامل میشود و چه قدر زیباست که قلب هنرمندی این گونه در جان مردمانش همواره بتپد.
استاد محمدرضا شجریان نه تنها نزد ایرانیان بلکه نزد تمام دوست داران و علاقهمندان موسیقی ایرانی در سایر ملل نیز چهرهای آشنا و بی نیاز از تعریف و توصیف است به طوری که با اطمینان میتوان گفت امروزه آواز ایرانی اعتبار و احترامش را در سرتاسر گیتی به ویژه پس از انقلاب و با خانه نشینی و بازنشستگی نابه هنگام خیل عظیمی از هنرمندان پیش از انقلاب، مدیون زحمات شبانه روزی این گهر گران قدر است زیرا که هنر آسمانیاش همواره در سایهی تلاش، رنج و آموختههای نیم قرن آوازه خوانی او بوده است. استاد شجریان در عمر ۷۸ سالهاش با فروتنی و وارستگی، ارزشهای موسیقی ملی ایران و جای گاه بزرگان این هنر را پاس میداشت و برای رشد و تعالی آن از هیچ تلاشی مضایقه نکرد و در جهت اعتلای موسیقی ایرانی گام برداشت و حاصلش هم در آثارش مشهود و مشخص است.
چندی پیش در آرشیو شخصی خود به جستجوی اثری بودم که به طور اتفاقی با نوار کاستی روبه رو شدم که سالها بود فرصتی برای شنیدنش دست نداده بود؛ در یک روی این نوار گفتاری خصوصی از استاد شجریان جای گرفته بود که در آن، استاد شجریان با کلامی روان، گرم و دل نشین، ورودشان به رادیو را روایت کردهاند که جان کلام این روایت که از روح لطیف و طبع و ذوق سرشار استاد شجریان نیز مایه گرفته است، تصویری است از زندگی هنرمندی ایرانی در برشی از تاریخ زندگی این ملت؛ با شوری که شنیدن این روایت در دلم افکند، حیفم آمد که آن را به گوش دیگر دوست داران موسیقی ایران آن هم در ایامی که میلاد فرخندهی ایشان است نرسانم. من نیز سعی کردهام در نقل این روایت، امانت دار باشم و تا آن جا در کلام استاد دست بردارم که آن را از شیوهی گفتار به شیوهی نوشتار درآورم. امیدوارم که مورد لطف و محبت هنردوستان صاحب دل قرار گیرد. استاد محمد رضا شجریان دی ماه ۱۳۸۲:
«… رفته بودم رادیو که به هر حال معرفی کنم خودم را و فعالیت هنریام را بتوانم از این رسانه که در آن ایام تنها رسانهی فعال ارتباط جمعی در ایران و محبوب تمام اقشار جامعه بود آغاز کنم. وقتی به رادیو رفتم ابتدا قرار شد که برای ورود حتماً به شورای موسیقی رادیو مراجعه کنم و در آن جا آزمون دهم. به خاطر دارم که پس از پشت سر گذاشتن آزمون وقتی برای دانستن ماحصلش به شورا مراجعه کردم، دیدم که آزمون شورا را مردود شدم و نامم از لیست آزمون دهندگان خط خورده بود. حتی درست به خاطر دارم که روان شاد بدیع زاده که شاهد امتحان من بود و حتی بعد از آن شاهد اجرای آزمایشی من در استودیو هم بود بسیار برایش جذاب واقع شده بود اجرای من؛ به همین دلیل به جستوجو و پرسش دربارهی من پرداخته بود، وقتی هم من را دید، سریع پرسید حاصل آزمون چه شد؟ که گفتم شورا متأسفانه من را مردود کرد و نپذیرفت! بلافاصله روانشاد بدیع زاده با تعجب تمام پرسید کی تو را رد کرده و برای چه؟
همان لحظه که گرم صحبت بودیم از راه روی رادیو روان شاد علی تجویدی میگذشت که بدیع زاده او را صدا زد و در ارتباط با مردود شدن من پرسید: تجویدی جان چه کسی و برای چه ایشان را رد کرده؟ روان شاد تجویدی هم بلافاصله توضیح دادند که رادیو به دلیل عدم بودجهی کافی برای پرداخت حقوق کارمندانش فعلاً مجبور است از پذیرش نیروهای جدید منع گردد و به همین خاطر بود که ایشان را مردود اعلام کردیم! در همین حال و احوال توضیحات تجویدی بود که من نا غافل خندیدم و گفتم جناب تجویدی! من از کسی حقوق درخواست نکردم، من عاشق موسیقیام و تنها برای ارائهی هنرم به رادیو آمدم که امتحان دهم.
به هر حال گذشت و من توانستم که با مرحوم استاد احمد عبادی آشنایی پیدا کنم و به واسطهی این آشنایی توانستم که نزد روان شاد داود پیرنیا خالق و مبتکر برنامهی گلها بروم تا شخصاً ایشان در ارتباط با صدایم قضاوت کند. وقتی نزد ایشان رفتم و صدایم را شنید خواست تا با هم راهی ساز، قطعهای را ضبط کنم و نوارش را برایشان ببرم تا بتواند با دیدهی بازتری در مورد هم کاریام تصمیم بگیرد به همین خاطر از هر کدام از نوازندگان حاضر درخواست کرد تا با من هم کاری کنند کسی حاضر نشد و تماماً بهانه آوردند که اینها شهرستانی هستند و به موسیقی تسلط ندارند و با خارج خواندنشان ساز ما را هم خراب میکنند، اما «سیروس حدادی» که نوازندهی فلوت بود حاضر شد و با من به استودیو آمد و سه گاه ضبط کردیم، اما من از صحبتهای دیگر هنرمندان به نوعی ناراحت بودم که هیچ کدام حاضر به همراهی نشدند، به هر تقدیر ما هم چیزی نگفتیم و به همراه «حسین محبی» که از صدابرداران رادیو بود رفتیم مجدداً خدمت جناب پیرنیا.
لازم است که بگویم واقعاً پیرنیا مرد متشخصی بود و کاملاً در کارش جدی بود و میتوانم بگویم که همه به جرات به نوعی مطیع اوامرش بودند. به هر روی خدمتش رسیدیم در اتاقش و او هم مشغول کار کردن بود. سلام کردیم، حسین محبی وارد اتاق شد و من همچنان دم درب اتاق ایستاده بودم. بعد دو سه دقیقهای که یادداشت نویسیاش تمام شد رو به حسین محبی کرد و گفت که چه کار داری؟ گفت آقا نواری هست که میخواستیم بشنوید و نظر بدهید. پیرنیا هم چنان به نوشتن ادامه میداد و در این حین گفت خیلی خوب نوار را پخش کن! حسین وقتی نوار را پخش کرد و دو سه دقیقه گذشت و شروع به آواز شد به یک باره همان طور که گفتم مشغول نوشتن بود یک لحظه نوشتن را رها کرد و کاملاً حواسش را پای شنیدن گذاشت. خط اول شعر که تمام شد، خط دوم که داشت پخش میشد به یک باره پیرنیا قلم را کنار گذاشت و رو به دستگاه کرد و تمام حواسش را صرف شنیدن کرد و به یک باره برگشت و رو به من کرد و گفت شما خواندی؟ گفتم: بله.
گفت: مخالفش را هم خواندی؟ گفتم : بله. به حسین گفت مخالفش را پخش کن، وقتی مخالف را هم شنید درست به خاطر دارم که گل از گل پیرنیا شکفت و گفت: آفرین آفرین، بسیار خوب، اما این ساز را به روی این صدا نمی خواهم. از من خواست که فردا مجدداً مراجعه کنم، فردای آن روز مردادماه بود. رفتم و همان روز مجدداً همان آواز را با هم راهی سنتور استاد رضا ورزنده اجرا کردم و پس از چهار ماه در پنجشنبه شب ۱۵ / آذر / ۱۳۴۶ در برنامه ۲۱۶ برگ سبز با نام مستعار سیاوش بیدگانی به پخش رسید و از آن روز فعالیت حرفه ای خودم را در موسیقی آغاز کردم.
این نوشته اولین بار در ماهنامه با ترانه به قلم محمد عرفان رفیعی منتشر شده است.