در سال ۲۰۴۹ در کالیفرنیا، شرکت والاس مدلهای مختلفی از موجوداتی شبه انسان به نام «بدل» تولید میکند. بدلها انسانهای مهندسی شدهای هستند که پیش از این شرکتی به نام تایرل تولیدشان میکرد، اما پس از شورشهایی تولیدشان ممنوع و منجر به ورشکستگی شرکت تایرل شد. شخصی به نام والاس (با بازی جرد لتو) که با ابداع مزرعهداری مصنوعی توانسته بود زیستبوم را از نابودی در سال ۲۰۲۰ نجات دهد، شرکت ورشکسته را خریداری و احیا کرد و به تولید بدلهای مطیعتری پرداخت. با وجود این هنوز نمونههایی از بدلهای قدیمی در جهان ماندهاند که باید توسط بِلِید رانرها (Blade Runner) شکار و کشته – یا به اصطلاح خودشان بازنشسته – شوند. اما بدلهای قدیمی برای محافظت از چیزی پنهان شدهاند. فیلم «بلید رانر ۲۰۴۹» ادامه اثری ماندگار با همین عنوان است که در سال ۱۹۸۲ ساخته شده بود. این فیلم به سبب فضای انسانیاش از سایر فیلمهای ژانر علمی-تخیلی زمانهاش متمایز میشد. نسخه سال ۲۰۱۷ که مطابق عنوانش داستانی در سال ۲۰۴۹ را روایت میکند، توانسته است همان محیط واقعگرا و مضمون انسانی را – البته به سبک و سیاق خاص خودش – ادامه دهد. «بلید رانر ۲۰۴۹» ماجرای یک بلید رانر به نام افسر کی (با بازی رایان گاسلینگ) است که برای شکار و بازنشسته کردن یکی از مدلهای قدیمی که «نکسوس ۸» نامیده میشدند، به مزرعهای میرود. او مرد مزرعه دار را میکشد، اما در آخرین لحظات زندگی مرد از او میشنود که به عنوان یک مدل جدید تاکنون معجزه ندیده است. «بلید رانر ۲۰۴۹» روایت یک معجزه است؛ درواقع کشف کردن و مرور خاطره معجزهای که در فیلم پیشین رخ داده است؛ تولد یک کودک از پدر و مادری بدل. چرایی تبدیل شدن این موضوع به یک معجزه و محور قرار گرفتن آن در فیلم از چند زاویه مطرح میشود.
درواقع هرکس به زعم خود تولد یک کودک را اتفاقی برای دگرگونی دنیا میداند. یکی میخواهد از کودک و معجزهای که با خود دارد، به قدرتی غیرقابل مهار برسد، یک عده میخواهند بدلها را از قید اسارت آزاد کنند و یکی به دنبال یافتن انسانیت و نزدیک شدن به آن است. والاس به دنبال یافتن آن کودک است تا به واسطه او بدلهای جدید با قدرت تولیدمثل بسازد و بتواند دنیا و ستارگان را تصرف کند. درواقع او بدلهای زاینده را به چشم ابزاری برای تولید سرباز بیشتر میبیند. سربازهایی که تحت تسلط خودشاند و برای تسخیر جهان به کار میآیند. مشابه این دیدگاه را در جای دیگری از فیلم نیز می توان دید؛ جایی که افسر کی برای یافتن رد و نشانی از کودک پنهانشده به پرورشگاهی در حومه لسآنجلس میرود. در آنجا مردی که پرورشگاه را اداره میکند، جمعیت انبوهی از کودکان را به کار سخت واداشته است و میگوید: «کار است که به یک بچه ارزش نگهداشتن میدهد». غیر از والاس و افسر کی کسان دیگری نیز از وجود کودک خبر دارند و به دنبال او هستند. در رأس این گروه زنی به نام فریزا قرار دارد که در کنار صاحب مزرعه – که در ابتدای فیلم کشته شد – شاهد تولد کودک و مرگ مادرش بوده است. آنها کودک را پنهان کرده و آثارش را از اسناد پرورشگاه پاک کردند، اما پس از بزرگ شدن کودک گمش کردند و اکنون سپاهی پنهانی تشکیل دادهاند و به دنبالش میگردند. چراکه معتقدند بدلهایی که قابلیت به دنیا آوردن فرزند داشته باشند، میتوانند اربابان خودشان باشند و به قول یکی از افراد گروه «بیش از هر انسانی خوی انسانی داشته باشند.» چه چیزی به بدلها خوی انسانی میبخشد؟ تولد؟ این همان سوالی است که فیلم «بلید رانر ۲۰۴۹» به شکلهای مختلف به آن میپردازد و درواقع فحوای اصلی فیلم را تشکیل میدهد.
به عبارت دیگر، ما در این فیلم با معنای «واقعی بودن» و دغدغه «واقعی شدن» مواجهیم. در دنیایی که همه آدمها در واقع نه انسان که بدلاند و در شرکت والاس تولید میشوند، کسی که در رحم مادر شکل گرفته باشد، واقعی است. تقابل این کودک استثنایی با دیگرانی که از دم ساختگیاند، در چشم راستشان شماره سریالشان حک شده و با پیشرفت تکنولوژی شرکتهای تولیدکننده مطیعتر شدهاند، درواقع تقابل بین انسانی است که تفکر خویش را دارد، با میلیونها انسانی که در دنیای پر از تبلیغات و شستوشوی مغزی به موجوداتی کنترلشده بدل میشوند. کودک استثنایی فیلم مصداق همان انسانی است که ما قرار بود باشیم و دلمان میخواهد باشیم، ولی دنیای امروز با آن مقابله میکند. در میان شخصیتهای فیلم شاید کسی که بیش از هرکس دیگر این تمنای سرکوبشده را به نمایش میگذارد، زنی به نام لاو (با بازی سیلویا هوکس) است. لاو برای والاس کار میکند و مطیع امر اوست. با وجود فرمان برداریاش و مطابقتش با خواستههای والاس، به گونهای که او را بهترین فرشته تولیدشده میداند، در صحنههایی از فیلم میبینیم که لاو کنترلش بر خود را از دست میدهد و از چهارچوب یک بدل مطیع خارج میشود. در صحنهای که والاس زن تازه تولیدشده را به سبب عدم تواناییاش برای تولیدمثل میکشد، لاو آهسته و در سکوت اشک می ریزد، به افسر کی علاقهمند میشود، با وجود اینکه برای شرکت والاس به دنبال کودک میگردد، وقتی با خبر دروغ کشته شدنش مواجه میشود، بغض میکند، خبر را باور نمیکند، گرچه مافوق افسر کی را برای انتقام میکشد. چه انتقامی؟ به نظر میرسد انتقام کشته شدن کودک، ولی از شیوه کشتنش یاد کشته شدن زن نازا به دست والاس میافتیم. گویی لاو مافوق افسر کی را به جای تمام کسانی که بدلها را کالا میبینند و نمیخواهند معجزه رخداده به انسانیتر شدنشان کمک کند، میکشد.
لاو تصویر بسیاری از ماست. مایی که در درونمان نمیخواهیم یک بدل مثل همه بدلها باشیم، اما احساساتمان و علایقمان را سرکوب میکنیم و در نقشی که برایمان تعیین شده است باقی میمانیم. چراکه از شکستن قیدها میترسیم. لاو نیز گرچه از کشته شدن همنوعش اشک میریزد، علاقهمند میشود و میخواهد متفاوت باشد، ولی از میان همه نشانههای استقلال به داشتن یک نام به جای شماره سریال قناعت میکند. این نشانهها بارها در فیلم «بلید رانر ۲۰۴۹» مطرح می شوند. افسر کی در نخستین مواجهه با لاو میگوید: «لابد باید خاص باشد که والاس برای او نامی انتخاب کرده است». معشوقه هولوگرامی افسر کی نیز وقتی از خاص بودن او حرف میزند، میگوید: «یک پسر واقعی باید یک نام واقعی داشته باشد». غیر از نام داشتن و متولد شدن بدلها به طریق دیگری نیز برای نزدیک شدن به یک موجود واقعی تلاش میکنند. مصداق تلاش برای واقعی شدن در فیلم، معشوقه هولوگرامی افسر کی، جوی (با بازی آنا د آرماس) است. او که از تولیدات شرکت والاس است، حتی نسبت به بدل هایی مثل لاو و کی نیز کمتر واقعی است. به واسطه یک کنسول ظاهر میشود و هرگاه کی بخواهد با خاموش کردن کنسول ناپدیدش میکند. جوی گرچه میتواند همه کارهای یک همسر خوب را انجام دهد، در تمنای چیز دیگری است. وقتی کی برایش امکان خروج از خانه را فراهم میکند، اولین جایی که میخواهد برود، زیر باران است. قطرات باران را روی دستانش احساس میکند، سعی میکند به کی محبت کند و درنهایت وقتی کی به خطر میافتد، با وجود برنامه ریزی اش از او میخواهد از کنسول پاکش کند. در طول فیلم جوی – که همنام همه تولیدات مشابه شرکت است – قدمهایی به سمت واقعیتر شدن برمیدارد و همواره کی را تشویق میکند که به استثنایی و البته واقعی بودن خودش پی ببرد. کی چرا استثنایی است؟
ماجرای کی روایت اصلی فیلم است که با غافلگیری لذتبخشی همراه است. فیلم از جایی آغاز می شود که کی در مزرعه مردی که برای کشتنش رفته بود، استخوانهای یک زن باردار را پیدا میکند و از معجزه تولد کودک باخبر میشود. او به دنبال کودک میگردد، چراکه معتقد است او به سبب متولد شدن از رحم مادر دستکم روح دارد؛ چیزی که بدلهایی مثل خودش فاقد آن هستند. در جستوجوی نشانههایی از کودک به یک تاریخ تولد برمیخورد که برایش آشناست. تاریخ را در یکی از خاطراتش دیده، حکشده بر اسبی چوبی که در واقعیترین خاطرهاش در کودکیای که تصور میکند هرگز نداشته است، در کورهای پنهان کرده. اما خاطرات بدلها نه واقعی، که در ذهن آنها کاشته شدهاند. در پرسش از این خاطره نزد زنی جوان به نام آنا میرود که بهترین سازنده خاطره برای شرکت والاس است. آنا که به سبب عدم سازشش با مردم از کودکی در قفسی بزرگ بهتنهایی زندگی میکند، به او میگوید برخی خاطرات واقعی دیگران در ذهن بدلها کاشته میشوند. آنا با سنجش خاطره اسب چوبی به کی میگوید خاطرهاش واقعی است و کسی زمانی تجربهاش کرده است. او هنگام گفتن این حرف به کی اشک میریزد. با احساساتی شدن کی و تصویری که از تنهایی او در منظره برفی میبینیم، در نیمه فیلم مطمئن میشویم که کودک استثنایی دنیا خود کی است. خودش هم چنین فکر میکند. اما در نیمه باقیمانده از فیلم چه اتفاقی میافتد؟ وجه تمایز فیلم «بلید رانر ۲۰۴۹» از فیلمهای فانتزی قهرمان محور همین تغییر جریان داستان است؛ درست هنگامی که تصور میشود به سرانجام رسیده است. یک بدل معمولی تنها که مطیعانه انجام وظیفه میکرد، آهسته آهسته نشانههایی مبنی بر استثنایی بودن خود پیدا میکند و درنهایت درمییابد که نجات دنیا در دستان اوست.
ماجرایی که در بسیاری از فیلمها شاهد آن بودهایم. با این تصور پدر کودک، افسر دکارد (با بازی هریسون فورد،) را که ماجرای عشقش با زنی به نام ریچل در نسخه ۱۹۸۲ فیلم روایت شده است، پیدا میکند و به سراغش میرود. نام مادرش را از او میپرسد. اما دکارد درباره سرنوشت کودک چیزی نمیداند، چراکه برای تأمین امنیتش ترکش کرده بود. واقعیت غافلگیرکننده را نه دکارد، که فریزا، رهبر گروه شورشی، به کی میگوید: فرزند دکارد و ریچل دختر بود. با همه نشانههایی که در طول فیلم از استثنایی بودن نقش اول فیلم، افسر کی، حکایت میکرد، او درنهایت ناگهان میفهمد که چیزی جز همان بدل معمولی نیست. خاطراتش درواقع خاطرات خود آنا بوده که در ذهن او کاشته است. به همین سبب است که آنا از زندگی در کنار بدلها بیمار میشود و میتواند واقعیترین خاطرات را بسازد. به همین سبب است که آنا در لحظه مواجهه با خاطره کی گریه کرد. اما فیلم با زرنگی از این نشانه عبور میکند و با به تصویر کشیدن صحنهای از کی که گریان در برف ایستاده، افشای واقعیت را به بعد موکول میکند. فیلم «بلید رانر ۲۰۴۹» با وجود روایت آشنایی که به کار میگیرد، به هیچ وجه شبیه فیلمهای قهرمان محور دیگر نیست. نهتنها در قصهپردازی، که در تصاویری که به نمایش میگذارد نیز تمایز خود را حفظ میکند. گرچه ماجرای فیلم در دنیای آینده رخ میدهد، از پیشرفت تکنولوژی خبر میدهد و شهرهای غرق در مصنوعات و تصاویر و تبلیغات را به تصویر میکشد، همه این کارها را به شیوه خودش انجام میدهد. تصاویر مهآلود که از ارتفاع زیاد مزارع مصنوعی عظیم یا عرصههای وسیع تخلیه زباله را در حومه لسآنجلس نشان میدهند، از تسلط غمانگیز بشر بر زمین خبر میدهد که آن را به نابودی نزدیک میکند. همین مه را در به نمایش گذاشتن تصویر شهر نیز به کار برده است، اما در آنجا با حذف آسمان و غلبه آسمان خراشها و تابلوهای تبلیغاتی، انسان است که در تسخیر شهر درآمده است.
فضای واقعگرای شهرها در ارتفاع پایین و انسانهای تنهایی که بدون لبخند پشت میزهایشان غذا میخورند، مسئله را برای بیننده ملموس و باورپذیر میکند. در فیلم «بلید رانر» به جز دقایق کوتاهی از درگیری و زد و خورد خبری نیست. جلوههای ویژه نه برای سرگرم کردن مخاطب، بلکه بیشتر برای قرار دادن او در دنیایی که فیلم به تصویر میکشد، به کار رفته است. موسیقی با همه قدرتش در ساخت، بر فیلم غلبه ندارد، بلکه غالب فیلم در سکوت میگذرد و موسیقی فقط در صحنههایی ویژه با حضور محوی به اثرگذاری صحنه کمک میکند. همه این شیوههای تکنیکی در کنار شخصیت پردازیها و مفاهیمی که پیوسته مورد سؤال قرار میگیرند، به «بلید رانر ۲۰۴۹» فضایی انسانی بخشیده است. اگرچه همین انسانیت چیزی است که در سراسر فیلم هرکس به نحوی در پی آن است.
این مطلب اولین بار در ماهنامه سرآمد به قلم زهره توحیدی منتشر شده است.