در سال ۱۹۶۹ فیلیپ کی. دیک نویسندهی شهیر رمانهای علمی تخیلی اثری را نوشت که به گواه خیلیها مهمترین و تأثیرگذارترین کتابش بود؛ رمانی به نام «یوبیک» (Ubik). از زمان مرگ او در سال ۱۹۸۲ تا کنون فیلمهای عملی تخیلی محبوب و مهم بیشماری با اقتباس از آثارش روانهی سینماها شدند و سریالهای زیادی هم در قاب تلویزیون جای گرفتند، از جمله «بلید رانر» (Blade Runner)، «گزارش اقلیت»( Minority Report)، «یادآوری کامل» (Total Recall) و «ساکن برج بلند» (The Man in the High Castle). اما با این حال از رمان یوبیک تا به حال اقتباسی ساخته نشده است، حداقل نه به صورت مستقیم. ایدههای این رمان در فیلمهای بزرگی مقل «ماتریکس» (Matrix) واچوفسکیها و «اینسپشن» (Inception) کریستوفر نولان و این اخیرا سریال «وانداویژن» دیزنی پلاس استفاده شده است.
داستان پیچدرپیچ و چندلایهی یوبیک در سال ۱۹۹۲ میگذرد که به نسبت زمان انتشار کتاب، آینده محسوب میشد. جو چیپ تکنسینی است که برای شرکتی به نام «رانسایتر» کار میکند. رانسایتر افرادی را استخدام میکند که به آنها اینِرشیال یا «سکونگر» میگویند و تخصصشان جلوگیری از قدرتهای ذهنی آدمهای ویژه است، آدمهایی که قدرت تلهپاتی و ذهنخوانی دارند (موتیفی که در دیگر آثار دیک مثل گزارش اقلیت هم دیدهایم) و میخواهند از نیروی ویژهی خود در جاسوسی و دزدی اطلاعات استفاده کنند. مؤسس این شرکت، گلن رانسایتر است که همسر و شریک تجاریش اِلا را طی حادثهای از دست داده و حالا او را در وضعیتی نیمهجان نگه داشته. وضعیت نیمهجان به حالتی میگویند که در آن ذهن خودآگاه آدمها هنوز زنده است ولی بدنشان کار نمیکند. رانسایتر، چیپ و گروهی از بهترین تکنسینهای شرکت طی مأموریتی به ماه میروند تا از حملهی تعدادی از ذهنخوانها به پایگاهی فضایی جلوگیری کنند. اما رانسایتر در اثر موج انفجاری کشته میشود و بقیه به زمین برمیگردند.
از اینجا داستان پیچیدهتر و عجیبتر میشود. چیپ و گروه اعزامی که دختری ذهنخوان به نام پت کُنلی با قابلیت تغییر گذشته هم بینشان است، متوجه اتفاقات عجیبی میشوند. برخی اشیا تبدیل به نسخهی قدیمیتر خودشان میشوند، مثلا تلویزیونها تبدیل به رادیو میشوند، سیگارها به برندهای قدیمی و از دور افتادهی قدیمی برمیگردند و جهان دور و برشان به سال ۱۹۳۹ بازمیگردد. حتی میبینند روی وجه رایج و پولی که خرج میکنند به طرز مرموزی عکس رانسایتر حک شده. اعضای تیم کم کم فرسوده میشوند و میمیرند. ولی انگار راه نجات همه در اسپری عجیبی به نام یوبیک نهفته است. گویا رانسایتر پیغامی از خودش به جای گذاشته که در واقع تبلیغ این اسپری است. مصرف یوبیک مانع نابودی و مرگ چیپ میشود. هر فصل کتاب با تبلیغی از همین اسپری یوبیک آغاز میشود که با آب و تاب از ویژگیهای مختلف و کاربردهای شگفتانگیزش میگوید.
چیپ فکر میکند مسبب این تغییر در واقعیت و زمان دور و برشان، کُنلی است و حتی خود کُنلی هم که به همه چیز شک کرده، این اتهام را قبول میکند. تا اینکه متوجه میشویم موجودی به نام جوری اعضای گروه را در وضعیت نیمهجان نگه داشته تا از آنها تغذیه کند. اِلا، همسر راینسایتر که مدتهاست در وضعیت نیمهجان به سر میبرد، این اسپری را خلق کرده تا از خودش و دیگر نیمهجانها در مقابل جوری محافظت کند. جوری موجود قدرتمندی است که آدمهایی از دنیای واقعی هم به او کمک میرسانند. اِلا مقدار زیادی از اسپری یوبیک را به چیپ میدهد تا برای یک عمر خیالش راحت باشد. از سوی دیگر، در جایی از داستان متوجه میشیوم که رانسایتر در دنیای واقعی زنده است و در غم فقدان همکاران و اعضای گروهش به سر میبرد. تا اینکه او هم سکهای پیدا میکند که رویش چهرهی جو چیپ حک شده. در این مقطع خواننده نمیداند کدامیک از این شخصیتها در واقعیت به سر میبرند.
از همین خلاصه داستان هم پیداست که یوبیک چقدر روی سهگانهی ماتریکس لانا و لیلی واچوفسکی تأثیر گذاشته، بهویژه وقتی به کاراکتر کیانو ریوز نئو نگاه میکنیم که سعی دارد در دنیایی واقعی که واقعی نیست و میتوان قواعدش را خم کرد و اتفاقات حیرتانگیز رقم زد، گلیم خودش را از آب بیرون بکشد. این ایده هم که بدن مردم در محفظه نگهداری میشود و ذهنشان در واقعیتی مجازی زندگی میکند، مورد دیگری از تأثیرپذیریهای ماتریکس است.
نمونهی بعدی شخصیت اسمیت با بازی هوگو ویوینگ است. برنامهای درون ماتریکس که به عنوان مأموری بیرحم و شکستناپذیر به دنبال حذف هر نوع آنومالی و آدمهای دردسرساز است. ویژگیهای اسمیت و کلا مأمورهای ماتریکس شباهتهای زیادی به جوری دارد، موجود خطرناکی که از ذهن آدمها تغذیه میکند. حتی اتمسفر فیلم که حس و حال زمانپریشی دارد و مولفههای مختلف قرن بیستم را کنار هم قرار داده، مطابق با مضامین یوبیک است.
فیلم اینسپشن کریستوفر نولان هم مولفههای زیادی را با الهام از کتاب دیک خلق کرده. از جمله اینکه در فیلم میبینیم شخصیتها سعی میکنند در دنیای خواب، واقعیت جهان دور و برشان را تغییر دهند و به میل خودشان در بیاورند و قواعد فیزیک را به بازی بگیرند، یا این ایده که لئوناردو دیکاپریو قادر به تمیز دادن واقعیت و خیال نیست و تا انتهای داستان هم در این شک و دودلی میماند (ایدهای که در دیگر فیلم اقتباس شده از فیلیپ کی. دیک یعنی یادآوری کامل نیز وجود داشت). در اینسپشن ایدهها را در دنیای خواب از ذهن مردم استخراج میکنند، مثل اینرشیالها که کارشان مقابله با ذهنخوانها است و در دنیای ذهنی با هم مبارزه میکنند، و استفاده از دنیای خواب برای عملیات جاسوسی و استخراج و دزدی اطلاعات مشابه همان کاری است که ذهنخوانهای یوبیک با قدرت مخصوصشان میکنند. همسر مُردهی کاب که در جهان خواب حضور دارد و باعث عذاب و رنجش او میشود هم از مضامین کلیدی و مهم اینسپشن است که میتوان گفت از اِلا همسر رانسایتر الهام گرفته شده.
یکی دیگر از شباهتها، توتم است. شیئی که در اینسپشن برای مشخص کردن واقعیت و خواب استفاده میکنند و در یوبیک سکه یا پول همین کارکرد را دارد.
حالا میرسیم به وانداویژن مارول که به نظر میرسد سازندگان آن یاک شیفر و مت شکمن بستری ایدهآل برای پیاده کردن ایدههای دیک پیدا کردهاند، البته به صورت معکوس. در این سریال واندا ماکسیموف (که کاراکترش قابل مقایسه با پت کُنلی رمان دیک است) به جای اینکه واقعیت دنیا را به عقب برگرداند، با قدرتهای ذهنیش شهری در نیو جرسی گروگان میگیرد و کاری میکند تا واقعیت زندگی همه به طور کل تغییر کند تا به نظر برسد همگی در سیتکامهایی از دههی ۵۰، ۶۰، ۷۰، ۸۰ و ۹۰ زندگی میکنند.
در هر کدام از این دههها، دکور خانهها و لباسها و رفتار و اخلاق مردم متناسب با واقعیت جدید شهر تغییر میکند تا جهانی که واندا ساخته فرو نریزد. حتی مثلا در قسمت دو، اجسامی مثل پهباد جاسوسی وقتی وارد فضای این شهر میشود، به شکل یک هلیکوپتر اسباببازی در میآید تا با حال و هوای دههی ۶۰ بخواند.
یکی دیگر از تأثیرپذیریهای وانداویژن از یوبیک، تبلیغهایی است که در میان هر قسمت از آن ظاهر میشود و به نظر سرنخهایی در خودشان دارند و احتمالا نشانههایی از دلیل این اتفاقها درونشان گذاشتهاند. باید دید که این سرنخها و نشانهها در قسمتهای آینده چه کارکردی پیدا میکنند، ولی پیداست نیرویی پلید پشت این جریانها است و دارد قدرتها و رفتارهای واندا را کنترل میکند، درست همانطور که در یوبیک شاهدش هستیم.
مهم نیست که سازندگان سریال در هنگام تولید سریال از این کتاب یادی نکردهاند، ولی اگر در آینده به عنوان یکی از منابع الهامشان معرفی شود جای تعجبی ندارد. وانداویژن از آثار دیگری هم تأثیر گرفته، مثل فیلم «استاکر» آندره تارکوفسکی، و همچنین اپیزودی از سریال «منطقهی گرگ و میش» (Twilight Zone) به نام «زندگی خوبی است» (It’s a Good Life). مهم این است که مهمترین و بهترین مضامین این کتاب راه خودشان را به اقتباسهای مطرح و پربیننده باز کردهاند.
حتی یکی از ایدههای بصری سریال هم به ذهن خود دیک زده بوده. در وانداویژن ابعاد تصویر بسته به نوع سیتکامی که در آن هستند تغییر میکند و رنگبندی هم از سیاه و سفید به رنگی. این ایدهای است که خود فیلیپ کی. دیک هم داشت و وقتی برای ساخت اقتباسی از یوبیک با کارگردان فرانسوی ژان پیر گورین صحبت میکرد به آن رسیده بود. البته این فیلم هیچوقت به نتیجه نرسید و فیلمنامهاش را چاپ کردند. یکی از ایدههای جذاب و رادیکال دیک در آن زمان این بود که کیفیت فیلم به مرور زمان تحلیل پیدا کند و از رنگی به سیاه و سفید برسد و کم کم شبیه فیلمهای صامت اولیه شود، تا اینکه در نهایت تاریکی همه جا را فرا بگیرد.
از زمان مرگ دیک تا کنون، کارگردانهای زیادی در طول دهههای مختلف سعی کردند اقتباسی از یوبیک بسازند. تامی پالوتا از همکاران ریچارد لینکلیتر بود که بعد از موفقیت « A Scanner Darkly » در میان منتقدها قصد داشت یوبیک را هم به فیلم تبدیل کند. آن فیلم یکی از وفادارترین اقتباسهای سینمایی از کتابهای دیک بود و پالوتا میخواست موفقیتش را تکرار کند، ولی به جایی نرسید.
البته لینکلیتر پیش از این هم تمایلی برای ساخت اقتباسی از یوبیک داشت، اما به مشکلات حقوقی برخورد. سپس در سال ۲۰۱۱ اعلام شد که کارگردان اسکاری فیلمهای سوررئال یعنی میشل گندری (کسی که فیلم درخشش ابدی ذهن پاکش مشخصا الهامگرفته از دنیای فیلیپ کی. دیک بود) قصد دارد فیلمی با اقتباس از یوبیک بسازد، اما سرانجام او هم پروژه را رها کرد. حتی تری گیلیام هم که از طرفداران پر و پا قرص دیک است مدتی قصد داشت تعدادی از کتابهای او را به فیلم تبدیل کند، از جمله یوبیک، ولی حس کرد در طول این سالها ایدههای زیادی از آن را در فیلمهای مختلف استفاده کردهاند و منصرف شد.
گیلیام در سال ۲۰۱۹ گفته بود: «مشکل همینجاست. خیلی از ایدههای یوبیک را جاهای مختلف استفاده کردهاند. الان احتمالا اگر فیلمش ساخته شود تماشاگران حس میکنند ایدههایش تکراری است. کنجکاوم بدانم ایدههای دیک الان جواب میدهد یا نه. دیگر مطمئن نیستم چون خیلی از فیلمها ایدههای او را گرفتند و به آن پر و بال دادند.»
از جهتی ناراحتکننده است که شاید هرگز اقتباسی از یوبیک نبینیم چون آثار دیگر تا الان ایدههای آن را به کار گرفتند و همه دیدهایم، ولی از جهتی دیگر دیدن اینکه قصهای مثل یوبیک که در زمان خودش خیلی عجیب و دور از ذهن به نظر میرسید حالا در آثار پربیننده و باب میل مردم جواب میدهد و اکثریت دوستش دارند، امیدبخش است. هرچه نباشد مهمترین چیز برای ایدهها و افکار، انتقالشان به نسلهای آینده است.