دفعه اول زمانی بود که از وجود فیلم خبر دار شدم. این فیلم به طور کلی از دید من دور مانده بود و اولین بار با دیدن تریلرش بود که متوجه شدم چنین فیلمی ساخته شده است.

تریلر اولیه فیلم که برد پیت را در قالب فضانوردی نشان می‌داد که در حال کار بر روی برج بلندی است – که آن موقع فکر می‌کردم آسانسور فضایی است – و همچنین فهرست بازیگران از جمله تامی‌لی جونز که در نقش پدر مرموز برد پیت ایفای نقش می‌کرد و از طرف دیگر وعده فیلم – که بر اساس تریلر نوعی مواجهه با هوش فرازمینی را عده می‌داد و البته که تریلر در این باره فریبنده بود– همه و همه خبر از فیلمی می‌داد که شاید بعد از مدت‌ها داستان فضایی جذابی را روایت کند.

به خصوص در سالی که منتظر دو فیلم فضایی «لوسی در آسمان» با بازیگری ناتلی پورتمن و «پروکسیما» با بازی اِوا گرین هستم، اد آسترا، سورپرایز مطبوعی بود.

بعد از نمایش فیلم در جشنواره ونیز برخی از منتقدان آن را تحسین کرده و حتی آن را با ۲۰۰۱، یک اودیسه فضایی مقایسه کردند. موضوعی که بعد از دیدن فیلم این سوال را برای شما مطرح می‌کند که این منتقدان واقعاً ۲۰۰۱، یک اودیسه فضایی را دیده یا فهمیده‌اند یا هرچیزی که در فضا باشد و عجیب باشد را شبیه به ۲۰۰۱ می دانند؟

شگفتی دوم اما هنگام تماشای فیلم اتفاق افتاد و ذهنم را به این سوال مشغول کرد که واقعاً چرا و چطور چنین پروژه‌ای که می‌توانست عالی باشد اینگونه از آب در آمده است؟

من می‌فهمم که گاهی داستان ما این قدر مهم است که ناچار به دستکاری جزییات فنی و علمی روایت می‌شویم و تن دادن به دقت فنی داستان را خراب می‌کند، اما وقتی راه حل هایی وجود دارد که همه چیز را درست بیان کنیم، چرا دست به چنین کاری می‌زنیم؟ آیا در پروژه‌ای با این عظمت و این بودجه (بودجه فیلم بین ۸۰ تا ۱۰۰ میلیون دلار تخمین زده شده است) آیا جایی برای یک مشاور علمی برای سناریو نبوده است؟ حتی بهتر آیا جایی برای مشاوری عمومی برای فیلم نامه نبوده است که یک بار داستان را بخواند و بپرسد اصولاً چرا این اتفاقات می‌افتد؟

برخی ممکن است بگویند چنین ایده‌ها و رفتارهایی بیان خلاقانه هنری است اگرچه بیشتر به نظرم بی احترامی به مخاطب و حاصل از کم کاری است.

در ادامه برخی از نکته های مرتبط با این فیلم را فهرست می‌کنم و اگر شما بعد از دیدن فیلم پاسخی یا توجیهی برای آن‌ها داشتید ممنون می‌شوم به من هم تذکر بدهید.

این قسمت از متن دربر دارنده نکاتی است که ممکن است داستان را لو دهد.

نقاط مثبت در به سوی ستاره‌ها

بیایید با بخش های عالی فیلم شروع کنیم. فیلم از نظر بصری فوق العاده جذاب است. فیلم جسورانه، به سراغ چشم‌اندازهای متعدد فضایی می‌رود؛ از لایه فوقانی جو زمین گرفته تا ماه و مریخ و نپتون.

کمتر فیلم فضایی تا این حد زمین بازی خود را وسیع در نظر گرفته است.

نکته قوی بعدی که شاید برگ برنده فیلم هم باشد بازی‌های درخشان آن است. برد پیت در نقش فضانوردی خونسرد و در عین حال دارای چالش و تلاطم درونی بازی کم نظیری را ارائه می‌دهد . طبیعی بودن بازی او به حدی است که گاهی فراموش می‌شود که با هنرپیشه طرف هستیم و برخی از واکنش‌های او این سوال را در ذهن ایجاد می‌کند که آیا این تغییر صورت و بافت چهره عامدانه و از روی قصد بوده یا تصادفی و به طور طبیعی به وجود آمده است. در یک صحنه تنها چیزی که تلاطم داخلی او را بروز می دهد پرش لحظه ای عضله کنار چشم او است.

بازی درخشان او باعث شد فکر کنم که چقدر فیلم «نخستین انسان» می توانست با بازی او در نقش آرمسترانگ – می‌دانم فاقد تشابه ظاهری هستند اما تاکیدم بر نوع بازی است – درخشان‌تر شود.

تامی لی جونز هم که نقش پدر برد پیت را بازی می‌کند در نقش خود مثل اغلب اوقات عالی است.

در فیلم همچنین شاهد برخی ایده های درخشان هستیم که به تنهایی می‌توانست بستر داستان گویی مستقلی باشد. اما اکثر آن‌ها بدون توضیح مطرح می‌شود و بدون توضیح هم رها می‌شود. گویا کارگردان، صحنه‌های مجزایی را به خوبی طراحی و اجرا کرده و بعد سعی کرده بدون دلیل خاصی آن‌ها را کنار هم قرار دهد.

واقعا شما دوست ندارید فیلمی درباره دزدان فضایی ماه یا میمون وحشی ایستگاه فضایی نروژی ببینید؟

سقوط از ستاره‌ها

از این مرحله که بگذریم دومینو فیلم شروع به سقوط می‌کند.

فیلم با تاکید بر اینکه در آینده ای نزدیک در حال رخ دادن است شروع می شود.

آینده نزدیک فیلم شامل شهرهایی فضایی بر ماه، پایگاه هایی در ماه، ایستگاه های بین مداری و پایگاهی تحقیقاتی در مدار نپتون می‌شود که در نتیجه چندان هم نزدیک به شمار نمی‌رود.

با این وجود طراحان فیلم به دلایلی حاضار نشده‌اند که برخی از فناوری ها را مطابق این چشم انداز بهبود بدهند.

پرتابگر های زمین به ماه هنوز پرتابگرهای چند مرحله ای غیر قابل استفاده مجدد هستند. تصور کنید حجم زباله‌های فضایی این دوره از تاریخ را با این همه پرواز فضایی بین سیاره ای که موشک های چند مرحله ای چند مرحله ای و تجدید ناپذیر استفاده می‌کنند.

همچنین برخی از فناوری ها مانند خودروهای مه‌نورد و لباس‌های فضایی مطابق طرح‌های دهه ۱۹۶۰ هستند که قطعا به درد ساخت شهرهای فضایی و چنین فضای پر رفت و آمد میان سیاره ای نمی خورند.

بیایید به اول فیلم برگردیم. آن صحنه از تریلر فیلم را یادتان هست که بالا هم اشاره کردم و گفتم فکر می‌کردم آسانسور فضایی است؟ معلوم می شود این برج آسانسور فضایی نبوده است و آنتن بلندی است که از روی زمین به فراسوی جو می رود و هدفش مطالعه و جستجوی فرا زمینی ها است.

ولی چرا باید برای جستجوی بیگانه ها چنین آنتنی بسازیم؟ جواب ساده است؛ هیچ دلیلی وجود ندارد. تنها دلیل وجود این آنتن این است که نشان بدهیم برد پیت از آن سقوط آزاد می کند.

بله جو غلیظ زمین باعث می شود برخی از بخش های طول موج الکترومغناطیسی نتوانند به سطح زمین برسند. به همین دلیل هم ما تلسکوپ های فضایی را ساخته و عازم فضا می کنیم تا بتوانند کل طیف را – بسته به حسگرهایشان – رصد کنند.

در دنیایی که ما شهرهایی روی ماه داریم حتما رصدخانه ای در نیمه دور و پنهان ماه خواهیم داشت که به دور از هر آزار و آلودگی و اختلالی می توانند اعماق آسمان را رصد کنند.

اما اگر تنها کاربرد این آنتن این است که برد پیت از آن سقوط کند چرا آن را تبدیل به آسانسور فضایی نکردند که حداقل بخشی از مشکلات پرتاب های موشک ها از زمین به مقصد ماه را که باید از سیستم های چند مرحله ای استفاده کند را هم حل نمایند؟ و همزمان، همان چشم انداز بصری را داشته باشید؟

در بخش بعدی مسیر اصلی فیلم نامه مشخص می شود. پدر شخصیت برد پیت، فرمانده ماموریتی در جستجوی هوشمندان فرازمینی بوده است که گفته می شود برای اینکه بتواند به دور از تاثیر خورکره یا هلیوسفر (شعاعی که یکی از مرزهای منظومه شمسی را مشخص کرده و جایی است که تاثیر بادهای خورشیدی بر ذرات میان ستاره ای از بین می رود) به جایی در مدار نپتون رفته است.

او ارتباط خود را قطع کرده است و به نوعی باعث شده است تا چیزی که مدیران پروژه واکنش های زنجیره‌ای ضد ماده می نامند آغاز شود – یا حداقل جلوی آن را نگرفته است – که به شکل توفان هایی به زمین می رسد و اگر جلوی او -پدر شخصیت اصلی – گرفته نشود منجر به نابودی منظومه شمسی خواهد شد.

حالا این گروه از برد پیت می خواهد از مریخ – چون به خاطر این توفان ها ارتباطات زمینی قطع شده است – با پدرش تماس بگیرد و ببیند اوضاع از چه قرار است. اما هدف اصلی دولت این است که با کمک این ارتباط موقعیت پدر را پیدا کرده و با فرستادن بمبی اتمی او و سفینه اش را ازبین ببرد.

این تمام داستانی است که روایت افراد رو فیلم را باید بر دوش خود حمل کند.

حجم اشتباه برداشت ها آن قدر است که باور کردنی نیست. اولا نپتون درون منظومه شمسی است. تصویر زیر موقعیت سیاره ها و این هلیوسفر را نشان می دهد. ثانیا چرا باید بیرون از هلیوسفر بروید؟ این منطقه هیچ تاثیری بر جستجوی شما ندارد. ثانیا چرا باید سفینه سرنشین دار به مدار سیاره ای مثل نپتون بفرستید؟ به خصوص نپتون؟ نه تنها نپتون دارای میدان مغناطیسی به نسبت قوی است که یکی از غریب ترین میدان های مغناطیسی سیاره‌ها در منظومه شمسی را دارد.

فیلم با سفر شخصیت اصلی از زمین به ماه و از ماه به مریخ دنبال می شود. در ماه با شهرهای توریستی بزرگ مواجهیم. اما برای سفر بین دو منطقه و پایگاه مسافران از مه نوردهای دوره آپولو استفاده می کنند و در صحنه پر کششی گروهی گانگستر و دزدان فضایی قصد دارند به مسافران ما حمله کنند. صحنه ای از شلیک و تعقیب و گریز مه نوردها که می توانست داستان جذابی باشد اما نه جایی در زمان فیلم دارد و نه جایی در داستان و شاید تنها برای این ارائه شده است که شما را در میان روند طولانی فیلم خسته نکند و نوعی هیجان میان فیلم را برای شما ایجاد کند.

نکته مهم این است که وقتی شما روی ماه هستید مهم نیست اگر یک طبقه زیر زمین بروید هنوز در گرانش ماه هستید و این گرانش بر نوع راه رفتن و قدم برداشتن شما تاثیر می گذارد. شما در ماه نمی توانید مثل زمین راه بروید. اگر در محیط سربسته باشید به این معنی نیست که گرانش مثل زمین می شود.

قهرمان ما سفرش را با موشکی مبتنی بر سوخت شیمایی به سوی مریخ آغاز می کند اما بین راه به دلیل دریافت پیام درخواست کمک، خدمه تصمیم می گیرند ترمز کرده و به کمک بروند. به طور کلی در این بخش مکانیک مداری و امکان تغییر سرعت و مسیر با استفاده از این نوع موشک فراموش شده است. (اینجا است که آدم قدر داستان هایی مانند مریخی یا مجموعه گستره را درک می کند).

در یک بخش بی‌ربط به داستان اصلی در این ماموریت نجات خدمه ما وارد ایستگاه میان سیاره یا نروژی می شوند و می بینند که همه خدمه کشته شده اند. در جریان ورود آنها دریچه اضطراری را باز می کنند و البته مطابق معمول نشانی از هوابند هم نیست. در این ایستگاه با میمون فضایی وحشی مواجه می شویم که همکار قهرمان داستان را می کشد و به خوبی در بی وزنی حرکت می‌کند (این قابل قبول است که حیوانات خود را با شرایط ریز گرانش تطبیق دهند. ما این را در موش های ایستگاه فضایی دیده‌ایم. اما به شرطی که فضا محتوی هوای قابل تنفس باشد.)

من مشتاق دیدن فیلمی درباره این میمون هستم. اینکه آنجا چکار می کرده و آزمایش چی بوده و چرا از کنترل خارج شده است. متاسفانه هیچ توضیحی در این باره در فیلم وجود ندارد.

بماند که نحوه کشتن این میمون هم ابلهانه است. وقتی موجود زنده در شرایط خلاء قرار می گیرد یک دفعه منفجر نمی شود. همان فیلم ۲۰۰۱ یک اودیسه فضایی قدیمی این اتفاق را به خوبی در زمانی دیو قصد بازگشت به سفینه را داشت و بدون لباس فضایی چند ثانیه ای در فضا قرار گرفت و دوام آورد به خوبی نشان داده شده است. حتی فیلم های ابر قهرمان‌ها مارول هم فهمیده اند که به محض قرار گرفتن در خلاء فرد – در این مورد میمون – منفجر نمی شود.

در مریخ مدیران پروژه تصمیم می گیرند همان سفینه ای که از زمین به مریخ رسیده است را به بمب اتمی مجهز کنند و عازم نپتون کنند. همان سفینه ای که با سوخت شیمیایی کار میکرد و برای سفر از ماه به مریخ طراحی شده است. چطور قرار است این سفینه سوخت مورد نیازش را تامین کند؟ معلوم نیست. نکته ساده ای است شاید شما بتوانید با دوچرخه از خانه تا محل کار بروید یا با کمی زحمت میان دو شهر طی طریق نمایید اما قطعا نمی توانید از اقیانوس رد شوید. هر مقصدی ابزار سفر مخصوص خود را دارد.

ضمن اینکه دلیل سفر چیست معلوم نیست.

واکنش زنجیره ای ضد ماده یعنی چه؟ تا جایی که می دانیم ماده وقتی مقابل ضد ماده قرار بگیرد یک باره به انرژی بدل می شود و دیگر چیزی به شکل زنجیره ای اتفاق نمی افتد و حتی اگر ساز و کاری برایش پیدا کردید چطور انفجار اتمی سفینه فضایی می‌تواند مشکل را حل کند؟ حتی اگر قرار است منفجر کنید چرا باید اتمی باشد؟

در بخشی از داستان در مریخ تیم فرماندهی تصمیم می گیرد مک‌براید (برد پیت) را از ماموریت حذف کند؛ اما او به دلیلی معتقد است فقط او می تواند ماموریت را به انجام برساند. پس با کمک یکی از مقام های پایگاه مریخ با یک مریخ نورد خودش را نزدیک به پرتابگر می رساند.

اول اینکه محض رضای خدا از هوابند استفاده کنید.

شما نمی توانید درون مریخ نورد بدون لباس فضایی باشید و بعد کلاه بگذارید سرتان و در را باز کنید و پیاده شوید. یک موجودی به نام هوابند لازم است که جو داخل و ترکیب هوای آن را برای راننده شما حفظ کند. نمایش یک در دو جداره واقعا کار سختی نیست.

مرحله بعدی جذاب تر است. قهرمان ما به درون یک تونل زیر زمینی وارد می شود که مملو از آب مایع است. بله زیر سطح مریخ آب مایع وجود دارد اما نه وقتی در مجاورت هوا قرار دارد. او با شنا در این تونل آبی به زیر پرتابگر در حال پرتاب می رسد که موتورهایش روشن شده و آماده پرواز است. او از کنار خروجی و اگزوز بالا می رود و زمانی که موشک پرتاب می شود دریچه ورود به بدنه را باز می کند. مارک واتنی بیچاره را یادتان هست که هنگام بلند شدن از مریخ چطور بیهوش شد این بار همه می توانند هنگام پرتاب و زیر فشار ناشی از پرتاب نه تنها از صندلی خود بلند شوند بلکه دعوا بگیرند و به هم تیراندزای کنند.

نکته اول فضانوردی این است که در سفینه به هم تیراندازی نکنید.

طبیعتا همه خدمه غیر از قهرمان می میرند و او به سفرش ادامه می دهد و در نهایت پدر را پیدا کرده و سفینه اش را در مدار نپتون پارک می کند با سفینه ای کوچکتر به دیدار پدر می رود که به نظر می رسد سال ها از کشتن همراهانش گذشته ولی فرصت نکرده جنازه های آن ها را از سفینه بیرون بیاندازد. او بمب را کار می گذارد و سپس پدرش در هنگام راهپیمایی فضایی می خواهد او را رها کند تا به سوی نپتون برود. بله دوباره ایده اینکه مرا رها کن سقوط کنم. شما در مدار هستید… طناب را قطع کردن مثل سقوط از صخره نیست.

در مرحله بعد قهرمان ما با استفاده از یک صفحه فلزی – در نقش سپر – از میان ذرات تشکیل دهنده حلقه نپتون – -به سلامت – می گذرد. نپرسید که چطور توانست سرعت لازم برای تغییر مداری را با کمک یک رادار گردان ایجاد کند یا چطور با آن سرعت برخورد ذرات تشکیل دهنده حلقه بلایی سرش نیاورد. در نهایت بمب اتمی منفجر می شود و قهرمان ما سوار بر موج ضربه بمب اتمی به سوی زمین پرتاب می شود. آیا می شود چنین کاری را کرد؟ نه! حتی در طرح‌های قدیمی که ایده استفاده از پیش ران های اتمی بود و به دلیل غیرممکن بودنش کنار گذاشته شد، حتما ایده استفاده زا صفحات ضربه گیر در نظر گرفته می شد.

در نهایت قهرمان ما به زمین بر می گردد تا «قدر همین چیزهایی که اینجا دارد را بداند.»

الهام ناموفق از شاهکارهای سینما

فیلم در مواردی سعی کرده است کمان داستان ۲۰۰۱ را شبیه سازی کند. سفری به ناشناخته ها. این وام گیری را حتی در بازسازی برخی از صحنه ها و دکورها و استفاده از رنگ آمیزی صحنه‌ها می توانیم ببینیم. در موارد دیگری فیلم سعی کرده داستان سولاریس را – به خصوص در مواجهه پدر مک براید با نپتون یاد آور شود. همچنین در مواردی الگوی روایی «اینک آخرالزمان» را دنبال می کند.

با این وجود حتی نمی تواند به آستانه آن داستان ها نزدیک شود. داستان این فیلم شاید در خلاصه ترین حالت روایتی دو گانه دارد.

اول، به جای اینکه دور از خانه دنبال چیزهای غریب بگردید به همین که دارید دل خوش کنید ودوم اینکه روایتی از رها شدن پسر از سایه پدر را بازگویی می کند.

او در این سفر در نهایت با مرگ پدر، ایده ها و سایه او را می کشد و به زمین باز می گردد. شاید این ایده جذابی برای روایت باشد کما اینکه یکی از کهن ترین داستان های تاریخ به شمار می رود. اما آن چیزی که فیلمی مانند ۲۰۰۱، سولاریس یا دیگر موارد اینگونه را تاریخی می کند، فقط ایده داستان نیست. قرار دادن آن داستان در روایتی منطقی – حتی اگر غریب به نظر بیاید – پرداخت دقیق همه جزییات و رفتارها است.

جزییاتی که شاید برای داستان اصلی مهم نباشد اما وقتی شما از دقتش آگاه می شوید، ارزش داستان اصلی نیز افزایش می یابد.

وقتی با این بودجه، این ستاره ها و این امکانات فیلمی می سازیم که دقتش از فیلم نیم قرن قبل که سعی کرده ایم از آن الهام بگیریم نه تنها کمتر که در مقام غیر قابل مقایسه ای کمتر است حتما جایی در روند کار اشتباه کرده ایم.

در نهایت توصیه من این است که حتما فیلم را ببینید. حتما هم سعی کنید در بزرگ ترین پرده ممکن ببینید. فیلم برخی از ایده های عالی در خود دارد و بازی های آن درخشان است. اگر دوست داشتید بعد از آن به این نکته ها هم فکر کنید.

شاید در نهایت شما از زاویه ای دیگر آن را ببینید و معنی در آن پیدا کنید که با برداشت من متفاوت است.

منبع: پوریا ناظمی