• کارگردان: مارتین اسکورسیزی
  • بازیگران: رابرت دنیرو، هاروی کایتل و جودی فاستر
  • محصول: ۱۹۷۶، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪

مارتین اسکورسیزی از نمادهای سینمای دهه‌ی ۱۹۷۰ میلادی است و شخصیت تراویس بیکل فیلم «راننده تاکسی» او هم یکی از سمبل‌های سینمای دورانی که است که مردمانش از آن خوش خیالی گذشته فاصله گرفته بودند و در برزخی می‌زیستند که سایه‌ای از نومیدی و در عین حال خشم بر سر آن سنگینی می‌کرد. فیلم «راننده تاکسی» دقیقا محصول دوران پارنویا و ترس بعد از جنگ ویتنام و واقعه‌ی واترگیت است و شهر نیویورک آن دیگر آن شهر پویا و همیشه زنده نیست که می‌توان تکه‌ای خوشبختی و زیبایی در گوشه گوشه‌ی آن دید. این شهر تئاتر برادوی یا موزه‌ی هنرهای معاصر و نورهای نئونی میدان‌ تایمز، روشنایی دلفریب سنترال پارک و جنب و جوش مردان و زنان طبقه‌ی متوسط رو به پایین جامعه در محله‌ی برانکس نیست؛ این جا شهری آغشته با پلشتی و سیاهی است که حتی در زیر نور لامپ خیابان هم تاریک می‌نماید و انگار در تمام مدت شبانه‌روز، هیچ پرتویی از نور و روشنایی بر آن نمی‌تابد.

چنین شهر پلشتی طبعا آدم بیمار و شب‌زی مانند تراویس بیکل پرورش می‌دهد. آدمی درگیر کابوس که تصور می‌کند در این دنیا جز ستم ندیده و جهان خیلی به او بدهکار است. اسکورسیزی برای درآمدن درست این شخصیت همه چیز وی را در هاله‌ای از ابهام قرار می‌دهد. تراویس بیکل گذشته‌ی مشخصی ندارد و در ظاهر کهنه سرباز جنگ ویتنام است، روزی عاشق می‌شود و در نبود یار تصمیم می‌گیرد نامزد انتخابات را ترور کند! بنا به دلیلی از خشونت فزاینده‌ی آدم‌ها در طول شلوغی روز فراری است اما در خلوتی و تاریکی شب هم چیزی جز خشونتی عریان نمی‌بیند. زیستن در چنین چارچوبی است که از او انسان روان‌نژندی ساخته است که زیستی طبیعی ندارد. تنها بارقه‌‌ی نوری که در این شهر وجود دارد، در زمان حضور زنی است که تراویس عاشقانه دوستش دارد. مارتین اسکورسیزی چنان این زن و محیط پیرامون او را رنگ‌آمیزی می‌کند که انگار تراویس نه تنها عاشق وجود زن، بلکه عاشق تمام چیزهای خوبی است که این شهر به آن نیاز دارد.

اسکورسیزی برای رسیدن به این تصویر دقیق از شهر، روایتگری داستان خود را به گونه‌ای پیش می‌برد که آدم‌هایش را در موقعیت‌هایی گاه گروتسک قرار دهد. به همین دلیل هم برخی از بهترین سکانس‌های تاریخ سینما در این فیلم جا خوش کرده است؛ به ویژه آن‌ها که با تنهایی انسان مدرن سر و کار دارند. به عنوان نمونه نگاه کنید به زمانی که تراویس بیکل به معشوق خود تلفن می‌کند و دوربین ناگهان وی را رها کرده و با یک پن ملایم به سمت راهروی خلوتی حرکت می‌کند و کوچه‌ای تاریک را در قاب خود می‌گیرد یا در سکانس مفصلی که خود مارتین اسکورسیزی در نقش یک مسافر دیوانه در تاکسی شخصیت اصلی می‌نشیند و از زندگی خصوصی خود می‌گوید یا اوج همه‌ی این‌ها که در زمان حرف زدن تراویس بیکل با تصویر خود در آینه‌ی خانه‌اش شکل می‌گیرد؛ همان سکانس معروف «داری با من حرف می‌زنی؟»

رابرت دنیرو این بهترین نقش‌آفرینی خود را علاوه بر مهارت خودش، به شخصیت‌پردازی دقیقی مدیون است که اسکورسیزی انجام داده است. تراویس بیکل «راننده تاکسی» امروزه یکی از نمادهای شخصیت‌ پردازی در تاریخ سینما است و این از خوش‌شانسی رابرت دنیرو است که در قالب آن ظاهر شده است. از سوی دیگر شخصیتی در فیلم وجود دارد که نقش آن را جودی فاستر جوان بازی می‌کند. او قربانی آمریکایی است که خشونتش تا دم در اتاق خواب نسل بعدی جامعه آمده است. به همین دلیل هم برای اجرای عدالت و کم کردن ذره‌ای از پلشتی‌های شهر نیاز به خشونتی افسارگسیخته وجود دارد. اسکورسیزی هم در پایان فیلم به شکلی کاملا آگاهانه این تباهی و خشونت را به تصویر می‌کشد.

فیلم «راننده تاکسی» در زمان اکران خود در اروپا بیشتر تحویل گرفته شد تا در آمریکا. فرانسوی‌ها نخل طلای کن را به پایش ریختند اما آکادمی علوم و هنرهای سینمایی هیچ جایزه‌ی اسکاری به آن نداد؛ نه تنها به فیلم یا مارتین اسکورسیزی یا رابرت دنیرو، بلکه برنارد هرمان افسانه‌ای هم که این آخرین موسیقی متن زندگی او بود، از کسب مجسمه‌ی طلایی بازماند.

در سال ۱۹۷۶ فیلم «راکی» (rocky) در کمال تعجب موفق به کسب جایزه‌ی اسکار شد. قضیه زمانی جالب می‌شود که بدانیم سه فیلم رقیب او یعنی «همه مردان رییس جمهور» (all president’s men)، «شبکه» (network) و همین فیلم «راننده تاکسی» به لحاظ محتوایی در نقطه‌ی مقابل فیلم «راکی» می‌ایستند؛ «راکی» آشکار هنوز سمت رویاپردازانه‌‌ی سینمای آمریکا را نشان می‌دهد و در تایید رویایی آمریکایی است، در حالی که آن سه فیلم در حال تصویر کردن کابوس آمریکایی هستند و اصلا به وجود رویا اعتقادی ندارند.

«تراویس بیکل جوان ۲۶ ساله‌ای است که ادعا می‌کند در جنگ ویتنام سرباز بوده است. او از بی‌خوابی رنج می‌برد و به همین دلیل شب‌ها با تاکسی کار می‌کند. در این میان دلباخته‌ی دختری می‌شود که در دفتر یک نامزد ریاست جمهوری کار می‌کند. تراویس به آن دختر نزدیک می‌شود اما نحوه‌ی برقراری ارتباط با زنان را بلد نیست تا این که …»