در آغاز این بررسی لازم است نگاهی هرچند گذرا داشته باشیم به شرایط اجتماعی _ فرهنگی و سیاسی دو جامعهای که خاستگاه نویسندگان و آثار آنها بوده است. با نگاهی به وضعیت ایران در اوایل دهه بیست شمسی، یعنی زمان کودکی صمد بهرنگی، در مییابیم که برداشت بهرنگی از زندگی و جهان بینی ماهی سیاه کوچولویش چگونه شکل گرفته است. کودکی بهرنگی در بحبوحه جنگ جهانی دوم و اشغال ایران توسط متفقین و پا فشاری روسها بر ادامه حضور نظامی در ایران و ماجرای آذربایجان میگذرد. جامعهای آشوبزده و متزلزل و دچار قحطی و بی سامانی که علاوه بر آن فقر خانواده هم مزید بر علت میشود. با وجود چنین شرایطی نویسنده میبایست کودکی پررنجی را تجربه کرده باشد. آنگونه که خود میگوید چون گیاهی خودرو، هر نمی را برکشیده و بالیده بی آنکه تیمارداری داشته باشد. در نوجوانی و آغاز جوانی صمد بهرنگی جامعه سیاسی شده ایران با کودتای ۲۸ مرداد به محاق میرود. با آشوبها، بگیر و به بندها،اعدامها و سرخوردگیهایش و بعدها در سالهای پایانی دهه،۱۳۴۰ سربلند کردن گروههای چریکی در ایران که تنها راه باقیمانده در پیش روی خود را پنجه در پنجه حاکمیت جبار انداختن میدیدند. جوانی ناتمام بهرنگی تماماً در فکر مبارزه با نماد تمام سیاه روزیهای یک ملت گذشت. او باورمندی صادق بود، نه دنباله رو. آنچه گفت خود زندگی کرد و تا هنگام مرگ راهی را پیمود که برای ماهی سیاه کوچولویش رقم زده بود.
او رشد یافته فضای روشنفکری ایران بود و همان شد که وضعیت فرهنگی، سیاسی اجتماعی آن روز ایران ایجاب میکرد: دو راه بیشتر نبود، حاشیه نشینی و سکوت و سر در گریبان فروکردن یا قدم در راه مبارزه گذاشتن. او مثل ماهی سیاه کوچولویش قدم در راه گذاشت و با قهرمان کتابش سرنوشت مشترک یافت و آنچه را که گفت، خود زندگی کرد. درباره درست یا غلط بودن راه او میتوان داوری کرد، ولی او محصول زمانه خود بود و کتابش برآمده از اندیشهها و باورهای او. لئو لیونی هم در وضعیت بهتری نبود. در چهارسالگی جنگ جهانی اول را دید و در جوانی جنگ جهانی دوم را. در این زمان زندگی در اروپا چندان مطلوب نبود ولی قراین نشان میدهد که سطح فرهنگی و اقتصادی خانواده عامل مؤثری در رشد و تعالی او بود و لیونی با چنین سپر حمایتی مستحکمی بحرانهای دو جنگ را پشت سر گذاشت. تحصیلات خوب، شغل خوب و حمایتهای خانواده در بحرانیترین دوران اروپای معاصر او را حفظ کرد و به سرانجام رساند. قبل از جنگ جهانی دوم به آمریکا مهاجرت کرد و فعالیتهای خود را بی وقفه پی گرفت. آنچه میبینیم، بهره گیری کامل از زندگی و مواهب آن است، آنهم در شرایطی که جهان در وضع مطلوبی قرار نداشت.موفقیتهای بی وقفه او جلوهای از بخت بلندش برای داشتن زندگیای انسانی و مطلوب است. پایان کارش توأم با شهرت و موفقیتهای بزرگ ملی و جهانی بود و مرگش در ۸۹ سالگی را میتوان فرجامی نیکو برای زندگی یک انسان موفق دانست. چگونه میتوان از او انتظار داشت به نیمه پر لیوان نگاه نکند و زیباییها را نبیند و آن را به سوئیمی خود منتقل نسازد. سوئیمی خود لیونی است. او آنچه را که زیسته تبلیغ میکند.
دنیای او دنیای زیبا و روشنی است که سختیها را میتوان در نهایت آرامش و با اندیشه و تعقل از میان برداشت. بنابراین ماهی سیاه کوچولو همانقدر میتواند به سوئیمی شبیه باشد که صمد بهرنگی به لئو لیونی.
وجوه اشتراک دو اثر
شباهتهای این دو اثر را شاید بتوان بیشتر ساختاری دانست تا محتوایی: الف) هر دو در قالب کتاب کودک عرضه شدهاند، حتی اگر برای گروه های سنی متفاوت باشند. یکی به شکل کتاب مصور (ماهی سیاه کوچولو) با تصویرهایی که تماماً به بیان رویدادهای داستانی متعهد نیستند و بیشتر در جهت تکمیل متن و گویاتر کردن آناند با متنی به طول چهارصد سطر، سرشار از توصیف و گفت و گو و شخصیتهای گوناگون فرعی و نمادین. و دیگری (سوئیمی) که یک کتاب تصویری است و تصویرها بیشتر نقش راوی رویدادها را به عهده دارند با متنی بسیار کوتاه (سی سطر) که بیشتر جنبه تأکیدی دارد. در اینجا لیونی بیشتر تصویرگر است تا نویسنده ولی هدف داستان گویی برای کودکان است، خواه با کلام باشد یا با تصویر. بین متن و تصویر تعادل و هماهنگی برقرار است. بیان آن کاملاً ساده و روایی است. ب) شخصیت محوری هر دو داستان، ماهی سیاه کوچولویی است که ماجراهایی را سیر میکند. این شخصیت در هر دو داستان نقش هدایتگر و رهبر را ایفا میکند. از اطرافیان پرسشگرتر است و بلندپروازیهای خاص خود را دارد. ج) محیط داستان دریاست با تمام خطرات و زیباییهایش. د) هر دو داستان از طرحی ملودرام برخوردارند. دارای پیش زمینه، نقطه شروع، نقطه اوج، فرود داستان و پایان هستند. در ماهی سیاه کوچولو شرایط آبگیر و زندگی کسل کننده قهرمان داستان پیش زمینه قصه است و تصمیم ماهی سیاه برای رفتن آغاز ماجراست و همین است که تعادل و یکنواختی را در هم میریزد. از عزم ماهی سیاه برای رفتن تا مرگ او درگیریهای زیادی است و نیز فراز و فرودهای فرعی رویارویی با مارمولک، مجهز شدن، افتادن در دام مرغ سقا، فرار و رسیدن به دریا، افتادن در دام مرغ ماهی خوار و تلاش برای نجات ماهیهای کوچک همه مجموعهای از درگیریهاست. مرگ ماهی سیاه نقطه اوج داستان است، و فرود و پایان آن، قصهای که توسط مادربزرگ گفته میشود، و بیانیه نویسنده، نخوابیدن ماهی قرمز و اینکه در این دوی امدادی دستی هست که چوب را بگیرد که صد متر بعدی را بدود. در سوئیمی فضای آرام و زیبای زیر دریا و زندگیای که در نهایت شادی میگذرد شرایط تعادلی قصه و پیش زمینه است. خورده شدن ماهیها توسط ماهی بزرگ شروع داستان است و به هم خوردن تعادل و آرامش از نقطه شروع تا ظاهر شدن آن ماهی شکل گرفته در دریا که نقطه اوج است. تلاشهای سوئیمی برای بازگشت به حالت عادی و سپس قانع کردن دیگران برای بیرون آمدن از لاک خود است. پس از نقطه اوج، حرکت آزادانه ماهیها و لذت بردن دوباره از زندگی زیر دریا به امید دیدن جاهای دیگر قسمت فرود و پایان داستان است.
تفاوت در شخصیت پردازی و ماجرا
تفاوت بنیادی این دو داستان ابتدا در شخصیت پردازی آن نهفته است. گرچه هر دو ماهی به نوعی رهبری و هدایت دیگر ماهیها را به عهده دارند ولی یکی، کنشگر اجتماعی سادهای است که در یک جامعه مدنی به دنبال یافتن راه حلی برای یک مشکل اجتماعی است (سوئیمی) و دیگری یک انقلابی است با باورها و آرمانهای بزرگ، نه فقط برای خود و اطرافیانش بلکه برای جامعهای بزرگتر (ماهی سیاه کوچولو.) به باور سوئیمی، ماهی بزرگ یک دردسر است که باید با آن مبارزه کرد. هرگز سیاه سیاه ترسیم نمیشود، حق او برای حرکت در دریا از او سلب نمیشود، فقط باید فکری به حال زیاده خواهی او کرد و او را سر جایش نشاند. به باور ماهی سیاه کوچولو موجودات یا سیاه سیاهاند، مثل مرغ سقا، اره ماهی و مرغ ماهی خوار یا سفید سفیدند، مثل مارمولک. آنها که سیاه سیاهاند، حق حیات ندارند و یکسره باید نابود شوند چون هیچگونه حقانیتی برای زیستن ندارند و هرگز هم نمیتوان امیدوار بود که اندکی خاکستری شوند و هم خود زندگی کنند و هم بگذارند دیگران زندگی کنند. دنیا برای هر دو جا ندارد، یا آنها باید باشند و یا ماهی سیاه و همپیمانانش. فضای زیست سوئیمی دلپذیر است و پُر از رنگ و زیبایی، که زندگی را دوست داشتنی میکند. مثل یک آسمان زیبای آفتابی است که گاه لکه ابری گذرا روی خورشید را میپوشاند که پایدار نیست. فضای زیست ماهی سیاه کوچولو سرشار است از تباهی و توطئه بزرگسالان در آبگیر. نماد آن انسانهای حقیری هستند که به زنده بودن قانعاند و دائما برای هم می زنند. کفچه ماهیها انسانهای دودوزه بازیاند که خود را زرنگ میدانند و هر کجا سوروساتشان برقرار باشد آنطرفی هستند: گاهی ماهی و گاهی قورباغه. خرچنگ با آن شیوه راه رفتن مشکوکش نماد کسانی است که دشمن خوش خطوخالاند؛ با تو رو در رو نمیشوند ولی از زیر ریشهات را میزنند.
مارمولک نماد دانایی و فرهیختگی است و خنجر او نماد آگاهی برای رویارویی با دشمن است و در بهترین شکل فراهم کردن سلاح برای مبارزه رو در رو. ماهی ریزهها هواداران پرمدعا و کم مایهای هستند که رفیق نیمه راهاند و تا آنجا با تو هستند که منافعشان به خطر نیفتد و وقتی افتاد، آدم فروشی میکنند. و به اولین فشار و سختی میشکنند. در ماهی سیاه کوچولو همه شخصیتها با عینک انقلابی گری سنجیده میشوند و بسته به وفاداری به آرمان نویسنده در جبهه حقاند یا باطل. آنچه در کلبیان میشود این شعار متداول آن سالهاست: اتحاد، مبارزه، پیروزی. در سوئیمی هم اتحاد کنش محوری است ولی اتحاد مدنی در یک عمل اجتماعی. بیشتر همسویی هدفمند است نه عمل انقلابی. شخصیتها هیچ کدام سیاه سیاه یا سفید سفید نیستند، جبههای نیست، مبارزه مرگ و زندگی به مفهوم انقلابی آن نیست، نوعی مبارزه اجتماعی برای جلوگیری از پایمال شدن حقوق است. اینکه در عین مبارزه برای حریف هم حق حیات قائل باشی ویژگی جامعه مدنی است. شاید مقایسه خرچنگ در دو داستان تا حدودی بیانگر نگاه دو نویسنده به شخصیتهاست. در یک جامعه مدنی همه حق حیات دارند، آدمها همه یک خمیره ندارند، همه صادق نیستند، همه درستکار و خدمتگزار نیستند ولی همه آنهایی هم که چنین صفاتی ندارند حق حیات دارند. خرچنگ هیچ شباهتی به مارماهی، و ستاره دریایی یا جلبکها و علفهای دریایی و ماهی بزرگه یا ماهی ریزهها ندارد ولی در محیط زیر دریا برای خود دنیایی دارد، نه دشمن است نه دوست، چون همه قرار نیست دوست باشند یا دشمن. همه قرار است همدیگر را تحمل کنند و کنار هم زندگی کنند و هر کس پایش را از گلیمش دراز کرد تنبیه شود. در سوئیمی مبارزه هم عنصر تعیین کننده است ولی نه مبارزه تا پای جان و یا با هدف نابودی دشمن. حالآنکه در ماهی سیاه کوچولو، نبرد، نبردی طبقاتی است و دوستی و همزیستی بین گرگ و بره نمیتواند وجود داشته باشد.
جنگی تمام عیار است که هدف آن نابودی دشمن است یا نابود شدن. مفهوم پیروزی هم در دو داستان متفاوت است. در سوئیمی یافتن یک راه حل است برای مهار کردن متجاوز و ادامه زندگی در کنار هم با هوشیاری، ولی در ماهی سیاه کوچولو پیروزی نور بر تاریکی، حق بر باطل و زیبایی بر زشتی. همان کهن الگوی افسانههای عامیانه است، ضمن اینکه فراموش میشود که همانطور که در جبهه حق ماهی قرمز کوچکی خود را برای دویدن در صد متر دیگر آماده میکند، اره ماهیها و مرغ سقاها هم تجدید قوا میکنند و گویا این نبردی ازلی و ابدی است و برای آن پایانی متصور نیست. ماهی سیاه کوچولو برآمده از جامعهای است که راه حلهای مدنی در آن جایی ندارد. جامعه استبداد زده مشت آهنین دارد و همه راهها را میبندد، نفسها را در سینه میبرد و هر حرکتی را سرکوب میکند. از اینرو تنها راه باقیمانده ستیزه جویی است، سلاح برگرفتن است و به کمتر از نابودی دشمن رضایت ندادن. یک مبارزه ساده اجتماعی بر سر حقوق پایمال شده نیست، یک جنگ طبقاتی خشن و غیرانسانی است. یا اهل این میدانی یا نیستی. اگر آمدی باید بمانی تا آخر خط، حتی اگر مرگ در انتظارت باشد. ضعف نشان دادن و بُریدن ننگ است و مستوجب عقوبتهای تلخ، مثل ماهی ریزههایی که به دست بوس مرغ سقا میروند تا با تحویل جسد ماهی سیاه نجات پیدا کنند. ولی سوئیمی برآمده از جامعهای است که در آن نهادهای مدنی حضور دارند. انسان از حقوق انسانی خود بهرهمند است، مبارزه از نوع جنگ نیست و اثبات حقانیت لازمهاش حذف حریف نیست. مصالحه، مماشات و مدارا اصول پذیرفته شدهای است و به پیروزی رسیدن احقاق حق است نه نابودی دیگران. جامعه به سیاه و سفید، زشت و زیبا تقسیم نمیشود و همه خاکستری هستند و مخلوطی از همه چیز و از مطلق گرایی اثری نیست.
تفاوت در بستر شکل گیری
تفاوت عمده دیگر در روند شکل گیری ماجراست. در ماهی سیاه کوچولو بستر شکل گیری ماجرا پُرتنش و تیره و تار است. همه جا خطر کمین کرده است، دائما شک و تردید تزریق میشود و حس بی اعتمادی در همه جا موج میزند. در واقع هر دستی که دراز میشود، در دست دیگر خنجری را در مشت میفشارد. آنچه پیش پای شخصیت محوری است تاریکی است که او باید هر قدم را بااحتیاط بردارد. آیا این فضا فضای آشنایی نیست. زمانهای که پس از کودتای ۲۸ مرداد، اخوان در شعر «زمستان» توصیفش: «سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت/ سرها در گریبان است.» در این فضای مسموم و خفقان آور، فرد باید خود را امیدوار نگه دارد و دیگران را وعده دهد که «گرچه شب تاریک است/ دل قوی دار سحر نزدیک است». همه رویدادها که مثل دانههای زنجیر به هم پیوستهاند بر این نُت مینوازند. اما بستر شکل گیری سوئیمی، فضای سالم و انسانی است. همه به سهم خود از زندگی و زیباییهای آن لذت میبرند. فقط حادثهای زودگذر این روند طبیعی را درهم میریزد و با هوشمندی و توسط منطق بحران برطرف میشود و همه به زندگی عادی خود برمیگردند. جامعهای باز که در آن انسانها آزادند از حق خود دفاع کنند و در یک رویارویی مشروع مشکلات خود را حل کنند. این است که سوئیمی صلح طلب و راهگشاست و ماهی سیاه کوچولو ستیزه گر و آشتی ناپذیر. از این بررسی میتوان چنین نتیجه گرفت که نویسندگان پرورده شرایط جغرافیایی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی میهن خویشاند و از شرایط خود گرته برداری میکنند و واقعیتها را آنگونه که دریافت کردهاند در ذهن خود میپرورانند و در قالب اثری ادبی به جامعه باز میگردانند.
صمد بهرنگی با آن شیوه زیست و با آن تجربههای زندگی و با آن اندوختههای اجتماعی و فرهنگی هرگز نمیتوانست جز ماهی سیاه کوچولو بیافریند. همانطور که لئو لیونی، خالق سوئیمی، شیوههای زندگی و تجربههای متفاوت و جهان بینی دیگری را در انسان باز میتاباند که طبعاً بر خلق ادبی و هنری او تأثیر بسیار دارد. نمیدانم اگر صمد بهرنگی و لئو لیونی جای خود را عوض میکردند ماهی سیاه کوچولو و سوئیمی چگونه نوشته میشدند؟ شگفت آنکه صمد بهرنگی با جهانبینی خاص خود که ادبیات کودکان را وسیلهای میداند برای آگاه کردن کودکان از شرایط دشوار زندگی بزرگسالان، ماهی سیاه کوچولو را برای کودکان مینویسد اما کمتر کودکی بدون کمک و تلقین بزرگترها قادر به درک منظور او میشود. ولی لئو لیونی که میگوید «راستش را بخواهید کتابهایم را در واقع برای بچهها کار نمیکنم، مخاطب این کتابها بخشی از خود ما هستیم، خود من و دوستانم و آنهایی که هرگز تغییر نکردهاند» آنچه خلق میکند توسط کودکان به وسعت جهان خوانده و جذب میشود و حتی پس از مرگش در فهرست پرفروشترین آثار کودکان درمیآید. یکی مخاطب بزرگسال پیدا میکند و در بین بزرگسالان دست به دست میچرخد و تحلیل میشود، چون یک نظریه سیاسی مورد نقد و اظهار نظر قرار میگیرد، به طوری که مجموعه کتابها و مقالهها و نقدهای نوشته شده بر آن چند برابر خود داستان میشود و دیگری به رغم ادعای نویسندهاش که مخاطب آن کودکان نیستند توسط آنها پذیرفته و جذب میشود. بد نیست بدانیم که حضور هر دو کتاب در فهرست کتابهای مناسب کودکان جهان، نشانگر آن است که مورد استقبال خوانندگان هستند و هنوز حرفی برای گفتن دارند! از ماهی سیاه کوچولو، ترجمههای متعددی به زبانهای ترکی، آلمانی، انگلیسی، کرواتی و…. منتشر شده است.
در ایران مدتی نسبتاً طولانی ناشر کتاب آن را باز چاپ نکرد تا اینکه در سال ۱۳۸۸ انتشار آن به نشر نظر واگذار شد و کتاب با تیراژ ۵۰۰۰ نسخه به بازار عرضه شد. همین ماهی سیاه کوچولو یکبار در سال ۱۹۹ ۷ توسط هوشنگ آموزگار با تصاویری از الیسون رمیک توسط انتشارات «ای به کس» در انگلستان منتشر شد و پس از آن در سال ۲۰۱۱ با ترجمه بیژن خدابنده انتشار یافت. در سال ۲۰۱۵ نیز از سوی روزنامه گاردین به عنوان بهترین اثر سال برای کودکان معرفی شد. سوئیمی با گرفتن جوایز متعدد جهانی و ترجمه به بسیاری از زبانها در امریکا، به چاپ بیست و هشتم رسیده است. باری، کسانی که در دهه ۱۳۴۰ خورشیدی/ ۱۹۶۰ میلادی، نخستین خوانندگان این دو اثر بودهاند، اکنون میتوانند آن را برای نوه هایشان بخوانند!
مطالعه بخش اول این مطلب با عنوان «نگاهی به ماهی سیاه صمد بهرنگی و ماهی سیاه لئو لیونی»
این مطلب اولین بار در ماهنامه جهان کتاب به قلم یکتا بهروزی منتشر شده است.