در سراسر جهان، به ویژه در کشورهای در حال توسعه مانند ایران، والدین با استفاده از زور فیزیکی یا روانی فرزندان خود را مجبور میکنند تا مواد غذایی که دوست ندارند، مصرف کنند. به طور خاص، به کودکان گفته میشود: ۱- چه وقت بخورند ۲- چه چیزی بخورند ۳- چقدر بخورند در اغلب موارد، درخواست پرشور کودکان به خوردن در زمانی دیگر، خوردن مقداری کمتر، و یا به خوردن یک نوع متفاوت از مواد غذایی یا نادیده گرفته شده، و یا بدتر از آن، این کودکان در معرض باج خواهی روانی قرار میگیرند که تداعی کننده شرم (ببین چقدر مسعود بزرگتر و خوش قیافه تره (احساس گناه) به اون بچههایی که دارن از گرسنگی میمیرن فکر کن،) و ترس (آگه بشقابت رو تمیز نکنی باهات حرف نمیزنم) در کودکان خواهد شد.
چرا اجبار؟!
اگر از پدر و مادرها بپرسید، به شما خواهند گفت که آنها این کار را انجام میدهند تا کودکانشان سالم و قوی بزرگ شوند. فرض مهم و غالباً ناگفتهی این والدین بر این است که کودکان به طور غریزی نمیدانند چه زمانی و یا چه مقدار به خوردن احتیاج دارند. البته حقیقت برعکس این مطلب است: نوزادان انسان، مانند نوزاد هر حیوانی، برای زنده ماندن برنامه ریزی شده است و در نتیجه، میدانند که دقیقاً چه زمانی و چه مقدار برای خوردن لازم است. دلیل واقعی اینکه چرا پدر و مادر غذا خوردن را تحمیل میکنند این است که آنها در مورد قد و قامت فیزیکی کودکانشان نگران هستند. پدر و مادر میخواهند بچههای خود از لحاظ فیزیکی بزرگ شوند تا توسط کودکان دیگر “زندهزنده خورده نشوند.”مشکل تغذیه اجباری این است که در نهایت منجر به عادات غذایی ناسالم میگردد. یافتههای یک مطالعه که از مصاحبه با بیش از ۱۱۱ نفر که در کودکی مورد تغذیه اجباری قرار گرفته بودهاند، آسیبهای روانی ناشی از این عمل را آشکار ساخته است.
با وجود گذشتن بیش از ۲۱ سال از آن زمان، این افراد، که در زمان مصاحبه بالغ محسوب میشدند، هنوز هم میتوانستند آن درد را به یاد بیاورند. ٪۵۵ از آنان اظهار داشتهاند که حالت تهوع را تجربه کرده بوده و ۲۱ درصد نیز گفتهاند که در چند نقطه در دوران کودکی خود به دلیل تغذیه اجباری استفراغ کردهاند. از طرف دیگر، کمتر از ۱۱ درصد از کسانی که در کودکی خود تجربه تغذیه اجباری نداشتند، تغذیه انتخابی داشتهاند، حالت تهوع داشته و به طور مرتب دچار تهوع شده بودند. همچنین نیمی از کسانی که در گروه تغذیه اجباری بودند به یاد آوردند که در هنگام خوردن وعده غذایی “بارها گریه کردهاند،” در حالی که هیچ یک از کسانی که در گروه تغذیه اختیاری بودند، گریه کردن در خاطرشان نبوده است.
استدلال نادرست!
والدین ممکن است استدلال کنند که وارد نمودن چنین آسیبهای روانی برای رسیدن به اثر مورد نظر لازم است. اما در واقع، یافتهها نشان میدهند که کسانی که تغذیه اجباری داشتهاند تنها در زمانی که خانه را معمولاً برای رفتن به دانشگاه و یا سر کار ترک کردند، عادات سالم غذایی پیدا کردهاند. با توجه به رنج شدید روانی که تغذیه اجباری به کودک تحمیل میکند، ممکن است فکر کنید که والدین به ویژه آنهایی که از مراقبت و پرستاری به خود میبالند، این عادت زشت را ترک خواهند نمود، اما در واقع برعکس این مسئله اتفاق میافتد. تصمیم و عزم والدین به تغذیه اجباری با گذشت زمان شدت میگیرد. با هر بار استفراغ و یا کج خلقی کودک، آنها دچار این نگرانی میشوند که کودکشان دچار سو تغذیه شده و به غذای بیشتر احتیاج دارد. قطعاً برای والدینی که بیش از حد نسبت به غذا خوردن کودکانشان حساسیت و پیگیری ی نشان میدهند، اجبار فرزندانشان به مصرف هر مقدار از غذایی که بتوانند در حلق آنها وارد کنند، کاری غیر عادی محسوب نمیشود.
بنابراین کودکان هیچگاه به اندازه کافی گرسنه نمیمانند تا بتواند اشتهای اصیل و سالم خود را توسعه دهند. در عوض با اصرار مکرر برای خوردن غذا، سطوح مختلف گرسنگی برای کودکان، پیش از آنکه بتوانند این سطوح را بسازند از بین میرود. در نتیجه کودکان نیز با فرا رسیدن زمان وعده غذایی، دوباره والدین خود را با مصرف ناکافی غذا ناامید خواهند کرد.
دورباطل
این مسئله باعث ایجاد یک دور باطل میگردد. والدین با احساسی روزافزون از نا امیدی متوجه میشوند که “مشکل” از کنترل آنها خارج شده است و نیاز به انجام یک حرکت جدی دارد. بنابرین آنها شروع به استفاده از سیستم پاداش و تنبیه میکنند تا کودکانشان را مجبور به خوردن مقادیر بیشتری از غذا بکنند. برای مثال در برخی موارد نادر، هنگامیکه کودکان به خوبی غذا میخورند به شدت مورد تشویق قرار میگیرند. به چارلی کوچولو هنگامیکه وعده غذایی خود را تمام میکند گفته میشود: “خیلی کار عالی انجام دادی که بشقابت رو تمیز کردی.” هنگامیکه کودکان به خوبی غذا نمیخورند -که اغلب این اتفاق برای کسانی که مورد تغذیه اجباری قرار گرفتهاند میافتد – اولین پیشنهادی که به آنها میشود، پیشنهاد رشوه است. برای مثال ممکن است به کودکان یک رشوه خاص مانند بستنی پیشنهاد داده شود. بسیاری از کودکان تسلیم این رشوهها شده و وعده غذایی را با نشان دادن بی تفاوتی و یا نفرت و به سرعت میبلعند تا بتواند در سریعترین زمان ممکن از شر آن خلاص شوند. با گذشت زمان، همانطور که تحقیقات بر روی وجود پاداشهای بیرونی یا انگیزههای بیرونی برای انجام دادن کارهایی که ذاتاً لذت بخش هستند، نشان میدهد، این رشوهها شروع به فرسایش میزان لذت بردن کودکان از غذا میکند.
این کودکان به گونهای بالغ میشوند که دیگر علاقه خاصی به غذا نداشته و یا نگرشی نا سالم نسبت به آن خواهند داشت. هنگامیکه رشوهها دیگر نتوانند میزان مصرف غذا را افزایش دهند، تنبیه آغاز میشود. به جانی بیچاره گفته میشود:”اگر بشقابت رو قبل از اینکه تا ۱۱ بشمرم تموم نکنی به آقا پلیس میگم که بندازتت زندان.” یا به رونی کوچولو گفته میشود: “اگر وقتی تا ۲ دقیقه دیگه که برمیگردم بشقابت خالی نباشه، بهت اجازه نمیدم که برای بازی بیرون به یاد.” این کودکان با توجه به طبیعت شیرینشان، ناتوانیشان و وابستگی به حمایت والدین از آنها، همکاری میکنند. اما حتی در آن زمان که این همکاری صورت میگیرد، آسیب واقعی به روان آنها در حال اتفاق افتادن است. آنها یاد میگیرند تا غذا را با مجازات یکسان تلقی کنند. حتی اگر والدین -از طریق یافتههای پژوهشی، کتاب و یا پزشکان – یاد بگیرند که تغذیه اجباری مضر و بدون فایده است، کنترل کردن میلشان برای تغذیه اجباری بسیار سخت خواهد بود. دلایل بسیاری برای این مساله وجود دارد. یکی از این علتها این است که تغذیه اجباری تأثیر منفی خود را پس از طی زمان طولانی روی کودک نشان میدهد و به همین سبب شناخت آسیبهایی که این والدین به کودکان خود زدهاند بسیار مشکل است.
تغذیه اجباری
عموماً تاثیرات واقعی این کار روی سلامتی کودکان تا زمانی که کودک هستند و هنوز به نوجوانی نرسیدهاند، مشخص نمیشود. علاوه بر آن، نیروهای ظریف دیگری نیز وجود دارند که والدین را به ادامه تغذیه اجباری کودکانشان تشویق میکنند. یکی از این نیروها این است که کودکانی که مورد تغذیه اجباری قرار گرفتهاند، لاغرتر و بد غذاتر از کسانی هستند که با تغذیه اجباری مواجه نبودهاند.
این مسئله یک دور باطل را به وجود خواهد آورد: والدین به دنبال تغذیه اجباری کودکانشان هستند چون آنها لاغر هستند و کودکان نیز لاغر باقی میماند زیرا مورد تغذیه اجباری قرار گرفتهاند. نیروی دومی که باعث تداوم تغذیه اجباری میشود بیشتر جنبه خودخواهانه دارد. والدینی که کودکان خود را مورد تغذیه اجباری قرار میدهند تمایل دارند که خود را درخشانتر و نجیبتر از والدین دیگر ببینند. تغذیه اجباری همانطور که دیدهایم ساده نیست. این کار نیازمند تلاش بسیار زیاد فیزیکی، احساسی و فکری دارد به راههای هوشمندانهای فکر کنید که هویج و چماق استفاده شوند تا کودکان را مجبور به خوردن کنند و به همین دلیل است که انجام ندادن آن -به اشتباه – اهمال و یا شانه خالی کردن از بار این مسئولیت تلقی میگردد. در برخی از خانوادهها، یکی از والدین ممکن است به شدت طرفدار تغذیه اجباری باشد در حالی که والد دیگر موافق این مسئله نباشد. در این حالت، با توجه به سختیهای بسیار در تغذیه اجباری، طرف دوم به برداشت اشتباهی که گفته شد متهم میگردد که در صورت عدم آگاهی والدین نسبت به این مسئله و سختی کار تغذیه اجباری، کسی که مخالف با این کار است محکوم میگردد.
فرهنگ غلط
شاید مهمترین و قطعاً خائنانهترین دلیلی که باعث میشود تغذیه اجباری ادامه پیدا کند، فرهنگ است. در کشورهای در حال توسعه، برخی از مردم گرایش به برابر قرار دادن سلامتی با درشت بودن دارند. بنابراین کودکی با شکم ورآمده و دست و پای چاق، سالمتر از کودکی که قفس سینهاش مشخص است به حساب میآید. در حقیقت کودک دوم ممکن است قویتر و ورزیدهتر باشد و همچنین احساس بهتری از تعادل را داشته باشد. اما تمام این مزایا هنگامیکه کودک، سالم به نظر نرسد بی فایده است.
توجه بیش از اندازه و ناسالم به ظاهر دلیلی بسیار مهم برای این مطلب است که چرا برخی پدران و مادران شور خاصی در تحمیل غذا به کودکانشان دارند. اگر شما نیز مانند اکثر والدین مذکور باشید، احتمالاً با اکثر چیزهایی که گفته شد موافق باشید اما احتمالاً شما نیز چند استدلال در ذهن خود در رابطه با مزایای تغذیه اجباری در ذهن خود پرورانده باشید. برای مثال ممکن است فکر کنید که اگر کودکان خود را مجبور به خوردن نکرده بودید آنها “ ظاهر سالمی” که در حال حاضر دارند، نمیتوانستند داشته باشند. ممکن است به این باور ادامه دهید که کودکان نمیدانند که چه زمانی و به چه اندازهای نیاز به خوردن دارند. پیشنهاد میشود تا در مورد بهترین و آخرین شواهد علمی که تأثیرات تغذیه اجباری را بررسی کردهاند، جستجو کنید. اگر با ذهنی باز در این مورد بخوانید بدون شک متقاعد خواهید شد، حداقل به لحاظ فکری در برابر احساسات خود. به طوری که اگر کودکان خود را مجبور به خوردن نمیکردید، ممکن بود آنها سالمتر و احتمالاً بزرگتر میبودند. همچنین ممکن است احساس کنید که لحظات خاصی وجود دارند که شما نیاز به تغذیه اجباری کودکان خود دارید. برای مثال ممکن است استدلال کنید که برخی اوقات کودکانتان توسط چیزی مثل بازی کردن با دوستان، آنقدر هیجان زده شوند که غذا خوردن را فراموش کنند. یا اینکه ممکن است متوجه شده باشید که آنها برخی اوقات به خواب میروند. برای مثل در هنگام مسیر بازگشت به خانه از سینما و دیگر میلی به غذا خوردن نداشته باشند. تحت این شرایط نیز پیشنهاد میشود به کودکان اجازه دهید آن زمان که میخواهند و آن مقدار که میخواهند غذا بخورند.
فعالیت هیجانانگیز
یک دلیل بسیار مهم برای اینکه کودکان مورد تغذیه اجباری قرار گرفته، هنگامیکه در یک فعالیت هیجان انگیز قرار میگیرند تمایلی به غذا خوردن ندارند این است که میدانند غذا هر زمان که بخواهند آماده است. در مقابل آن، داشتن زمانی خوش با دوستان به نسبت کمیاب است. به عبارت دیگر اگر شما آنقدر ناامید نبودید که به کودکان خود، در آن زمان که میخواهند غذا دهید و به جای آن برخوردی راحتتر میداشتید، آنها متوجه میشدند که اگر گرسنگیشان را در هنگامیکه لازم است برطرف نکنند، چیزی از شما نصیب آنان نخواهد شد. اگر در شرایط خاصی آنقدر مشغول چیزی باشند، یا خیلی خواب آلود باشند که یک وعده غذایی را از دست بدهند، آنوقت چه باید کرد؟ در واقع یافتهها نشان میدهد که نخوردن یک وعده غذایی هر از چند گاهی برای سیستم هضم بسیار خوب است. به یاد بیاورید که ما در روند تکامل خود به عنوان موجودات زنده، زمانهای بسیار زیادی را برای غذا گرسنه ماندهایم. به عبارت دیگر بدنهای ما طوری ساخته شدهاند که محرومیت غذایی را هر از چندگاهی تجربه کند. به همین دلیل است که روزه گرفتن تبدیل به قسمت جدا نشدنی از رسوم ما انسانها شده است. ترک عادت ترک عادت تغذیه اجباری مانند ترک هر عادت بد و قدیمی دیگری بسیار مشکل است. اولین قدم این است که با شجاعت و صداقت از خود بپرسیم که آیا ما در عمل تغذیه اجباری گناهکار هستیم یا نیستیم. در اینجا ۲ کار ساده که میتوان انجام داد تا به جواب سؤال خود برسید وجود دارد. اول اینکه از کودکان خود بپرسید و ببینید هر چند وقت یک بار فکر میکنند که شما آنها را هنگامیکه نمیخواهند غذا بخورند وادار به غذا خوردن میکنید؟ و دوم، هرچند وقت یکبار احساس میکنند که آنها را مجبور به غذا خوردن بیشتر از نیازشان میکنید؟ سپس از خود این سؤال را بپرسید که آیا شما درباره این واقعیت که کودکانتان لاغرتر از آن چیزی هستند که باید باشند و یا کمتر از مقداری که باید مصرف کنند، غذا میخورند واقعاً نگران هستید؟ جوابهایی که به این سوالها میدهید نشان میدهند که آیا شما به تغذیه اجباری معتاد شدهاید یا نه؟
گام بعدی شامل پیدا کردن اعتقاد است. شما باید سعی کنید که این تجربه) تجربه رها کردن تغذیه اجباری (را برای حداقل ۳۱ روز انجام دهید. اگر کودکان شما برای مدت بسیار طولانی مورد تغذیه اجباری قرار گرفتهاند و به تبع آن دچار عادتهای نا سالمی مانند بی تفاوتی نسبت به غذا و گرایش به نخوردن میوه و سبزیجات شدهاند و به دنبال غذاهای پر چرب یا سرخ شده مثل پیتزاها یا سیب زمینی سرخ کرده یا برنج هستند، زمان بیشتری را باید صرف انجام این تجربه نمایید. در طول این زمان میبایست با سه قانون زندگی کنید: ۱- شما آنچه را که کودکانتان میتوانند بخورند کنترل خواهید کرد و تا حدی روی زمان آن تاثیرگذر هستید. اما نباید اندازه مصرف آنها را کنترل کنید. ۲- شما نمونهای از عادتهای غذایی خوب را که کودکانتان بتوانند آن را دنبال کنند برایشان مشخص میکنید. مثلاً”تو نباید بین وعدههای غذایی تنقلات ناسالم بخوری.” ۳- شما تمام تلاش خود را خواهید کرد تا یک اشتهای سالم را قبل از وعده غذایی در کودکانتان به وجود آورید. دو قانون اول کاملاً واضح هستند اما قانون سوم نیازمند توضیح بیشتری است. اکثر والدین که غذا خوردن را به کودک تحمیل میکنند، در هنگامیکه به نظر خودشان مناسب است. برای مثال وقتی که خودشان گرسنه میشوند، اقدام به غذا دادن به کودک میکنند و اینگونه است که آنها غالباً زحمت پرسیدن از کودکان خود را برای صرف غذا به خود نمیدهند. والدین برنامههای خود را میچینند یا دنبال رو برنامههای افراد بالغ دیگر هستند و انتظار دارند کودکان نیز با آن برنامهها سازگار شوند. بنابراین مسئولیتی مهم که ما به عنوان والدین داریم این است که قبل از اینکه به کودکان خود پیشنهاد خوردن غذا بدهیم، اشتهای آنها را تحریک کنیم.
من متوجه شدهام که برای ایجاد یک اشتهای سالم هیچ چیزی بهتر از فعالیت ورزشی زیاد نیست. بهویژه شنا کردن به نظر میرسد بهترین عملکرد را داشته باشد؛ شنا کردن هیچ وقت اشتهای بچهها را در خوردن غذا کم نمیکند. استراتژی دیگر ممانعت کردن از مصرف تنقلات به ویژه تنقلات سنگین مانند پنیر یا بیسکوییتهای کرمدار مابین وعدهها است.
اخطاری منصفانه
استراتژی سوم این است که به کودکان درباره آنچه ممکن است در طول روز برایشان اتفاق بیافتد، اخطاری منصفانه داده شود. برای مثال قبل از رفتن به پیاده روی اگر به فرزندانمان بگوییم که آنها تا زمان پایان پیاده روی هیچ تنقلاتی نخواهند داشت، آنها به احتمال بسیار زیاد برای خرید تنقلات به ما اصرار نخواهند کرد و به احتمال زیاد غذایی که بعداً به آنها پیشنهاد خواهیم داد مصرف خواهند کرد. البته استراتژیهای دیگری نیز وجود دارند که میتوانید با گشتی در دنیای مجازی آنها را پیدا کنید. همچنین استراتژیهای دیگری نیز هستند که شما خودتان میتوانید آنها را برای گرسنه کردن کودکانتان قبل از وعده غذایی بسازید. اما این استراتژیها نتایج مطلوبی نخواهند داشت مگر اینکه شما این مسئله را با خود حل کنید که دیگر هیچ گاه سراغ تغذیه اجباری کودکانتان نخواهید رفت. بدترین اتفاق ممکن زمانی میافتد که شما اختیار مصرف غذا را به کودکان خود داده باشید اما پس از چندی دوباره غذا خوردن را به آنان تحمیل کنید. اگر شما مسیر احترام به کودکانتان را – نه مسیر تحمیل بر آنها از آنچه که خودتان میخواهید – انتخاب کنید، تقریباً بلافاصله شروع به دیدن مزایای آن خواهید نمود. برای مثال ارتباط شما با کودک خود بهتر خواهد شد.
اگر با مردم -که شامل کودکان نیز میباشند – به عنوان افرادی بالغ برخورد کنید، آنها نیز کرداری بالغانه تر نسبت به شما خواهند داشت. بنابراین هنگامیکه به تصمیم کودک خود به میزانی که میخواهد بخورد احترام بگذارید، وی نیز در عوض آن نسبت به شما پذیرش بیشتری خواهد داشت و همینطور کشف خواهید کرد که میزان انرژی که برای مجبور کردن کودکانتان به غذا خوردن، با دنبال کردن آنها و طراحی نقشهای شیطانی، برای گول زدنشان مصرف میکردید، برای خودتان باقی مانده است.
سود مهم
مهمترین، بزرگترین و معنا دارترین سودی که شما از انجام این کار خواهید برد این است: شما کشف میکنید که تمام ترسهایی که نسبت به فیزیک و سلامتی کودکانتان داشتهاید فقط در ذهن شما وجود داشته است که خیالی و بی اساس بودهاند. متوجه خواهید شد که کودکانتان و دوستان آنها، عاقلتر از آن چیزی بودهاند که شما از آنها انتظار داشتهاید. شما درمییابید که کودکانتان، نه تنها میدانند که چه وقت و چه مقدار غذا بخورند بلکه به شما میآموزند که ترسها، نگرانیها و احساس عدم امنیت خود را روی دوش کسی دیگری نگذارید.
این مطالب اولین بار در مجله کودک به قلم مسعود شاطر حسینی منتشر شده است.