آن‌چه به عنوان واقعیت تجربه می‌کنیم، عبارت است از مطابقت یا همسازی تصاویر ذهنی ما با چیزها آن‌گونه که هستند. زندگی آن‌طور که ما انسان­‌ها می‌­شناسیم و به لفظی مشترک آن را بیان می­‌کنیم، شامل استنباط ما از ارتباطی است که با چیزها داریم. اشیاء از طریق داده­‌هایی متکثر و متنوع (اندازه، رنگ، نسبت و…) دریافت می‌­شوند، اما آن‌چه ما را از موجودات دیگر متمایز می‌­سازد در درجه اول نوع دریافت داده‌­ها (ساختار حواس ما) و سپس استنباط ما از آن­هاست. استنباط را می‌­توان داستان هم نامید. چیزها صرفاً مجموعه­‌ای از داده هستند، اما این داستان است که آنها را معنادار می­‌کند.

امانوئل کانت فیلسوف قرن هجدهم آلمانی در نقد اول یا همان «نقد عقل محض» اولین و مهمترین کتاب از سه گانه نقد خود، تلاش کرد برای کشف پدیده­‌ها به جای مطالعه جهان، ذهن و قوای فاهمه را مطالعه کند تا این استنباط یا داستانی که از چیزها می­‌سازیم را تبیین کند. کانت نشان داد ما به واسطه تقید و تطبیق با مجموعه­‌ای از عوامل پیشینی، مثل زمان، مکان و… چیزها را دریافت می­‌کنیم و اگر این عوامل پیشینی و مقید کننده نباشند، چیزها را آن‌طور که اینک می‌­فهمیم، درک نمی­‌کردیم. ذهن انسان با قوای فاهمه، داده­‌ها را در نقطه‌­ای جمع می­‌کند تا قابل شناسایی شوند، اما اگر ذهن داده­‌ها را دیگر همان جای همیشگی جمع نکند، آن‌گاه چیزها غیرقابل شناسایی و گم می‌شوند، یا نه…نه… بهتر است بگوییم چیزها همان‌گونه که بودند می‌­مانند، این انسان است که با چنین تغییری گم می‌­شود!

انسان وانهاده میان چیزهایی که دیگر نمی‌­داند چه هستند و چه معنا و کارکردی برای او داشته و دارند، بدون داستان است، بدون تبیین از خود و چیزها، در یک کلام بدون واقعیت. ذهن را در این شرایط شاید بتوان شبیه تصویری متحرک تصور کنید که به محض اینکه می­‌خواهد تجربه‌­ای واقعی را بازنمایی کند، به تجربه‌­ای دیگر در زمانی دیگر می‌­آمیزد و محو می­‌شود و این همچون روندی بی‌انتها ادامه پیدا می­‌کند و امکان کامل شدن و ثبوت هر تصویری را منتفی می‌­سازد.

«راه­‌های نرفته» آخرین ساخته کارگردان صاحب سبک بریتانیایی سالی پاتر داستان این گم شدن است. در مرکز فیلم با مردی روبرو هستیم به نام لئو که دیگر چیزها را با انسجام و تطبیق همیشگی و معمول نمی­‌بیند و توان بیان شفاف خود را هم ندارد. به طور موازی دو زندگی دیگر را هم می‌­بینیم که لئو در آنها قرار دارد؛ دو زندگی در دو موقعیت متفاوت که گویی امکان‌­ها یا داستان­‌های دیگری هستند که برای لئو رخ داده یا می‌­توانسته رخ دهد. آیا این سه داستان به هم مرتبط هستند؟ احتمالا بر اساس نشانه‌هایی که فیلم به ما می­‌دهد، خیر. آیا این سه لئو -که هر سه با بازی خاویر باردم و گریم و سنی نسبتا نزدیک اجرا شده­‌اند- یک نفر هستند؟ احتمالا با توجه به داده­‌ها، بله. لئو در سه موقعیت تصویر می‌­شود، بی‌آن‌که یکی بر دیگری رجحان داشته باشد، هر سه بر ساخته ذهنی هستند که از امکان صدق و مطابقت گسیخته شده­ است، پس داستان­‌هایی صرفاً ممکن و ناکامل با نشانه­‌هایی پراکنده­‌اند.

بسیاری از مکاتب معنوی و شرقی این نوید را می‌­دهند که رها شدن از داستان، اصلی‌­ترین رهایی است. داستان ساخته ذهن است و داستانی که ما درباره خود می­‌گوییم، هویت ما می‌­شود. رهایی از این هویت -یعنی «من»- و آن داستان ساختگی، رهایی حقیقی است. اما سالی پاتر در نمایشی با شکوه و میخکوب کننده این باور را به چالش می‌کشد. او نشان می‌­دهد که رها شدن از من و داستان، برای انسان به معنای رنج عدم شناسایی و بیان‌­ناپذیری است. این رنج را از همان ابتدا با لئو نه فقط درک، بلکه -به دلیل موقعیت­ و فضاسازی درخشان کارگردان و اجرای خیره کننده و بی­‌بدیل خاویر باردم- تجربه می­‌کنیم.

وقتی لئو به کمک دخترش مولی از خانه بیرون می‌­رود، هجوم صداها، رنگ‌­ها، حرکت‌­ها و تغییرات… در یک کلام هجوم چیزها در شهری شلوغ، مدام او را در دو کلمه­‌ی «چیزها» و «من» گیر می‌­اندازد، وقتی دخترش در اتوموبیل می‌­پرسد: «می‌خواهی چیزی بگویی؟» او با همان لحن گنگ و در هجوم تصاویر متنوعی که می­‌گذرند می­‌گوید: «خیلی چیزها» و باز دو کلمه «چیزها» و «من» را تکرار می­‌کند. فیلم در روندی اثرگذار، دردناک و پرسش­‌گر نشان می‌­دهد شکاف بین ذهن و چیزها، برای انسان به عنوان موجودی که در شبکه­‌ای از ارتباط­‌ها زندگی می­‌کند، شبیه به مرگی در عین حیات است.

در لابه‌لای تعابیر و تصاویر پیچ خورده در ذهن و عین، زمان عینی و زمان­‌های ممکن، «راه­‌های نرفته» همانند تجربه یک سفر سنگین و فشرده است. انگار که به جای فیلم با رؤیایی معنادار روبرو هستیم، یا ورود ماده‌­ای وهم‌آور به بدن که کلیت زندگی را در یک سفر یک ساعت و چند دقیقه­‌ای فشرده می­‌کند، تا فاهمه را کمی دست‌کاری کند و ما ضمن دیدن شکنندگی ذهن و حساسیت آسیب­‌پذیر دریافت­ انسانی از چیزها، تن دادن نسبتاً اجتناب‌­پذیر خود به قفس هویت و داستان را دریابیم.

«راه­‌های نرفته» اصلا فیلم ساده‌­ای نیست، اما به هیچ وجه مخاطب را متوجه گذر زمان و یا احساس ملال از سنگینی فضای خود نمی­‌کند. فیلم در نسبت با زیستن، فراتر از قضاوت و نمایش جاذبه یا ملال است و به همین دلیل تجربه هنری خودش نیز فراتر از قضاوت­‌ها و جاذبه و ملال می‌­نشیند. «راه­‌های نرفته» بیشتر به سبب در برگیرندگی و خاصیت سفرگونه­‌اش به تجربه­‌ای روان­گردان می­‌ماند؛ ترسناک اما بینش‌­آور، موقتی اما به یادماندنی.

سالی پاتر که در اثر قبلی خود «مهمانی» که در سال  ۲۰۱۷ ساخته بود نیز، تبحرش در استفاده افشاگرانه از نماهای بسته را نشان داده بود، اینجا در نماهای بسته و سکوت‌­ها، موفق می‌­شود -خاصه در مورد لئو- یک نمونه ویژه از تعقیب سوژه با ابزار سینما ارائه کند، زوج دوربینِ خانم پاتر و خاویر باردم، در نهایت به نتیجه­‌ای منتهی شده که توصیف آن بسیار دشوار است؛ در لحظاتی از سکوت و خیرگی لئو حس می­‌کنیم که او در قامت حیوانی به نام انسان نمایانگر تکامل گونه خود است؛ گونه­‌ای که از حیوانی ساده به ایده­‌پروری، داستان­‌پردازی و معناسازی حرکت می­‌کند و سرآخر همچون سرنوشتی محتوم در میان تمام معناها گم می‌­شود. در کنار این نگرش فلسفی، توجه فیلم به مسئله مهاجرت نیز بسیار اهمیت دارد، چرا که گم شدن را به تجربه ذهن از تغییر زبان، جاکن شدن و اعوجاج‌­های فرهنگی نیز گسترش می­‌دهد و خود تصویر انسان مهاجر را به نمادی از وجود انسان در جهان بدل می‌­سازد.

منبع