از شادترین تا غمانگیزترین لحظات یک زندگی که با علاقه شروع میشود و مطابق رویاها باید همواره به شکل ایدهآل جلو برود. آدمهایی که یک روز فکر میکردند دنیا هم دربرابر احساس قلبی آنها سر خم خواهد کرد، آرامآرام زیر فشارهای زمانه خمیده میشوند. آنها باید یک کودک را بزرگ کنند و هر روز این احساس را دارند که یک نفر باید مشغول پرستاری از خودشان باشد. برای آنها شاید ولنتاین پستترین روز سال باشد. مگر نه اینکه همان باور قلبی سفتوسخت آغازین گاهی آدمها را به چنین فلاکتی میاندازد؟
میشل ویلیامز میخکوبکننده بازی میکند و رایان گاسلینگ، از ابتدا تا انتها باورکردنی و فرورفته در نقش است. این وسط میان همهی شادیها و غمها، برخورد محترمانهی فیلمساز با شخصیتها در لحظات کلیدی نشان میدهد که شاید منظور اصلی فیلم Blue Valentine نه لعنت فرستادن بر علاقهی قلبی که یادآوری سختیهای ذاتی آن بوده باشد. برای تاکید روی همین حقیقت که گاهی احساس، پتانسیل رساندن انسان به بهترین مقاصد را دارد. ولی مسیری که باید برای رسیدن به مقصد طی شود، شاید پس از مدتی اصلا سهل و دوستداشتنی به نظر نرسد؛ که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها.