تأثیر شگرف آثار ادبی بر روان انسان قابل پیشبینی نیست. گاه گذر زمان نه تنها سبب فراموشی آنها نمیشود، بلکه هر زمان صیقل یافتهتر و پختهتر باز میگردند. بستهای از کتابهای دوران کودکیام را باز میکردم تا آن ها را برای هدیه دادن به یک مرکز کودکان آماده کنم، که کتاب جلد ضخیم سوئیمی اثر لئو لیونی را یافتم. کتابی که در کودکی شیفته تصویرهای زیبای آن و ستایشگر شیرینکاریهای این ماهی سیاهه بودم. کتاب را بیرون کشیدم تا با آن تجدید خاطره کنم که کتاب ماهی سیاه کوچولوی صمد بهرنگی از لای آن بیرون افتاد. پس از این همه سال این دو با هم پرسشهای کودکانه مرا دنبال میکردند! این پرسش که چرا سوئیمی، صدها و هزارها ماهی قرمز را زنده و سرخوش با خود به گشت در دریا میبرد اما ماهی سیاه کوچولو باید بمیرد تا یک ماهی قرمز را به فکر دریا بیندازد؟! آن موقع به پاسخی نرسیدم و این پاسخی است که امروز پس از سالها به آن رسیدهام…
صمد بهرنگی و ماهی سیاه کوچولو
صمد بهرنگی، آموزگار، پژوهشگر فرهنگ مردم، نویسنده و مترجم در تیرماه ۱۳۱۸ در محله چرنداب تبریز در خانوادهای کارگری به دنیا آمد و در شرایطی دشوار رشد یافت. خود درباره کودکیاش میگوید: «مثل قارچ زاده نشدم، بی پدر و مادر، اما مثل قارچ رشد و نمو پیدا کردم، ولی نه مثل قارچ زود از پا درآمدم، هر جا نمیبود به خود کشیدم، کسی نشد مرا آبیاری کند، من نمو کردم مثل درخت سنجد، کجو معوج و قانع به. آب کم و شدم معلم روستاهای آذربایجان» او فارغ التحصیل دانشسرای مقدماتی پسران تبریز است و مدرک کارشناسی ادبیات فارسی را از دانشگاه تبریز دریافت داشته است. در تمام دوران تحصیل معلمی کودکان روستایی آذربایجان را تجربه کرده است و پای پیاده با خورجینهایی پُر از کتاب برای بچههای گرسنه و فقر زده آذربایجان – که صمد بهرنگی آموزش رسمی را با زندگی آنها بی ارتباط میدانست – کتاب هدیه بُرده است. او معتقد بود: «ادبیات کودکان باید پلی باشد بین دنیای رنگین بیخبری و در رؤیا و خیالهای شیرین کودکی و دنیای تاریک و آگاه غرقه در واقعیتهای تلخ و دردآور و سخت محیط اجتماعی بزرگترها» و آنچه برای کودکان خلق کرد، با اعتقاد به همین باور بود. آخرین اثر او، ماهی سیاه کوچولو، که با نقاشیهای فرشید مثقالی در ۱۳۴۷ توسط کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر شد در همان سال (۱۹۶۹) برنده جایزه بولونیا و دوسالانه براتیسلاوا شد. بهرنگی در شهریور ۱۳۴۷ در سن بیستونه سالگی در رود ارس غرق شد و پیرامون مرگ خود حرف و حدیثهای بسیاری به جای گذاشت. صمد بهرنگی هر که بود فرزند وضعیت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی زمانه خود بود و آنچه خلق کرد به نوعی گویای این شرایط حاکم است و داستان ماهی سیاه کوچولوی او را میتوان بیانیه این نگرش دانست.
داستان ماهی سیاه کوچولو ماهی کوچکی در آبگیری چشم به جهان باز میکند و همه بزرگترها سعی میکنند او را قانع کنند که جهان همین است و بس، و تلاش میکنند او را بر اساس فرضیه خود تربیت کنند که در آبگیر بگردد و از مواهب آن بهره ببرد تا پیر شود. او این شیوه نگاه به زندگی را نمیپذیرد و در برابر آن قد علم میکند و به مادرش میگوید که میخواهد جویبار را ترک کند تا ببیند زندگی بیرون از آن چگونه است. همه گناهها به گردن حلزون پیچ پیچی میافتد و جماعت سر او را زیر آب میکنند تا بچهها را فریب ندهد و قصد جان ماهی سیاه را هم میکنند اما او میگریزد. در مسیر حرکت خود به کفچهماهیها برمیخورد که بیریشهاند چون دوزیست هستند، مدتی به شکل ماهیاند و بعد به شکل قورباغه در میآیند. آنها او را به مسخره میگیرند اما مارمولک به کمکش میآید، او را به سلاحی برای مقابله با مرغ سقا مجهز میکند و از اره ماهیها و مرغهای ماهیخوار بر حذر میدارد. در طول سفر ماهی ریزههایی را میبیند که آرزوی دیدن دریاها را دارند و با او همسفر میشوند ولی وقتی در کیسه مرغ سقا میافتند، ماهی سیاه را میفروشند تا زنده بمانند ولی همگی طعمه مرغ سقا میشوند. ماهی سیاه به کمک خنجری که از مارمولک گرفته از دام میگریزد و سرانجام به دریا میرسد و هنوز مسیر خود را آغاز نکرده، به دام مرغ ماهیخوار میافتد و در شکم او با ماهی ریزههای ترسیده و واخورده آشنا میشود. او آنجا میماند و مرغ ماهی خوار را به ستوه میآورد.
ماهی ریزهها در یک فرصت کوتاه از دهان مرغ ماهیخوار بیرون میجهند و نجات مییابند و شاهد مرگ مرغ ماهی خوار میشوند ولی هرچه انتظار میکشند از ماهی سیاه کوچولو خبری نمیشود. در پایان قصه او بازگو میشود و از میان هزاران ماهی فقط یک ماهی قرمز کوچولو شب خواب دریا را میبیند. نویسنده در بیانیه پایانی خود میگوید: «مرگ خیلی آسان میتواند به سراغ من بیاید. اما من تا میتوانم زندگی کنم، نباید به پیشواز مرگ بروم، البته اگر یک وقتی ناچار با مرگ رو به رو شدم که میشوم، مهم نیست. مهم این است که زندگی و مرگ من اثری در زندگی دیگران داشته باشد».
لئو لیونی و سویئمی
لئو لیونی، نویسنده و تصویرگر آمریکایی هلندی تبار، در ۱۹۱۰ در آمستردام به دنیا آمد. او تمام دوران کودکی و نوجوانی خود را با طراحی از طبیعت و در رویای هنرمند شدن در بزرگسالی سپری کرد. از ۱۹۲۸ تا ۱۹۳۰ در دانشگاه زوریخ (سوئیس) به تحصیل پرداخت و پس از آن دفتر تبلیغاتی تأسیس کرد و به تحصیلات خود در رشته اقتصاد ادامه داد. لیونی در ۱۹۳۵ موفق به دریافت مدرک دکتری از دانشگاه جنوا (ایتالیا) شد. در ۱۹۳۹ در آستانه جنگ دوم جهانی به آمریکا مهاجرت کرد و به عنوان مدیر هنری، نقاش، روزنامه نگار و پژوهشگر آغاز به کار کرد. اتفاقی ساده او را به وادی نویسندگی و نقاشی برای کتابهای کودکان کشاند. در یک سفر با قطار برای سرگرم کردن کودکی داستان آبی کوچولو، زرد کوچولو را طراحی کرد که بعد به صورت کتاب در آمد و در سال ۱۹۵۹ از طرف روزنامه نیویورک تایمز به عنوان تصویرگر برگزیده کتاب کودک انتخاب شد. در ۱۹۶۷ به خاطر سوئیمی و در ۱۹۷۸ به خاطر فردریک برنده جایزه کالدکات شد. کتابهای او در بین کودکان جهان از محبوبیت بسیاری برخوردار است. بسیاری از آثار او به فارسی نیز ترجمه شده است. لئو لیونی در اکتبر ۱۹۹۹ در سن ۸۹ سالگی درگذشت.
داستان سوئیمی
سوئیمی ماجرای ماهی سیاه کوچولویی است که با شادی و نشاط بسیار در زیر دریا زندگی میکرد و برجستگیاش این بود که از همه ماهیهای دیگر تندتر شنا میکرد. در یکی از این گردشهای سرخوشانه، ماهی بزرگی به گروه آنها حمله کرد و دوستانش را بلعید و او به دلیل آنکه تندتر شنا میکرد از حادثه گریخت. او غمگین به گشت و گذار در دریا پرداخت و شگفتیهای دیدنی و تماشایی زیر آب کمکم شادی و نشاط دوبارهای به او بخشید و دوباره توانست ستایشگر زیباییها شود، نقش و نگار ستاره دریایی را ببیند و گردش خرچنگ و راه رفتنش را مشاهده کند، نگران ماهیای بشود که به دام افتاده، لا به لای جنگلی از علفها و جلبک ها گردش کند، از دم دراز مارماهی شگفت زده شود، به تحسین شقایقهای دریایی بپردازد و سرانجام در جمع باقیمانده ماهیهای قرمز از روز فاجعه، به فکر بنشیند. نتیجه آنکه با جمع ماهیها به طرح هوشمندانهای برای مقابله با ماهی بزرگ برسند، و آن تشکیل یک شکل عظیم ماهی با شرکت همه ماهی ریزهها و حرکت دسته جمعی در دریا بود. فردا وقتی که ماهیها به این شکل در دریا ظاهر شدند، ماهی بزرگ از برابرشان گریخت. ماهیها از این پس با خیال راحت در دریا حرکت کردند و از زیباییهای آن لذت بردند. بیانیه نویسنده در یک گفت و گو مشخص میشود، آنگاه که سوئیمی پیشنهاد میکند تا دوباره به گشت و گذار بپردازند و ماهیها از ترس ماهی بزرگ از این کار سر باز میزنند. ماهی سیاهه گفت: «آیا شما میتوانید برای همیشه پشت صخرهها پنهان شوید؟ ما باید درباره چیزهای دیگری نیز که در دنیا وجود دارد کار کنیم و جاهای دیگر را نیز ببینیم».
مطالعه بخش دوم این مطلب با عنوان «مقایسه بستر اجتماعی – فرهنگی ماهی سیاه صمد بهرنگی و لئو لیونی»
این مطلب اولین بار در ماهنامه جهان کتاب به قلم یکتا بهروزی منتشر شده است.