قصه‌ها همواره با بروز یک اتفاق و یا یک خواسته شروع می‌شوند. محرکی، قهرمان را وادار می‌کند به اعمالی دست بزند و در این راه با مسائلی رو به رو شود. سختی‌هایی بر سر راهش قرار می‌گیرد که گاه به تنهایی و گاه به کمک دیگران از سد آنها می‌گذرد. در این راه ضدقهرمان که در کمین بوده است، طی اقدامی قهرمان را با مسئله‌ای جدی رو به رو می‌کند. مرگ به سراغ قهرمان می‌رود و او به شکلی موقت می‌میرد؛ اما راوی، قهرمانی را که در تمامی مراحل پیش برده است، در میانۀ داستان رها نمی‌کند. قهرمان دگرباره باز می‌گردد تا کاری را که از ابتدا آغاز کرده است، به پایان رساند و ضدقهرمان سزای اعمالش را ببیند؛ لیکن چگونگی این بازگشت در قصه‌های مختلف اشکال متفاوتی دارد.

در برخی از افسانه‌ها قهرمان و یا محبوب او با جادو به زندگی باز می‌گردند. جادو در افسانه‌های متفاوت به شکل‌های مختلف آشکار می‌شود. برای مثال، گاه در قالب یک شیء در افسانه ظاهر می‌شود و گاه به شکل یک دارو. برای مثال، در برخی روایت‌های مختلف، قهرمان در ابتدای افسانه گوهرهایی زیبا در آب پیدا می‌کند، فراوانی گوهرها موجب می‌شود، او برای یافتن منشأ گوهرها جریان آب را دنبال کند. کمی بالاتر او دختری را می‌یابد که سرش را بریده‌اند و خونی که از سر بریده در آب می‌ریزد به گوهر تبدیل می‌شود. قهرمان در گوشه‌ای پنهان است که دیوی از راه می‌رسد و ظرفی را از جایی بیرون می‌کشد. داخل آن ظرف روغنی است. او روغن را به سر بریده می‌مالد و سر را به بدن می‌چسباند. دختر عطسه‌ای می‌کند و زنده می‌شود. در ادامۀ داستان این کار چند بار تکرار می‌شود (میهن دوست، ۱۳۵۲، ۱۵۰ – ۱۵۴ — انجوی، ۱۳۵۳، ۷۶ – ۷۷).

همین شیوه زنده کردن را در قصۀ دیگری می‌توان دید. دختر کوچک خانواده به شکلی مرموز و به واسطۀ موجودی ماوراء طبیعی در ازای سوغاتی نزد مردی/ پریزاده‌ای برده می‌شود و به عقد او در می‌آید، مرد/ پریزاده در اثر اشتباه دختر، می‌میرد و یا به خوابی عمیق مانند مرگ فرو می‌رود. دختر که تحمل چنین غمی را ندارد از آن محل دور می‌شود و در پی علاجی برای مشکل خود است. در این سفر او به مکان‌های مختلفی می‌رود. در یکی از این سفرها او روغنی می‌یابد که با آن می‌توان مرده را زنده کرد. با کمک موجود ماوراءالطبیعه نزد مرد/ پریزاد باز می‌گردد و به کمک ارمغان سفرش (روغن جادویی) مرد را زنده می‌کند و افسانه به خوبی و با رسیدن این دو به یکدیگر به پایان می‌رسد (بهرنگی و دهقانی، ۱۳۴۸، ۳۵ – ۴۲ — میهن دوست، ۱۳۵۲، ۷۱ – ۷۶).

جادو را به اشکال دیگری نیز در قصه‌ها می‌توان مشاهده کرد. در یکی از روایت‌ها، وسیلۀ جادویی که دختر می‌یابد تا با آن مرد را به زندگی بازگرداند، نه روغن جادویی که ترک‌های جادویی است. او بالای درختی خوابیده است و گفت‌وگوی دو گنجشک را می‌شنود که یکی به دیگری می‌گوید:

اگر این آدمیزاد بیدار بود و، صحبت ما را می‌شنید، می‌فهمید روی این درختی که خوابیده، روی چه گنجی خوابیده. آن دیگری می‌گوید: چطور؟ و اولی در پاسخ می‌گوید: این درخت … خاصیت ترکه‌اش این است که وقتی یک نفر را طلسم کرده و کشته باشند اگر سرش را به بدنش وصل کند و با این ترکه یک دفعه به پیکر او بزند، کشته فوراً عطسه‌ای می‌کند و زنده می‌شود و طلسم او می‌شکند (امینی، ۱۳۳۹، ۱۹۶ – ۱۹۷).

در افسانه‌ای دیگر، یکی از سه شاهزاده‌ای که به دنبال شیئی جادویی رفته است، جامی را می‌یابد که اگر آن را با آب پر کنند و پس از بردن نام حضرت سلیمان (ع)، آبش را بر سر مرده بریزند، مرده زنده می‌شود (انجوی، ۱۳۵۳، ۱۲۲/۲).

افسانۀ «عروسک سنگ صبور»، حکایت از داستان دختری دارد که بنا بر یک پیش‌بینی وارد خانه‌ای می‌شود، و مردی را می‌بیند که طلسم شده و یادداشتی بر بالینش است که می‌گوید راه نجاتش این است که کسی باید مدتی را بر بالین او سر کند تا او زنده شود. در یکی از روایت‌ها دختر باید تمام سوزن و سنجاق‌هایی را که بر بدن این مرده ـ که او نمی‌شناسد ـ فرو شده، یک یک بیرون بکشد تا او پس از چهل روز زنده شود. دختر بیشتر سنجاق‌ها را بیرون می‌آورد؛ اما روز سی و نهم کنیزی می‌خرد. این کنیز به جای او آخرین سوزن‌ها را بیرون می‌آورد و مرده عطسه‌ای می‌کند و زنده می‌شود (بهرنگی و دهقانی، ۱۳۴۸، ۱۱۴/۱). در این افسانه هیچ اشاره‌ای به طلسم، کسی که مسبب آن بوده، کسی که دختر را به آن خانه راهنمایی می‌کند و کسی که آن یادداشت را گذاشته و خواهان شکستن طلسم بوده است نمی‌شود. بن‌مایۀ اصلی داستان در اصل فداکاری است. فداکاری طلسم را نمی‌شکند؛ اما در نهایت خوشبختی را به ارمغان می‌آورد.

همچنین بخوانید:
بازگشت از مرگ به شکل موجودی دیگر در قصه‌های عامیانه ایرانی

در برخی از قصه‌های ایرانی، زندگی برخی از شخصیت‌های داستان به طلسمی بسته است. مادامی که این طلسم با آنهاست، زنده‌اند و سلامت؛ اما به محض اینکه این طلسم از آنها دور و یا جدا می‌شود، می‌میرند. این موجودات چیزی به نام حرز جان را با خود به همراه دارند. آنچه در این ارتباط جالب است این است که اینها تولد جالبی داشته‌اند. در یکی از این قصه‌ها، راوی بیشتر مخاطب را با پادشاهی اجاق کور آشنا می‌کند که با سیبی که موجب آبستنی می‌شود ـ که آن را از درویشی گرفته بود ـ صاحب فرزند می‌شود (مارزلف، ۱۳۷۶، ۷۷). او در جوانی برای به دست آوردن شاهزاده خانمی از دیار خود دور می‌شود و پس از انجام کارهای سخت بسیار به وصال یار خود می‌رسد. در این راه با دو نفر که در بیشتر روایت‌های موجود از این افسانه، دریابین و ستاره‌شناس هستند، مواجه می‌شود و با آنان پیمان برادری می‌بندد. در تمامی روایت‌ها پیرزنی با فریب شاهزاده خانم به راز او پی می‌برد و با جدا کردن آن طلسم (حرز جان) از بدن قهرمان و انداختن آن در دریا او را می‌کشد. برادر ستاره‌شناس با دیدن خاموش شدن ستاره قهرمان در آسمان از مرگ او باخبر می‌شود و برادر دریابین طلسم را پیدا می‌کند و آن را بر سر جایش می‌گذارد و قهرمان در این لحظه عطسه‌ای می‌کند و زنده می‌شود (میهن دوست، ۱۳۵۲، ۱۲۵ – ۱۲۹ و ۱۱۷ – ۱۲۴ — انجوی، ۱۳۵۳۷ ۱۹۳ – ۲۰۴، خزاعی، ۱۳۸۱، ۲۰۳/۶ – ۲۰۵ — بهرنگی و دهقانی، ۱۳۴۸، ۱۱۲ – ۱۲۲). در این افسانه این شخص پسر است و حرز نیز وسیلۀ مبارزه مانند شمشیر و یا خنجر است. گاهی نیز کمربند و یا تیغ است.

در برخی از روایت‌های «افسانۀ آه»، مرد/ پریزاد زندگی‌اش به یک پر بسته است که زیر بغلش قرار دارد. این پر نیز به نوعی حرز محسوب می‌شود. البته، در این مورد هیچ اطلاعاتی درباره تولد و کودکی این فرد، ذکر نشده است. نکتۀ مشترکی در برخی از این قصه‌ها دیده می‌شود. مرده وقتی در تماس با شیئی جادویی قرار می‌گیرد، عطسه‌ای می‌کند و زنده می‌شود. این صحنه یادآور کتاب مرصادالعباد و روایت آفرینش نخستین انسان است. در مرصادالعباد آمده است: بخار آن آه به دماغ او بر آمـد. در حال عطسه‌ای بر آدم افتاد. حرکت در وی پیـدا شـد. دیده بگشود. فراخنای عالم صورت بدید. روشنی آفتاب مشاهده کرد، گفت: «الحمدالله» (نجم الدین رازی، ۱۳۵۲، ۵۳).

گاهی در برخی از روایت‌های قصه‌های دیگر نیز می‌توان حرزجان‌های متفاوتی مشاهده کرد. در روایت زنجانی افسانۀ «گل خندان»، دختری در شب تولدش مورد عنایت سه فرشته قرار می‌گیرد. هر یک از سه فرشته هدیه‌ای به او عطا می‌کند، فرشتۀ دوم به گوش دختر دو گوشواره آویزان می‌کند، تا هر وقت که این گوشواره‌ها به گوش‌هایش باشند، زنده خواهد ماند و اگر آنها را در آورند خواهد مرد. در روند داستان، خالۀ دختر گوشواره‌ها را در می‌آورد و دختر را می‌کشد تا دختر خود را جایگزین او کند؛ اما دختر با برگشتن گوشواره‌ها به گوشش دوباره زنده می‌شود. در روایت‌های بهرنگی و دهقانی از افسانە، زندگی دختر انار به گردنبندی بسته است که به گردنش دارد. هنگامی که گردنبند را از گردنش باز می‌کنند، می‌میرد؛ اما بازگشت او به زندگی به گردنبندش بستگی ندارد. او به شکلی دیگر و در قالب دیگر به زندگی باز می‌گردد (بهرنگی و دهقانی، ۱۳۴۸، ۹۶/۲). نکتۀ جالب در این میان این است که ماهیت حرز به جنسیت افرادی ربط دارد که آن را به همراه دارند. برای پسران بیشتر خنجر و شمشیر در نظر گرفته می‌شود؛ ولی راوی برای دختران گردنبند و گوشواره را می‌پسندد.

در خصوص بازگشت به وسیلۀ جادو، شاهد واسطه هستیم. در این سبک بازگشت از مرگ، از شیئی با خاصیتی جادویی استفاده می‌شود تا مرده به زندگی بازگردانده شود. جادو که در داستان‌ها و اساطیر ایرانی بیشتر از آن برای کارهای منفی و اقداماتی علیه قهرمان استفاده می‌شود، در این طرح‌واره به وسیله‌ای بدل می‌شود که قهرمان و یا دلدارش را به زندگی بازگرداند و قصه آن‌گونه که باید به اتمام برسد.

در اینجا هم می‌توان ردپای باورهای کهن را مشاهده کرد. در یکی از قصه‌ها نیز تنها جامی را می‌بینیم که اگر آب ریخته شده در آن بر سر مرده ریخته شود، مرده زنده شده برمی‌خیزد و می‌نشیند. معنای جام و پس زمینۀ تاریخی آن بسیار وسیع است. در این مطالعه شاید بتوان در این حد اشاره کرد که اکسیر حیات در تمامی فرهنگ‌ها به نوعی در جام تصویر شده است. در مسیحیت حتی جام مقدس مسیح وجود دارد که سال‌ها به دنبال آن بوده‌اند و افسانه‌هایی وجود دارد که شوالیه‌های معبد مقدس از آن مراقبت می‌کنند. در ایران نیز جام جمشید یا جام جهان‌بین آینۀ جهان‌نمایی است که به اراده صاحبش بیانگر گوشه‌کنار گیتی است.

در افسانه‌ای دیگر این عنصر در ترکه‌ای از درختی خاص مشاهده می‌شود. درخت که همواره در فرهنگ‌های مختلف مقدس بوده است، اینجا تبدیل به وجودی خاص می‌شود که خاصیت شاخه‌اش زنده کردن مردگان است. راوی در طی داستان نقل می‌کند که ترکۀ این درخت، طلسم را می‌شکند و به‌نوعی باطل‌السحر است. الیاده (۱۳۷۲، ۲۴۶ – ۲۴۷) روایت می‌کند که در برخی از مناطق دنیا کودک بیمار را به نیت دفع بیماری در شکافی در زمین یا سوراخی در صخره و یا حفره درختی می‌گذارند.

طلسم نیز از دیگر مصادیق جادوست. حرزی که جان قهرمان داستان به آن بسته است نوعی طلسم است که همان واسطۀ جادویی محسوب می‌شود که نتیجۀ مثبت دارد. نبود بهداشت، مرگ نوزادان به دلیل عفونت و بیماری‌های مادران خاستگاه اصلی این باور است. پدیداری موجودی به نام آل و مبارزه با آن به وسیلۀ اشیای فلزی شکل‌دهنده چنین داستان‌هایی است. نام بسیاری از این شخصیت‌ها که جانشان به حرزجان بسته است، تیغ جان، جهان تیغ، تیزتن، جوان تیغ و… است. این طلسم که جانشان در آن است، بیشتر از جنس فلز است؛ از جمله حرزجان هایی که در افسانه‌ها تصویر شده‌اند می‌توان به شمشیر، تیغ، سنجاق، خنجر و گوشواره اشاره کرد.

این مطلب اولین بار به قلم عاطفه غفوری منتشر شده است.