برای اینکه انگیزه قشنگی در شما ایجاد کنم، میخواهم از محضرتان تقاضا کنم در ذهنتان به سن هفتادسالگی برسید و ببینید در هفتادسالگی چه کسی هستید. میخواهم الان با هفتادسالگیتان ملاقات کنید، چون تمام چیزی که الان نیاز دارم، انگیزه و تشنگی در شماست، یعنی رگ غیرتتان به جوش بیاید و بگویید مرگ بر من اگر بخواهم در هفتادسالگی این بدبختیها را داشته باشم. پس وقتی چنین اعتقاد و باور و انگیزهای در شما باشد، عالی به این مطلب توجه و اهدافتان را به دقت مشخص میکنید. من هم به شما کمک میکنم و انشاءالله به خواست خدا قشنگترین زندگی ثروتمندانه را در مرحلهای به اسم آینده خلق خواهیم کرد. پس خودتان را در هفتادسالگی ببینید، به من بگویید در هفتادسالگی چگونه هستید؟ یک مفهوم شگفتانگیز و عجیبوغریب است، خدا نکند انسانی به هفتادسالگی برسد و ببیند در زندگی هیچ غلطی نکرده، غافلانه زندگی کرده است و به مفهومی به اسم پشیمانی در هفتادسالگی برسد. امروز میخواهم زنگ خطری را در گوشتان به صدا در بیاورم تا احساس وظیفه کنید، بلند شوید و از زندگیتان شاهکار بسازید، برای اینکه اگر الان مجرد باشید، خرجی ندارید و متوجه نیستید وقتی بچهتان لباس میخواهد، یا وقتی مریض است و باید او را به دکتر ببرید، باید پول خرج کنید، یا وقتی خدایناکرده به عمل جراحی نیاز دارد باید این کار را انجام دهید، بنابراین دوست دارم تشنگی را در شما ایجاد کنم و بدانید که این موضوع خیلی مهم است و شوخی نداریم.
میگویند آدمها در هفتادسالگی ممکن است به شش پشیمانی برسند:
۱- بگویید این چه شغلی بود من انتخاب کردم؟! یادتان باشد پشیمانی در هفتادسالگی هیچ سودی ندارد و دیگر زمان را از دست دادهاید. اولین پشیمانی میتواند این باشد که بگویید چه شغلی انتخاب کردم؟! چرا غافل بودم؟ چرا کسی به من نگفت؟ چرا زندگی را با ماهی هفت هزار تومان ادامه میدادم؟ چرا دکتر آزمندیانی نبود تا به من بگوید، یا کلاسی باشد تا بروم و کسی من را هوشیار کند؟ چرا کلاس VIP یا طلایی نبود تا من را آگاه کند و بگوید این چه شغل نامناسبی است که تو داری! تو را به کجا میرساند؟! بعد وقتی زن، شوهر، بچه، نوه و نتیجه دارید و نمیتوانید یک میهمانی بدهید، این چه زندگی حقیرانهای است که داری! چقدر در هفتادسالگی باید تحقیر شوم؟ بنابراین ای صاحبان خرد، عبرت بگیرید (فاعتبروا یا اولی الالباب). همین الان باید شغلی را برای آیندهتان انتخاب کنید که در هفتادسالگی پشیمان نباشید.
۲- بگویید با چه کسی ازدواج کردم؟! با چه اردکی، با چه آدم دیوانه، احمق، بدجنس یا بیچارهای ازدواج کردم! به گونه ای که حتی بچههایتان میگویند مامان/بابا، این هم آدم بود تو با او ازدواج کردی! چگونه میتوانم به این پدر/مادر افتخار کنم؟ او مایه ننگ من است؛ خیلی بد است. خدا را شکر که هنوز جوان هستید و به آن نقطه نرسیدهاید، ولی من چون شش سال دیگر میخواهم به آن نقطه برسم، میخواهم خدا را شکر کنم که این پشیمانیها شامل حالم نمیشود، دوست دارم شامل حال شما هم نشود.
۳- چرا مراقب سلامتی خودم نبودم؟! چرا ورزش نکردم؟ چرا همهاش فست فود خوردم؟ چرا شب و روز نوشابه خوردم؟ چرا مراقب خودم نبودم؟ چرا هیچوقت آزمایش ندادم؟ چرا زندگی سلامتی نداشتم و به سلامتیام توجه نکردم؟ چرا آنچه باید میآموختم را نیاموختم؟ چرا به کلاسی نرفتم؟ چرا کتابی نخواندم؟ چرا به یک CD گوش نکردم؟ چرا با دکتر آزمندیان آشنا نشدم و حداقل از او بهره نگرفتم؟ آزمندیان که خودش این راهها را رفته بود و میتوانست دنیای من را قشنگ کند، چرا به حرفهایش گوش نکردم؟ چرا کتابی را که گفت، نخواندم؟
چرا راهی را که نشان داد، نرفتم؟ چرا به آن همایش رایگان رفتم ولی ادامه ندادم؟ میخواهم به خودتان افتخار کنید که چقدر با بقیه مردم تفاوت دارید که به هر همایش رایگانی که هر استادی میگذارد، میروند، و روی یک کلاس سرمایهگذاری نمیکنند تا چیزی یاد بگیرند.
۴- چه دوستان نابابی داشتم؟! یک مشت اردک و فقیر و بدبخت و معتاد و قراضه تا هفتادسالگی اطراف من بودند، این هم شد زندگی! کیفیت زندگی شما را انسانهایی میسازند که با شما محشور هستند. تا هفتادسالگی با یک عده اردک زندگی کردید؟!
۵- چرا تلاش لازم را نکردم؟! چرا از اداره که برگشتم، مقابل تلویزیون نشستم و تا آخر شب چیپس و نوشابه خوردم و خیکی شدم؟ چرا آنقدر غافل بودم؟ چرا نشستم مقابل چرت و پرت های تلویزیون و ماهواره؟ چرا به کلاسی نرفتم؟ چرا شغل دومی نداشتم؟ جالب است بدانید تمام پولی که توانستم با آن به آمریکا بروم و در شهرک غرب ۷۰۰ متر خانه بسازم، با آن هفت هزار تومان نبود، در کنار هفت هزار تومان هم پول درآوردم -بنابراین میدانم دارم چه میگویم،- یعنی هزینه سفر آمریکا و بقیه هزینههایم از پولی بود که در کنار هفت هزار تومان در میآوردم. تازه تا روز آخر هم در صداوسیما کار میکردم و بیرون نیامدم، چون خبرنگاری در جبهههای جنگ را دوست داشتم. یعنی میخواهم بگویم از صبح تا ده دوازده شب وقت داریم، فقط بلدیم تا چهار پنج بعدازظهر به اداره برویم و برگردیم تا شب مقابل تلویزیون بنشینیم و چرتوپرت نگاه کنیم؟ از یک آینده ماندیم؟ جواب فرزندانمان را چه میخواهیم بدهیم؟ چگونه زندگی کردیم؟
۶- چرا از فرصتهای زندگیام استفاده نکردم؟! خیلی وقتها زندگی فرصتهایی را به آدم میدهد، آدمهایی را در کنار هم قرار میدهد، به عالمی برخورد میکنید، معلمی، روشی، کسبوکاری و،… گاهی فقط از کنارش رد شدید و هیچ استفادهای نکردید، این خیلی بد است.
بنابراین شما نخبگان باید تشنه باشید تا هر فرصتی را به ثروتی تبدیل کنید، از هر موقعیتی استفاده کنید، از هر کسی یاد بگیرید، هر انسانی چیزی دارد که میتواند به شما یاد بدهد، به هر انسانی برخورد کردید برایتان یک فرصت است، سرمایهای دارد، آغوشی دارد در اختیارتان قرار دهد، نصیحتی برایتان دارد، راهی را میتواند نشانتان دهد و…؛ اینگونه باید تشنه باشید و مترصد اینکه خدایا چگونه میتوانم فرصتها را به ثروتهای زندگیام تبدیل کنم.
فرصتها مدام میآیند و میروند، خیلی آدمها نسبت به این فرصتها بیتفاوت هستند، ولی باید بدانید هر انسانی که به دنیای شما میآید -حتی کسی که در خیابان با او سلامعلیک میکنید- یک فرصت است، همان آدم میتواند دنیای شما را عوض کند؛ من چقدر توانستم دنیای شما را به اذن خداوند تغییر دهم؟ بعضی از شما عزیزان چگونه به من ابراز محبت میکنید و میگویید زندگی و دنیای من با آشناشدن با شما و مباحثتان چگونه تغییر کرده است! چرا؟ خیلیها با من برخورد داشتند و خوب هم بودند، ولی از کنار من رد شدند و رفتند، شاید بعضیها چرتوپرت هم گفتند که کلک پول است و رفتند؛ مادرم همیشه میگفت خلایق هرچه لایق! انسانها به چیزی میرسند که لیاقتش را داشته باشند. اینها را میگویم که به خودتان ببالید و بدانید همه شما نخبگان کسانی هستید که هیچکدام از این هفت پشیمانی در هفتادسالگی شما اتفاق نخواهد افتاد، انشاءالله.
این مطلب اولین بار به قلم دکتر علیرضا آزمندیان در مجله خلاقیت منتشر شده است.