بیوه سیاه (Black Widow) که اولین فیلم در فاز چهارم دنیای سینمایی مارول محسوب می شود در ابتدا قرار بود در سال ۲۰۲۰ اکران شود اما همه گیری ویروس کرونا تمام برنامه ریزی های مارول را برای انتشار اثر دچار مشکل کرد. در این بین، تعویق چندباره اکران «بیوه سیاه» طرفداران این اثر را به شدت خسته کرد و کار تا جایی پیش رفت که عنوان شد شاید این فیلم نه در سالن های سینما بلکه از طریق سرویس دیزنی پلاس منتشر شود. با این حال، «بیوه سیاه» در نهایت پس از واکسیناسیون سراسری در جهان توانست اکران موفقی را پشت سر بگذراند و سپس در سرویس دیزنی پلاس منتشر شد.
داستان فیلم درباره ناتاشا (اسکارلت جوهانسون) است که حالا از انتقام جویان جدا شده و نزد خواهر خود (فلورنس پیو) باز می گردد تا معمای حل نشده ای از گذشته خودشان را حل و فصل کنند. آن ها قصد دارند دریکوف (ری وینستون) که مسئول نابودی زندگی آن ها و تریبت شان به عنوان بیوه شده را یافته و از بین ببرند اما…
«Black Widow» رونوشت کاملی از فرمول های یک دهه اخیر دنیای سینمایی مارول است. اثری که حتی در جزئی ترین موارد نیز پیرو همان کلیشه های آشنای آثاری همچون «کاپیتان آمریکا» و «انتقام جویان» است و در این مسیر کوچک ترین تخطی از سیاست های مارول نمی کند با این تفاوت که در این جا شخصیت های جدید به داستان اضافه شده اند که قرار است تکلیف همیشگی شان را در مقابل دوربین انجام دهند تا فرمول برنده بار دیگر فروش اثر را تضمین نماید.شخصیت ناتاشا که در «انتقام جویان» در نهایت دار فانی را وداع گفته بود، این بار در یک اثر مستقل دوباره زنده شده تا گذشته این شخصیت برای تماشاگر شرح داده شود تا ببینیم یکی از عادی ترین افراد انتقام جویان که قدرت های ماورایی ندارد چه گذشته ای داشته است. کلیشه ایجاب می کند که برای درک تنهایی همیشگی که ناتاشا در «انتقام جویان» از آن دم می زد، ما خانواده ای از هم پاشیده را مقابل دوربین ببینیم که قربانی ایدئولوژی روس های شیطان صفت شده اند!
متاسفانه آنچه که « Black Widow» از ساختن آن ناتوان است، احساسات است. فیلم تلاش زیادی کرده تا بتواند از طریق دیالوگ احساسات مخاطب را تحریک کند اما تکرار کلیشه ها باعث شده تا نتیجه تکراری تر از هر زمان دیگر باشد. لحظاتی در فیلم که خبری از انفجار و آتش نیست، افراد با بی مزه ترین شوخی های ممکن در کنار یکدیگر نشسته و به یکدیگر درس زندگی می دهند، آن هم در شرایطی که پیش از این شخصیتی ساخته نشده و حتی روابط شکل نگرفته اند! ملاقات ناگهانی ناتاشا با خواهرش پس از سال ها بی خود و بی جهت به صمیمیت منجر می شود و در ادامه نیز همین فرمول درباره پدر و مادر این دو نیز تکرار می شود! به نظر می رسد که سازندگان فیلم ابداً اعتقادی به شخصیت پردازی و طی شدن روند اصولی شکل گیری درام نداشته اند تا در نتیجه شخصیت هایی تک بُعدی و مصنوعی خلق شوند!
(این پاراگراف می تواند داستان فیلم را لو بدهد) متاسفانه نقطه عطف فیلم که رسیدن به اتاق سرخ است، در آشفته ترین حالت ممکن به سر می برد و این آشفتگی در حدی است که سازندگان ترجیح داده اند برای توضیح درباره برخی از رخدادهای اتاق سرخ به سراغ فلشبک بروند. فلشبک هایی که حتی منطق شکل گیری آن هم زیر سوال است چراکه نمی دانیم چرا به یکباره ملینا می بایست به ناتاشا برای نابودی اتاق سرخ کمک کند! آیا در طول فیلم اطلاعاتی درباره ضدیت ملینا با سیستم بیان شده و یا رویکردی در این خصوص شاهد بوده ایم؟ پاسخ منفی است و فیلم در این خصوص تنها به چند خط دیالوگ اکتفا کرده تا منطق پوشالی خود را توجیه کند.
در بخش اکشن فیلم علی رغم اینکه از کیفیت نسبتاً مناسبی برخوردار است، اما از هدایت ضعیف رنج می برد. متاسفانه سازندگان از یاد برده اند که ناتاشا یک عضو معمولی از انتقام جویان محسوب می شود و شرایط مبارزه برای او باید عادی تر از سایرین باشد. از این جهت، ما ناتاشا را در طول فیلم در میان بیش از هزار سرباز مشاهده می کنیم که همگی آن ها را قلع و قمع کرده و در آن سکانس عجیب و غریب پایانی فیلم که این روزها نمونه آن تقریباً در تمام آثار اکشن به چشم می خورد، در زمین و آسمان معلق می شود و مطابق انتظار کوچک ترین خراشی بر نمی دارد!
شخصیت خبیث و شرور داستان نیز مطابق انتظارها، نه پرداخت مناسبی دارد و نه می دانیم چرا به جنون رسیده است. بر پایه فرمول های تکرار شونده، او وظیفه داشته که به شخصیت اصلی داستان بگوید که با دنیا مشکل دارد و می خواهد آن را کنترل کند! فارغ از همین ایده تک خطی، تماشاگر هیچ ایده بیشتری درباره او و انگیزه های احتمالی اش کسب نمی کند. نکته جالب این جاست که سازمان عریض و طویل این شخصیت که در محلی منحصر به فرد قرار گرفته، فاقد کوچک ترین موارد امنیتی است و با ورود به آن و کمی جفت و لگد می توان به راحتی صفر تا صد جدیدترین تکنولوژی روز دنیا را نابود کرد و به سلامت از آن خارج شد!
در میان بازیگران فیلم بهترین بازی متعلق به فلورنس پیو است که به خوبی توانسته در نقش یلینا به ایفای نقش بپردازد و امید داشته باشد که در دنیای سینمایی مارول در آینده نیز نقش بیشتری داشته باشد. اسکارلت جوهانسون نیز در نقش اصلی فیلم کار خود را به خوبی انجام داده اما فیلم شرایط مناسبی برای درخشش او مهیا نکرده است. ریچل وایز و دیوید هاربر هم که وظیفه تلطیف کردن فضای فیلم را داشته اند، به خوبی از عهده نقش های خود برآمده اند.
« Black Widow» برای طرفداران مارول فرمول برنده را تکرار کرده اما با نگاه مستقل باید گفت که اثری کلیشه ای است که نمونه آن را قبلاً بارها و بارها شاهد بوده ایم. «بیوه سیاه» نه می تواند شخصیت بسازد و نه حتی احساسی در تماشاگر ایجاد نماید. تلاش سازندگان برای القای مفهوم خانواده، منطقی در حد کتاب های کودک و نوجوان دارد و هرگز عمق پیدا نمی کند. « Black Widow» کماکان می تواند مانند تمام آثار مارول شما را سرگرم کند و به همین هدف هم ساخته شده، پس بدون هیچ انتظار دیگری از اثر به تماشای آن نشسته و ناتاشا رامانوف را دوباره معلق در آسمان و زمین ببینید!