تردید عنوان فیلمی سینمایی به کارگردانی واروژ کریم‌مسیحی محصول سال ۱۳۸۷ ایران است. این فیلم جایزه سیمرغ بلورین بهترین فیلم بیست و هفتمین جشنواره فیلم فجر را به‌دست آورد. تردید دومین ساخته کریم‌مسیحی پس از گذشت ۱۸ سال از ساخت نخستین فیلم او پرده آخر است. فیلمنامه تردید بر پایه نمایشنامه هملت اثر ویلیام شکسپیر نوشته شده‌است و روایتگر داستان پسری به نام سیاوش است که پس از مرگ پدرش، عموی او اختیار ثروت خانوادگی را به دست می‌گیرد. سیاوش عاشق دخترعمه‌اش مهتاب است. پس از گذشت مدت کوتاهی از مرگ پدر، او از ازدواج قریب‌الوقوع عمو با مادرش باخبر می‌شود. سیاوش طی ماجراهایی می‌فهمد که پدرش کشته شده‌است. تولید فیلم تردید در مهر ۱۳۸۶ پس از گذشت سه هفته از آغاز فیلم‌برداری به دلیل بیماری (خونریزی معده) کارگردان متوقف شد. سرانجام پس از تغییر برخی از عوامل تولید مانند تهیه‌کننده و فیلم‌بردار و جایگزینی حامد کمیلی و آتش گرگانی به جای محمدرضا فروتن و بیتا فرهی، فیلم‌برداری آن از میانه مرداد ماه ۱۳۸۷ از سر گرفته شد. سکانس‌هایی که با حضور بازیگران پیشین تهیه شده بود، کنار گذاشته شدند. فیلم‌برداری تردید پس از چهار ماه در آبان ۱۳۸۷ به پایان رسید.

بهرام بیضایی گفت: «همان میزان گرما، پُختگی، تحّرک، دقّت، نکته‌بینی، نیرو، سلیقه و مهّم‌تر از همه استقلالِ سَبک که هجده سال پیش تماشاگرانِ پردهٔ آخر از آن شگفت‌زده شدند را افزون بر تجربه گذر از این هجده سال، در تردید می‌توان دید. تسلّطِ مطلق بر چینشِ عناصر و پردازشِ حرکت‌ها، گُسترشِ مضمونِ هر صحنه، دقّت بر جزئیاتِ هر قاب و خودِ قاب‌بندی که همه برای تدوینی ویژه اندیشیده شده‌اند.»

مارک برنت، شکسپیرشناس ایرلندی و فیلم‌شناس، در پاییز ۱۳۹۳ دربارهٔ این فیلم در دانشگاه تهران در حضور اندیشمند برجسته و شکسپیرشناس بزرگ آمریکایی استیون گرینبلت سخن گفت. استیون گرینبلت علاقه‌مندی خود را برای تماشای این فیلم ابراز کرد.

تردید، دومین فیلم بلند واروژ کریم مسیحی بعد از پرده ی آخر است. اصولاً درمورد کسانی که فیلم اولشان را می سازند، سه حالت را می توان متصور بود. یا فیلم اولشان به شدت ضعیف و آبکی است، یا قابل قبول و تأمل است و یا یک شاهکار. به نظر می رسد لااقل در سینمای ایران، حالت دوم بهترین حالت ممکن است. چرا که هم توقعات بیش از حد بالا نیست و هم این که نگاه تولید کنندگان فیلم به کارگردان مثبت است و برای همین در ساخت فیلم دومش چندان دچار مشکلات حاشیه ای نمی شود. اما وقتی اولین فیلم یک کارگردان خیلی خوب باشد، معمولاً ساختن فیلم دوم برای او حتی از فیلم اول هم سخت تر است. یا فیلم دومش سقوط وحشتناکی برایش خواهد بود و یا لازم است برای ساختن فیلم دومش حوصله و دقت فراوانی به خرج دهد.

در مورد پرده ی آخر، اولین فیلم بلند واروژ کریم مسیحی، می توان با اطمینان گفت این فیلم به دسته ی سوم تعلق دارد و شاید همین شاهکار بودن فیلم باعث دوری تقریباً دو دهه ای کریم مسیحی از فیلم سازی شد. طبیعی بود که ساخته شدن دومین فیلم کریم مسیحی بعد از تقریباً ۱۸ سال، اتفاق مهم و کنجکاوی برانگیزی بود و یکی از اخبار مهم سال گذشته ی سینمای ایران به شمار می آمد. به هر حال برای همه ی طرفداران سینما مهم بود که آیا کریم مسیحی می تواند دوباره ی یک فیلم تر و تمیز دیگر به سینمای ایران ارائه کند یا نه. حالا بعد از دیدن تردید، می توانم با خیال راحت بگویم تردید به هیچ وجه دوستداران کریم مسیحی را ناامید نمی کند. البته اگر در مقام مقایسه برآییم، تردید در سطح پایین تری از پرده ی آخر قرار می گیرد. ولی فیلم بسیار خوب و آبرومندانه ای برای سینمای ایران به شمار می رود که در مقاطعی حتی به نظرم از سطح سینمای ایران هم فراتر می رود.

هنگام تماشای تردید باید توجه داشت که با اقتباسی از هملت شکسپیر طرف نیستیم. اگر تردید را به دو نیمه (از نظر زمانی مساوی) تقسیم کنیم، می توانیم بگوییم نیمه ی اول فیلم برداشتی کلی از هملت است. ولی نیمه ی دوم راه خودش را می رود و حتی برداشت آزاد هملت هم نمی تواند حساب شود. در کل اگر بخواهیم فیلم را از نظر سبک و مضمون به بخش های مجزا تقسیم بندی کنیم، سه قسمت را می توانیم برای آن در نظر بگیریم:

یک ساعت اول تردید را می توان بخش اول فیلم تلقی کرد. در این جا فیلم دارد مطابق با الگوی هملت پیش می رود و به نظر می رسد یک بازسازی یا اقتباس از روی هملت را شاهدیم. فیلم در این قسمت شرایط مناسبی دارد. معرفی شخصیت ها به طرزی کلاسیک در همان ۱۰ – ۱۵ دقیقه ی ابتدایی فیلم صورت می گیرد. کریم مسیحی در این قسمت ارجاعات زیادی به هملت می دهد که مدام به تماشاگر شباهت داستان به هملت را یادآوری کند. این ارجاعات گاه دلچسب و قابل قبول از آب درآمده اند (مثل قسمتی از نمایشنامه هملت که سیاوش روی آینه برای مهتاب می نویسد) و گاه نچسب و بیش از حد صریح (مثل تابلوی بودن یا نبودن روی دیوار اتاق کار دایی متین یا دوباره خوانی همان متن نوشته شده روی آینه توسط مهتاب). با این وجود تلاش کریم مسیحی برای ایرانیزه کردن نمایش هملت به خوبی جواب داده است. نوع روابط شخصیت ها، با توجه به این نکته که آن ها قرار نیست متعلق به قشر متوسط ایرانی (از لحاظ اقتصادی و اجتماعی) باشند، قابل پذیرش است. هنگام تماشای فیلم، به نظرم بزرگ ترین اشتباهی که تماشاگر می تواند مرتکب شود، این است که بخواهد شخصیت ها را در جامعه معادل سازی کند. شخصیت های فیلم قرار نیست تیپ یا نماد باشند. هر شخصیت، باید به صورت یک کاراکتر منفرد بررسی شود. از این دید که بنگریم، می فهمیم کریم مسیحی چقدر در شخصیت پردازی موفق عمل کرده است. در این بخش، بازی ها و فیلمبرداری حسین جعفریان نقطه قوت فیلم است. اشکالی هم اگر هست، از ریتم کند فیلم است که تماشاگر را تا حدی خسته می کند. البته در بعضی از جاها، ریتم کند فیلم به خاطر اطلاعاتی که به تماشاگر منتقل می شود، ضروری به نظر می رسد. ولی تأکید کریم مسیحی بر این نکته که زندگی سیاوش شبیه به هملت است گاهی اوقات زیاده روی به نظر می رسد. تماشاگری که یک بار داستان هملت را خوانده و از ضریب هوشی متوسطی هم برخوردار باشد، به سادگی در همان ۳۰ دقیقه ی اول شباهت ها را متوجه می شود. برای همین آن پوستر بزرگ هملت یا اجرای نمایش نامه دیگر زیادی به نظر می آیند.

اما برگ برنده ی فیلم، ۵۰ دقیقه ی بعدی آن است. این بخش دقیقاً از جایی که نگاه سیاوش به آن تابلوی روی دیوار اتاق دایی متین می افتد و متوجه شباهت زندگی اش با هملت می شود، آغاز شده و با تلاش سیاوش، گارو و بعد مهتاب برای فرار از این سرنوشت محتوم ادامه می یابد. به جرأت می گویم این ۵۰ دقیقه از فیلم نه در مقیاس سینمای ایران، که باید در مقیاس سینمای جهان مورد بررسی قرار بگیرد. تم محبوب و قوی سرنوشت محتوم و مبارزه با آن، در این جا به خوبی مورد استفاده قرار گرفته و پرورانده شده است. حالا دیگر با یک نسخه ی ایرانی هملت رو به رو نیستیم، بلکه با داستانی پرتعلیق و هیچکاکی سر و کار داریم. تلاش یک گروه برای فرار از سرنوشت محتوم. به تبع این داستان هیچکاکی، ریتم فیلم ناگهان تندتر می شود و هیجان کار به طرز قابل ملاحظه ای افزایش می یابد. فیلمبرداری، تدوین، نورپردازی و طراحی صحنه ی فیلم آن قدر در این ۵۰ دقیقه زیبا و دلنشین هستند که می توان به پایشان ایستاد و تحسینشان کرد. تردید یکی از اولین فیلم های ایرانی است که می توان از مفهوم “کاربرد میزانسن” در آن صحبت کرد و این مسأله به خصوص در این ۵۰ دقیقه بیشتر به چشم می خورد. به خصوص در نماهایی که از سینمای نیمه کاره گرفته شده و یکی از درخشان ترین و هوشمندانه ترین ایده های فیلم به شمار می آید. دقت در سکانس های داخلی سینما، می تواند خیلی از اطلاعات را از کاراکترها و ارتباط آن ها برای تماشاگر روشن کند. (یکی از زیباترین قسمت هایش که فراموش نکرده ام، جایی است که گارو می خواهد پیانو را به مهتاب هدیه دهد و با چاشنی طنز این کار را انجام می دهد و مهتاب نسبت به آن شوخی واکنش نشان می دهد. همین سکانس می تواند فرصتی باشد برای شناخته هر سه کاراکتر). تعلیق فیلم وقتی بیشتر می شود که متوجه می شویم علی رغم تلاش سیاوش، ظاهراً داستان دارد دقیقاً به سبک هملت پیش می رود. در این میان کشته شدن انوری به نظرم نقطه عطفی برای فیلم به شمار می رود. این جاست که به طور جدی می فهمیم که واقعاً این قضیه شوخی بردار نیست. حالا دیگر جریان مثل نیمه ی اول فیلم نیست. تا قبل از ورود به قسمت دوم، فیلم کاملاً مشابه هملت پیش می رود و تماشاگر می تواند با خیال راحت منتظر فرجام شوم سیاوش و مهتاب باشد. ولی با آغاز بخش دوم، دیگر قطعیت گرایی از بین می رود و تردید سیاوش به طور کامل در تماشاگر هم ایجاد می شود و تعلیق فوق العاده ای ایجاد می کند که این تعلیق به نظرم درخشان ترین وجه فیلم به شمار می رود.

اما می رسیم به ۱۰ دقیقه ی پایانی که همان نتیجه گیری است. تماشای این ده دقیقه بیش از هر چیز به من یادآوری کرد که فیلم های ایرانی علی رغم پیشرفت های محسوسی که داشته اند، ولی هنوز در پایان بندی به شدت لنگ می زنند. ده دقیقه ی پایانی تردید به هیچ وجه در حد بقیه ی فیلم نیست. در میان فیلم های ایرانی که اخیراً دیده ام، پستچی سه بار در نمی زند هم با این مشکل رو به رو بود. ایده ای درخشان داشت، خوب هم تا پایان پیش می رفت. ولی همه ی رشته ها در یک ربع انتهایی پنبه می شد. ولی درمقام مقایسه، من پایان بندی تردید را ترجیح می دهم. انتهای فیلم پستچی سه بار در نمی زند، به نوعی باج دادن به تماشاگر بود. اما در تردید با چنین مسأله ای رو به رو نیستیم. کریم مسیحی قرار نیست به تماشاگر باج بدهد یا سطح فیلمش را پایین بیاورد. بلکه دقیقاً دارد همان چیزی را نشان می دهد که به خاطر آن فیلم را ساخته بود. سیاوش و مهتاب از سرنوشت هملت و افیلیاوارشان فرار می کنند. ولی باز هم می بینیم که همه انگار در چنبره ی سرنوشت تعیین شده شان گرفتارند. علی رغم تلاش های سیاوش، آن چه سرنوشت همه را تعیین می کند، تقدیر است. تصور کنید تیر دانیال اندکی به سمت دیگری شلیک می شد و مثلاً به قفسه ی سینه ی سیاوش اصابت می کرد. آن وقت همه چیز عوض می شد. ولی چیزی که در این ده دقیقه ی آخر فیلم عذاب آور است، اول از همه ریتم بسیار تندی است که به هیچ وجه با ضرباهنگ دقایق قبلی فیلم قابل مقایسه نیست و یادآور سریال های تلویزیونی است که تا اواخر سریال، تا حد امکان داستان را طولانی می کنند و ناگهان در چند دقیقه نتیجه گیری نهایی را انجام می دهند. همچنین نحوه ی نمایش سرنوشت مقدرشده برای شخصیت های فیلم در تیراندازی نهایی مضحک جلوه می کند. این که ۶-۷ گلوله ی شلیک شده از سوی دانیال، دقیقاً دو شخصیت منفی ماجرا را بکشد، به نظرم خیلی با واقعیت فرق دارد. سرنوشت هیچ گاه این قدر دقیق و حساب شده عمل نمی کند! در ضمن متاسفانه ضعف تکنیکی باعث شده تا سکانس انفجار ماشین و مرگ دانیال اصلاً در حد انتظار نباشد. تدوین پرشتاب و متقاطع بین ماشین در حال حرکت و چهره ی مضطرب مهتاب، قرار است ضعف های فنی و نبود امکانات و جلوه های ویژه را مخفی کند که متأسفانه نتیجه نمی دهد. همه ی این ها باعث می شود که ده دقیقه ی پایانی تردید، خیلی معمولی تر از آن باشد که انتظار داشتم. با این وجود این پایان بندی به گونه ای نیست که قرار باشد به خاطر آن ارزش های فیلم را نادیده بگیریم و تردید را یک فیلم معمولی بدانیم. تردید علی رغم همه ی ضعف هایش، به نظرم در سینمای ایران یک فیلم قابل اعتنا است که باید ارزش هایش به خوبی درک شود.

دوست دارم مقاله ام را این گونه به پایان ببرم که حالا واقعاً می توان به آینده ی این سینما امیدوار بود. فیلم هایی نظیر درباره ی الی، تردید و پستچی سه بار در نمی زند و… نشان می دهند که حالا می توان تغییرات بزرگ رخ داده در این سینما را به چشم دید و خوشحال شد از این تکانی که سینمای ایران به خودش داده است.

برگرفته از عشاق سینما