در روزگار تاریکی زندگی می‌کنیم. اگرچه متخصصان و دانشمندان در مورد پایان دنیا هنوز هشدار قاطعی نداده‌اند، نویسندگان و فیلمسازان مدام درباره‌ی آن سناریو می‌چینند ؛ از سیارک‌های خارج از کنترل گرفته تا هولوکاست‌های هسته‌ای تا طاعون‌های جهانی (البته اکثر همه‌گیری‌هایی که روی پرده می‌بینیم شدیدتر از وضعیت کنونی‌مان است.)

علاوه بر این، به‌واسطه‌ی مرگ و میری که همه روزه در اطراف‌مان شاهد هستیم، علاقه به موضوعات آخرالزمانی بیشتر شده است. این موضوعات که در گذشته تنها در فیلم‌های بلاک باستر هالیوودی یافت می‌شد، راهش را به فیلم‌های هنری‌تر و با بودجه‌ی محدود هم باز کرده.

در ادامه به چند نمونه که از این فیلم‌های تیره و تار می‌پردازیم.

۱- دکتر استرنجلاو (۱۹۶۴)

دکتر استرنجلاو یک کمدی سیاه است که استنلی کوبریک را در اوج نشان می‌دهد. در این فیلم انتقادی پایان دنیا را روی پرده می‌بینیم. رهبران دنیا در این باره مشاجره می‌کنند که چه کسی از این وضع ناراحت‌تر است. در همین حال، دکتر استرنج لاو، مخترج سلاح‌های کشتار جمعی، به خاطر چشم‌انداز پیش رو که خبر از یک نابودی تمام‌عیار می‌دهد، کمی زیاده از حد «هیجان‌زده» شده است.

همه‌ی این‌ها در کنار هم فیلمی فوق‌العاده را پدید آورده‌اند. در پس تصاویر شمایلی فیلم نظیر موشک‌سواری ژنرال دیوانه و قطعه‌ی تاثیرگذار و فراموش‌نشدنی ورا لین، این طنزِ تیز کوبریک درباره‌ی جنگ سرد، تصویری چیره‌دستانه از بیهودگی کشمکش‌های جهانی ارائه می‌دهد.

۲- آکیرا (۱۹۸۸)

چندین سال پس از حمله‌ی اتمی امریکا به هیروشیما، توکیو توسط نوجوانی با قابلیت‌های فرامادی، به نام آکیرا، نابود می‌شود. این باعث وقوع جنگ جهانی سوم می‌شود و ۳۱ سال بعد، شهری که حالا آن را به نئوتوکیو می‌شناسند، دچار خشونت، جرم و جنایت و فقر شده است. در این زمان است که کانِدا، رهبر یکی از گروه‌های موتورسوار و خلافکار، به همراه دوستانش، تتسوهو و کِی درگیر یک بحران قریب‌الوقوع می‌شوند.

«آکیرا» که از یک مانگا اقتباس شده بود، ژاپن را به عنوان کشوری صاحب سبک که لزوما از سبک روایت، فرم و درونمایه‌های غربی پیروی نمی‌کرد، به جهان معرفی کرد. علاوه بر این، به واسطه‌ی تاریخ ملی این کشور که ریشه در خشونت‌ها و تراژدی‌های جنگ دارد، «آکیرا»ی ژاپن برداشتی گیرا و منحصر به فرد پیش روی ما می‌گذارد و به ما می‌گوید که چگونه نباید دنیا را اداره کنیم.

۳- شماره ۱۰ خیابان کلاورفیلد (۲۰۱۶)

اولین فیلم دن تراخنبرگ با فیلم‌های هیولایی هم‌ژانرش متفاوت است. بازمانده‌ی یک تصادف جاده‌ای (مری الیزابت وینستد) چشم باز می‌کند و خود را زندانی در یک پناهگاه زیرزمینی می‌یابد. ناجی او شخصیتی با هیبتی تهدیدآمیز و با بازی جان گودمن است که به هیچ وجه شباهتی به ناجیان تیپیکال سینمای هالیوود ندارد. مرد برای دختر توضیح می‌دهد که او را از یک حمله‌ی هوایی نجات داده.

اما آیا راست می‌گوید یا همه‌ی این‌ها فریبی بیش نیست؟ فیلم تا آخر تماشاچی را به حدس و گمان وامی‌دارد و ثابت می‌کند که گاه آنچه در همین سیاره یافت می‌شود می‌تواند بسیار ترسناک‌تر از موجوداتی از سایر کرات باشد.

۴- ورود (۲۰۱۶)

اگر سختگیرانه بخواهیم بگوییم، «ورود» درباره‌ی آخرالزمان نیست. هرچند وقتی چندین سنگ غول‌پیکرِ جهنمی که به سنگ پاهای بزرگ می‌مانند، بی‌صدا در افق پایین می‌افتند، فیلم ظاهر آخرالزمانی به خود می‌گیرد. در فیلم، اِیمی آدامز که نقش یک زبان‌شناس را بازی می‌کند، مامور می‌شود با بیگانه‌ها ارتباط برقرار کند. بازی ایمی آدامز که نامزدی اسکار را هم در کارنامه دارد، با نقش‌های مشابه این ژانر سینما متفاوت است و او در این فیلم یک بازی آرام و حساب شده را به نمایش می‌گذارد.

۵- ۱۲ میمون (۱۹۹۵)

بروس ویلیس در یک فیلم آخرالزمانی چیز تازه‌ای نیست چرا که او دقیقا همان نوع آدمی است که در یک فیلمنامه‌ی آخرالزمانی نیاز داریم؛ یک قهرمان اکشن که گاه به کنایه و طنز حرف می‌زند و می‌تواند از خاموشی چراغ بشریت جلوگیری کند.

اما این بار قضیه فرق می‌کند و از انفجارهای بزرگ و آتش‌سوزی‌های خانمان‌برانداز خبری نیست. در سال ۲۰۳۵، یک ویروس مرگبار تقریباً تمام انسان‌های کره زمین را از بین برده و حالا این وظیفه‌ی ویلیس است که به گذشته سفر کرده و از وقوع این حادثه جلوگیری کند. ولی دانشمندانی که عهده‌دار این کار هستند او را زیادی از حد به گذشته می‌فرستند. «۱۲ میمون» در هنگام اکران با اقبال بسیار گرم و پرشوری مواجه شد.

منبع