پس از سپری کردن اولین سال بدون کیارستمی، تصمیم گرفتم درباره او بنویسم. توصیف او به غایت کار سختی است؛ فیلمسازی که از هرگونه تکلفی به دور بود و سعی داشت آثار خود را به سادهترین شکل ممکن بسازد و فیلمهای او مملو از صحنههایی ساده بود، تا حدی که برخی منتقدین او را مینیمالیست میدانستند. با این حال توصیف عباس کیارستمی و فیلمهایش به هیچ وجه کار آسانی نیست.
این روزها کمتر کسی است که نام او را نشنیده باشد، عکسی با آن عینکهای دودی معروفش از او ندیده باشد یا یکی از فیلمهای او را به تماشا ننشسته باشد. با وجود این که یک سال است ما را ترک کرده، اما کیارستمی همه جا هست؛ از سینماها و فستیوالهای اقصی نقاط دنیا تا دیوارهای خیابان ولیعصر که به گرافیتیهایی از چهره او مزین شدهاند.
در ستایش او همین که بس که ژانلوک گدار گفته: «سینما با گریفیث آغاز شده و با کیارستمی پایان مییابد.» به راستی نمیتوانیم کیارستمی را در هیچ ژانر خاصی جای دهیم. تمام فلسفه فیلمسازی او برای این جمله استوار بود: «فیلم خوب، فیلمیست که باورپذیر باشد و فیلم بد، فیلمیست که مخاطب آن را باور نکند.»
او، بر خلاف بسیاری از دیگر فیلمسازان ایرانی، بعد از انقلاب ایران را ترک نکرد. در این باره میگفت: «فرض کنید درختی را از خاکش به جای دیگری منتقل کنید. ممکن است هنوز هم شاخه داشته باشد، اما آیا دوباره میوه میدهد؟» با وجود حساسیتهای بسیار روی کارش، او همیشه روشی خلاقانه و زیرکانه برای دور زدن سانسور به کار میگرفت. مثلا رعایت حجاب کامل توسط زنان در کنار خانوادهشان را غیر قابل باور میدانست، برای همین ترجیح میداد اصلا آن را در فیلمهایش نمایش ندهد.
با این توصیف، تک تک فیلمهای کیارستمی، از «نان و کوچه» گرفته که اولین فیلم کوتاهش بود و با کمترین امکانات ساخته شد، تا «کپی برابر اصل» و «طعم گیلاس» که هر دو در فستیوالهای خارجی خوش درخشیدند، در نوع خود شاهکار محسوب میشوند.
همه اینها به لطف شخصیتپردازی بینظیر و بینش خاص اوست. به عقیده او، فیلمساز کسی است که به محیط پیرامون و زندگی روزمرهاش توجه میکند و همین، درونمایه تمامی فیلمهای او را تشکیل میدهد. او یک یه داستانگوی حرفهای بود -چیزی در که سینمای امروز ایران کمتر یافت میشود- و تمامی داستانهایش را از اتفاقاتی که خیلی از ما ساده از کنارشان میگذریم، الهام میگرفت.
کیارستمی همواره سعی داشت از تجهیزات مدرن نورپردازی و دوربینهای بزرگ دوری کند و کارگردان را نیز به نوعی از صحنه فیلمبرداری حذف کند. خودش میگفت که همه کارش را قبل از فیلمبرداری انجام میدهد و پس از آن، همانند سرمربی در بازیهای فوتبال، تنها اجرای بازیگران را با کمترین دخالت به تماشا مینشیند.
شخصیتهای فیلمهایی مانند «زندگی و دیگر هیچ» و «زیر درختان زیتون» همگی کاملا واقعی هستند و برای ایفای نقش آنها، از نابازیگرهای محلی استفاده شده است. برای همین است که میگویند که کیارستمی همواره در حال قدم زدن روی مرز سینمای داستانی و مستند بود؛ به خاطر اینکه فیلمهایش در چشم مخاطب، کاملا واقعی مینمایند.
او ذهن همیشه فعال و بلندپروازی داشت؛ خودش میگفت که «ذهنش پر است از فیلمهایی که هرگز نساخته است.» و همین باعث شد که خود را تنها به فیلمسازی محدود نکند. او که ابتدا طراح و گرافیست بود، پس از ورود به سینما نیز فعالیت در عرصههای دیگر مانند نقاشی، عکاسی و شعر را ادامه داد. به طوری که تا حالا چندین مجموعه شعر از به چاپ رسیده و عکسهای نابش، در نمایشگاههای مختلفی حضور داشته است.
به نظر من، میتوان عباس کیارستمی را یک عاشق واقعی زندگی دانست. او حتی تا آخرین روزهای زندگیاش در تخت بیمارستان نیز از دست خلق کردن نکشید و تدوین آخرین فیلمش با نام ۲۴ فریم، که امسال در جشنواره فیلم کن به نمایش درآمد را در بیمارستان شروع کرد.
تم عشق زندگی در برخی فیلمهایش مانند «زندگی و دیگر هیچ» کاملا به چشم میخورد؛ او این شاهکارش را در ستایش زیباییهای زندگی، که حتی در اوج سختیها هم نادیده گرفتنشان سخت است، ساخت. با «طعم گیلاس» به بهترین شکل از خودکشی سخن گفت و بعدها به ترویج آن محکوم شد. اما به گفته خودش، از ساخت این فیلم هیچ هدفی جز ستایش زندگی و رساندن این پیام که «دنیا به قدری زیباست که به هیچ وجه نمیتوان آن را با بهشت معاوضه کرد» نداشته.
کیارستمی در مورد فعالیتهای هنری مختلفش میگفت: «همیشه مجبورم به کاری مشغول باشم. مثلا روزها برای فیلمسازی و عکاسی است. شبها مجبورم قلم به دست بگیرم و به شعر گفتن بپردازم.»
شخصیت خاص عباس کیارستمی، روی فیلمهایش تاثیر بسزایی داشت. خیلیها از سینمای او با نام «سینمای شاعرانه» یاد میکنند و میگویند بهترین راه شناخت او و فیلمهایش، از طریق شعر است. لازم به ذکر است که او چند مجموعه از گزیده اشعار شاعران کهن و معاصر ایرانی نیز به چاپ رسانده است.
او که ابتدا به قصد نقاش شدن وارد دانشکده هنر تهران شد و هیچوقت نتوانست تحصیلاتش را به اتمام برساند، خودش را نقاشی شکست خورده میدانست و میگفت به همین دلیل سعی میکند فیلمهایش مانند نقاشی باشند.
حالا بیش از یک سال که عباس کیارستمی از بین ما رفته و جای خالیاش بیش از پیش احساس میشود. به این فکر میکنم که چقدر شعر ناسروده، عکس ثبت نشده و فیلم ساخته نشده در سر داشت و حالا، ما از دیدن و خواندن همه آنها محرومیم.
هرچند، خود کیارستمی لذت اصلی زندگی را در بقای خودش میدید، نه صرفا اسم و کارش؛ اما باید گفت که او همیشه زنده است. هر بار که فیلمی از او میبینم، شعر یا مصاحبهای از او میخوانم، تصویر مهربان و صدای گرمش در ذهنم شکل میگیرند.
منبع: هزار و یک بوم