ستارهی سینمای محبوب و عضوی از مجلس اشراف هالیوود و از عشاق نسپرسو که لابد او را در آن تبلیغ مشهور دیدهاید. جورج کلونی در کنتاکی در خانوادهای متولد شد که اعضایش به دیده شدن عادت داشتند: مادرش ملکهی زیبایی و سیاستمدار بود و پدرش مجری و برنامهساز تلویزیون. جورج کلونی به لطف بازی در سریال درام ER محصول شبکهی NBC بازیگر شد اما بعدتر سراغ کارگردانی هم رفت و این ردهبندی کیفی فیلمهایی است که او تا امروز ساخته.
کارنامهی او در سینما به عنوان بازیگر بر محوریت فیلمهای بزرگسالانهی معتبری است که البته سرگرمکننده هم به شمار میروند و او برای بازی در آثاری چون «سه پادشاه»، «سیریانا»، «مایکل کلایتون»، «پا در هوا»، «مایکل کلیتون»، «نوادگان»، «جاذبه» و بسیاری آثار دیگر تحسین شد و با کارگردانان مشهوری مانند استیون سودربرگ و برادران کوئن همکاری داشته است. راستی این وسطها یکبار هم نقش بتمن را بازی کرد ولی مجبور نیستیم که در اینباره صحبت کنیم!
در میانهی راهش در مسیر تبدیل شدن به یک شمایل واقعی روی پرده، کلونی شروع به کار در مقام کارگردان هم کرد. واکنش منتقدان به فیلمهای او در مقام کارگردان تا حدی متناقض بوده است. یکی از فیلمهای او را به شکل متفقالقول در حد شاهکار دیدند و بقیهشان همه جور نقدی دریافت کردند. به هر حال جورج کلونی از فیلم اولش یعنی «اعترافات ذهن خطرناک» تا آخرین کارش «آسمان نیمهشب» که سال گذشته اکران شد همیشه کارگردانی مجذوبکننده و شگفتانگیز اما به شیوههای مختلف بوده است.
او دوست دارد که با زبان سینما تجربه کند و سوژهی فیلمهایش اغلب مربوط به جامعهی آمریکای مدرن است. حتی وقتی به اتفاقی در تاریخ اشاره میکند. فیلمهای او نوار باریکی میان پیچیدگی سینمایی و فیلمهای سهلالوصول است.
به مناسبت انتشار آخرین فیلم او «آسمان نیمهشب» در نتفلیکس فیلمهایش را از بدترین به بهترین مرور کردهایم. همین مرور نشان میدهد او جزو کارگردانان مولف آمریکایی است که ارزش توجه دارد. او این روزها مشغول ساخت آخرین فیلمش به نام «نوار مناقصه» است که اقتباسی از رمان جی.آر مورینگر به شمار میرود.
۷. مردان بناهای ماندگار (The Monuments Men)
- بازیگران: جورج کلونی، مت دیمون، کیت بلانشت
- امتیاز متاکریتیک: ۵۲ از ۱۰۰
- امتیاز imdb به فیلم: ۶.۱ از ۱۰
- محصول ۲۰۱۴
فیلم «مردان بناهای ماندگار» بزرگترین شکست جورج کلونی در مقام کارگردان است. تماشا کردن آن مثل دیدن یک لباس آراسته تن یک مانکن است: سبک و نگاه و حس مصنوعی بودن آن داد میزند که فیلم باکلاسی است اما در باطنش از حس انسانی خالی است.
فیلم براساس داستان واقعی متخصصان هنری بینالمللی است که در طول جنگ جهانی دوم دور هم جمع میشوند تا بهترین آثار فرهنگی و هنری را از نابودی توسط نازیها نجات بدهند. فیلم قرار است اثری سبک و گرم و احساسی و چیزی مابین فیلمهای «یازده یار اوشن» و مستند کن برنز باشد.
فهرست ستارههای فیلم حسابی طولانی است: مت دیمون، بیل موری، جان گودمن، ژان دوژوردان و کیت بلانشت. در بازیهای کمیک خشک آنها میشود اثراتی از بامزگی پیدا کرد. سکانس پایانی فیلم هم با حضور پدر جورج کلونی یعنی نیک کلونی زیبا از کار درآمده است. مدیر فیلمبرداری فیلم هر اینچ از قاب را با ترکیبهای رنگارنگ مبهوتکننده پر میکند و الکساندر دسپلا هم برای همکاری با جورج کلونی یکی از موزیک متنهای درخشانش را میسازد.
اما در نهایت فیلم کلونی جواب نمیدهد چون کلونی به عنوان کارگردان جلوی تمام نقاط قوت خودش میایستد به جای اینکه به آنها اتکا کند. بیشتر از اینکه تصویرها قصه را روایت کنند فیلم پرحرف است. صداهای روی تصویر خیلی واضح برایمان توضیح میدهند که هنر «داستان زندگی» ماست. درضمن یکی از لحظههای شرمآور فیلم این است که آمریکاییها را به عنوان یک مورد استثنایی مطرح میکند. کلونی یک قصهی مجذوبکنندهی واقعی را تبدیل به فیلمی کسلکننده کرده که بیشتر به سمیناری در تحسین هنر شبیه است.
۶. کلاه چرمیها (Leatherheads)
- بازیگران: جورج کلونی، رنه زلوگر، جان کرازینسکی
- امتیاز متاکریتیک: ۵۶ از ۱۰۰
- امتیاز imdb به فیلم: ۶ از ۱۰
- محصول ۲۰۰۸
«کلاه چرمیها» فیلم دوپارهای است. فیلمی که عقبهاش به کمدیهای اسکروبال دههی ۲۰ میرسد با جاذبههایی که تاثیرگذار هستند. بعد اما از ما به عنوان تماشاگرش میخواهد که آن را بیشتر از حدی که لازم است جدی بگیریم و هر چیزی را که تا به اینجای کار تجربه کردهایم دوباره مورد آزمایش قرار بدهیم و راستش را بخواهید ما به چنین چیزی احتیاج نداریم. از آن فیلمهایی است که هر چه سریعتر و یاوهگوتر ساخته میشد بهتر بود.
داستان فیلم در دورهای اتفاق میافتد که فوتبال آمریکایی به عنوان یک بازی حرفهای کنجکاویبرانگیز ملی معرفی میشد. داج کانلی (که به شیوهی معصومانهای خود کلونی نقشش را بازی میکند و یک یاغی فراموش شده است که با چیزهای نامناسبی روبهرو شده) مربی یک تیم درب و داغان است. تا اینکه یک قهرمان جنگی سرحال به تیم ملحق میشود و توجه یک گزارشگر سمج را به خودش جلب میکند.
در نهایت یک مثلث عشقی جذاب پدید میآید. یک سری سکانس بازی فوتبال آمریکایی داریم که خوب ساخته شدهاند و مقداری هم کمدی فیزیکی و فارس.
مشکل اینجاست که فیلم «کلاه چرمیها» نمیخواهد ما بیش از حد سرگرم بشویم و لذت ببریم. حتی در هیجانانگیزترین و سرخوشانهترین لحظات فیلم، ریتم آن کند است و به گرد کارهای سرزنده و البته قلهی این سبک یعنی پرستون استرجس هم نمیرسد. وقتی این فیلم را با «مردان بناهای ماندگار» مقایسه میکنیم متوجه نمیشویم که چطور کلونی انتخاب کرده که فیلمی دربارهی جنگ جهانی دوم را کمتر از فیلمی دربارهی فوتبال آمریکایی جدی بگیرد!
به هر حال علیرغم اینکه لحن فیلم «کلاه چرمیها» دائم تغییر میکند، این فیلم بامزه و جالبی برای یکبار دیدن است.
۵. آسمان نیمهشب (The Midnight Sky)
- بازیگران: جورج کلونی، فلیسیتی جونز، دیوید اویلو
- امتیاز متاکریتیک: ۵۸ از ۱۰۰
- امتیاز imdb به فیلم: ۵.۶ از ۱۰
- محصول ۲۰۲۰
یک امتیاز برای کلونی که فیلمی ساخته که شبیه هیچکدام از آثاری که پیش از این ساخته نیست. فیلمهای قبلیاش مجذوب فرهنگ آمریکایی و قصهگویی بودند و این یکی فیلم علمی-تخیلی جدی است که ما بین زیرژانرهای اکتشاف فضایی و مصیبت پادآرمانشهری در رفت و آمد است. فیلم در این فضاها حتی گاهی ژانر اکشن و ترسناک را هم امتحان میکند.
«آسمان نیمهشب» اقتباسی است از رمان «صبح بخیر، نیمهشب» اثر لیلی بروکس دالتون که پرش بزرگی برای کلونی به عنوان یک فیلمساز به شمار میرود. حتی با وجود اینکه خیلی از عناصر فیلم همچنان متعلق به همان کلونی کلاسیک هستند. مارتین روهه مدیر فیلمبرداری که با کلونی در مینیسریال « Catch 22» محصول شبکهی هولو همکاری کرده بود این فیلم را که متعلق به شبکهی نتفلیکس است فیلمبرداری کرده. شیوهی فیلمبرداری او به کارگردان این فرصت را داده که نماهای فضایی به لحاظ بصری باشکوه و وسیعی داشته باشد.
کلونی به همراه تدوینگر همیشگیاش استیفن میریون برخی از بهترین الگوهای کات در کارنامهی کلونی را اینجا انجام میدهند. کلونی نقش دانشمندی را بازی میکند که باید از مدار شمالگان عبور کند تا نسبت به بازگشت یک سفینهی فضایی هشدار بدهد. اتفاقی که منجر به یک فاجعهی جهانی و همگانی خواهد شد. بازی کارگردان در نقش اصلی جزو نکات مثبت آن است به علاوهی درونمایهی فیلم که تفکر برانگیز است. مشکل اما اینجاست که فیلم به نسبت ابعاد رواییاش از نقص درام رنج میبرد. فیلم به شدت مشکل ریتم و سرعت دارد و نماها و اتفاقات برجستهاش را از فیلمهایی که خیلی بهتر از آن هستند به عاریت گرفته است.
۴. سابربیکن (Suburbicon)
- بازیگران: مت دیمون، جولین مور، اسکار آیزاک
- امتیاز متاکریتیک: ۴۲ از ۱۰۰
- امتیاز imdb به فیلم: ۵.۷ از ۱۰
- محصول ۲۰۱۷
وقتی فیلم اکران شد به شدت مورد حملهی تماشاگران و منتقدان قرار گرفت. تماشاگران برای اینکه دو داستان بیربط با زمختی به هم وصله زده شده بودند از آن بدشان آمد. بخشی از این داستان متعلق به برادران کوئن بود که فیلمنامه را نوشته بودند و بخشی دیگر به اشتباه تهیهکنندگان در بازاریابی برمیگشت که فیلم را دقیقا آنطور که بود معرفی نکردند و مخاطبان به هدف دیگری برای دیدن فیلم میآمدند و سرخورده میشدند.
درنتیجه اگر با کف انتظارات به دیدن چیزی که واقعا خود فیلم ارائه میکند بنشینید چندان هم بدتان نخواهد آمد. این کمدی سیاه در اواخر دههی ۵۰ اتفاق میافتد. یک محلهی آرام به نام سابربیکن که همهی اعضایش سفیدپوست هستند با آمدن یک خانوادهی سیاهپوست به نام مهیرز به محله دچار ناآرامی میشود.
فیلم دو رشتهی مجزا دارد که یکی در سطح میگذرد و دیگری در حاشیهی داستان اصلی در جریان است. آن بالا ما یک داستان سیاه، طعنهآمیز و کمدی جنایی سرراست خشنی داریم دربارهی یک خانواده که مت دیمون و جولین مور اعضای اصلی آن هستند. در این بخش همهی بازیها عالی هستند. توسط پسر خانواده به بخش عمیقتر و سیاهتر قصه میرویم که مربوط به رسیدن یک خانوادهی سیاهپوست است.
اینجای قصه که میرسیم فیلم تمام منطقش را از دست میدهد و با نژادپرستی شهر و تحریم خانوادهی سیاهپوست منفجر میشود. فیلم میخواهد داستان اصلیاش را کنار بگذارد تا به گناهان سفیدپوستان نسبت به غیرسفیدپوستها بپردازد و از آنها هیولا میسازد.
۳. اعترافات ذهن خطرناک (Confessions of a Dangerous Mind)
- بازیگران: سام راکول، درو بریمور، جورج کلونی
- امتیاز متاکریتیک: ۶۷ از ۱۰۰
- امتیاز imdb به فیلم: ۷ از ۱۰
- محصول ۲۰۰۲
یک فیلم جاسوسی بیوگرافیک دربارهی چاک بریس که در ادامه بیشتر با او آشنا خواهید شد.
این فیلم اولین تجربهی کارگردانی کلونی بود. یک کار تجربی عجیب و غریب و متهورانه در تسلیم «سبک و استایل» شدن. از همه مهمتر اینکه این فیلم نشان میدهد کلونی به کشف و گسترش چه سوژهها و تمهایی به عنوان کارگردان علاقمند است.
فیلم داستان واقعی چاک بریس (با بازی مسحورکنندهی سام راکول) را به تصویر میکشد. یک تهیهکنندهی باسابقه و تاثیرگذار و مجری تلویزیون که تبدیل به یک قاتل قراردادی شرور سازمان اطلاعات و امنیت آمریکا (CIA) میشود.
فیلمنامه را چارلی کافمن نوشته است. اول کار قرار بود برایان سینگر کارگردان باشد و جانی دپ هم نقش اصلی را بازی کند اما در نهایت پروژه به کلونی رسید. خود بریس به شکل پررنگی در روند تولید فیلم حضور داشته است. برای اینکه فیلم با بودجهی ۳۰ میلیون دلاری تعیین شده به پایان برسد کلونی درو بریمور و جولیا رابرتز را متقاعد کرد که برای این فیلم کمتر از دستمزد همیشگیشان بگیرند.
فیلم مستقیم به قلب سرگرمی آمریکا و آشفتگیهای ژئوپلتیکی نقب میزند و بعد با وسواس زیاد فاصلهی این دو را کمرنگ و کمرنگتر میکند. راکول نقش بریس را بازی میکند. مردی که به تدریج متوجه ابعاد حقیقی غیرانسانی خودش و در مقیاس بزرگتر متوجه رفتارهای غیرانسانی آمریکا میشود.
شیوهی کارگردانی کلونی استعداد او را نشان میدهد و در عین حال سرگرمکننده است. ایبرت گفته بود: «نه فقط داستان فیلم درگیرکننده است که این فیلمی است که دوست دارید آن را نگاه کنید نه اینکه فقط داستانش را بدانید.»
۲. نیمهی ماه مارس (The Ides of March)
- بازیگران: رایان گاسلینگ، جورج کلونی
- امتیاز متاکریتیک: ۶۷ از ۱۰۰
- امتیاز imdb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
- محصول ۲۰۱۱
فیلم در دوران خوشبینانهی ریاستجمهوری باراک اوباما اکران شد. واقعیتی که میتوانید در فیلم احساسش کنید. فیلم اقتباسی از نمایشنامهای بود که بو ویلیمون سال ۲۰۰۸ نوشته بود و خودش هم در بین فیلمنامهنویسان حضور داشت. بو ویلیمون را به عنوان خالق «خانهی پوشالی» میشناسید.
«قدرت» کلمهی کلیدی در این فیلم است. رایان گاسلینگ نقش سرپرست جوان و مشتاق کمپین سیاسی را بازی میکند که وارد چرخ گوشت شده و تلاش دارد که از آن طرف بیرون بیاید. او نقشش را ماهرانه، خارقالعاده و اگر بخواهیم صریح بگوییم جوری بازی میکند که همهی استعدادهای دیگر بازیگری در فیلم از جمله خود کلونی را تحتالشعاع قرار میدهد.
در اقتباس از نمایشنامه کلونی خیلی خوب متوجه شده که هستهی اصلی فیلم دیالوگها و کلمات است و جوری که بازیگران آن کلمات را در فیلم ادا میکنند. به همین دلیل در ساختار سکانسهای فیلم اصالتی وجود دارد که بر سبک فیلم میچربد. در حقیقت فیلم سبک مشخصی ندارد فقط بین فیلمهای توطئهآمیز دههی هفتادی و درامهای معتبر دههی نود قرار میگیرد با این تفاوت که صریحتر از آنهاست.
کلونی در فیلم نقش مایک موریس فرماندار پنسیلوانیا را بازی میکند که وارد بازی انتخاباتی با سناتوری اهل آرکانزاس میشود. پای یک رسوایی جنسی هم به میان کشیده میشود.
همهی اینها نتیجهاش میشود فیلمی سرگرمکننده که البته تماشایش کار سادهای نیست. فیلمی که خیلی خوب ساخته شده و نه فقط ایدهآلیسم موسسههای آمریکایی تحت عنوان انتخابات را عریان میکند که پرده از واقعیت انسانیهایی برمیدارد که مدعی هستند به صلاح بقیهی نوع بشر رفتار میکنند. بگذارید اینطور بگوییم: «نیمهی ماه مارس» قدرتمندانه نمایی از پرچم آمریکا را مورد بررسی قرار میدهد که فیلمی مثل «مردان بناهای ماندگار» در خواب هم نمیتواند ببیند.
۱. شب بخیر و موفق باشید (Good Night, and Good Luck.)
- بازیگران: دیوید استراترن، جورج کلونی
- امتیاز متاکریتیک: ۸۰ از ۱۰۰
- امتیاز imdb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
- محصول ۲۰۰۵
تنها فیلم کارنامهی جورج کلونی تا امروز که نامزد دریافت جایزهی اسکار بهترین فیلم شده است و دلایل خوبی هم برای این نامزدی وجود دارد.
«شب بخیر و موفق باشید» تمام عناصر مورد علاقهی جورج کلونی را در خودش دارد. ساختارهای جامعهی آمریکا که مسلح شدهاند، آن تقاطع نامعلوم میان اطلاعات و تنزل یافتن سرگرمی، فساد قدیمیترها و قدرت نابودکننده و آن فاصلهی گسترده میان محتوا و سطح و در هم آمیختن آنها به شکل یک فیلم ارگانیک، احساسی و به طرز باشکوهی قابل لمس.
سیاه و سفید بودن فیلم هم احساس گیر افتادن و هم حس مستند بودن «شب بخیر و موفق باشید» را زنده میکند.
داستان مجری مشهور شبکهی CBS ادوارد مارو و کارکنان برنامهی خبریاش که تبدیل به سربازان خط مقدم در مبارزه با مککارتیسم و خشونت و وحشت ناشی از آن میشوند. نکتهی جالب اینکه در میان بازیگران درجه یک فیلم هیچکس نقش مککارتی را بازی نمیکند. کلونی از قویترین سلاحش استفاده میکند یعنی حقیقت و تصاویر آرشیوی از سناتور مککارتی گویای حرفهای او هستند.
با این حال فیلم «شب بخیر و موفق باشید» به عنوان یک اثر جامعهشناسانه و سیاسی، خشک، افسردهکننده و حوصلهسربر نیست. برعکس خیلی از کارهای اخیرش کلونی در این فیلم به درستی به شعار «نشان بدهید، نگویید» در فیلم عمل کرده است. هر چیزی که ما دربارهی این شخصیتها، اهدافشان و نتیجهی کارهایشان در زمان حال یاد میگیریم در شرایطی اتفاق میافتد که شاهد کارهای آنها هستیم نه اینکه فقط حرفهایشان را بشنویم.
این نه تنها بهترین فیلم کارنامهی جورج کلونی در مقام کارگردان که یکی از بهترین فیلمهای مربوط به خبر و گزارشگری و روزنامهنگاری است که تا امروز ساخته شده.
منبع: collider