- کارگردان: فرانسیس فورد کوپولا
- بازیگران: مارتین شن، مارلون براندو و رابرت دووال
- محصول: ۱۹۷۹، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪
منتقدان بسیاری فیلم «اینک آخرالزمان» را بهترین فیلم جنگی تاریخ سینما میدانند. فرانسیس فورد کاپولا برای ساخت این ادیسهی اسرارآمیزش، اقتباس از کتاب دل تاریکی نوشتهی جوزف کنراد را انتخاب کرد. کتابی که جنون نهفته در رشد قارچگونهی استعمار بریتانیا را نقد میکرد و داستان رازآمیزی برای روایت داشت که در دل جنگلی انبوه و تاریک، با بومیانی مسخ شده میگذشت.
کوپولا این داستان را گرفت و به جنگلهای انبوه ویتنام برد تا با یک تیم بازیگری بینظیر و حضور باشکوه مارلون براندو تصویری وحشتناک از ایستادن انسان مدرن لب دروازهی آتشین جهنم ترسیم کند. اما کتاب دل تاریکی جوزف کنراد چیزی غریب در دل خود داشت که فرانسیس فورد کوپولا به طور قطع نمیخواست آن را از دست بدهد: کیفیتی کابوسوار که باعث میشد این تصور به وجود آید که شخصیت اصلی را در دل یک رویای ترسناک قرار داده و او را به ارادهی خود به هر کجا که بخواهد میبرد. ویتوریو استورارو در مقام مدیر فیلمبرداری فیلم «اینک آخرالزمان» وظیفه داشت تا با قابهایش این کیفیت منحصر به فرد کتاب را به فیلم منتقل کند و در واقع یک ترجمان تصویری مناسب برای آن پیدا کند.
کار ویتوریو استورارو برای انتقال احساس توهم جاری در داستان فیلم «اینک آخرالزمان» ستودنی است. او با استفاده از قابهای غریب خود و همچنین کیفیتی پارانویید و مالیخولیایی که به آن بخشیده، موفق شده تا هراس شخصیتهای اصلی را به درستی به مخاطب منتقل کند. در فصل پایانی که داستان فیلم بین خیال و واقعیت در نوسان است، این دوربین بی قرار و قابهای پر از سایه روشن او است که جور داستانگویی را بر دوش میکشد تا جهنم ساخته شده به دست بشر و هم چنین جنون جاری در جنگ، کیفیتی ترسناک پیدا کند.
فیلم «اینک آخرالزمان» فراتر از یک فیلم مملو از سکانسهای جنگی، هزارتویی برای کشف چگونگی گم شدن هویت یک تمدن در غبار تاریخ است. اینکه چگونه آدمی با گذر از دالانهای تاریک وجودش و پذیرش تمام سایههای درونش به نبش قبر گذشتهی حیوانی خود دست میزند. فصل پایانی فیلم و بازی موش و گربه دو طیف ماجرا و خطابههای درخشان سرهنگ کورتز با بازی براندو، از بهترین سکانسهای یک فیلم جنگی در تاریخ سینما است.
فیلمساز به همراه فیلمبردارش به خوبی از پس خلق این فضا برآمدهاند. آنها در حال خلق مغاکی بودهاند که روان آدمی را به سوی خود کشانده و چیزی از آن باقی نگذاشته است. در چنین قابی سفر ما به عنوان مخاطب فیلم به درون این مغاک، به سیر و سفری ترسناک میماند که لحظه به لحظه بر جنون آن اضافه میشود. بسیاری از زمان فیلم، نه جنگی در جریان است و نه گلولهای شلیک میشود اما قاببندیها به گونهای است که گویی هر لحظه خطری در کمین است که این سربازان بخت برگشته را از بین خواهد برد.
کارگردانی بینظیر کاپولا، فیلمبرداری درخشان ویتوریو استورارو، تدوین بینقص والتر مرچ و تماشای نماد تاریکی فیلم یعنی مارلون براندو با هیبتی مهیب و شکل حرف زدن تو دماغی، باعث شده تا فیلم هم محبوب منتقدان باشد و هم در دل مخاطبان سینما جا خوش کند.
در سال ۱۹۷۹ اسکار بهترین فیلم، به اثر رابرت بنتون یعنی «کرامر علیه کرامر» (Kramer vs Kramer) با بازی مریل استریپ و داستین هافمن رسید. فیلم «این طور چیزها» (all that jazz) به کارگردانی باب فاسی هم دیگر فیلم نامزد دریافت جایزهی اسکار بود.
«به کاپیتان ویلارد از سوی سرویس اطلاعاتی دستور داده میشود تا در عمق جنگلهای ویتنام و کامبوج سفر کند و سرهنگ کورتز را که برای خود ارتشی خودمختار دست و پا کرده، پیدا کند و از بین ببرد. سرهنگ کورتز باعث آبروریزی ارتش شده و زنده ماندنش دیگر به نفع کسی نیست. کاپیتان ویلارد با تیمی از سربازان و از طریق رودخانه با یک قایق راهی میشود اما هر چه بیشتر پیش میرود، کمتر به سرهنگ نزدیک میشود …»