بچهها بالا و پایین میپرند تا بادکنک قرمز خوشجلوه را بگیرند. بادکنک بهدنبال پسری راه میافتد که برای مدتی وانمود کرد قصد گرفتن آن را ندارد. ناگهان بادکنک قرمز با دختربچهی نگهدارندهی بادکنک آبی مواجه میشود و به سمت او میرود. وقتی پسر بادکنک خود را پس گرفت، بادکنک آبی دخترک را ترک میکند و خود را به بادکنک قرمز میرساند.
عشق پسر به بادکنک قرمز واقعی است. اما توسط بسیاری از افراد دیگر درک نمیشود. برخی از شدت حسادت قصد آسیب زدن به رابطهی او با بادکنک را دارند. هر جا که بادکنک میایستد یا پسر میایستد و هر جا که آنها به یکدیگر نزدیک یا از هم دور میشوند، آلبر لاموریس با اثر اورجینال ۳۴ دقیقهای خود مفهوم عشق در زندگی انسانی را مرور میکند. به همین خاطر ثانیه و جزئیات اضافهای در فیلم The Red Balloon پیدا نمیشود. اسکار فیلمنامه (جایزهای بیاندازه عجیب برای یک فیلم کوتاه تقریبا بدون دیالوگ)، بفتا و نخل طلا این اثر هم صرفا یادآور آن هستند که سینما چهقدر میتواند در مدتزمان حداقلی معجزه کند.
همه عشق را میبینند. بعضیها از مواجهه با آن لذت میبرند. برخی دچار حسادت میشوند. عدهای به خشم میآیند و از صفر تا صد وجود آن را زیر سؤال میبرند. واقعیت هم این است که هیچکس نمیتواند ادعا کند به دقیقترین و بیاشکالترین شکل ممکن فهمید که حرف فیلم Le ballon rouge چیست. اصلا اگر هدف فیلمساز بیان یک حرف مشخص یا نوشتن چند جمله بود، فیلم نمیساخت. بلکه مینوشت و حرف میزد.