یک در به قلمروی دیگر پیدا کرده‌اید، و حالا شما و برادرتان در حال گردش در دنیای عجیب پاردوکسیکا هستید. موجودات فوق‌العاده پارادوکسیکا اطراف شما می‌خزند، می‌دوند و پرواز می‌کنند. و بعد یک غول را می‌بینید.

او تمام موجودات را با توری عظیم به دام می‌اندازد. شما شجاعانه قدم پیش می‌گذارید و دستور می‌دهید رهایشان کند. غول می‌خندد و می‌گوید، «اگر این قدر طرفدار تناقض هستی، پس پیشنهادی برایت دارم. اگر چیز درستی بگویی، این موجودات را رها می‌کنم.» می‌خواهید بگویید، «تو یک غول هستی،» اما پیش از آن که بتوانید، غول برادرتان را می‌قاپد. و ادامه می‌دهد، «اگر چیز نادرستی بگویی، برادرت را رها می‌کنم. آنچه می‌گویی فقط می‌تواند یک جمله باشد. و همان طور که می‌بینی، من از تناقض بیش از هر چیزی متنفرم. اگر سعی کنی با گفتن چیزی متناقض تقلب کنی، مثل ‘جمله تو اشتباه است،’ آن موقع برادرت و بقیه موجودات را می‌خورم.»

چه جمله درست/نادرستی می‌توانید بگویید که غول را مجبور کند برادرتان و سایر موجودات را رها کند؟

شرایط غیرممکن به نظر می‌رسد، اما به طرز باور نکردنی می‌توانید چیزی بگویید که غول را مجبور کند تمام زندانیانش را آزاد کند. این نمونه‌ای از منطق اجباری است، که توسط دانشمند بزرگ منطق و سازنده معما ریموند اسمولیان اختراع شده است.

حقه‌ای که اسمولیان به کار برد شامل گفتن چیزی است که درست یا غلط بودنش بستگی به کاری داشته باشد که می‌خواهید غول انجام دهد.

جمله شما هنوز هم باید با دقت ساخته شود. برای مثال، اگر بگویید، «تو موجودات و برادر من را آزاد خواهی کرد،» غول می‌گوید، «این غلط است… من فقط برادرت را آزاد می‌کنم.» به همین شکل، اگر بگویید، «تو پارادوکس‌ها را آزاد می‌کنی،» غول می‌تواند بگوید، «درست است،» و پارادوکس‌ها را آزاد کند.

اما ببینید چه می‌شود اگر بگویید، «تو برادر من را آزاد می‌کنی.»

جمله نمی‌تواند غلط باشد، چون اگر باشد،‌غول بر اساس قوانین خودش، باید برادرتان را آزاد کند. و این باعث می‌شود جمله به شکلی متناقض هم درست باشد هم غلط. اما غول از تناقض متنفر است و هیچ وقت دوست ندارد متناقض رفتار کند. پس تنها گزینه‌اش این است که جمله درست باشد. اگر «تو برادرم را آزاد می‌کنی» درست باشد، پس غول باید برادرتان را آزاد کند. و بر اساس قوانین خودش، غول مجبور است موجودات را هم آزاد کند، از آنجا که شما یک جمله درست گفته‌اید. با بکار بردن ماهرانه ۵ کلمه، غول را مجبور کردید تمام زندانیانش را آزاد کند.

غول از عصبانیت پا به زمین می‌کوبد، و موجودات پارادوکسی به خاطر اینکه آزادی آنها را برنده شدید از شما تشکر می‌کنند، و قول می‌دهند راه را تا گنجی که بالای پله‌هاست به شما نشان دهند. اگر بتوانید به آن برسید.