جهان معاصر پر از پیچیدگی شده و کمپانیهای فیلمسازی هم تصمیم گرفتهاند از قصههای سادهی پریان جهانهای پیچیدهای بسازند. همین باعث شده که شخصیتهایی که قبلا به سادگی از آنها به عنوان شرور یاد میکردیم حالا در فیلمهای سینمایی که براساس کاراکتر آنها ساخته میشود تبدیل به آدمهایی پیچیده و حتی در حدی همدلیبرانگیز بشوند. فیلم «کروئلا» ساختهی کریگ جیلسپی هم بر همین مدار است.
در نقد فیلم «کروئلا» خطر لو رفتن داستان وجود دارد.
«ملفیسنت» رابرت استرومبرگ (محصول ۲۰۱۴) نشان میداد که چطور جادوگر قصهی «زیبای خفته» مورد سوءاستفاده پادشاه سرزمین قرار گرفته و به همین دلیل خواسته از دختر او انتقام بگیرد. استفاده از آنجلینا جولی برای ایفای نقش «ملفیسنت» هم هوشمندانه بود. چهرهای که میتواند هم نقش زنی عاشق و شکننده و هم قدرتمند و خشن را بازی کند.
بعد نوبت به «جوکر» تاد فیلیپس (۲۰۱۹) رسید که برای ضدقهرمان شرور کتابهای کمیک پیشینهای بسازد که او را نه یک بدمن مطلق که بیشتر آنارشیستی بدانیم که به مقابله با نظام فاسد برخاسته منتها وسیلهی غلبهاش بر بیعدالتیها هرج و مرج است.
حالا هم نوبت رسیده به شخصیت منفی «۱۰۱ سگ خالدار» که کروئلا دویل است. کروئلا سگهای سفید با خالهای مشکی را در انیمیشن میدزدد تا از آنها پالتوپوست درست کند. قصهی جیلسپی از کودکی کروئلا شروع میشود.
اول از همه بد نیست به پیشینهی کارگردان فیلم اشاره کنیم. او یک فیلم مستقل کمدی-رمانتیک به نام «لارس و دختر واقعی» ساخت که نامزد اسکار بهترین فیلمنامه شد و تحسینهای زیادی هم دریافت کرد. فیلم مطرح دیگر کارنامهاش «من تونیا» است. درام بیوگرافیکی با بازی مارگو رابی دربارهی یکی از قهرمانان پاتیناژ جهان که مصدومیت باعث فروپاشی عصبی او میشود. «کروئلا» بعضی از نکات مثبت فیلم دوم را در خودش دارد از جمله اینکه همکاری جیلسپی با بازیگر زن نقش اول فیلم یعنی اما استون درخشان است. اما نمیتواند شوخطبعی فیلم اول و آن مطالعهی عمیق شخصیتیاش را تکرار کند. مشکل فیلم «کروئلا» از همینجاست.
فیلم قطعا اثر خوش آب و رنگ و سرگرمکنندهای است. قصهاش که راوی آن خود کروئلاست البته خیلی منطق داستانی ندارد. گویا جیلسپی تصور کرده چون فیلم فانتزی است ما میتوانیم خیلی راحت رودستهای قصه را بپذیریم. شروع داستان واقعا درگیرکننده از کار درآمده. دخترکی که گویا نیروی شر در او نهادینه است و به مادرش علاقهی زیادی دارد. آرزوی خودش و مادرش این است که طراح مد شود اما در یک مجلس مد لباس که برای کروئلا غریب است مادر توسط سگهای خالدار به قتل میرسد. دختر هم شبیه الیور توییست با چند تا بچهی دیگر که کارشان دلهدزدی است دمخور میشود.
ده سال بعد اما استون را در نقش کروئلا میبینیم که به همراه رفقایش جیببری میکنند و البته برای آنها که کروئلا برایشان مترادف با نفرت از سگهاست جالب خواهد بود که کروئلای قصهی ما اتفاقا صمیمیترین رفیقش یک سگ است.
قسمت بامزهی قصه باز شدن راه کروئلا به جامعهی مد لندن است. اینکه او استعداد ذاتی در طراحی لباس البته به شیوهی آنارشیستی دارد که از این نظر برخی سکانسها یادآور «جوکر» میشود از جمله وقتی با ماشین آشغال به میان جمعیت میآید و روی ماشین میایستد. از طرف دیگر شیوهی عجیب و غریب لباسهایی که طراحی میکند و آن روحیهی ضد مد اشرافگرایی لندنیاش میتواند مثلا یادآور لباسهای لیدی گاگا در سالهای اخیر باشد.
بعید میدانم برای کسی اهمیت داشته باشد که «کروئلا» در حقیقت نمایشگر چیزی شبیه به ظهور بیتلز در انگلستان است. شورش لباسهایی که با موسیقی متال و گیتار الکتریک به نمایش گذاشته میشوند در مقابل قدم زدنها در سرسراهای کلاسیک با لباسهای موقر اشرافی. واقعیت این است که حتی توجه به این ماجرا هم امتیاز چندانی به فیلم نمیدهد. چیزی که ما از فیلم انتظار داریم به چالش کشیدن فرهنگ اشرافی انگلیسی با فرهنگ عامه نیست. ما از فیلم قصهی جذاب، پیچشهای داستانی شگفتانگیز، بازیهای خوب و کارگردانی جذاب میخواهیم و از بین اینها «کروئلا» فقط یکی دو عنصر را دارد.
بیشک «کروئلا» فیلم اما استون و اما تامپسون است به عنوان دو نمایندهی جهان مد فرهنگ عامه و فرهنگ اشرافی لندنی. اما استون از گرما و جاذبهاش استفاده میکند تا به کاراکتر کروئلا ابعاد پیچیدهای ببخشد که در عمل در فیلمنامه و شخصیتپردازی شاهدش نیستیم. در حقیقت اینکه مادر کروئلا کیست و چرا میخواهد انتقام بگیرد و چطور این کار را انجام میدهد بیش از حد غیرمعمول و غیرمتقاعدکننده است.
بازی اما استون نقطهی قوت فیلم است و دیدن او در آن لباسهای رنگارنگ عجیب و غریب قطعا تماشاگران را به وجد میآورد. اما تامپسون هم به عنوان قطب منفی واقعی فیلم و زنی قدرتمند و با دیسیپلین نقشش را به خوبی ایفا میکند هر چند داستانی که برای بارونس دیوانه و خودخواه ساختهاند هم نچسب است و نمیشود از آن لذت برد.
اگر دوز کمدی فیلم بیشتر بود احتمالا میتوانست امتیاز بیشتری بگیرد و یک سری نقاط ضعف آن را هم پوشش بدهد. در حال حاضر اما شوخیها از کار درنیامدهاند و دو دوست کروئلا که در انیمیشن بخش زیادی از شوخیها روی دوش آنهاست در حد چاق و لاغر تقلیل پیدا کردهاند و عملا شاهد هیچ شیرینکاری از آنها نیستیم.
«کروئلا» سکانسهای محدودی دارد که قدرت احساساتی کردن یا خنداندن یا به شگفتآوردن تماشاگرش را پیدا میکند و به نسبت بقیهی فیلمهایی که دربارهی شخصیتهای منفی ساخته شدهاند به لحاظ داستانی و جسارت و شجاعت عقبتر میایستد. نه از آن دوگانهی عشق و نفرت «ملفیسنت» بهره میبرد و نه از تعابیر سیاسی و تندی که میشد از فیلم «جوکر» داشت.
درنهایت «کروئلا» فرصت هدر رفتهی کارگردان و نویسندهاش است برای اینکه از یکی از جذابترین و محبوبترین انیمیشنهای دیزنی اسپین آف بسازند و فرصتی خوب برای اما استون که نشان میدهد در یک فیلم خیلی معمولی میتواند ستارهای باشد که به چشم میآید. نقد فیلم «کروئلا» دیدگاه شخصی نویسنده است و لزوما موضع دیجیکالا مگ نیست.