اگر بخواهیم اصل داستان‌سرایی این مجموعه فیلم ساخته دنیای سینمایی مارول، که مجموع آن با احتساب فیلم «اونجرز: آخر بازی» به ۲۲ فیلم می‌رسد، را در یک جمله بیان کنیم، آن جمله “روند اتفاقات را به یاد داشته باش” است.

با این‌که دنیای سینمایی مارول بدون شک تا به امروز پیشرفت زیادی داشته است، اما گاهی اتفاقات فیلم‌های آن باعث سردرگمی طرفدارانش نیز شده است. با این‌حال موضوع اصلی این است: شش سنگ ارزشمند به نام “سنگ‌های ابدیت”، که دائما مکان و مالک آن تغییر می‌کند.

اما نکته‌ای که همیشه بیشتر برای ما اهمیت داشت، زندگی این شخصیت‌ها بود تا موقعیت این سنگ‌ها.
مطمئنا همه طرفداران این مجموعه فیلم به یاد دارند که در پایان فیلم قبلی در سال ۲۰۱۸، «اونجرز: جنگ ابدیت»، تانوس (با بازی جاش برولین) با دست قدرتمندش بشکنی زد که عواقب دردناکی برای قهرمان‌هایی مورد علاقه ما، به همراه داشت.

عواقب این عمل ساده و تخریب‌گر تانوس، غافل‌گیرکننده بود. اما نه به اندازه لبخندی که در پایان فیلم زد، لبخندی که هم نشان از پشیمانی و هم از رضایتش می‌داد. مانند لبخند یک مونالیزای بنفش‌ رنگ.

قبل از تماشای «آخر بازی» بهتر است آن حس‌ متناقضی که در پایان «جنگ ابدیت» داشتید را به یاد بیاورید. فیلم بر تلاش‌های کاپیتان آمریکا (با بازی کریس ایوانز) و باقی اونجرها تمرکز دارد که سعی دارند آثار مخرب بشکن تانوس را جبران کنند. داستان آن گاهی ناراحت‌کننده و عمیق و گاهی به شدت پیچیده و طنز می‌شود. همان‌طور که طرفداران این مجموعه، همراه با آن بزرگ شده‌اند، خود فیلم‌ها هم یکی پس از دیگری، پیچیده‌تر و جاافتاده‌تر شده‌ است، درست مانند یک پنیر جاافتاده.

فراموش نکنیم که این فیلم براساس داستان‌های مصور ساخته شده است و اتفاق‌های اکشن جزیی از آن است و در نهایت همیشه خوبی و بدی در کنار هم هستند. اما در میان صحنه‌های اکشن و شوخی‌های آن، جایی برای احساسات واقعی هم وجود دارد.
کاپیتان آمریکا و باقی اونجرها این‌بار چطور می‌توانند اوضاع را روبه‌راه کنند؟ اگر فیلم سال گذشته «انت‌من و وسپ» را به یاد داشته باشید، می‌دانید که انت‌من در قلمرو کوآنتوم، جایی که از قوانین زمان و مکان تبعیت نمی‌کرد، گیر افتاده بود. باید این مژده را به شما بدهم که انت‌من برگشته است و نقشه‌ای در سر دارد که به آن “سرقت زمان” می‌گوید، ترکیبی از دو ژانر سرگرم‌کننده: سفر در زمان و هیجان سرقت.

جزییات بیشتری از نقشه را نمی‌گویم، اما باعث می‌شود که قهرمان‌های داستان به مقصد‌های آشنایی از فیلم‌های قبل سربزنند، مثل نیویورک، آسگارد و سیاره‌های موراگ و ورمیر.
می‌توان گفت که مارول در «آخر بازی» به نوعی فیلم‌های قبلی خود را نیز مرور کرده است، که البته معمولا در فیلم‌های مارول اشاره‌هایی به داستان‌های قبلی آن می‌شد. مارول در این‌جا به زیبایی از پس این کار برآمده است و این‌ کار بیشتر حس احترام به فیلم‌های قبلی خود را به بیننده القا می‌کند تا کم کردن حجم کار خود. این فلش‌بک‌های احساسی به فیلم‌های قبل را می‌توان ادای احترامی به تمام طرفداران وفادار این مجموعه فیلم دانست که در طی سال‌ها همیشه از آن استقبال کرده‌اند.

با این‌که اوضاع در «آخر بازی» بسیار حساس است، اما صحنه‌های خنده‌دار زیادی نیز در آن وجود دارد. طنز داستان، که در آینده و پنج سال پس از اتفاقات «جنگ ابدیت» می‌افتد، را می‌توان در تغییراتی که زندگی شخصیت‌ها (رفتارها و در بعضی موارد ظاهر فیزیکیشان) کرده‌ است، دید.
تغییر نکته اصلی این داستان است. تونی استارک (روبرت داونی جونیور) در فضا معلق است و با مرگ فاصله‌ای ندارد. هاوک آی (با بازی جرمی رنر) با درد از دست دادن خانواده‌اش دست و پنجه نرم می‌کند. کاپیتان آمریکای سابق، استیو راجرز (کریس ایوانز) به بقیه کمک می‌کند تا با شرایط کنار بیایند. رودی (دان چیدل) و بلک ویدو (اسکارلت جوهانسون) سعی می‌کنند به زندگی عادی خود برگردند.

بروس بنر (مارک رافلو) توانسته کنترل اوضاع را به دست بگیرد و هویت نیمه انسانی و نیمه هالک خود را قبول کرده است. ثور (کریس همسورث) اوضاع خوبی ندارد و اضافه وزن پیدا کرده است. پس از آن فاجعه، ثور به نیو آسگارد برگشته است و تمام وقت خود را با بازی‌های کامپیوتری می‌گذارند.
شخصیت‌های اصلی «آخر بازی»، کاپیتان آمریکا و آیرن‌من، همیشه شخصیت‌های مغرور و خود‌خواهی بوده‌اند و در ابتدای فیلم، به نظر می‌رسد که هنوز در مرحله انکار به سر می‌برند. ثور به آن‌ها می‌گوید “شما نمی‌توانید از شکست‌هایتان بگذرید.”

اگر داستان «جنگ ابدیت» در مورد شکست و ناامیدی بود، برعکس آن، «آخر بازی» تماما در مورد قبول کردن شکست و ادامه دادن است. پس از ۱۱ سال، مجموعه داستان‌های ابدیت به پایان خود رسیده است. صحنه‌های اضافی پس از تیتراژ پایانی وجود ندارد، اما مطمئنا تمام بازیگران این فیلم، پس از اکران آن، این رفاقت چند ساله را جشن گرفته‌اند.

این مطلب از نوشته مایکل او سالیوان در سایت واشنگتن پست، و پیتر بردشاو در سایت گاردین گرفته شده است. منبع ترجمه بلاگ نماوا