سرگذشت ندیمه (The Handmaid’s Tale)
نویسنده:
مارگارت اتوود
موضوع: رمان پادآرمانشهری، علمی–تخیلی، ادبیات گمانه‌زن
سال انتشار: ۱۹۸۵

این‌ کتاب‌ خاطرات‌ ندیمه‌ای‌ به‌ نام‌ افرد در دوران‌ حکومت‌ تئوکراتیک‌ جلید است‌. نویسنده‌ در این‌ کتاب‌ در پایان‌ قرن‌ بیستم‌ در آمریکا حکومتی‌ بنا می‌کند که‌ در آن‌ قدرت‌ در دست‌ گروهی‌ از نخبگان‌ جامعه‌‌ی آن‌ روز قرار می‌گیرد. دولت‌ حاکم‌ ازدواج‌ دوم‌ را غیرقانونی‌ و زنا اعلام‌ می‌کند و زنان‌ بسیاری‌ دستگیر می‌شوند و به‌ بهانه‌‌ی عدم‌ صلاحیت‌ اخلاقی‌ فرزندان‌ آن‌ها مصادره‌ و در اختیار زوج‌های‌ بی‌فرزند از طبقه‌‌ی بالا که‌ مشتاق تداوم‌ نسل‌ خود هستند قرار می‌دهد.

در تاریخ تفاوت‌های بنیادی میان زنان و مردان باعث شده تبعیض‌هایی علیه زنان اعمال شود. با پیشرفت علم و بینش انسان‌ها رفته رفته قضاوت‌های مردم درباره‌ی توانایی و جایگاه زن تغییر کرده است. تغییری که با گذشت سال‌ها و شکل‌گیری جنبش‌های مختلف فکری، باز هم جای کار دارد. مارگارت اتوود، مهم‌ترین چهره‌ی ادبی کانادا و فعال حقوق زنان در کتاب سرگذشت ندیمه، تبعیض‌های جنسینی و نگاه‌های جنسیت زده را در بستر یک انقلاب در زمانی نامعلوم به‌روشنی و با بی‌رحمی و صراحت ترسیم کرده است.

در ادامه این نوشته سعی کرده‌ایم نظرات مردم و منتقدین را از وب سایت‌های مختلف، کنار هم بیاوریم تا شما هم تصمیم بگیرید که این کتاب را بخوانید یا نه!
بعد از مطالعه این کتاب در پایین همین صفحه می‌توانید نظرات و دیدگاه خود را با سایر کاربران و خوانندگان نیز در میان بگذارید.

سرگذشت ندیمه

در ادامه این مطلب برخی از بررسی و نقد کاربران در سایت‌های دیگر را آورده‌ایم. با ویوین همراه باشید:

داستان سرگذشت ندیمه در شهر کمبریج ایالت ماساچوست شکل می‌گیرد. به دنبال ترور رییس جمهور انقلابی شکل می‌گیرد که تغییرات عظیمی را در این ایالت ایجاد می‌کند. انقلاب‌ توسط مسیحیان انجام می‌شود و سردمداران جنبش، دولتی به نام «گیلاد» ایجاد می‌کنند. در این حکومت تازه تاسیس قانون اساسی منحل می‌شود و فردیت افراد -به‌خصوص زنان- هیچ اهمیتی ندارد. مردم در خدمت دولت مورد ظلم و ستم‌ و تبعیض‌های جنسیتی قرار می‌گیرند و دین مسیحیت به عنوان دین قانونی کشور اعلام می‌شود. ازدواج مجدد، طلاق و بسیاری از تصمیمات فردی که حقوق شهروندی افراد است نیز از سوی دولت، بی‌قانونی به‌حساب می‌آید. این دولت نمادی از حکومت تئوکراتیک جلید است. در این گروه از دولت‌ها، قوانین براساس نظر مدعیان خدا بر روی زمین نوشته می‌شود و مذهب غالب که در کتاب سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود دین مسیحیت است، تعیین‌کننده‌ی چهارچوب‌های سازمانی و حقوق افراد است.
در «گیلاد» افرادی که دست به اعتراض می‌زنند، گناهی مرتکب می‌شوند و یا خطایی از آن‌‌ها سر می‌زند به مجازاتی سخت محکوم می‌شوند. آن‌ها را به مناطق آلوده که «کولونی» نام دارد می‌فرستند و یا محکوم به اعدام می‌شوند. جنازه‌های گناه‌کاران را در قسمت‌های مختلفی از شهر آویزان می‌کنند تا درس عبرتی برای افراد جامعه باشد.
در مناطقی از این کشور حوادث فاجعه بار مربوط به نیروگاه‌های هسته‌ای رخ داده است که در نتیجه، اکثر مردان شهر قدرت باروری ندارند. این درحالی‌‌ست که ناباروری مردان از سمت دولت مورد قبول نیست و عقیم بودن تنها از سمت زنان تلقی می‌شود. در پی اتفاق‌های سیاسی و نیاز جکومت برای به قدرت گرفتن فرمانده‌های عالی‌رتبه، دستور می‌دهند زنانی که توانایی باروری دارند در خانواده‌های سلطنتی زندگی کنند تا فرزندانی به‌دنیا بیاورند و پس از آن برای خدمت به خانواده‌ای دیگر به خانه‌های دیگر فرستاده شوند. این زنان «ندیمه» نام دارند.
در سرگذشت ندیمه داستان از زبان یکی از ندیمه‌ها به نام «جون» روایت می‌شود. قهرمان داستان دختری دارد که پس از تشکیل حکومت «گیلیاد» او را به خانواده‌ای بدون فرزند می‌دهند. «جون» به خانه‌ی یکی از دولت‌مردان فرستاده می‌شود و به او لقب «آف‌فرد» می‌دهند؛ زیرا نام فرمانده‌اش «فرد» است. در پی انجام امورات خانه و خریدهای روزانه، «افردد» با ندیمه‌ی دیگری گفت‌وگو می‌کند و با گروهی زیرزمینی که برای براندازی حکومت تلاش می‌کنند، آشنا می‌شود.
در پشت جلد این کتاب به‌ نقل از روزنامه‌‌ی واشنگتن پست نوشته شده است: «سرگذشت ندیمه رمانی است آمیخته به طنز، هراس و هشدار که از آمیزش تیره و تار سیاست و روابط زن و مرد به‌طرزی هنرمندانه پرده برمی‌دارد. رمان اتوود به لحاظ تخیل آینده‌نگرش، از جهاتی، ۱۹۸۴ اورول را به خاطر می‌آورد.» همچنین نوشته‌ی هوستون کرانیکل نیز آورده شده است: «تا این کتاب مجاز است، بخوانیدش.»

فیدیبو

داستان کتاب به سبک پادآرمانی (دیستوپیا) از زبان یه ندیمه (افرد) روایت می‌شه که در پی یک سری تغییرات ساختاری، قوانین جامعه تغییر می‌کنه و آزادی افراد محدود می‌شه. زنان تو شرایط خاصی زندگی کرده و باید با پوشش ویژه‌ای تو جامعه حاضر بشن. مسائلی مثل این باعث شده داستان به نوعی یادآور جوامعی مثل ایران باشه.
از اونجایی که کتاب مبهمه و اطلاعات چکه چکه به خواننده داده می‌شه، شاید نشه بیشتر از این در مورد داستان کتاب توضیحی داد. پس می‌رم سراغ نظر شخصیم.
تو دو سه سال اخیر کتاب پساآخرالزمانی زیاد خوندم. از ۱۹۸۴ و میرا تا سری هانگر گیمز و دایورجنت. این اواخر هم کتاب بازیکن شماره یک آماده رو خونده بودم. اینه که شاید برای منی که زیاد از این سبک کتاب خوندم، چیز بیشتری نیاز بود تا توجهم جلب شه.
شنیده‌هام از کتاب با تجربه‌ی شخصیم کاملا مغایر بود. مثلا شنیده بودم کتاب خیلی سنگین و سخته ولی برای من خیلی روون و راحت بود. یا شنیده بودم خیلی جذاب و دارکه، ولی برای من از هر نظر متوسط بود؛ البته به جز پایان‌بندیش که به فاجعه شبیه بود.
داستان کتاب مبهم اما سیال بود با این حال مجبور شدم با سرچ و کمک از ویکی‌پدیا ازش سردربیارم. علتشم این بود که روند داستان کند و کشدار شده بود و اینقدر با کرختی به خواننده اطلاعات جزئی می‌داد که حوصله‌م رو سر ‌برد. وقتی ویکی‌پدیا رو خوندم داستان برام قابل تحمل‌تر شد.
شخصیت‌پردازی همه کاراکترها متوسط و نسبتا ضعیف بود و من جز شخصیت اصلی داستان کسی برام قابل تصور نبود.
همه چیز در مورد این کتاب معمولی بود اما خب اشاراتی که داشت و منو یاد فرهنگ بی‌فرهنگی خودمون می‌انداخت برام جالب توجه و در عین حال دردناک بود.
حدود پنجاه صفحه‌ی آخر ناگهان داستان اوج گرفت و با ولع شروع به خوندنش کردم ولی وقتی به پایان کتاب رسیدم احساس کردم یه سطل آب یخ رو سرم خالی شده! در همین حد بگم که بیشتر شبیه این بود که الان جلد یک تموم شده و باید برم سراغ جلد دو تا اینکه حس کنی کتاب تموم شده باشه. این نوع پایان‌بندی باعث شد این فکر از ذهنم عبور کنه که نویسنده تنها خواسته یه تصوری که از جوامع مسلمون یا سنتی داشته رو به تصویر بکشه و بدون هیچ تلاشی برای پایان‌بندی، ما رو با سوال خب که چی تنها بذاره…
تا قبل از پایان‌بندی امتیازم بهش ۳.۵ بود که الان با ارفاق زیاد ۳ می‌دم.

سارا کامجو

حقیقت اینه که مردم خواهی نخواهی عموما قسمت مهم هر انقلابی هستن. منتها بعد که کار از کار گذشت تازه میفهمن درست در موردش فکر نکرده بودن… زمان که میگذره و تمام هیجانات و شر و شور ها که فروکش میکنه تازه اون موقع ست که می فهمی برای چه چیزهای اشتباهی جنگیدی و چه تاوان سنگینی رو به خاطرشون پرداخت کردی. اما اون لحظه دیگه راه برگشتی برات وجود نداره که اگر هم داشته باشه دیگه رویی برات نمونده که برگردی و به اشتباهت اقرار کنی… اقرار کنی که این پیروزی ارزشش رو نداشت، ارزش اون همه خونی که ریخته شد و اون همه جونی که گرفته شد رو نداشت. مساله اینه که سیاست کثیف ترین و سیاه ترین بخش هر جامعه ای هست و دروغ گویی پایه و اساس اون . حالا مهم نیست که این جامعه یه جامعه ی خیالی تو یه داستان خیالی باشه یا واقعی تو یه دنیای واقعی، این حقیقت هرگز تغییری نمیکنه
سرگذشت ندیمه کتاب دردناک و تاریکی بود که دوست ندارم در موردش حرف زیادی بزنم. اما درباره ی ساختار کتاب میشه گفت که این کتاب به همون اندازه که از لحاظ فضا سازی فوووق العاده ظاهر شده بود به همون اندازه در شخصیت پردازی ضعیف و ابتدایی عمل کرده بود. اون حس سکون و تعلیقی که تقربیا در نود درصد کتاب حاکم بود به قدری اثر گذار و القا کننده بود که خود من هم ناخود آگاه تحت تاثیر اون سکوت و سکون قرار می گرفتم جوری که موقع خوندن کتاب سعی می کردم هیچ سر و صدا یا حرکت اضافه ای نکنم

رها

نظرات مردم در مورد کتاب شدن اثر میشل اوباما

«اوایل کتاب جذبم نکرد. گنگ بود. جملات بعضا تک کلمه ای. پرش های زمانی. ولی هر چی بیشتر پیش رفتم بیشتر گیرش افتادم. تا حدی که دو روزه تمومش کردم. داستان در سرزمینی خیالی به نام جلید میگذره. سرزمینی که تابع قوانین وحشتناکی هست. یک دیکتاتوری تمام عیار. نه ابراز عقیده، نه حتی اجازه خواندن و نوشتن !! کسی که کتاب بخونه دستش قطع میشه !! راوی یکی از افرادیه که بهشون میگن ندیمه. ندیمه ها دستگاهای تولید مثل هستن. صرفا رحم های دوپا. پوشش مشخص دارن. لباس قرمز پوشیده با لفافه هایی برای پوشاندن موهاشون. ندیمه ها در خدمت مقامات بالای دولتی هستن. و بعد از اجرای وظیفه اشون که تولید فرزند هست، به خونه فرمانده بعدی منتقل میشن. نمیدونم چرا ولی این کتاب رو با پوست و گوشتم درک میکردم. حس میکردم توی جلید زندگی کردم. خفقان، ترس، تحقیر … چقدر ملموس و چقدر زجرآور … واقعا این کتاب با ارزشه. حیفه که انقدر بین خواننده های ایرانی مهجوره !! بخوانیدش. معرفی کنیدش. ما این کتاب رو بهتر میفهمیم.»
بنفشه
?
«یه عادت (بد یا خوب) دارم که رمان‌های خوب رو قبل از اینکه فیلمشون رو ببینم و تصاویر فیلم ذهنیت خلاقه‌ی من رو خراب کنه باید بخونم و اومدن سریال سرگذشت ندیمه و اصرار دوستام به دیدنش موجب شد که این کتاب رو بخونم. اولین چیزی که توجهم رو جلب کرد این بود که یه رمان ضدآرمانشهری (دیستوپیایی یا ویرانشهری) رو به قلم یک زن خوندم. معمولاً این آثار با توجه به ماهیت سیاسی‌ای که دارند نوشته‌ی مرده… اما مارگارت اتوود به خوبی تونسته بود یک دنیایی رو ترسیم کنه که توی ویرانشهرش زن‌ها آسیب‌های جدی‌تری می‌بینند. اتوود انقدر با وسواس این دنیا رو ترسیم می‌کنه که حدود چهل درصد اول رمان بیشتر به توصیف ریزه‌کاری‌های وحشتناک دنیای خیالیش می‌پردازه. همچنین رمان به شدت ویژگی‌های مدرن رو داره… به هم ریخته توصیف می‌شه(که البته آخر رمان برای این به هم‌ریختگی دلیل خوبی داره) و پایان آنچنان مشخصی نداره. به هر حال رمانیه که حس می‌کنم هر کسی حداقل تو کشور ما باید بخونه و به شدت توصیه می‌کنم اول رمان رو بخونید بعد سریال رو ببینید تا ذهنتون تو تصور کردن تصاویر کتاب تنبل نشه و تصاویر سریال رو به جای تصاویر‌ ذهنی‌تون تداعی نکنه. »
مهدی لطف آبادی
?
«خیلی بهتر چیزی بود که تصور میکردم، اولش میخواستم ولش کنم، نمیتونستم با داستان همراه شم، روایت غیر خطیش گیجم کرده بود و نمیفهمم چی به چیه. اما کم کم همه چی روشن شد. شخصیت‌ها رو شناختم و وحشت و تاریکی حاکم بر داستان رو حس کردم. و واقعا ترسناک بود، نه به خاطر دیکتاتوری و زندگی‌ای که ندیمه‌ها، همسران فرمانده‌ها، مارتا‌ها یا حتی مرد‌های معمولی مجبور بودن تحمل کنن، به خاطر کرختی شخصیت‌ها ترسناک بود. اینکه همه قبول کرده بودن این فلاکتیه که باید توش زندگی کنن و این زندگی بهتر از مرگه! مارگارت اتوود تو به تصویر کشیدن این دیستوپیا عالی عمل کرده، با اینکه خیلی چیزها رو نمیدونیم و تا اخرش هم نمیفهمم اما اونقدری اطلاعات بهمون میده شخصت‌ها رو درک کنیم با همراهشون بترسیم.»
الهه
?
«من بعدِ دیدن دو فصل از سریال سرگذشت ندیمه، کتابش رو وارد لیستِ want to read کردم، اما دوستی که هم سریالش رو دیده و هم کتابش رو خونده، چندان از کتاب ابراز رضایت نکرد و گفت که جزییات سریال بیشتره و ضمنا رمان، پایان مشخصی نداره و خیلی چیزا معلوم نمیشه! در نتیجه تصمیم گرفتم به سریال بسنده کنم و دنبال خوندن رمانش نباشم! سریال رو بشدت دوست داشتم؛ اینکه “آدمها در لباس دین و مذهب چه بلاهایی سر همنوعاشون میتونن بیارن” رو بخوبی به تصویر کشیده! دیالوگهای قشنگی هم داره که بنظرم دیدنش خالی از لطف نیست. تمام!»
صنم
?
«کمتر چنین چیزی برام اتفاق افتاده که سریال اقتباسی از یه کتاب، خیلی بهتر از خودِ کتاب باشه پیشنهاد ‘نخوندن’این کتاب و ‘دیدن’ سریال اش»
علی
?
«خیلی خوشحالم که بالاخره خوندن کتابی از مارگارت اتوود رو تجربه کردم و خیلی خوشحال تر هستم که سریالی که بر اساس این کتاب ساخته شده رو تماشا کردم. از بین تجربه های محدودی که برای مقایسه فیلم و سریال اقتباسی با کتابش داشتم این اولین باری بود که تصویر رو بیشتر از نوشته پسندیدم. ولی خب نمیشه از این همه تخیل و قدرت نویسنده و استادیش در توصیف همچین اینده ای برای نسل بشر و زمین انگشت به دهان نشیم. شاید بخشی از بهتر بودن سریال به خاطر مینی سریال بودن تصویر باشه. فیلم به خاطر کوتاه تر بودنش خیلی از جزئیات رو نشون نمیده و باز به خاطر کوتاه بودنش شاید به اندازه ی سریال بیننده رو درگیر کاراکترها نکنه. اما سوای این بهتر بودن سریال از کتاب به نظرم به خاطر تغییراتیه که سازندگان سریال تو داستان اصلی کتاب ایجاد کردند. حالا اصلا داستان چیه؟ سرگذشت ندیمه یه اثر دیستوپیاییه. ژانرش وحشت نیست اما تصور تک تک صحنه های داستان تو جامعه ی واقعی لرزه به اندامتون میاره. تو دورانی که زمین با انواع مشکلات زیست محیطی دست و پنجه نرم میکنه میزان زاد و ولد کاهش شدیدی پیدا کرده. خانواده ها یا بچه دار نمیشن یا بیشترنوزادهای متولد شده کمی بعد تولد به هزار و یک دلیل جسمی می میرند. انقراض در کمین نسل بشره. در همین حین گروهی تندرو با ترور رییس جمهور امریکا قدرت رو در دست میگیره و قوانین وحشتناکی که از این به بعد مخصوصا علیه زنان بر جامعه ی امریکا حاکم میشه همون فضای مخوف داستان رو به وجود میاره. راوی داستان اف فرد نام داره. زنی که بعد از این دگرگونی چون همسر دوم شوهرش بوده ازدواجش در دولت جدید رسمیت نداره و به خاطر بارور بودنش یکی از ندیمه های حاکمیت جدید میشه. ندیمه ها کی هستن؟ زنان باروری که مثل زندانی در اختیار خانواده های رده بالا قرار داده میشن تا براشون فرزند به دنیا بیارند و بعد از مدتی به خونه ی دیگه ای فرستاده میشن تا نوزادی جدید و این روند تا دوران باروریشون ادامه داره. داستان کتاب قسمت های گنگ زیاد داشت ولی سریال این ایرادات رو رفع کرده بود. شکنجه ها تو سریال خیلی شدیدتر از کتاب هستن. اف فرد سریال شخصیتی مبارز داره اما تو کتاب منفعل و پذیرای موقعیت جدیده. تو سریال برعکس کتاب خبری از کاراکتر مادر اف فرد که مبارز علیه نظام جدید بوده نیست. فرمانده و زنش تو کتاب خیلی پیرتر از سریال هستند. جنین تو فیلم یکی از شخصیت هاییه که داستان جدیدی براش تو سریال درنظر گرفته شده. پایان مویرا تو فیلم و کتاب هم متفاوته. اف فرد هیچ وقت تو کتاب برعکس سریال اقدام به فرار نکرد. مویرا هم تو کتاب هیچ وقت نهایتا خودش رو نجات نداد. گروهی که از مکزیک برای مذاکرات تجاری به گیلیاد (امریکای تحت حاکمیت مذهبی جدید) میان فقط پرداخته ی ذهن سازندگان سریاله که خیلی هم خوب و مفید واقع میشه.و این که تصور شخصیت ها تو دوران خوش قبل تغییر حاکمیت و روند تغییرات با سریال خیلی راحت تر و باورپذیرتره. این که زن فرمانده جز مقامات ارشد موسس حاکمیت جدید و نویسنده ای معروف بوده که حالا به خاطر قوانین متعصبانه ی همون حاکمیت خونه نشین شده هم فقط تو سریال اتفاق میفته که به زیبایی و عمق کار اضافه کرده»
فرشته
?
«از سرگذشت ندیمه خیلی تعریف شنیده بودم و همین باعث شد که سراغش برم. میتونم بگم جز کتاب های پساآخرالزمانی طبقه بندی میشه ولی خب ذهن من نتونست باهاش تطبیق پیدا کنه. بعد از اینکه حدود صد صفحه خوندم تونستم یه شمای کلی از وضع موجود تصویر کنم که تکان دهنده بود ولی انتظارم از حوادث و اتفاق های داستان بیشتر بود. کم کم به یکنواختی کشیده شد و به جز فصل آخر که تقریبا پایان باز بود هیجان دیگه ای نداشت. اون خشم و خشونت و سردی فضای حاکم بر داستان باعث شد نتونم لذت ببرم. یه دلیل دیگه ای که نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم این بود که فک میکنم شرایط زندگی خودمون هم بی شباهت به این کتاب نیست. اینکه زور و اجبار در مورد طرز تفکر و زندگی آدم ها وجود داره چیزیه که باهاش همزادپنداری میکنم. و در آخر نمیفهمم چرا همیشه تو واقعیت و خیال در هر شرایطی اون دسته ای که ظلم بیشتری بهش میشه خانوم ها هستن!»
مینا
?