لاری براون معتقد است: «اگر شخصیت‌هایی خلق کنی که به اندازه کافی گیرا و به اندازه کافی واقعی باشند، هر اتفاقی که برایشان بیفتد همان پیرنگ است.» پیرنگ داستان به‌وسیله حادثه‌های اصلی ساخته می‌شود. منظور از حادثه‌های اصلی آن حادثه‌هایی است که پیامدهای مهمی در داستان دارند. پیرنگ؛ این پرسش را در ذهن خواننده برمی‌انگیزد: «چرا چنین شد؟» یعنی انگیزه و علت. این انگیزه، اساس کار هر داستان‌نویس است. در داستان کوتاه «داش آکل» اثر صادق هدایت، خواننده می‌پرسد: چرا عاشق می‌شود؛ اما از عشق می‌پرهیزد؟ برای چه داش آکل نمی‌خواهد عشق خود را به دختر ابراز کند؟ چرا خود را به کشتن می‌دهد؟ و چون و چراهای دیگر… در هر اثر، رشته حوادث را شخصیت‌ها به وجود می‌آورند و از این نظر پیرنگ با شخصیت آمیختگی و اختلاط نزدیکی دارد. به کار بردن «شخصیت مقابل» در برابر شخصیت یا شخصیت‌های دیگر، کیفیت و ویژگی‌های همه آنها را بهتر خلق می‌کند. مثلاً شخصیت «سانچو»، شخصیت مقابلی است در برابر دن کیشوت. نکته: از برخورد «عمل» شخصیت یا شخصیت‌های اصلی داستان با «عمل» شخصیت‌های مخالف و مقابل، «کشمکش» داستان آفریده می‌شود. پیرنگ است که داستان را به پیش می‌برد و خواننده را وامی‌دارد به ادامه خواندن. پیرنگ از پرسش‌ها نیرو می‌گیرد. پرسش کلی وابسته به درون‌مایه داستان است و زنجیرهای از پرسش‌هایی جزئی زیر چتر آن، داستان را به جلو میراند.

وانگهی! طرح این نوع پرسش برای دادن پاسخی رضایت‌بخش به پرسش کلی – درون‌مایه داستان – کاملاً جنبه حیاتی دارد. در پایان هر داستان خوب، خواننده می‌فهمد که هدف از نقل داستان چه بوده و خرسند است که وقایع کوچکتر در داستان هر یک به‌گونه‌ای پذیرفتنی مؤثر بوده‌اند و باعث شده‌اند به پرسش بزرگ و بنیادی داستان پاسخ داده شود. اینکه چگونه می‌توانی پیرنگی را بنویسی، پرسش دیگری است. برخی از نویسندگان، پیش از نوشتن داستان کوتاه یا رمان، پیرنگ را تا به آخر می‌نویسند، طرح کلی داستان را می‌ریزند و در فرآیند عملی نگارش به آن شاخ و برگ می‌دهند. ممکن است در جریان کار کمی هم شگفت‌زده شوند، اما پیشاپیش از شالوده داستانشان باخبرند. ولی بیشتر داستان نویسان و رمان نویسان معتقدند که پیرنگ و شخصیت با هم رابطه دارند و پیش از آشکار شدن شخصیت‌ها نمی‌توان درباره پیرنگ داستان تصمیم گرفت. رمان‌ها؛ پیرنگ‌های گوناگونی دارند و هر نویسنده‌ای به روش خود، پیرنگ را خلق می‌کند. با این همه، در پیرنگهای قوی، حوادث مهمی روی می‌دهند که علت و معلولی‌اند و به خلق شبکه‌ای از کشمکش‌ها می‌انجامند. شخصیت‌ها دست به انتخاب‌هایی می‌زنند که در گره‌گشایی داستان مؤثر است. آرام‌آرام به زنجیرهای از پرسش های جزئی مطرح، پاسخ داده می‌شود تا علاقه خواننده به خواندن بقیه داستان از بین نرود و مرتباً از پرسش کلی درکی عمیق‌تر پیدا کند. هر عنصر وارد شده به داستان تا به آخر دنبال می‌شود. همه پیرنگ‌های فرعی به تمامی گسترش می‌یابند و کار به پایان می‌رسد.

پیرنگ؛ شامل همه چیزهایی است که شخصیت‌ها انجام می‌دهند، احساس می‌کنند، فکر می‌کنند یا به زبان می‌آورند؛ مشروط بر اینکه در ادامه داستان تأثیرگذار باشد. بهترین پیرنگ هم اگر با لحنی بی‌روح بیان شود، یا طوری باشد که گویی شخصیت‌هایش سهمی در نتیجه پایانی داستان ندارند، کسل کننده خواهد بود. به‌طور خلاصه پیرنگ شیوهای برای نشان دادن اهمیت پدیده‌هاست. آر.وی. کسیل می‌گوید: «بعضی نویسنده‌ها به درک مناسبی از شخصیت‌های داستانی می‌رسند. آنها می‌توانند درک کنند که اگر خودشان در وضعیت و موقعیت شخصیت‌های داستانی‌شان قرار بگیرند، با چه مسائل بیرونی و درونی‌ای روبه‌رو خواهند شد. نویسنده‌ای که به چنین درکی می‌رسد، می‌تواند حقایق ژرفی را که در فرآیند شکل دادن به پیرنگ کشف می‌کند، با دیگران نیز در میان بگذارد». جان دی. فیتزجرالد معتقد است: «مهم‌ترین نیاز نویسنده‌های تازه‌کار این است که ساخته و پرداخته کردن پیرنگ را بر اساس گره‌افکنی یاد بگیرند تا بتوانند داستان‌های مبتنی بر گره‌افکنی بنویسند. فراموش نکنید که این دست داستان‌ها بیشترین فراوانی را بین داستان‌های منتشر شده دارند».

مطالعه بخش دوم با عنوان «داستان‌های بدون پیرنگ و پیرنگ باز و بسته چه هستند؟»

این مطلب اولین بار به قلم مصطفی بیان در ماهنامه سرمشق منتشر شده است.