واقعیت آن است که هر داستانی با یک ایده شکل میگیرد و به مرور زمان به یک روایت ماندگار تبدیل میشود. این داستان میتواند در اوج سادگی در حال شکلگیری باشد و با پردازش بیشتر ایدهها به مجموعهای دلنشین از وقایع تغییر پیدا کند. هنر فیلمنامهنویسی از همین فرمول پیروی میکند؛ کاری که استیون اسپیلبرگ و جرج لوکاس انجام دادند و فیلمهای فرانچایز Indiana Jones هم به همین طریق، شکل گرفتند.
جرج لوکاس، استیون اسپیلبرگ و لری کسدان در سال ۱۹۷۸ گرد یکدیگر جمع شدند تا داستان باستانشناسی ماجراجو به نام ایندیانا جونز را بنویسند. آنها این شخصیت جذاب را از دل شخصیتهایی مانند جیمز باند و داستانهایی مانند وسترنهای اسپاگتی استخراج کردند. به همین دلیل است که ایندیانا جونز شخصیتی ماندگار و دوستداشتنی به نظر میرسد.
شخصیتها را کاملا خاکستری خلق کنید
استیون اسپیلبرگ، جرج لوکاس و لری کسدان میدانستند که برای باقیماندن شخصیت ایندیانا جونز در سینما به شخصیتی نیاز دارند که جلوههای شخصیتی قابل قبولی داشته باشد. اگرچه ایده اولیه ایندیانا جونز از فیلمهای وسترن اسپاگتی نشات گرفته بود اما شباهتهایی با شخصیت جیمز باند [در فیلمهای دهه ۱۹۳۰] هم دارد. بنابراین ایندیانا جونز در حالی که قهرمانی آرام، خونسرد و متواضع است، شخصیتی شجاع و احساسی [مانند فیلمهای وسترن کلینت ایستوود] هم دارد.
ایندیانا جونز شباهتهای جالبی با تعدادی از جذابترین شخصیتهای سینمایی و کمیک بوکی دارد. برای مثال، او در شرایطی مشابه با کلارک کنت در تلاش است تا دنیا را از تهدیدهای بزرگی که در برابر آن وجود دارد هم حفظ کند. اما استیون اسپیلبرگ، جرج لوکاس و لری کسدان به این باور رسیده بودند که ایندیانا جونز باید شکل و شمایل انسانیاش را حذف کند. اگرچه او قرار بود یک قهرمان بهیادماندنی باشد اما نباید شکل و شمایل یک قهرمان تخیلی را به خودش میگرفت.
بنابراین ایندیانا جونز یک شخصیت کاملا خاکستری به نظر میرسد. او گاهی آشفته به نظر میرسد، گاهی تصمیمهای منطقی میگیرد و گاهی هم ناامیدکننده رفتار میکند. ایندیانا جونز به معنای واقعی کلمه یک شخصیت انسانی دارد که برای تماشاگر هم باورپذیر است. به عبارت دیگر، جزییات ریز و درشتی که در شخصیتپردازی او وجود دارند، باعث میشوند تا تماشاگر بیشتر از قبل با او ارتباط برقرار کند.
ایندیانا جونز به همه انسانها رفتار میکند؛ او بیبدیل نیست، بدون نقص رفتار نمیکند و تصمیمهای انقلابی نمیگیرد. به همین دلیل برای تماشاگر دوستداشتنی به نظر میرسد. اما شخصیتهای فرعی پیرامون این شخصیت دوستداشتنی هم در موفقیت بیشتر او نقش دارند. شخصیتهای فرعی فرانچایز Indiana Jones کاملا در خدمت داستان هستند، جذابیتهای قهرمان داستان را بیشتر میکنند و حتی او را جذابتر نمایش میدهند.
حتی روایتهای عاشقانه هم در زندگی جذاب ایندیانا جونز جایگاه مهمی دارند. نیازی به یادآوری نیست که داستانهای رمانتیک پیرامون شخصیت اصلی فیلمهای ماجراجوییگونه باید حفظ شوند. به همین دلیل است که ایندیانا جونز [با هنرنمایی هریسون فورد] و ماریون ریونوود [با نقشآفرینی کارن آلن] در فیلم Raiders of the Lost Ark رابطه جذابی را شکل میدهند که نهتنها غیرقابل نفوذ است بلکه ترکیبی را شکل داده که شکستناپذیر به نظر میرسد.
هر قهرمان بزرگ به یک شرور بزرگ نیاز دارد
هر داستانی به یک قهرمان نیاز دارد اما واقعیت آن است که هر قهرمانی هم به یک شرور نیاز دارد. بدیهی به نظر میرسد که شرورهای در برابر ایندیانا جونز همان نازیها باشند. اما هنر استیون اسپیلبرگ و جرج لوکاس آن بود که موفق شدند نازیها را به شرورهایی تبدیل کنند که به معنای واقعی کلمه در برابر ایندیانا جونز قرار میگرفتند.
بهترین فیلمهای اکشن از نگاه ویجیاتو را بشناسید:
آنها در شرایطی مشابه با ایندیانا جونز، توقفناپذیر به نظر میرسند. همین غیرقابل کنترلبودن شرورهای در برابر ایندیانا جونز است که باعث میشود هیجان ماجراجوییهای پیرامون او بیشتر از قبل باشد. از حذفکردن همه نامهایی که دربرابرشان قرار میگیرند تا آزار و اذیتهای بیپایان ایندیانا جونز؛ شرورهایی که اسپیلبرگ و لوکاس برای باستانشناس ماجراجویشان در نظر گرفتهاند، شخصیتپردازی بینظیری دارند.
واقعیبودن شرورهایی که در برابر ایندیانا جونز قرار میگیرند به حدی تحسینبرانگیز است که تماشاگر را گمراه میکند. آنها به معنای واقعی کلمه باهوش و گمراهکننده هستند و به همین دلیل تماشاگر نمیتواند درک کند که قهرمان داستان چه نقشههایی برای شکستدادن آنها دارد. هوشمندی اسپیلبرگ و لوکاس در پایانی که برای شرورهای داستان در نظر میگیرند هم جذاب به نظر میرسد.
شرورهایی که در برابر ایندیانا جونز قرا میگیرند هم در نهایت به همان دلیلی شکست میخورند که در شخصیتپردازی همه شرورها وجود دارد؛ آنها از دامنه تغییراتی که قدرت بینهایت به همراه دارد، آگاه نیستند.
روایتها باید واقعی باشند
اگرچه در میان ماجراجوییهای ایندیانا جونز صحنههای دراماتیک و هیجانانگیز غیرقابل باوری وجود دارند اما در نهایت اسپیلبرگ، لوکاس و کسدان پذیرفته بودند که نمیخواهند داستانشان شکل و شمایل علمی تخیلی پیدا کند. دقیقا به همین دلیل است که وقتی فرانچایز Indiana Jones را دنبال میکنید، قهرمان این فیلمها را همیشه در شرایطی منطقی پیدا میکنید.
اگر ایندیانا جونز میتوانست از هر مهلکهای به راحتترین شکل ممکن بگریزد احتمالا حاصل تلاشهای استیون اسپیلبرگ و جرج لوکاس در کنار لری کسدان آنچنان هم بهیادماندنی نمیشد. در آن شرایط [که خوشبختانه هرگز رخ نداد] ایندیانا جونز این فرصت را داشت تا به احمقانهترین شکل ممکن از همه تهدیدها فاصله بگیرد اما اسپیلبرگ و لوکاس نمیخواستند که فیلمهایی احمقانه و صرفا سرگرمکننده بسازند.
آنها میخواستند تماشاگر با پوست، گوشت و استخوانش همه چالشهایی که ایندیانا جونز با آنها مواجه میشود را احساس کند. به همین دلیل آنها به شدت روی جزییات فکر میکردند. برای مثال، ایندیانا جونز در سکانسی از فیلم Raiders of the Lost Ark در یک مقبره گرفتار میشود. اسپیلبرگ، لوکاس و کسدان در ابتدا تصمیم گرفته بودند فیلمنامه را به شکلی بنویسند که ایندیانا جونز در این مقبره با هجوم ناگهانی سیلابی از آب مواجه میشود. اما سپس به این نکته فکر کردند که آیا ممکن است در یک بیابان بیآب و علف نشانهای از آب پیدا شود؟ از آنجایی که پاسخ به این پرسش یک خیر بزرگ بود، این ایده خیلی سریع فراموش شد.
آنها سپس به این نکته فکر کردند که شاید بهتر باشد چالش جذابتری برای ایندیانا جونز در آن مقبره در نظر بگیرند. بنابراین ایده ورود یک ببر هم مطرح شد. اما واقعیت آن است که در آن بیابان هیچ ببری زنده نمیماند. به عبارت دیگر، جغرافیایی که ایندیانا جونز در آن گرفتار شده بود اصلا شبیه به زیستبوم یک ببر نبود. بنابراین این پیشنهاد هم کنار گذاشته شد.
استیون اسپیلبرگ و جرج لوکاس در کنار لری کسدان در نهایت ایده حضور مارها را پذیرفتند. مارها در یک مقبره زیرزمینی در دل بیابان دیده میشوند و به همین دلیل واقعی به نظر میرسند. اما آنها نمیخواستند که مارها هم غیرقابل باور باشند. بنابراین تعداد مارها را اندک در نظر گرفتند. با این حال صدابرداری صحنه روبروشدن ایندیانا جونز با مارها به حدی بینظیر انجام شد که تماشاگر احساس میکرد به معنای واقعی کلمه در یک مقبره در تصرف مارها گرفتار شده است.
تماشاگر نباید به داستان اعتماد کند
فیلمهای اکشن، علمی تخیلی و ماجراجویی تنها وقتی از چارچوبهای تکراری کلیشهپردازی خارج میشوند که روایتهای غیرقابل پیشبینی و متفاوتی به همراه داشته باشند. شاید به همین دلیل باشد که فیلمهای فرانچایز Indiana Jones با گذشت سالها از اکرانشان هنوز هم بهیادماندنی به نظر میرسند. اسپیلبرگ و لوکاس در کنار کسدان متوجه شده بودند که فیلمنامه فیلمهایشان را باید به شکلی بنویسند که برای تماشاگر تردیدبرانگیز باشد.
اگرچه آنها فیلمهای فرانچایز Indiana Jones را با همراهی استودیوی پارامونت میساختند اما دوست داشتند حس و حال دیزنیلند را برای تماشاگر به همراه داشته باشند. استیون، لوکاس و لری میخواستند تماشاگر حس کند که سوار یک ترن هوایی شده و در حالی که همین حالا روی زمین قرار گرفته تنها چند ثانیه بعد در بالاترین ارتفاع ممکن حضور داشته باشد.
به همین دلیل فرانچایز Indiana Jones به شکل بیرحمانهای غیرقابل پیشبینی به نظر میرسد. تماشاگر واقعا نمیداند تنها چند ثانیه پس از آنچه در حال تماشاکردن است واقعا چه وقایعی در انتظار او هستند. بنابراین هر ده دقیقه یک بار، تلنگری به تماشاگر زده میشود تا فراموش نکند که در حال تماشای چه شاهکار هیجانانگیزی است. تماشاگر نمیتوانست حدس بزند که واقعا چه وقایعی در انتظار قهرمان داستان است و به همین دلیل درک ماجرا پیچیدهتر هم میشد.
افتتاحیه فیلم Raiders of the Lost Ark به خوبی این نکته آموزنده را توضیح میدهد. تماشاگر در حالی با قهرمان داستان مواجه میشود که همه جزییات داستان دست در دست یکدیگر تلاش میکنند تا تماشاگر را تحت فشار قرار دهند و واقعا هم موفق میشوند. فیلم در همان پنج دقیقه نخست، تماشاگر را با هیجانی که تصور میکرد در نیمه دوم فیلم با آن روبرو میشود، رودررو میکند.
استیون اسپیلبرگ، جرج لوکاس و لری کسدان با پرورش یک ایده خام یکی از بهترین فرانچایزهای تاریخ سینما را پیریزی کردند. نیازی به یادآوری نیست که آنها مسیر طولانی نگارش فیلمنامه فیلم Raiders of the Lost Ark را با عناصر ساده داستانپردازی آغاز کردند و به مرور زمان به سطوح جدیتر پردازش روایت نزدیکتر شدند.
حین نگارش یک فیلمنامه چند سوال اساسی وجود دارد که باید به آنها توجه کرد:
- شخصیتهای اصلی داستان چه کسانی هستند؟
- وظایف آنها در داستان چیست؟ آیا این وظایف منطقی هستند؟
- داستان چگونه از نقطه الف به نقطه ب حرکت میکند؟
- آیا راهی برای بازگشتهای داستانی در فیلمنامه وجود دارد؟
پاسخی که یک فیلمنامهنویس برای پرسشهای بالا مطرح میکند بدون هیچ تردیدی به او کمک میکند تا فیلمنامه جذابتری بنویسد. به عبارت دیگر، جمعکردن ایدههای پخته به فیلمنامهنویس کمک میکند تا روایتی ماندگار را به یادگار گذاشته و داستانی خیرهکننده را به تصویر بکشد. با این حال به یاد داشته باشید که هرگز نباید برای نگارش یک فیلمنامه عجله کنید. شما همیشه میتوانید به گذشته بازگردید و داستانی که نوشتهاید را مورد بازبینی قرار دهید.