در سال ۱۹۷۹، لوسی هیوز هلت از مجله «ووگ»، کوتاه زمانی پس از اکران سریالهای مستند انقلابی سر دیوید اَتِنبورو با عنوان «حیات روی کره زمین»، با او در خانه شخصیاش در ریچموند مصاحبه کرد. حالا که تقریباً چهل سال از آن تاریخ میگذرد، حرفهای او در آن دیدار بیش از هر زمان دیگری موضوعیت دارد: «قرار نیست دنیا یکسر به کام ما انسان ها باشد. رزها، سوسنها و ارکیدهها ملک طلق ما نیستند. صرف اینکه قادریم آنها را نابود کنیم به معنای آن نیست که حق چنین کاری را داریم». پیش از نمایش اول «سیاره آبی ۲» دوباره به نخستین حضور این گنجینه ملی نگاه کنید – و در خلوت خود از بعضی از بهترین لحظات این مجموعه جدید بینهایت سرخوش شوید.
دیوید اَتِنبورو هفده ساله بود که با یکی از دوستان هم مدرسهایاش قدم زنان در امتداد رود وای، از سرچشمه آن در ولز میانه تا دریا در چپستو به راه افتادند. آنها در تمام مدت در ساحل حرکت میکردند و تنها در مواردی که میتوانستند پیچ و تابهای دوردست رود را از درون دوربین دوچشمی ببینند، به خود اجازه رفتن از میانبر میدادند. او میگوید: «به نظرم میرسید اینطوری میتوانم چیزهایی درباره واقعیت بیاموزم.» این کار یک هفته وقتشان را گرفت و بدل به یکی از بهترین دورههایی شد که دیوید اَتِنبورو تاکنون گذرانده است. چند سال بعد همین کار را در قاره آفریقا انجام داد. او همراه با یک فیلمبردار بیبیسی، رود زامبزی را از سرچشمه تا مصب دنبال گرفت.
هدفشان تولید یک فیلم تلویزیونی بود و با پای پیاده و سوار بر کانو از میان زامبیا، آنگولا، رودزیا (زیمبابوه کنونی) از کنار آبشار نیاگارا گذشتند و وارد موزامبیک شدند. هر از گاهی، آن دو که داشتند از میان گستره سرزمینی فوقالعاده یکنواخت عبور میکردند، از یک کامیون عبوری سواری میگرفتند، چراکه آگاه بودند پول صاحبان امتیاز نباید برای برآوردن امیال شخصیشان حیف و میل شود، اما این سفر همچنان یک ویژگی جذاب سده نوزدهمی دارد. اَتِنبورو از مقایسهشدن با سیاحان و کاشفان بزرگ گله دارد: «آنها آدمهایی کاملاً خودبسنده بودند. وقتی ناگهان غیبشان میزد (و میرفتند) تنها داراییشان همان بود که همراهشان بود. باید با (سختیهای) اقلیم، جانوران و آدمها رویارو میشدند بدون آنکه از پیش هیچگونه ایدهای درباره چگونگی آنها داشته باشند، یا راهی برای فراخوانی امداد وجود داشته باشد. این روزها اگر در چنین مخمصههایی گرفتار شوید، بیسیمتان را برمیدارید و درخواست امداد هوایی میکنید». اَتِنبورو ریشههایی استوار در سنتی بریتانیایی دارد؛ میتوان گفت با آقای فیربرادر، مسئول بخش پروانه جمع کن مهربان، اثر جرج الیوت، قرابتهایی دارد و بادن-پاول به وجود او مباهات خواهد کرد. او فردی مأخوذ به حیا، باملاحظه و خوددار است. وی از موفقترین کاربران رسانه قرن بیستمی خود یعنی تلویزیون است. انگار در جهان پانک راک و تروریسم و… به طرزی خوشایند وصله ناجور است. از ۲۵ سال پیش که به بیبیسی پیوسته است، به ساختن فیلم درباره تاریخ طبیعی میپردازد.
«حیات بر روی کره زمین»، یک مستند سیزده قسمتی تلویزیونی که نوشته اوست، در حکم جشن بزرگداشت شخصی او از سالگرد (آغاز به کار در بیبیسی در مقام یک مستندساز) و تلفیقی پیروزمندانه از تمام آثار او تا به امروز است. وی به همراه کریستوفر پارسونز، تهیه کننده و ران مارتین، سرپرست تیم تدوین، به جستوجوی نحوه پیدایش و گسترش حیات میپردازد، از حدود ۳/۵ میلیارد سال پیش که مولکولها شروع به شکل گرفتن کردند تا چترهای دریایی، انواع ماهی، حشرات، دوزیستان، پستانداران و تا ظهور دیرهنگام (انسان) هوموساپینس. تصاویر حیات وحش، به ویژه فیلمبرداری های نامتعارف و زیبای زیرآب پیتر پارکس، معرکهاند. افرادی که هرگز درباره خودشان تصور نمیکردند، تمام سه شنبههای فصل بهار را در خانه ماندند تا هزارپاهایی را که جفتگیری میکنند، قورباغه نری که بچههایش را از دهان بیرون میریزد، والهایی که آواز میخوانند و خفاشهایی که ماهی میگیرند، به تماشا بنشینند. دیوید اَتِنبورو در هر پنج قاره بر روی سنگها و صخرهها مینشست و فسیلها را نشانمان میداد و در حالی که باد از جانب صحرا، یخ، پهنه یا استپ، موهای حنایی رنگش را آشفته میکرد، به دقت شرح میداد که فلان تریلوبیت یا دارنده بهمان دندان غولآسا چه خویشاوندیای با این مخلوقات (فسیلشده) که برخیشان بینهایت زیبا و برخی دیگر مضحک و عجیب و غریب بودند، دارند و این همه در دنبالههایی از فیلمهای زنده و متحرک به تصویر کشیده میشدند. او یک ششماهی کاملاً خشک و بیآب شده را از میان شنهای صحرایی در استرالیا بیرون کشید.
سوار بر یک ژرفانورد تا ژرفاهای فرودستتر اقیانوس پایین رفت تا آفریدههای هراسانگیزی را که در آنجا در تاریکی ابدی زندگی میکنند مشاهده کند. چیزی نمانده بود برق یک مارماهی الکتریکی خود او را بگیرد. او با شور و شوقی یکسان ما را فراخواند تا از قدرت یک کوسه به خود بلرزیم و از زیبایی یک میخک به وجد آییم. دیوید اَتِنبورو از نحوه سلوک زندگی با خودش راضی است «من نه ذرهای افسوس چیزی را میخورم نه سرسوزنی گلهای دارم. اگر داشته باشم که زندگی غیر قابل تحمل میشود. من خوشاقبالترین آدم روی زمینم – به معرکهترین مکانهای دنیا میروم و چیزهای فوقالعاده میبینم و (تازه) برایش پول هم میگیرم». پدرش مدیر لستر یونیورسیتی کالج بود. دیوید در میان آدمهای دانشگاهی بزرگ شد؛ «پروفسورها و سخنرانان مهمان در منزل ما اقامت میگزیدند. من با آدمهایی مانند جی. جی. تامپسون و فردریک هاپکینز که ویتامینها را (به روش شیمیایی) جدا کردند، آشنا شدم. لارنس برگ مخترع کریستالوگرافی پرتو ایکس، هم اغلب (پیش ما) میآمد. از همان دوره کودکی من، این افراد به چشم خانواده من از همه برتر بودند و این طرز فکر که آنها مهمترین آدمهای جهان هستند، آدمهایی که واقعاً سهم خود را ادا کردهاند، همواره با من بوده است. هنوز هم هیچ ستایش و سفارشی نزد من به اندازه آنچه از محیطهای آکادمیک بیرون میآید حرمت ندارد».
این مطلب اولین بار در ماهنامه سینما حقیقت به قلم امیرحسین شهبازلو منتشر شده است.