• کارگردان: ارنست لوبیچ
  • بازیگران: کارول لومبارد، جک بنی و رابرت استک
  • محصول: ۱۹۴۲، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪

نقطه‌ی عزیمت داستان فیلم «بودن یا نبودن» مانند بسیاری از آثار ارنست لوبیچ بر اساس یک سوتفاهم چیده می‌شود. مردی تصور می‌کند همسرش به او خیانت می‌کند و این اتفاق به طور مداوم زمانی شکل می‌گیرد که او در حال اجرای نقش هملت در نمایش نامه‌ی معروف ویلیام شکسپیر است و با آغاز آن مونولوگ معروف با افتتاحیه‌ی «بودن یا نبودن؛ مسأله این است» مردی سالن نمایش را ترک می‌کند و به پشت صحنه می‌رود. در ادامه مفهوم همین چند کلمه به اتحاد یک کشور و موجودیت آن گره می‌خورد و حال تلاش برای سردرآوردن از زندگی همسر، به تلاش برای نجات کشور و بودن آن تبدیل می‌شود.

ارنست لوبیچ از اولین فیلم‌سازان آلمانی بود که به هالیوود مهاجرت کرد و آنقدر در کار خودش موفق بود که فیلم‌ساز بزرگی مانند بیلی وایلدر وی را بزرگترین استاد خود می‌دانست. لوبیچ تعدادی فیلم کمدی در آمریکا ساخت که هم جز بهترین‌های این ژانر به حساب می‌آیند و هم جز بهترین‌های تاریخ سینما. آثاری نظیر «مغازه‌ی گوشه‌ی خیابان» (the shop around the corner) محصول سال ۱۹۴۰ و «نینوچکا» (ninotchka) محصول سال ۱۹۳۹ که نامزد جایزه اسکار هم بود، از جمله‌ی این آثار هستند و البته خنده‌دارترین آن‌ها یعنی همین فیلم «بودن یا نبودن» ثابت می‌کند که ارنست لوبیچ را می‌توان استاد ساختن فیلم‌های کمدی کلاسیک دانست.

در برخورد با فیلم‌های ارنست لوبیچ اولین چیزی که نظر مخاطب را به خود جلب می‌کند، سادگی بیش از حد آن‌ها است؛ داستان‌هایی سرراست با شخصیت‌ها و تیپ‌هایی آشنا و رویدادهایی که به راحت‌ترین شکل ممکن در کنار هم قرار می‌گیرند و قصه‌ای شیرین می‌سازند از عشق و محبت و دوستی و البته تلخی‌های دنیا که در قالب ایدئولوژی‌های ویرانگر بر سر شخصیت‌ها آوار می‌شوند. البته نگاه تیزبین یک علاقه‌مند به سینما بلافاصله متوجه خواهد شد که این سادگی از پس یک پیچیدگی می‌آید که خبر از استادی فیلم‌ساز می‌دهد و هیچ چیز آن گونه که به نظر می‌رسد ساده نیست. در واقع دستان هنرمند ارنست لوبیچ چنان با ظرافت همه چیز را سر جای خود قرار داده که لحظه‌ای حواس مخاطب از قصه، روابط افراد و آنچه که در پس و پشت آن‌ها جریان دارد، پرت نشود. از این منظر لوبیچ از اساتید سرگرمی در تاریخ سینما هم هست.

از سویی دیگر در فیلم‌های او چیزی وجود دارد که می‌توان آن را نفرت از هر آنچه که زندگی را نابود می‌کند، نامید. در این جا و در فیلم «بودن یا نبودن»، این عامل ویرانگر، جنگ دوم جهانی، ایدئولوژی نازی‌ها و حمله‌ی ارتش آلمان به لهستان است. ارتش آلمان با اشغال لهستان زندگی یک گروه تئاتری را به هم می‌ریزد و مسیر داستان به گونه‌ی پیش می‌رود تا این افراد از هنر خود استفاده کنند و به مقابله با ارتش اشغالگر بپردازند. و البته که مانند بسیاری از کمدی‌های کلاسیک آمریکایی این حوادث تلخ در چارچوبی استیلیزه و با کمترین میزان نمایش خشونت برگزار می‌شود اما این به آن معنا نیست که فضای فیلم از زمینه‌ی تلخ و سیاه خود فاصله بگیرد و دهشت جنگ را فراموش کند. پس از این منظر با یک فیلم کمدی سیاه روبه‌رو هستیم که با وجود بستر تلخ خود، حسابی تماشاگر خود را می‌خنداند.

فیلم «بودن یا نبودن» با وجود اینکه داستانی تلخ دارد، اما خنده‌دارترین فیلم‌ این فهرست است. استفاده‌ی درست و به اندازه‌ی لوبیچ از کمدی کلامی در کنار استفاده‌ی عالی و شاهکار از کمدی موقعیت، باعث شده که چنین جذابیتی خلق شود. بماند که با جلو رفتن داستان، کمدی کلامی و کمدی موقعیت رفته رفته به نوعی کمدی بزن بکوب یا اسلپ استیک تبدیل می‌شوند تا سکانس معرکه‌ی اختتامیه شکل بگیرد.

در سال ۱۹۴۲ اسکار بهترین فیلم، به «خانم مینی‌ور» (mrs. Miniver) ساخته‌ی ویلیام وایلر بزرگ رسید. داستان آن فیلم هم به جنگ جهانی دوم و طبعات آن ربط دارد اما رویکرد ویلیام وایلر در آن جا کاملا جدی است.

«لهستان. سال ۱۹۳۹. یوزف و همسرش ماریا از ستارگان تئاتر لهستان و بسیار مورد احترام مردم هستند. قرار است با حضور این دو نمایشی ضدنازی بر صحنه‌ی نمایش ورشو، پایتخت لهستان، اجرا شود اما به دلیل ترس حکومت لهستان از آلمان‌ها و سانسور سفت و سخت جاری در آن زمان، به جای آن نمایش، نمایش نامه‌ی هملت در برنامه‌ی گروه گنجانده می‌شود. گروه از این موضوع راضی نیست اما چاره‌ای ندارد و تمکین می‌کند. در حین اجرا خلبانی به اتاق ماریا می‌رود و هنر وی را تحسین می‌کند اما یوزف تصور می‌کند که همسرش به او خیانت می‌کند تا اینکه آلمان‌ها لهستان را اشغال می‌کنند و همه مجبور می‌شوند برای دفاع از کشور با هم، همکاری کنند …»